واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام
کسی با من هست؟؟؟
عزیزم مشکلتو بگو
FARNAZ67 نوشته است:
سلام
کسی با من هست؟؟؟
عزيزم تو آشپز آنلاين تنها نيستي بگو هرچه دل تنگت ميخواهد بگو
عزيزم منم هستم مشكلت چيه؟
در کل فکر کنممممم سر کاریم
فرناز جان گوشم.ن با شماست؟
سلام عزیزان
صبحتون بخیر
منم یکی ام مثل بقیه دخترا که با هزار امید و آرزو رفتم خونه همسری (2 ماهه)
همسری که به خاطر من هر کاری ... میکرد حالا به خاطر بقیه آدم ها که خیلی هم مهم نیستن توزندگی منو محکوم میکنه
قهر میکنه منو تنها میذاره، انگار نه انگار که مثلا تازه عروسم و هرجا هستم شوهرمم باید باشه
خیلی عوض شده و من خیلی تلاش کردم و واسه همسری و زندگی صبر و حوصله کردم ولی نشد....
حالام رفتم خونه بابام تا همسری با خودش کنار بیاد
دلم براش تنگ شده
چرا آدم ها وقتی به چیزی که میخوان میرسن رهاش می کنن؟؟؟
همسری من همونی بود که بدون من آب نمیخورد
جز من کسی براش مهم نبود
حالا حس میکنم تموم اون کارایی که میکرد نقش بازی کرده
به نظر شما چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یگانه جان من مجردم و نمیتونم مثب بقیه راهنماییت بکنم. اما اینجا خیلی ها هستن که مشکل دارن و داشتن که با کمک و راهنمایی های دوستان حل شده.
راستی بابت دیروز که یهو رفتم معذرت میخوام از گل روی همتون دیروز سیستمم هنگ کرد و همه چی یهو بهم ریخت منم که شده بودم و حالم بد بود دیگه رفتم
در هر حال ببخشید دوستای عزیزم
بچه ها بیاین راهنمایی کنین دوستمون رو.
فرناز جان من حدود 10 ماهه كه ازدواج كردم اوايل ما هم خيلي مشكل داشتيم ...حتي با اينكه قبلش چند سال باهم دوست بوديم و خوب همديگرو ميشناختيم و همديگرو خيلي دوست داشتيم.....خدا رو شكر الان بهتر شديم
اوايل زندگي مشترك اين چيزا طبيعيه چون 2 تا آدم با دو تا طرز فكر مختلف و با 2 تا تربيت و فرهنگ متفاوت اومدن و ميخوان تو يك خونه با هم زندگي كنن
سازگار شدن خيلي سخته و بايد تلاش كرد براش....شوهر هم مثل پدر و مادر نيستش كه هرچي بخوايم بگه باشه
اما كار درستي نكردي گذاشتي رفتي خونه پدرت همين اول كاري.....البته نمي دونم ماجرا چيه....اگه ريز تر موضوع رو بگي بچه ها بهتر ميتونن راهنمايي كنن
سلام شیدا جون
خوشبحالت که دوره ی سخت زندگیت رو رد کردی
بخدا تو این دو ماه خیلی تحمل کردم
خیلی محبت کردم بهش
گفتم شاید به خاطر دلتنگی اینجوری میکنه
سعی کردم تو هیچی براش کم نذارم به خودشم کفتم که دوست ندارم وقتی با منی کمبودی داشته باشی
ولی اون دیگه به خواسته های من اهمیت نمیده
اگه به هر دلیلی نخوام برم جایی باهاش بدون اهمیت به من خودش میره و به منم محل نمیده
آخه چقد تحمل کنم؟؟؟؟
خب فرناز جان شما هم بايد بهش اهميت بدي...وقتي ازدواج كرده دلش ميخواد با همسرش بره اينور و آنور نه اينكه مثل دوره مجردي تنها بره
شما هم بايد بري نه اينكه پاي اونو هم ببري
بخدا میرم هرجا بگه باهاش میرم
با اینکه خونه مادرشوهرم همش نیش و کنایه میشنوم بازم میرم همسری حتی حق رو به من نمیده ولی من بخاطر اون میرم
من دوستش دارم و هرکاری به خاطرش می کنم
بخدا انقد که رفتم خونه مادرشوهرم خونه پدرم نرفتم ولی اگه مریض باشم یا اصلا تو اون روز حوصله بیرون رفتن نداشته باشم بخاطر من ملاحظه نمی کنه که کنار من باشه یه روز بخاطر من
کاش اونم براش اهمیت داشت که زن و شوهر باید همیشه با هم باشن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 614]