واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: من، رحماني 44 ساله؛ 25 سال سن دارم!
اشاره:
حالا اگر اين «قدرت» رفيق خودم نبود، حسابي دربارهاش مينوشتم؛ اما چه كنم كه شايد با گفتن از او متهم شوم به نان قرض دادن! آن هم به كسي كه خودش زجر ميكشد از اين خودمتشكريها!
قدرتالله رحماني، حقوقدان كه عضو هيأت منصفه مطبوعات هم هست، به قول خودش مشاور وزير در امور ايثارگران و غيره(!) است و خردهاي تدريس هم دارد در دانشكده فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امامصادق(ع).
كتابهاي «بيپرده با هاشمي» كه حاصل شانزده جلسه نشست مطبوعاتي او با آيتالله هاشميرفسنجاني بود و «سراشيبي سقوط» كه بررسي انحراف ايدئولوژيك اصلاحطلبان از خط امام بود در زمان انتشارش بسيار مورد توجه واقع شد.گپ تلفني ما را بخوانيد با او، بعد از سلام و عليكي كه باهم داشتيم.
***
* احوال شما؟
- خوبم، به مرحمت شما.
* مشاور وزير بودن سختتر است يا جانبازي؟
- توي اين عالم هيچ چيزي سخت نيست.
* پس بفرماييد شهادت بهتر است يا جانبازي؟
- از شهادت كه خبر ندارم، اما جانبازي خيلي خوب است.
* پس معلوم است نان و آب دارد براي شما؟!
- بله دارد. من هرچه دارم از بركت جانبازيام دارم. نعمات بسياري از لحاظ معنوي و مادي نثارم شده. البته نعمات معنوياش از لحاظ برتري اصلاً قابل قياس با نعمات مادياش نيست. همين كه من فكر ميكنم و به همه ميگويم كه تولدم در روز بيست و هفتم شهريور سال 1362 است؛ يعني روز جانبازيام را روز تولدم ميدانم، معنياش اين است كه زندگي جديدي را با جانبازيام شروع كردهام. خدا را هم شكر ميكنم كه نظام اسلامي هم به خوبي ما را حمايت كردهاند.
* پس نتيجه ميگيريم كه ويلچر، دست و پايتان را نبسته است؟
- اتفاقاً خيلي باز هم كرده است، من وابسته شدهام به ويلچرم. اين وابستگي يك حس متفاوت بودن نصيبم ميكند. اين كه محتاج كسي نيستم و نيازي به صندلي ندارم، اين كه گاهي مسافت زيادي را كه كسي بايد پياده برود، من سواره ميروم، لذتبخش است.
* البته سختيهايي هم دارد.
- اوايل داشت. چون هنوز عادت نكرده بودم به زندگي ويلچري. اما كمكم عادي شد و عادت كردم به اين گونه زندگي.
* حتي اگر برايتان دلسوزي هم بكنند؟
- دلسوزي كه جاي خود دارد. من حتي از ترحم هم شاد ميشوم. به هر صورت وقتي كسي نسبت به من ترحم ميكند، باعث ايجاد ارتباط ميشود. اين ارتباط ارزش دارد. هرچند كه مردم ما به ويلچريها هميشه عزت دادهاند و لطف. من ممنون اين ارادت مردم هستم، حتي ارادتي كه گاهي دردسرساز هم شده باشد!
* نمونهاش؟
- بعضي وقتها مردم ميخواهند به يك ويلچري كمك كنند، اما چون راهش را بلد نيستند و مشكلي پيش ميآيد. مثل يك بار كه كسي ميخواست مرا از جوي آب بگذراند و ناشيگري كرد و خودم را همراه با ويلچر انداخت توي جوي آب!
* طوري از معنويت جانبازي ميگوييد كه آدم هوس جانبازي ميكند!
- تازه، بسياري از نعمات معنوياش را نميشود وصف كرد. آدم در وجود خودش به يك كشفي ميرسد كه مهمترين جنبهاش غفلتزدايي از سعه وجودي آدم است. اين كه آدمي با جانبازي در وجود خودش به چيز تازهاي برسد، خيلي لذت دارد. اين كه ميگويم تولدم را همان روز جانبازيام ميدانم، گواه مدعاست.
* پس پيشاپيش تولدتان مبارك!
- ممنون.
* ميشود بگوييم اين مشاور وزير شدن هم جرعه و لقمهاي از همان آب و نان جانبازي بوده؟
- دوستانم كه خوب ميدانند من اين مسئوليت را به خاطر گل روي آقاي صفارهرندي قبول كردم، به هر صورت ايشان ما را ميشناخت. البته علت انتخاب ايشان جانبازيام بوده است حتماً.
* يعني اگر از وزير ديگري پيشنهاد ميشد، نميپذيرفتيد؟
- ابداً.
* چرا؟
- علل زيادي دارد. شايد مهمترين آن اين است كه كار كردن براي جانبازان و ايثارگران، ظرافت و لطافت خاصي ميخواهد كه من در خودم سراغ نداشتم و هميشه هم از ساحت خدمت به ايشان ميگريختم. اين نكته را به خود آقاي صفارهرندي هم گفتم. گفتم اگر قرار باشد بيست اولويت كاري برايم مشخص شود، ترجيح ميدهم خدمت به ايثارگران اولويت بيستم باشد. كار كردن براي قشري كه جانشان را در راه دين و وطن گذاشتهاند خيلي وقت ميخواهد.
