محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831148367
زبان شناسی عمومی
واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: زبان شناسی عمومی
درآمدي بر زبانشناسي عمومي
منبع زبان و ادب فارسي(آريا اديب)
دکتر علی محمد حقشناس
درآمدی بر زبانشناسیعمومی
۱- پیشینه
زبانشناسی عمومی(General linguistics) را بررسی و توصیف علمی زبان گفتهاند و آن را، به ملاحظاتی که خواهیم دید، در شمار علوم تجربی (empirical sciences) جای دادهاند؛ علم تجربیای که موضوع آن پدیدهای انسانی- اجتماعی است. این علم در آغاز سده ی بیستم میلادی بنیاد نهاده شده و از آن زمان تاکنون پیوسته در حال رشد و گسترش بوده است؛ یعنی به شاخههای فراوان تقسیم شده، در هر شاخه به نظریههای گوناگون مجهز گردیده و در رشتههای پژوهشی دیگر کاربردهای متفاوت پیدا کرده است.
خاستگاه این علم نوبنیاد، زبانشناسی تاریخی- تطبیقی (historical and comparative linguistics) است که در سده ی نوزدهم در اروپا رونق بسیار یافت و خود در آن زمان فیلولوژی (philology) نامیده میشد. پژوهش های فیلولوژیایی توانست در مدتی کوتاه بینش مردم اروپا را در زمینهی زبان به راستی از بُن زیر و رو کند. بینش اروپایی در باب زبان از آغاز تا دههی نهم از سده ی هجدهم، همان بینش دیرپای ارستویی بود که به دست اخلاف ارستو در یونان (از جمله زنون رواقی (Zenon, the Stoic ) و دیونوسیوس تراخیایی (Dionysius Thrax) و در روم باستان از جمله وارون ( (Marcus Terentius Varron، دوناتوس (Donatus) و پریسکانوس (Priscianus) تکمیل شده و همچون مبنای نظری برای پژوهش های زبانی پذیرش عام یافته بود.
بینش ارستویی فضایی تنگ و بسته داشت. در چارچوب این بینش تنها دو زبان یونانی و لاتین شایستهی بررسی و شناخت قلمداد میشدند. بقیه ی زبان ها در این چارچوب از آن بربرها یا اقوام وحشی پنداشته میشد که سزاوار هیچگونه توجهی نبودند. همین بینش بسته، و تا حدی خودبینانه، سبب شد که اروپا سده های پیاپی از حقایق پدیدهی زبان و از شگفتی های پیوند زبان ها با همدیگر یکسره بیبهره بماند. تا آن که دوران برخورد فرهنگ ها و اوج داد و ستدهای علمی و تمدنی فرارسید و بینش ارستویی نیز، همراه با بسیاری از چیزهای دیگر، جای خود را به بینشی نو داد.
در هشتمین دههی سده ی هجدهم میلادی، یا به بیان دقیق تر در روز دوم فوریه از سال ۱۷۸۶م، نخستین ضربهی کاری بر بینش ارستویی وارد آمد. این ضربه را ویلیام جونز (Sir William Jones)، خاورشناس انگلیسی، بر آن بینش زد. در آن روز جونز خطابهی تاریخی خود را در باب زبان سانسکریت و پیوند آن به ویژه با دو زبان یونانی و لاتین بر انجمن آسیایی در بنگال هند فروخواند. جونز در این خطابه، زبان سانسکریت را به مراتب «کمالیافتهتر از یونانی»، به درجات «سترگتر از لاتین» و «به طرزی خیرهکننده، ظریف تر از هر دو آن ها» توصیف کرد و افزود که میان آن سه زبان همانندی ها و پیوندهایی چنان نظامیافته به چشم میخورد که به هیچروی نمیتوان آن همه را زادهی بخت و اتفاق انگاشت. با تکیه بر همین همانندی ها و پیوندها بود که جونز در خطابهی خود پیشنهاد کرد که هر سه زبان یاد شده، همراه با دیگر زبان های هندی، ایرانی و اروپایی، میباید از زبانی کهنتر برخاسته باشند؛ زبان کهنتری که اکنون به کلی از میان رفته و هیچ نشانی از خود بر جای نگذاشته است.
