واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نقش امام حسين(ع)با نقش امام حسن(ع)متفاوت است.در دورانامام حسين(ع)،ترديد مسلمانان در صحت جنگ و مشروع بودن آن از ميانرفت.درين مرحله،مسلمانان با تجربه امام على(ع)به عنوان نمونه اعلاىحكومت عدل اسلامى،به سر مىبردند و ميدانستند كه پيروزى بنى اميه،پيروزىاشرافيت جاهلى بوده است كه با رسول اكرم(ص)و يارانش دشمنى عميقىداشتند.اشرافيتى كه رسول خدا كوشيد تا آن را از ميان بردارد و پايههاىاسلام را بر ويرانههاى آن بنياد گذارد.پس نبايد از كراهتى كه مسلمانان ازبنى اميه داشتند،و از تجاوز طلبى و نخوت و بلند پروازى و كينه جوئىشان كهحاصل روحيه جاهليت آنها بود حيرت كرد.
امويان به اسلام گردن ننهادند مگر براى مصالح و منافع شخصى خود (1) و نخستين كسانى بودند كه آشكارا در تاريخ اسلامى،رسوم و آداب غير اسلامىرا بدعت گذاشتند و كوشيدند تا از شاهنشاهان ايران و بيزانس تقليد كنند و خلافت را به امپراطور كسرى و قيصر تبديل سازند (2) .
اين حقايق بتدريج نزد مسلمانان روشن گرديد و سبب آن شد كه درمشروعيت نبرد،شك و ترديد از بين برود و ذهنها روشن گردد و زان پس كهدر فساد و ستم بنى اميه سوختند،خط مشى بنى اميه و بى مبالاتى آنها را در عملبه ارزشهاى اسلامى،و استفاده از آن در راه هدفهاى خصوصى تشخيص دهند.
چنانكه يزيد،آشكارا اصول و مبادى اسلامى را به استهزاء ميگرفت و سخناندوران جاهليت را به شعر،اينچنين نقل ميكرد: «بنى هاشم با ملك بازى كردند،اما نه خبر آمد نه وحى نازل گرديد.
اگر من از كارهائى كه فرزندان احمد كردند،انتقام نستانم،از مردانجنگ خندق نباشم (3) »اما نظر امام حسين(ع)در مورد اسلام و واقعيت جامعه اسلامى به حقيقتدر اين خلاصه بود:«امت پس از پيغمبر گرامى(ص)،آگاهى عقيدتى نداشت.حداكثر وتنها فايدهاى كه از آن آگاهى به دست آورد،عاطفه مكتبى بود كه پس از وفاتپيامبر اكرم در نتيجه خطاها و كوتاهيهاى پياپى و پيوسته كه مسلمانان از گذرگاهزندگانى علمى و عملى خود مرتكب شدند،به تدريج از كف رفت.
شدت هيچيك ازين خطاها و كوتاهيها به تنهائى احساس نميشد،اما وقتىبر هم انباشته شد،به فساد تحول يافت و فساد به فتنه تغيير قيافه داد (4) .»چنانكه در زمان يزيد براى امام حسين(ع)روى نمود.امام حسين(ع)در پنجسال حكومت پدر با او همكارى ميكرد و در پى چاره مىگشت كه پيش ازآنكه امت نفس واپسين را برآورد،او را دريابد.به اين اميد كه شايد امت زندگانى خويش را بازيابد و نفخه حيات در او دميده شود و او را بر انگيزدتا در تاريخ خود طرحى نو درافكند كه او را درمان باشد.
سال ششم به پايان نرسيده بود كه امام حسين(ع)ديد امت در مقابلبرادرش امام حسن(ع)از نفس افتاده و هر چه از باقيمانده مكتب در او موجودبوده ازو دور شده است و توده مردم خود را در گلوى گشاد بنى اميهانداختهاند (5) .