* علل ديگر؟
- علت ديگرش دلي است؛ ولش كن!
* به احترام مخاطب!
- ببين، من عشق و علاقه زيادي نسبت به آقاي صفارهرندي دارم؛ لذا وقتي قرار شد مشاور ايشان باشم، با جان و دل پذيرفتم. من هرندي را جاماندهاي از قافله شهيدان ميدانم و مطمئن هستم به خاطر مجاهداتي كه دارد، به اندازه شهادت مزد خواهد گرفت.
* قبل از جانبازي، به مقوله جانبازي فكر ميكرديد؟
- بله، اما نه از نوع قطع نخاعياش. به جانبازي در حد قطع يك عضو فكر كرده بودم!
* و وقتي فهميديد قطع نخاع شدهايد...
- خب طبيعي بود كه ابتدا ناراحت بشوم، چون ديگر نميتوانستم فوتبال بازي كنم. جبهه هم نميتوانستم بروم. ريا نشود، خيلي عشق خاك جبهه را داشتم و جانبازي براي من يعني اخراج از جبهه. البته كمكم توانستم با ويلچرم بروم منطقه و كنار بچهها باشم و بدين ترتيب دلتنگيام از عطر جبهه برطرف شد، اما باز هم اخراجي بودم.
* جانبازترين جانباز روزگار از نظر شما؟
- حضرت آقا!
* و مردترين مرد جنگ كه احساسش كرديد؟
ـ عبدالحسين آقايي، فرمانده ما بود در گروهان كربلا از گردان نور بچههاي اهواز.
* شهيد شد؟
ـ بله، كربلاي پنج. مهندس شركت نفت بود و از آدمهاي بزرگ روزگار ما. وقتي او را يافتم، دنيايي را يافته بودم. يادش به خير.
* از خصوصياتي كه داشت بگوييد.
ـ بسيار منظم بود و جدي، اما مهربان و گشادهرو. باسواد بود و بصير. براي من (به تعبير اميرالمؤمنين علي عليهالسلام) مصداق يك عالم رباني بود. حالا كه فكر ميكنم ميبينم انگار يك افسانه بود.
* ما به ازاي امروزي هم كه ندارد براي شما حتماً؟
ـ چرا؛ او كه شهيد شد، كسي را نداشتم تا رسيدم به صفار هرندي. من توي اين مرد نشانههايي از آن شهيد والامقام را ديدهام، البته اگر «آقايي» بود حقيقتش سر بود از صفار هرندي.
* بر خورد بد هم ديدهايد درباره جانبازيتان؟
ـ عيبي ندارد. اگر مسئولي بوده كه برخورد نامناسبي داشته، برايم اهميتي نداشته؛ چون شايد اصلاً در اين واديها نبوده. اما بعضي برخوردهاي مردم هنوز يادم هست. يك بار نزديك ميدان فاطمي بودم و با موتور سهچرخه جانبازيام داشتم حركت ميكردم. موتور ناگهان از كار افتاد. هوا هم خيلي گرم بود. يك وانتي پشت سرم بود كه حسابي شاكي شد، چون پشت سر من گير افتاده بود.
وقتي هم تلاش كردو با عقب جلو كردن وسيله نقليهاش از من رد شد، با حرص و خشم زيادي داد زد: كاش توي همان جبهه مرده بودي!... (ميخندد)
* قشنگترين كتابي كه تا به حال از دفاع مقدس خواندهايد؟
ـ «آتش در خرمن» حسين فتاحي. راستش من بيشتر با خاطراتي كه خودم از دفاع مقدس دارم حال ميكنم. هنوز هم منتظرم كسي كتابي بنويسد كه قهرمانهاي روزگارم را كه در كنارم بودهاند و جلو متجاوزين بعثي درخشيدهاند، به خوبي نشان بدهد.
* مشتيترين جانبازي كه ميشناسيد؟
ـ بهروز ساقي كه مثل خودم ويلچرنشين است و محرم رازمان.
* علت؟
ـ هنوز هم با همان نگاه تكليفي و جهادي زندگي ميكند. ساقي براي من چيز ديگري بوده است. زلالي و طراوت و تازگياش به آدم نيرو ميدهد. آدم با ديدنش زنده ميشود. بهروز ساقي، شاعر، يك بيت شعري در يكي از غزلهايش دارد كه اگر كسي امروز بخواهد از جنگ بداند، همين بيت شعر، او را به همه چيز ميرساند. اين بيت شعر هم مثل سرايندهاش معرفت و بزرگي و زلالي دارد.
* و آن بيت؟
جنگ بود و خدا و خمپاره
جنگ بود و اوركتي پاره
* منتشر هم شده است؟
ـ بله، در كتاب «گلستان آتش» اوست.