خطابهی جونز، از سویی به افسانهی برتری زبان های یونانی و لاتین پایان داد؛ سهل است که هر دو آن ها را تا پایگاه شاخههای نورستهی زبان کهنتری فروکشید که خود از دیرباز تا لختی پیش، با انگ «زبان بربرها» کوچک انگاشته شده بود. از سوی دیگر، خطابهی یاد شده توجه صاحبنظران را به ضرورت کوشش در حل معمای زبان ها و بازگشودن راز پیوند آن ها با همدیگر جلب کرد.
راهی که جونز در پایان سدهی هجدهم بر دیگر پژوهشگران گشود، در طول سدهی نوزدهم به همان رشتهی علمی تازه انجامید که از آن به نام فیلولوژی یاد کردیم. در فضای باز این علم تازه کاشفانی بلندآوازه چون یاکوب گریم (Jacob Grimm)، کارل ورنر (Karl Verner)، راسموس راسک (Rasmus Rask) و ویلیام فون هومبولت (William von Humboldt)، به گشودن اسرار تاریخی زبان و حل معماهای زبانی همت گماشتند. از این رهگذر، خط ها و زبان های فراموششدهی کهن بازخوانده شد، روندهای تحولی زبان ها در طول تاریخ بازپیموده شد، قانون های ناظر بر آن روندها بازیافته شد، پیوند زبان ها با همدیگر بازشناخته شد، خانوادههای زبانی بازساخته شد و آن زبان کهنتر که جونز وجود آن را پیش از سانسکریت به قراین گمان زده بود، تا آن جا که میسر بود، بازآفریده شد. و اینهمه، از سویی، به پیدایش بینشی تازه نسبت به زبان انجامید؛ و از سوی دیگر، زمینه را برای زایش و بالش علمی دیگر که از آن به نام زبانشناسی عمومی سخن گفتیم، آماده کرد؛ علمی که موضوع اصلی این نوشته است. اما پیش از پرداختن بدان علم، به سه نکته اشاره ای گذرا میباید کرد:
نخست این که پیشرفت های یاد شده همگی در دوره ای پیش آمد که روش تجربی- استقرایی (empirical and inductive method) در همه حوزههای پژوهشی و علمی در اروپا پذیرفته شده و رونق عام یافته بود؛ یعنی همان روش پژوهشی که میکوشد تا از رهگذر مشاهده، انتزاع، تعمیم، گمانه (فرضیه) سازی، آزمایش و آن گاه نظریهپردازی، به شناخت و توصیف واقعیت های هستی، به همانگونه که هستند، راه ببرد. این روش در پژوهش های فیلولوژیایی هم با دقت و وسواسی شگرف به کار گرفته شد. دقت و وسواسی که پژوهشگران زبانی در اینباره به خرج میدادند تا بدان جا بود که میگفتند قانون های ناظر بر تحولات آوایی زبان ها در واقع «قوانین طبیعی» اند؛ و ناگزیر هیچ استثنایی نمیشناسند. آنان هیچ استثنایی را دربارهی هیچ «قانون زبانی» نمیپذیرفتند. از این رو روش تجربی- استقرایی چنان در این زمینهی پژوهشی ریشه گرفت که تا نزدیک به پنجاه سال پس از پیدایش و رواج زبانشناسی عمومی نیز ، همچنان بلامنازع و استوار بر پای بود؛ تا آن که سرانجام نوام چمسکی در دههی ششم از همین سده ی بیستم آن روش را به چالش کشید و بر انحصار آن در این زمینه خاتمه داد؛ آنگونه که در جای خود خواهیم دید.
دوم این که بینش زبانیای که از رهگذر پژوهش های فیلولوژیایی جایگزین بینش ارستویی در اروپا شد، بینشی از بنیاد تحولی (evolutionary) و وحدتگرا (monistic) بود، زیرا که در چارچوب آن بینش، از سویی، زبان را به مثابه فرایندی تاریخی در بستر زمان بررسی و توصیف میکردند و از سویی دیگر، میکوشیدند تا زبان های گونهگون را در چند خانواده ی زبانی (language families) سامان دهند و همهی آن ها را برخاسته از زبانی یگانه بیانگارند؛ زبان یگانهای که از این دیدگاه، در گذشتههای دور و پیش از تاریخ پدید آمده و در همان گذشته هم پایان گرفته بوده است.
