واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: خدا رحمت کنه تمام اسیران خاک رو
و عمر باعزت بده به همه ی عزیزانمون
پدر بزرگ خدابیامرز من رو وسائل خونه حساس بود. یعنی در حد المپیک
دوتا صندلی راحتی واسه خودش و مادربزرگم خریده بود و گذاشته بود دو طرف بخاریشون.
این صندلی ها چون رویه شون چرم بود بعد از یه مدت پاره میشد. آقاجونم چون آخرا آلزایمر گرفته بود پیش من و داداشم میگفت: من میدونم این صندلی رو اون پسره خراب کرده(پسرداییم که با اونا زندگی میکرد) اصلا وجدان نداره
بعد پیش پسرداییم هم میگفت: این بچه ها(من و داداشم) میان صندلی رو خراب میکنن میرن
خلاصه اوضاعی بود آخرم نفهمیدیم کی صندلی رو خراب کرد؟
من موضع تاپيک رو که ديدم ياد مادربزرگ خدابيامرزم افتادم که خيلي ماه بود و دوست داشتني و اهل دل.
دیشب خونه ی یکی از اقوام بودیم، مادربزرگ اونها از خاطرات جوونیش تعریف میکرد:
ایشون به دلیل اینکه لهجه ترکی داشتن و فارسی هم بلد نبودن وقتی ازدواج میکنن و به تهران میان با علاقه سعی میکنن زبان شیرین فارسی رو یاد بگیرن! بر همین اساس سعی میکردن تمام صحبت های اطرافیان فارسی زبان رو حفظ کنند. یه روز که حس میکردن دیگه سلام و علیک فارسی رو یاد گرفتن رو به همسایه میگن: " سلام! چه حال چه احوال؟ (با عرض معذرت) خاک تو سرت!" بعدش هم میگن: " سلام و احوالپرسی رو خوب یاد گرفتم؟؟؟!" همسایه ی بنده خدا هم که ناراحت شده بوده جواب نمیده. خلاصه وقتی شب ماجرا رو برای شوهرش تعریف میکنه شوهرش میگه وای این چه حرفی بوده که تو زدی؟ این حرفت به اون بنده خدا فحش بوده و خلاصه به جای زنش میره از زن همسایه عذرخواهی میکنه و میگه شرمنده، خانم من نمیدونسته معنی اون حرفی که زده چی بوده شما ببخشید!!!
این هم اندر احوالات فارسی یاد گرفتن مادربزرگ یکی از اقوام!
ok
بابابزرگم سه روزه که فوت کرده و منم نتونستم تو مراسمش باشم.(تازه فهمیدم)من تک نوه اش هستم منو مثل بچه خودش بزرگ کرد.همیشه برام شکلات و اسباب بازی می خرید.خیلی هم رو دوست داشتیم.دلم براش تنگ شده...همیشه خوش تیپ و اتو کشیده بود...بابایی مهربونم
خدا همه رفتگان را بیامرزدمن تابستان رفتم دیدمشون اما بعد چند هفته هردوشون فوت کردند که اصلن باورش برای من سخته
nafasak نوشته است:
دیشب خونه ی یکی از اقوام بودیم، مادربزرگ اونها از خاطرات جوونیش تعریف میکرد:
ایشون به دلیل اینکه لهجه ترکی داشتن و فارسی هم بلد نبودن وقتی ازدواج میکنن و به تهران میان با علاقه سعی میکنن زبان شیرین فارسی رو یاد بگیرن! بر همین اساس سعی میکردن تمام صحبت های اطرافیان فارسی زبان رو حفظ کنند. یه روز که حس میکردن دیگه سلام و علیک فارسی رو یاد گرفتن رو به همسایه میگن: " سلام! چه حال چه احوال؟ (با عرض معذرت) خاک تو سرت!" بعدش هم میگن: " سلام و احوالپرسی رو خوب یاد گرفتم؟؟؟!" همسایه ی بنده خدا هم که ناراحت شده بوده جواب نمیده. خلاصه وقتی شب ماجرا رو برای شوهرش تعریف میکنه شوهرش میگه وای این چه حرفی بوده که تو زدی؟ این حرفت به اون بنده خدا فحش بوده و خلاصه به جای زنش میره از زن همسایه عذرخواهی میکنه و میگه شرمنده، خانم من نمیدونسته معنی اون حرفی که زده چی بوده شما ببخشید!!!
این هم اندر احوالات فارسی یاد گرفتن مادربزرگ یکی از اقوام!
پدر بزرگ و مادربزرگای من که خدا بیامرزدشون منو که نوه اولشون بودم خیلی دوست داشتند .البته دروغ چرا؟مادر مامانم چون خالم 2 سال بعد از من به دنیا اومد و از قضا من قشنگتر از اون بودم .کمتر منو دوست داشت اما مادر پدرم خیلی منو دوست داشت منم همینطور .بهترین خاطرات بچگیمو با اون دارم.آخر هم الزایمر گرفت و از دنیا رفت.خدا همه رفتگان را بیامرزد.
SHERRY نوشته است:
بابابزرگم سه روزه که فوت کرده و منم نتونستم تو مراسمش باشم.(تازه فهمیدم)من تک نوه اش هستم منو مثل بچه خودش بزرگ کرد.همیشه برام شکلات و اسباب بازی می خرید.خیلی هم رو دوست داشتیم.دلم براش تنگ شده...همیشه خوش تیپ و اتو کشیده بود...بابایی مهربونم
خدا رحمت کنه بابابزرگت رو عزيزم. غصه نخور گاهي پيش مياد که آدم نرسه عزيزش رو ببينه و تو مراسمش باشه. من مادربزرگ پدريم وقتي فوت کرد شمال بودم و وقتي رسيدم همه از بهشت زهرا برگشته بودن و اين تو دلم موند.
خدا همه ي رفتگان رو با انبيا محشور کنه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 335]