* دغدغه اين روزهاي شما؟
ـ گرفتاريهاي مردم، نياز به كار جوانان و فاصلهاي كه ميان آدمهاست و متأسفانه رعايت نميكنيم و توي ذوق ميزند.
* چه فاصلهاي؟
ـ ببين... از همين ماه شعبان برايت گواه بياورم و از صلوات منسوب به همين ماه. در فرازي از صلوات معروف ماه شعبان ميخوانيم:... وارزقني مواساة من قترت عليه من رزقك بما وسعت علي من فضلك و نشرت علي من عدلك... يعني خدايا روزي كن مرا همدردي با كسي كه تنگ گرفتي بر او از روزي، براي آن كه به من وسعت رزق دادي از فضل خودت و پراكنده كردي بر من از عدالت خودت...
ببين ... به نظر من امروز ما بايد اين روحيه مواسات را داشته باشيم؛ يعني كساني كه بالا دست هستند بايد طوري در برابر پاييندستها رفتار كنند كه خداي ناكرده پايين دستها دچار تحقير و بيحرمتي نشوند. و خدا اين توانايي را به ما ميدهد اگر بخواهيم. به تعبير ديگر اين كه اگر من و تو دستمان به دهانمان ميرسد، البته هر دو جنبه مادي و معنوي موضوع را ميگويم، كاري بكنيم تا كسي كه دستش به دهانش نميرسد، به خاطر آن پايين بودن ظاهرياش رنج نكشد. ما به قناعت و انفاق و مردمداري نيازمنديم، اما مواسات نقطه اوج ديگرمداري است درعرصه بهرهمندي از مواهب دنيوي كه نياز امروز ماست.
* حرفمان رسيد به معنويات. حالا كه نشستهايد بر منبر، باز هم از اين دست توصيهها بفرماييد. حداقل سفارشي براي خودم داشته باشيد.
ـ تو هم انگار ما را گرفتهاي!؟ باشه؛ چون ميدانم تو هم رنج بيمادري را تحمل ميكني، بگذار يكي از آن مسائلي را كه باعث شادي روح مادرت ميشود برايت بگويم كه من براي پدر و مادر خودم و والدين پدرو مادرم و حتي براي پدر و مادر همسرم كه در قيد حيات هستند اين كار را انجام ميدهم. تو هم براي مادرت انجام بده. پنجشنبهها نمازي دو ركعتي ميخوانم به نيتشان. راستش من معتقدم كه مادرم برايم پيامبري كرده است. وقتي كسي از خودش ميگذرد براي رستگاري ديگري، اين يعني پيامبري.اين نماز دو ركعتي پنجشنبهها شادماني روح والدين را باعث ميشود. گفتم كه، حتي براي والديني هم كه در قيد حيات هستند ميشود خواند و بسيار اثر دارد. باز هم كه گفتم برايت؛ من براي پدر و مادر همسرم به خاطر نقش ارزندهاي كه در زندگيمان دارند ميخوانم. در ركعت اول اين نماز بعد از حمد، ده مرتبه اين دعاي قرآني را ميخوانيم: «رب اغفرلي ولوالدي و للمؤمنين يوم يقومالحساب» و در ركعت دوم هم بعد از حمد، ده مرتبه اين دعا را: «رب اغفرلي ولوالدي و لمن دخل بيتي مومناً و للمومنين و المومنات»، بعد از سلام هم در همان حال و رو به قبله و انگار كه نماز تمام نشده، ده مرتبه ميخوانيم: «رب ارحمهما كما ربياني صغيرا».
* برگرديم به موضوع ايثار و شهادت. اگر در زمينه دفاع مقدس صاحب مسئوليتي خطير باشيد، براي اين قشر چه كاري خواهيد كرد؟
ـ هركاري كه باعث بشود ايثارگران ما در جامعه، همچنان نماد ايثار باقي بمانند. ببين، ايثارگر كسي است كه از خودش گذشته؛ پس اين وظيفه ماست كه آدم از خود گذشته به اندازه از خود گذشتگياش كرامت بيند. متأسفانه در جامعه ما اين موضوع بد جلوه ميكند. تصويري كه خيلي از مردم از ايثارگران ارائه ميكنند اين است كه اينها (ايثارگران) بهره بيشتري از مواهب مادي دارند، كه اين نوع نگاه ظلم است درحق ايثارگران. در جامعه ما متأسفانه اين طور جا افتاده كه ايثارگران ميراث خوارند...
* حالا يك تيتر پيشنهاد بدهيد براي اين گپ تلفني؟
ـ ميشود بگوييم: «رحماني هستم، 44 ساله، 25 سال سن دارم!» يا «ما هم اخراجي هستيم!»... منظورم اشاره به همان موضوعي است كه با جانبازيام از جبهه اخراج شدم.
* و حرف آخر؟
ـ انشاءالله اين گپ تلفني را طوري در بياوري كه مخاطب بوي از خود متشكري از حرفهاي من به مشامش نرسد. راستش اين مطرح كردن و به رخ كشيدن بچههاي ايثارگران، بعضي وقتها ميتواند بزرگترين آسيب باشد براي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت. اين از خود متشكري آزارم ميدهد.
شنبه 9 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 111]