و سوم این که بینش تحولی به زبان، رفتهرفته بر زمینههای پژوهشی دیگر نیز تأثیری راهگشا و سازنده گذاشت. یعنی آگاهی بر قانونمند بودن تحولات تاریخی زبان، این فکر را در ذهن اندیشمندان حوزههای دیگر تقویت کرد که بدین ترتیب، تحولاتی هم که در دیگر نهادهای اجتماعی در گذر تاریخ رخ داده است، ناگزیر میباید قانونمند باشد و این نیز به نوبهی خود کوشش پژوهشگران حوزههای دیگر را در راه کشف قانون های تحولی دیگر نهادهای اجتماعی دو چندان کرد. حاصل اینهمه آن شد که سرانجام نه تنها قانون های تحولی بیش تر نهادهای اجتماعی، مانند خانواده، ازدواج و بازرگانی، سیاست، استوره، دین و جز این ها، بازشناخته شدند، بلکه خود آن نهادها هم رفته رفته کشف و بازسازی گردیدند.
و جالب این جاست که سود این پیشرفت که تحقق آن در زمینههای پژوهشی دیگر تا حد زیادی در گرو دریافت های زبانی بود، سرانجام به خود زبانشناسی بازگشت، زیرا در آن زمینهها، همان گونه که اشاره شد، پژوهش دربارهی تحولات تاریخی نهادهای اجتماعی، رفتهرفته به پژوهش دربارهی خود آن نهادها در وضع موجودشان مبدل شد و این نیز به نوبه ی خود مقدمات لازم را برای توجه به مفهوم های تازه ای مانند نظام (دستگاه) (system) و ساخت (structure)، در حوزهی بررسی های اجتماعی، فراهم آورد. چرا که نهادهای اجتماعی، چنان چه در وضع موجود و فارغ از تحولات تاریخیشان در نظر گرفته شوند، همگی حکم نظام ها یا دستگاه هایی را پیدا می کنند که از پیوند قانونمند چند واحد ساخته شدهاند.
روشن است که وقتی توجه پژوهشگران از تحولات تاریخی نهادهای اجتماعی به خود آن نهادها در وضع موجودشان معطوف گردید، از آن پس آنان کوشیدند تا به جای کشف قانون های تحولی نهادها، در درجهی اول، به قانون های موجود در آن ها دست یابند. هدف نهایی آنان از این کار آن بود که با ترتیب و تنظیم قاعده های کشف شدهی هر نهاد، به بازسازی یک انگاره (model) (هر چند انتزاعی و ساده شده) از نظام و ساخت آن نهاد راه ببرند و این خود به معنی گذار از بینش تحولی به بینشی دیگر است که میتوان آن را، به پیروی از فردیناند دوسوسور (Ferdinand de Saussure)، بنیادگذار زبانشناسی عمومی، بینش ایستا (static) یا بینش نظامواره (systemic) یا، آن طور که بعدها مصطلح شد، بینش ساخت گرایانه (structuralist) نامید؛ هر چند که در آن زمان هنوز از مفهوم های "نظام" و "ساخت" و ساخت گرایی (structuralism) و مانند این ها به تصریح سخنی به میان نیامده بود. و این، چنانکه عملن رخ داد، بر عهدهی "زبانشناسی عمومی" بود تا بعدها گرایش آگاهانه به سوی ساخت و ساخت گرایی را در حوزههای پژوهشی دیگر پدید آورد. باری همین گرایش مبهم و ابتدایی به "ساخت گرایی" بود که در مرحلهی بعدی از رهگذر پژوهش های اجتماعی به حوزهی پژوهش های زبانی سرایت کرد و خود زمینه را برای زایش و بالش علمی نوین به نام زبانشناسی عمومی آماده ساخت.
۲- پیدایش
زبانشناسی عمومی به دست فردیناند دوسوسور بنیاد نهاد شد. سوسور در اواخر سده ی نوزدهم و اوایل سده ی بیستم در دانشگاه ژنو در سویس سرگرم آموزش و پژوهش در زمینهی فیلولوژی بود. در ژرفاندیشی، باریکبینی و خلاقیت فکری او همین بس که در سن بیست و یک سالگی به کشف و بازسازی دستگاه مصوت های همان زبان فرض شده راه برد که ویلیام جونز وجود آن را در دورهای پیش از سانسکریت به حدس دریافته بود.
