واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام صبح بخیر
2 ساله ازدواج کردم..2 ساله با مادر شوهر و خواهر شوهر بیخودم دارم سر میکنم
با هم یکجا هستیم من پایین اونا بالا تو یه اپارتمان 5 واحدی....مادر شوهرم تو زندگیش از شوهرش و مادر شوهرش خیلی بدی دیده ...اما تونسته کنار بیاد و زندگیشو حفظ کنه و بچه هاشو به سرانجام برسونه..اما پر از عقده ..پر از توقع کارهای نشده که عروس بدبختش باید براورده کنه
تفاوت فرهنگی میونمون زیاد بود اما من توجه نکردم چون شوهرمو دوست داشتم و دارم...اما از همون روز اول اذیت و ازارا شروع شد
چرا تو اینجوری؟چرا خانوادت اینجورن؟فامیلات همچینن؟چرا این مدلی احترام مزارید؟چرا اون مدلی میشیننین ...پا میشین میخوابین ..چرا چرا چرا..چرا اصلا نفس میکشین ..زنده ایید..
من هاج و واج میموندم..بی ادب و رکیک زبونه.....و اینکه لذت میبرد همچو مادرشوهرش منو خرد کنه
تو عقد خواستم طلاق بگیرم شوهرم نگذاشت ...اون خیلی علاقه به من داره
عروسی که کردم دخترش که تو عقد از رو دست مادرش داشت یاد میگرفت شروع کرد همپای اون
طوری که به شوهرم چنان بر میگشت (سر من)
جالبه شوهرم و خواهرش با هم زیاد ارتباط عاطفی نداشتن قبلا
اما حالا دختره ادعا خواهر برادری و دلسوزی و دخالتش میشد..
شوهرم که دائما در حال دلداری دادنمه.....حرفای مادرشو اهمیت نمیده ..اما.. بالاخره گاهی هم باعث دعوا بینمون میشه..
تو این 2 سال همه بهم گفتند..صبر کن خودش داماد بگیره..دختره یه شوهری بکنه اذیتا که بهت کردند سرشون میاد...حتی همسرم همینو بهم میگفت....میدید چقدر دلمو میسوزونن
2 ماه پیش با یه پسری ازدواج کرد که.....ماه..خانواده حسابی مادرش محشر از خوبی ..خودشم که تمام عیار خوب
دائم کادو احترام.خوش خلق ..مادرش عالی اصلا کاری نداره به کار اینا... داماده مادرش شوهر زشت و چاق و سبزه من رو قربونشم میره.. مادرشوهرم دائما داره از داماده میکشه...اینو بیا اون بیار اونم چشمممم
اونقدر خوبه که مادرشوهرم میگه من موندم چطور این گیرم امد؟؟؟؟...
و من موندم....موندم از اینکه همه گفتند سرشون میاد..اره خوبی سرشون اومد..اعتقادمو از دست دادم
افسرده و داغونم کمکم کنید
هیچ کسی نیست........؟؟؟
عزیزم فکر کنم مشکلت زیاد حاد نیست.
من خانواده شوهرم خوبه و لی اینجا هستن خیلی از بچه ها که خانوده های شورهشون خوب نیست ولی به نظر من با اینکه سخته ولی مهم اینکه شوهر خوبی داری. مجبوری یه کم بیشتر صبور باشی و با سیاست های خاصی یه کمی تغییر شون بدی. همین.....
شوهرتم که پشتته .
وای مرسی که یکی جواب داد...گلم من از این گله دارم که پس چیه میگن از هر دستی بدی از همون میگیری...
من که از بدی از اینا کم ندیدم دختر خودشون جای خوبی رفت
درسته
این درسته
حالا اینا تازه عقد کردن بمون یه مدت بگذره بعد ببین چجوریه
شایدم همینجوری بمونن ولی منتظر این نیاش که داماد بد داشته باشن بسپر به خدا
اینو من دیدم که خدا یه جوری جوابشونو میده که نفهمن از کجا هست
همین که شوهرت هواتو داره خدا رو هم باید شکر کنی
اگه شوهرت به حرفات گوش میده و مشکل مالی ندارین می تونی بری یه جای دیگه زندگی کنید که نتونن دخالت کنن تو کارهاتون
نه.بد کسیو نمیخوام..اما اونقدر اذیتم کردند ..اونقدر نیشم زدند..که حتی شوهرمم میگفت ..این خواهرم باید دست یه ادمی بیافته تا خوبش کنه.....