اين حقايق،امام حسين(ع)را واداشت تا در جنگى بى اميد-يعنى جنگىكه اميد پيروزى فورى نظامى در آن نبود-غوطه ور گردد.زيرا با حسابىساده مسلم بود كه اين جنگ به شكست منجر ميگردد.
اما هدف امام(ع)ازين كار آن بود كه وجدان امت را به حركت درآوردو فرد مسلمان كه تا گلو در لجه منافع حقير غرقه شده بود،همت عميق مكتبىرا بازگرداند.پس امام حسين(ع)ديد كه بايد راه خود را از ميان امتبگشايد و با تغذيه خويش و ياران و اهل و عيال و كسانش روح يك فداكارىآتشين را بدمد.آتش جنگ را ولو به خون امت و خون او نياز داشته باشدبر افروزد.
اما امويان ميكوشيدند با امام حسين(ع)به بدرفتارى عمل نكنند.چه،مصالح او ارجمند و مقام او والا بود و منزلتى پر اهميت داشت و همه اسبابسعادت و آسايش براى او به وفور موجود بود.اما امت ميديد كه زندگانىبراى او تنگ شده است و درهاى سعادت،به علت پايدارى در برابر ستمكارانو حفظ مكتب اسلام و نگاهدارى آن از انحراف،به روى او بسته است.
در آن هنگام،اگر اوضاع همچنان ادامه مىيافت،چيزى نميگذشتكه اين انحراف امت در تجربه اسلامى او را از پاى درمىآورد.امام حسين(ع)با همه صفات و شرايط مناسب و ملايم كه داشت،احساس كرد كه براى بحركتدر آوردن امت، ديگر خطابه و سخنرانى حماسى كافى نيستبلكه بايد ارادهشكستخوده امت را به پذيرفتن فداكارى وا دارد و درستى نظريه خود را باخون خود مبرهن گرداند و با فداكارى منحصر به فرد خود،براى حال و آيندهمعيارى ارزشمند و ابتبجاى گذارد.
امام حسين(ع)برمىخيزد
از آن پس كه امام حسين(ع)بيقين دانست كه مفاهيم مكتب رسالت زيرپرده روشهاى گمراه كننده دينى كه بنى اميه براى جلوگيرى از سقوط حكومتفاسد خود كشيده بودند،از نظرها پنهان است،نظر خود را در برابر مردمبه مرحله اجرا درآورد.
امام حسين(ع)پس از آنكه دانست،جامعه تحت تاثير اوضاع و احوالزمان و تاثير شديد تخدير دينى و بيم از سركوبى مادى و تسليم طولانى در برابرفرمانروايان مستبد قرار گرفته است و ديگر ممكن نيست از راه مناظره و گفتگوو اقناع آنان-كه آخرين چيزى بود كه امكان تاثير داشت-تغييرى در مردمحاصل شود،با شتاب زمام كار را بدست گرفت و به عمل آغاز كرد.توضيحآنكه،بطوريكه گفتيم،امت در عصر امام حسن(ع)در رهبرى دچار شك وترديد شده بود پس صلح روشى بود كه بوسيله آن وثوق و اطمينان برهبرىباز مىگشت.
اما در عصر امام حسين(ع)امت دچار بى ارادگى شده بود و تصميمبه مبارزه در او،از بين رفته بود و روح او خوار شده بود و مردم،مستضعفو ذليل محسوب ميشدند.اما همه مردم دور بودن خليفه اموى را از اسلامبخوبى فهميده بودند و ميدانستند كه حسين(ع)رهبرى حقيقى است ليكن ارادهآنان براى يارى دادن به او(ع)ناتوان بود.«دلهاشان با حسين اما شمشيرهاشان بر او بود (6) ».
اين سخن تصوير دقيق و تفسير جامع از جامعهاى بود كه بنى اميه با همهوسائل قدرت،از قبيل نهب و تبعيد و كشتن،بر آن حكومت ميكردند وسركوبى و جور و ستم بر جامعه حاكم بود و وسايل گوناگون و مجوزاتبسيار براى نشستن و سكوت اختيار كردن وجود داشت (7) .