سوسور با آن چه در حوزهی پژوهش های اجتماعی میگذشت ناآشنا نبود و بنا بر قول رایج، از دستاوردهای امیل دورکیم در آن حوزه برداشت هایی سودبخش کرده بود. همین برداشت ها به او کمک کرد تا در اواخر عمر کوتاه ولی پربار خود، به این نکتهی بسیار بنیادی پی ببرد که شناخت گذشتهی زبان یا کشف تحولات تاریخی زبان ها یا تدوین قانون های ناظر بر آن تحولات، هرچند گذشتهی زبان را بر ما بازمینماید، ولی خود زبان را آنگونه که اکنون هست به ما نمیشناساند، و چنان چه بخواهیم خود زبان را آنگونه که هست بشناسیم، میباید آن را، به دور از تاریخ و تحولات تاریخیش، همچون نظام یا دستگاهی در نظر بگیریم که از پیوند قانونمند عناصر و واحدهایی ساخته شده است.
آگاهی بر این نکته سوسور را به وجود دو نوع رهیافت متفاوت نسبت به پدیدهی زبان رهنمون شد: یکی همان رهیافت تحولی که زبان را در بستر زمان میبیند و به آن به مثابه ی فرایندی تاریخی مینگرد که سوسور آن را رهیافت درزمانی (تاریخی) (diachronic approach) نامید و پژوهش های زبانی ای را که با این رهیافت انجام میشود زبانشناسی تاریخی- تطبیقی خواند، هرچند این نوع پژوهش ها را آنگونه که دیدیم تا آن زمان فیلولوژی میگفتند، و دیگری همان رهیافت ایستا (ساختاری) بود که زبان را در یک مقطع زمانی در نظر میگیرد و آن را فارغ از دگرگونی های تاریخی و همچون نظام یا دستگاهی مشخص، موضوع شناخت و توصیف قرارمیدهد. سوسور این را رهیافت همزمانی (ایستا) (synchronic approach) اصطلاح کرد و پژوهش هایی را که از این رهگذر دربارهی زبان صورت میپذیرد زبانشناسی عمومی گفت؛ و افزود که در حوزهی بررسی های زبانی تأکید اصلی میباید بر روی "رهیافت همزمانی" گذاشته شود؛ زیرا که بدون شناخت واقعیت موجود زبان به عنوان نهادی نظامیافته، جست و جو دربارهی گذشته و تحولات تاریخی آن چندان ثمربخش نمیتواند بود.
علت این که سوسور پژوهش های همزمانی در زمینهی زبانشناسی را عمومی نامید در آن است که در این پژوهش ها در درجهی اول به زبان در "مفهوم فراگیر، همگانی یا عامش" توجه میشود؛ یعنی به همان چیزی که ویژه ی انسان است و به کمک آن انسان از انواع دیگر حیوان بازشناخته میشود. زبان های خاص، مثل فارسی، ترکی، عربی و فرانسه و جز این ها، در این پژوهش ها تنها پس از آن که نظریهای عمومی دربارهی پدیدهی عام زبان فراهم آمده باشد، در چارچوب آن نظریه، بررسی و شناخته میشود.
سوسور زبان را در مفهوم فراگیرش نهادی اجتماعی قلمداد کرد، نهادی که نظام یا دستگاهی مجرد و معقول دارد و تنها در مغز افراد هر جامعهی انسانی (کمابیش به طور یکسان) نقش میبندد. و گفت که انسان در کودکی این نظام مجرد را از رهگذر برخورد با گفتارهای مردم جامعهی زبانی اش فرامیگیرد. گفته ی سوسور دربارهی این سرشت منحصرن اجتماعی زبان تا دوره ی چمسکی به عنوان یک اصل بنیادی در زبانشناسی پذیرش عام داشت. تا آن که چمسکی آن را به چالش کشید و سخن از ذاتی یا فطری بودن زبان در انسان به میان آورد.