حسادت به هیچ وجه نمیکنم...اما مثلا فامیلا همسرم زیادن و خیلی حساس..خواهر شوهرم اصلا فامیل شوهر ندارد.ادم شوهرام اونقدر رسم و رسوم دارند..که همه باید اجرا بشه تازه وقتی اجرا شد حرفا و نقلا..وای
حالا مادر شوهرم هیچ رسمی رو واسه ادم دامادا و خانواده دامادش نکرد.. اعتراضی هم نکردند بیچاره ها..اما دائم میگه واسه دخترم این کارو بکنین اون کارو بکنین..
نه...ادم اعتقادشو از دست میده....ادمهای پرو بد دهن و بد زبون و حریف دنیا به کامشونه..و ادمای مظلوم و مودب..
yalda1367 نوشته است:
اگه شوهرت به حرفات گوش میده و مشکل مالی ندارین می تونی بری یه جای دیگه زندگی کنید که نتونن دخالت کنن تو کارهاتون
مشکل مالی نداریم اما نه اینکه بتونیم خونه خوبی هم بخریم...بعید میدونم از دست این مادر شوهر بتونم فرارکنم..از خدامه ...ارزومه از این قفس رها شم....ای خدا
عزیزم درسته که شوهرت دوستت داره و ازت حمایت میکنه ولی مطمئن باش که مشکی که با خانواده ش داری به مرور روی رابطه شما هم تاثیر میذاره و از هم ناراحت میشین پس تا اونجا که ممکنه سعی کن از اونا دور باشی و مهمترینش هم اینه که اگه بتونی خونتونو عوض کنین .....
شاپسند عزیز
اصلن همین که با خانوادهی شوهرت یکجا زندگی میکنی خودش یه مشکل عمدهس. حتا وقتی با مادر خودتم یکجا زندگی کنی بالاخره باهم اختلاف سلیقه پیدا می کنین چه برسه به خانوادهی شوهرت که خوب مسملمن کلی تفاوت فرهنگی و تربیتی هست.
خودتم که داری میگی مادرشوهرت گذشتهش خیلی زجر کشیده، که دراین مورد 2حال داره، یا سعی میکنه زجری که خودش کشیده عروسش متحمل نشه یا خوب یه سری عقدههای فروخورده داره که میگه وقتی من روز خوش ندیدم چرا عروسم ببینه؟
البته دقیقن نگفتی مادرشوهرت چه توقعایی ازت داره.
به هر حال، ببین شاپسندجون، شاید تعداد انگشت شماری هستن که از خانوادهی شوهرشون 100درصد راضی باشن. و هرگز مشکلی بینشون نبوده. میدونی چرا؟ چون خوب جدای یه سری افراد که اصلن بیمارن و دلشون میخواد عروسشون یا دامادشونو آزار بدن، واقعن بعضی اتفاقا فقط تفاوت سلیقهس و تفاوت فرهنگ. این بهاین معنی نیست که فرهنگ یکی پایینه و اون یکی بالاها. نه. تفاوت فکر منظورمه. حتا ممکنه توی بعضی تفکرات خانوادهی شما با خانواده خالهت هم فرق داشته باشه.
منم خوب گاهی از بعضی رفتارای خانوادهی شوهرم خیلی دلخور میشم. دلم میگیره ازشون. گاهی یه کارایی میکنه مادرشوهرم یا پدرشوهرم یا حتا جاریم که با خودم میگم اینا با خودشون چی فکر کردن؟ اما بعد که آروم میشم میگم شاید یه حرف منم باعث ناراحتیشون شده.
یا اینکه خوب بعضی آدما واقعن ذاتشون تنده و حرفاشون نیشداره اما ته تهش دلشون هیچی نیست.