در وضعى چنين،حسين(ع)پاى فشرد و هفتاد مرد با زنان و كودكانآن امام(ع)با او به استقامتبرخاستند امام(ع)وضع را تشخيص داده بودو ميدانست كه لشگريان عبيد اللّه زياد مانع حركت او خواهند شد در اين صورت،پايان كار فرا رسيده بود،امام حسين(ع)ميدانست كه او ناچار بايد به فداكارىبزرگ و خونينى دست زند (8) و او تنها كسى بود كه مىتوانست چنين فداكارىرا بظهور رساند و امت اسلامى را از نو بحركت در آورد.
براى اينكه اراده منهزم امتبه جنبش درآيد و وجدانهاى مرده بيدارگردد تنها روش مناسب اقدام آن امام بود...
او(ع)ميدانست كه جنگ عادلانه او و شهادت مصيبتبارش،چيزىاست كه هر فرد مسلمان را به تجديد نظر كردن و انديشه جدى در زندگانىواقعى خود برخواهد انگيخت و در عين حال،در مجتمع تيره روزى واقعىو افلاس مجتمع را از ميان مىبرد و خطرهاى آينده و بيم ناشى از آن را زايلميكند و در ايام حال و مستقبل،با فداكارى منحصر و بى همتاى او، صدقنظرش آشكار خواهد شد (9) .
پس حسين(ع)با شهادت مصيبتبار خويش،اراده خفته جامعه را كهدر زير تاثير اعمال بدعت آميز و من درآوردى مذهبى قرار گرفته بود،بيدارساخت تا مانند تازيانهاى آتش انگيز،بر شانه حكمفرمايان فرود آيد و آن نفوسغافل و بيخبر را بيدار سازد تا خويشتن را در پيشگاه مكتب محاكمهاىآگاهانه كنند و با رهبرى حكيمانه،اراده آنانرا از اضطراب و تشويش و ترديدفكرى و اوج شك و ترديد برهاند و به اين ترتيب آنان را وا دارد تا در قبالچهار چوب شريعت اسلامى، موقفى استوار گيرند و در برابر انحراف،موضعىقاطع اتخاذ كنند.
تلاشهائى روياروى انقلاب امام حسين(ع)صورت گرفت و نصيحتهاشد كه با انحراف به نبرد برنخيزد،در مقابل پافشارى امام(ع)در پهنهانقلاب،گفتگوهاى بسيار صورت گرفت و عدهاى كوشيدند تا حسين(ع)رابا نصيحت از اقدام به هر گونه عمل كه آتش روياروئى با يزيد را بر افروزد،باز دارند و دليلشان اين بود كه نتايجبرخورد و روياروئى احتمالى نظامى، شكست قطعى است.
اما امام(ع)با بينش آميخته به عصمتخود،هدف خويش را به خوبىمىشناخت و ميدانست كه با شهادت دردناك خود، در حقيقت پيروز ميگرددو درين فكر نبود كه سود نظامى فورى به دست مىآيد يا نه.به علاوه آگاهبود كه عده جنگجويانش اندكند و ياران او درين نبرد از بين ميروند.
اگر كسى بخواهد حسين(ع)را در انقلاب و قيامى كه به آن دست زدبشناسد،بايد هدفهاى او و نتايج ظاهرا ناموفق او را در كوتاه مدت با توجهبه اينكه هدف آن قيام رسيدن به حكومت و قدرت نبود،مورد بحث قرار دهد.