سوسور با توجه به شکل های گوناگونی که هر زبان یگانه در اوضاع و موقعیت های متفاوت به خود میگیرد و با نگرش در گوناگونی های گفتار و در پراکندگی های بیشماری که بر حسب ظاهر در هر زبانی به چشم میخورد، به تمایزی دیگر در حوزهی زبانشناسی راه برد. سوسور از این تمایز با نام های زبان (la langue) و گفتار (la parole) یاد کرد. زبان در این تمایز همان نظام مجرد و معقول است که در مغز انسان ها تحقق مییابد و آنان را به سخن گفتن و به فهم سخنان یکدیگر قادر میکند؛ نیز آنان را از بروز لغزش در سخن خود یا دیگران میآگاهند. و چون این نظام مجرد، معقول و ذهنی در برابر وقوع لغزش در سخن حساسیت نشان میدهد؛ و به ویژه چون میتواند هرگونه لغزشی را در سخن تصحیح کند، ناگزیر خود از خطا و لغزش به دور است. گفتار، برعکس، اجرای زبانی است؛ یا به عبارت دیگر، بازتاب نظام مجرد و ذهنی و خطاناپذیر و مشترک زبان در مادهی صوتی یا خطی است. و چون این بازتاب مادی از اختلال های حافظه، از حالت های روانی شخص به هنگام سخن گفتن، از سر و صداهای محیط سخن و از عوامل بسیار دیگر اثر میپذیرد، ناگزیر از خطا و لغزش به دور نمیتواند باشد.
سوسور زبان (و نه گفتار) را موضوع زبانشناسی عمومی دانست و افزود که کوشش زبانشناس در مفهوم عمومی اش میباید برای این باشد تا نظام مجرد، معقول، خطاناپذیر و مشترک میان همهی مردم یک جامعهی زبانی را کشف و بازسازی کند. و چون انجام این کار، به دلیل سرشت مجرد و نامحسوس خود زبان، به طور مستقیم و بیواسطهی گفتار میسر نیست (یا دست کم در چارچوب روش تجربی- استقرایی چنان نیست)، زبانشناس ناچار است از گفتار بهره گیرد تا با تحلیل و وارسی آن به کشف واحدها و قاعده های زبانی برسد؛ به این امید که با ترتیب و تنظیم آن واحدها و قاعده ها، در واپسین گام، به انگارهای از نظام اصلی زبان دست یابد. انگارهای که میتوان آن را در سطح عمومی «یک نظریهی زبانی» (a linguistic theory) و در سطح یک زبان خاص، «دستور زبان» نامید.
باری، اصطلاح نظام یا دستگاه از نظر سوسور به کلّ متشکلی اشاره دارد که طبق قاعده از شماری اجزاء ساخته شده باشد و خود بتواند کار (نقش) معینی را انجام دهد. بدین ترتیب نظام همواره دارای ساخت است؛ یا به تعبیر دیگر، خود ساختی است تمامشده و نقشمند. این است که نظام را گاه به اعتبار آرایش اجزای آن، ساخت میگویند و گاه به اعتبار کلیت و تمامشدگی و نقشمندیش، همان نظام و از آن جا که در زبانشناسی عمومی هدف اصلی از هر پژوهشی کشف تمام یا گوشهای از ساخت کلی زبان است، به این رشتهی علمی از همان آغاز زبانشناسی ساختاری (structural linguistic) هم گفتهاند. به هر تقدیر، نظام هر زبانی از این دیدگاه، آن کلّ ساخته شده و متشکل است که می تواند در یک دستور زبان جامع و نظامیافته توصیف شود و نقش هر نظامی از این دست، ایجاد ارتباط میان مردم یک جامعهی زبانی است.
اجزای سازندهی ساخت را واحد ساختاری (structural unit) میگویند. واحدهای ساختاری در چارچوب هر ساختی روابط گوناگونی را با هم برقرار میکنند که همگی قانونمندند؛ یعنی این روابط طبق قاعده میان آن واحدها پدید میآیند. این نوع روابط قانونمند را نیز رابطهی ساختاری (structural relation) می نامند. سوسور انواع رابطه های ساختاری را بر دو نوع تقسیم کرده و آن دو را رابطهی همنشینی (syntagmatic relation) و رابطهی جانشینی (paradigmatic relation) اصطلاح کرده است:
رابطهی همنشینی میان واحدهایی برقرار میشود که همگی مستقیمن در یک ساخت حاضرند. مثلن، در ساخت جملهی «من این کتاب را دیروز خریدم»، رابطهای که میان واحدهای «من» و «خریدم» به لحاظ شخص و شمار هست، همچنین رابطهای که میان واحدهای «دیروز» و «خریدم» به لحاظ زمان وجود دارد، و نیز رابطهای که میان واحدهای «این»، «کتاب» و «را» به لحاظ اشاره و نقش مفعولی موجود است، هر یک از زمرهی روابط همنشینی است. اختلال در روابط همنشینی موجود میان واحدهای هر ساخت، سبب میشود که خود آن ساخت، ناساز گردد. مثلن جملهی ناساز «من این ها کتاب را دیروز میخریدند».