من نمیدونم مادرشوهرتون از کدوم دستهس؟
اما خوب اولین راه اینه که ازشون جدا بشی. منظورم محل زندگیته. واقعیت اینه که: دوری و دوستی. و اینکه شاید یه جاهایی رفتار خودتم باعث شده که باهات اینطور رفتار کنن. شاید زیادی دیگه بیش از حد بهشون نزدیک شدی. حریم خودتو حفظ نکردی. ها؟
اینجوری نگو به این فکر کن که شوهرت هم میتونست مثل اونا باشه طرف تو نباشه اون وقت وضعت خیلی خیلی بد میشد
اگه میتونی خونتو عوض کن و رفت و آمدت رو کمتر کن که نبینیشون و اذیت نشی
از همه دوستای خوبم ممنونم.......اینکه باهم زندگی میکنیم که واقعا مسئله مهم بدی برام بوده و هست متاسفانه شوهرم اول عقد بهم گفت تنها 2 سال یا 3 سال اینجا هستیم بعدا از اینجا میریم...اما هنوز به وعده اش نتوسته عمل کنه...بزرگترین مشکلم همینه..
اما من حرفم چیز دیگه ایی بود
اینکه.چرا خدا ادمای بد رو اینقدر بهشون خوشی میده
من خیلی ارومم..ساکت به هیچ کس کاری ندارم فرم خانوادگیمون اینجوره
اما امان از خواهر و مادر شوهرم
اونقدر بدی از این و اون میگن اونقدر مسخره میکنن ادما رو اونوقت اقبال شون هم عالی
حرف اصلیم اینه....پس کی مادر شوهرم خواهد فهمید در حق من و پسرش 2 سال ظلم کرد؟کی خواهرش جواب گستاخی هاشو میبینه
هیچ وقت!!!!!
شاپسند عزیز مشکل تو هم مثل مشکل منه انقدر اذیت شدم که یه سال تمام قرص اعصاب میخوردم
خواهر شوهر منم الان با یکی ازدواج کرده که واقعا خوشبخت شده دو تا برادرن و خواهر شوهرم نداره ببینه من چی کشیدم از دستشون
نمیدونم خدا کی میخواد جوابشون رو بده روز به روزم خوشگلتر وخوشبخت تر میشن من با شوهرم خوشبختم ولی قرار نیست مادر شوهر و خواهر شوهر بدون
هیچ دلیل منطقی یا غیر منطقی به من و شخصیتم و خونوادم توهین کنن اینی که میگم خوشبختم با شوهرم به خاطر اینکه ما در مقابل هم کوتاه میایم و...
ولی من هنوزم منتظرم خدا عین خودشون جلوشون بزاره نمیدونین چی کشیدم من
زود قضاوت نكن......چوب خدا صدا نداره وقتي مي زنه دوا نداره...............
shapasand نوشته است:
از همه دوستای خوبم ممنونم.......اینکه باهم زندگی میکنیم که واقعا مسئله مهم بدی برام بوده و هست متاسفانه شوهرم اول عقد بهم گفت تنها 2 سال یا 3 سال اینجا هستیم بعدا از اینجا میریم...اما هنوز به وعده اش نتوسته عمل کنه...بزرگترین مشکلم همینه..
اما من حرفم چیز دیگه ایی بود
اینکه.چرا خدا ادمای بد رو اینقدر بهشون خوشی میده
من خیلی ارومم..ساکت به هیچ کس کاری ندارم فرم خانوادگیمون اینجوره
اما امان از خواهر و مادر شوهرم
اونقدر بدی از این و اون میگن اونقدر مسخره میکنن ادما رو اونوقت اقبال شون هم عالی
حرف اصلیم اینه....پس کی مادر شوهرم خواهد فهمید در حق من و پسرش 2 سال ظلم کرد؟کی خواهرش جواب گستاخی هاشو میبینه
هیچ وقت!!!!!
واقعا عین همیم
مادر شوهر منم اگه کسی با لهجه حرف میزد مسخرش میکرد من چون با شوهرم هم شهری نبودیم لهجم فرق میکنه
احساس میکردم پشت سر منم اونطوریه چون بقیه رو جلو ما مسخره میکرد یا مثلا یکی رو با اسم خاص بد نام میبردن
منم الان از این پشیمونم که باید جواب میدادم اینا اینطوری راحت به خونوادم(خودم حالا هیچی)توهین نکنن حساب کار دستشون بیاد
همین اینکه یه طوری خود شیفتگی مزمن دارن
ببخشید تاپیک تو هستش منم دلم پره داره حرف میزنم آخه مشکلاتت عین خودمه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 604]