مدارك فراوانى كه موجود استبه روشنى دلالت دارد بر اينكه حسين(ع)به چگونگى آيندهاى كه در انتظارش بود،آگاهى داشت او به كسانى كه او رابه خاموشى و متاركه اندرز ميگفتند و از مرگ بيم ميدادند،چنين پاسخ ميگفت كه:«همانا كه دست از زندگى شستهام و به اجرا در آوردن دستور الهى،تصميم گرفتهام»اينك،برادر امام يعنى محمد بن على كه از سر اندرز به اوگفت:«اى برادرم تو نزد من محبوبترين مردم و عزيزترين كسى،من جز به توبه هيچكس چندين نصيحت و غمخوارى ندارم و تو بيش از همه شايسته آنى.
چندان كه مىتوانى از بيعتيزيد و از بيعتشهرها منصرف شو». (10) و او(ع)به محمد،برادرش چنين پاسخ گفت:«خدا ميخواهد مرا كشته بيند و پرده گيانم را اسير مشاهده فرمايد» (11) عبد اللّه بن عمر بن خطاب،از امام حسين(ع)خواست كه در مدينه بماندو او(ع)اين خواهش را نپذيرفت.عبد اللّه بن زبير به او گفت:«اگر بخواهىدر حجاز بمانى از تو پشتيبانى ميكنيم و غمخوار توايم و با تو بيعت مىكنيمو اگر نمىخواهى كه در حجاز بيعت گيرى،رخصت ده تا براى تو بيعت گيريم.
همه ترا فرمان مىبرند و از آن سر نمىپيچند». (12) و احنف بن قيس كه يكى از سران پنجگانه در بصره بود به حسين(ع) نوشت:«اما بعد،شكيبا باش.همانا وعده خدا حقيقت است و گفتار كسانىكه به قيامتيقين ندارند نبايد ترا دچار بيم كند». عبد اللّه بن جعفر طيار و دو پسرش عون و محمد به او نوشتند:«...امابعد،من از خدا ميخواهم هنگامى كه اين نامه مرا (13) ميخوانى ازين كار كه هلاكتتو و درماندگى خاندانت در آن است منصرف گردى.من دلسوز توام.اگرامروز از بين بروى و هلاك گردى،روشنى زمين به تاريكى گرايد.چه،تو درفشهدايتشدگان و اميد اهل ايمانى،پس در حركت مشتاب». (14) اما امام حسين(ع)سرنوشتخود را ميدانست و چنين پاسخ گفت:«اگر در لانه حشرهاى ازين حشرات باشم مرا از آنجا بيرون خواهندكشيد تا مقصود خود را انجام دهند». (15)
عمر بن لوذان نزد او به پند گفتن رفت و از بد فرجامى كار،وى را بيم دادو به او گفت:«ترا به خدا اى فرزند رسول خدا(ص) ،چرا از راهت منصرفنميگردى.بخدا سوگند كه پيش نميروى مگر بر پيكان سر نيزهها و بر لبهشمشيرها.اگر كسانى كه بتو پيام فرستادهاند،براى جنگ در ركابت آمادهباشند و شمشيرهاى خود را در خدمت تو بكار برند،پس بسوى آنان حركتكن كه در نظرت بخطا نرفتهاى» (16) و امام حسين(ع)قاطعانه به او پاسخ فرمود:«به خدا سوگند كه اين نكته بر من پنهان نيست اما بر فرمان خداىنمىتوان چيره شد و اينان تا خون مرا نريزند از من دست نميكشند» (17) همه اين دلايل به علم امام و به يقين او اشارت است كه ميدانست درروزى موعود،در زمين كربلا به قتل خواهد رسيد.
آيا كسيكه خطبه امام(ع)را در مكه،هنگاميكه از آنجا به عراق ارادهسفر فرمود،شنيده باشد درين مساله ترديد خواهد كرد؟امام در آن خطبه چنين فرمود:«از چيزى كه بر قلم گذشته است نمىتوان گريخت.خشنودى ما اهلبيت در خشنودى خدا استبر آزمايش او مىشكيبم و پاداش شكيبايانرادر مىيابيم» (18) .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 174]