رابطهی جانشینی، برعکس، میان واحدهای حاضر در یک ساخت، از سویی، و واحدهای غایب در آن ساخت، از سوی دیگر، برقرار میشود. مثلن در ساخت همان جملهی بالا، رابطهای که میان واحد حاضر «من» از یک سو، و واحدهای غایب «تو، او، آنان، بنده، جنابعالی، آن مرد»، و جز این ها، از دیگر سو، هست، یک رابطهی جانشینی است؛ زیرا که هر یک از این واحدهای غایب میتواند تحت شرایطی جانشین آن یک واحد حاضر شود. و حال آن که میان همان واحد «من» و واحدهای غایب از نوع «خوب، رفت، از، دیدیم، فردا» و مانند این ها هیچ رابطهی جانشینی نیست؛ چرا که هیچ یک از این واحدها نمیتواند تحت هیچ شرایطی جانشین واحد یاد شده شود؛ یا اگر بشود به بروز آشوب در کلّ ساخت مورد بحث می انجامد. گواه این مدعا جملهی آشفتهی «فردا این کتاب را دیروز خرید» است.
سوسور افزون بر مفهوم های تازه و تمایزات نوینی که شرحشان در بالا رفت، مفهوم ها و اصول جدید دیگری را هم وارد حوزهی زبانشناسی کرد که از آن میان به دو تای دیگر، به نام های ارزش (value) و نشانه (sign) اشاره ای گرچه گذرا میباید کرد:
سوسور در جست و جوها و تأمل هایش دربارهی نظام زبان، به این نکتهی مهم نیز پی برد که هر یک از واحدهای موجود در هر نظام یا دستگاه ارزش معین و ثابتی دارد (برخلاف اجزای سازنده یک گروه نظامنایافته که ارزششان نه معین و نه ثابت است) و این که آن ارزش تنها به اعتبار وجود واحدهای دیگر در همان دستگاه به واحد مزبور تعلق میگیرد. از این رو سوسور اظهار داشت که ارزش هر واحد از هر دستگاهی را به طریق منفی و از راه سنجش آن واحد با واحدهای دیگر همان دستگاه میتوان اندازه گرفت. به عنوان مثال، دستگاه شمار فارسی از دو واحد «مفرد» و «جمع» ساخته شده است. ارزش واحد «مفرد» در این دستگاه «نفی ارزش دستگاه واحد جمع» و ارزش واحد «جمع» در آن «نفی ارزش واحد مفرد» است. به بیان دیگر، هر یک از این دو واحد، درست همان ارزشی را دارد که آن واحد دیگر ندارد.
حال اگر دستگاه شمار فارسی را با دستگاه شمار عربی بسنجیم، به اهمیت مفهوم "ارزش" در نظریهی سوسور بیش تر پی میبریم. دستگاه شمار عربی از سه واحد «مفرد»، «تثنیه» و «جمع» ساخته شده است. پس ارزش واحد «مفرد» در آن دستگاه، نه تنها نفی ارزش واحد جمع، بلکه «نفی ارزش های هر دو واحد تثنیه و جمع» است و ارزش واحد «جمع» در آن، نه تنها نفی ارزش واحد مفرد، بلکه «نفی ارزش های هر دو واحد مفرد و تثنیه». به همین منوال، ارزش واحد «تثنیه» نیز «نفی ارزش های هر دو واحد مفرد و جمع» است. با این تفاصیل، روشن است که واحدهای «مفرد» و «جمع» در دستگاه شمار فارسی با همین دو واحد در دستگاه شمار عربی به لحاظ ارزشی، به هیچ روی یکسان نیستند؛ هر چند که در هر دو زبان، آن دو واحد را به یک نام میخوانند.
توجه سوسور به مسالهی نشانه نیز از آنرو جلب شد که وی به زبان به مثابه وسیلهی برای انتقال مفاهیم مینگریست. انتقال مفاهیم از یک کس به کسان دیگر نیز نمی تواند بدون واسطه انجام بگیرد و برای این کار به واسطهای نیاز هست. در زبان، واسطهی انتقال مفاهیم، در درجهی اول، آوا (صوت و صدا) است. آوا در زبان حکم صورتی (form) را پیدا میکند که از رهگذر آن، مفاهیم به دیگران انتقال مییابد. سوسور پیوند میان صورت آوایی با مفهوم را نشانه نامید. بدین ترتیب، نشانه در اصطلاح او واقعیتی است با دو چهرهی همواره ملازم: یکی صورت و دیگری مفهوم که از اولی به عنوان دال و از دومی به عنوان مدلول یا محتوا (content) نیز سخن میگویند. سوسور پیوند "صورت" و "محتوا" یا دلالت "دال" بر "مدلول" را در نشانهی زبانی به لحاظ طبیعی دلبخواهی (arbitrary) و به لحاظ اجتماعی قراردادی (وضعی) (conventional) دانست و افزود که به سبب همین سرشت دلبخواهی نشانهی زبانی است که در زبان های گوناگون در برابر محتوا یا مفهومی یگانه، صورت های متفاوتی قرار داده میشود؛ مثل صورت های «کتاب»، «book» و «livre» که هر سه، به ترتیب، در زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسه برای مفهوم یگانهی «کتاب» وضع شدهاند.
ملاحظات سوسور در باب نشانه سبب شد تا او زبان را در زمرهی نظام های نشانهای (semiotic systems) (مانند نظام مورس، علایم راهنمایی و رانندگی، نظام های ارتباطی حیوانات و مانند این ها) جای دهد و همهی آن نظام ها را موضوع علم تازهای قرار دهد که در آن زمان هنوز بنیاد نهاده نشده بود، ولی او پیداش آن را در آینده به صرافت طبع گمان زده بود. سوسور آن رشتهی علمی را نشانهشناسی (semiology) نامید؛ علمی که در زمانهی ما به پایه و مایهای بلند دست یافته است.
حاصل آن که فردیناند دو سوسور با بذل توجه به جای گذشتهی زبان، به وضع موجود آن و با ایجاد تمایز میان رهیافت درزمانی و رهیافت همزمانی، با جدا کردن زبان از گفتار، با پذیرش زبان به عنوان نهادی اجتماعی که نظامی مجرد و خطاناپذیر و مشترک میان همگان دارد، با پرداختن به نظام یا ساخت زبان به منظور کشف آن نظام و بازسازی انگارهای از آن، با تمیز رابطهی همنشینی از رابطهی جانشینی، با دریافت ارزش واحدهای هر نظام در سنجش با یکدیگر و با طرح مقولهی نشانه و پیشبینی علم تازهای به نام نشانهشناسی، به پایهریزی رشتهی علمی نوینی به نام زبانشناسی عمومی یا زبانشناسی ساختاری توفیق یافت؛ علمی که در طی چند دههی گذشته توانسته است حقایق بسیاری را دربارهی پدیدهی زبان بازشناسد و انقلابی بزرگ در بینش بشری نسبت به زبان و اسرار و رموز آن پدید آورد.
۳- گسترش
راهی را که فردیناند دو سوسور یک تنه گشود پس از او دیگران با هم پیمودند. اینان دستاوردهای او را اصل و مبنا قراردادند، کمبودهای آن ها را با یافتههای تازهی خود از میان برداشتند و بر پایهی آن چه از این رهگذر فراهم آمد نظریههایی در زمینهی زبانشناسی عمومی طرح ریختند. این نظریهها در جاهای گوناگون کمابیش جدا از یکدیگر بنیاد نهاده شد؛ و در هر کدام تأکید اصلی بر بخشی دیگر از اندیشههای سوسور و بر گوشهای دیگر از مسایل زبانی گذارده شد. این است که هر یک از آن ها صورتی و محتوایی دیگر دارد. با این همه، همهی آن نظریهها، با همهی استقلال درونی شان، از بسیاری جهات می توانند مکمل همدیگر به شمار آیند.
نظریههایی که بدینگونه فرا آورده شد، همگی تا نیمههای سده ی کنونیز به کم یا بیش کمال یافتند و شکل تمامشده و نهایی به خود گرفتند. وجوه کلی و مشترک این نظریهها را می باید در گفتار جداگانه ای طرح کرد و شرح داد. ولی پیش از آن خوب است نگاهی گذرا به جریان ها و چهرههایی بیاندازیم که در پیشبرد زبانشناسی پس از سوسور کمک کردند. کسانی که در این راه گام برداشتند، به شمار بیش تر از آناند که همگی در این مختصر بگنجند و در این جا تنها به یادآوری آن گروه بسنده می کنیم که چیزهایی تازه بر یافتههای پیش از خود افزودند.
پس از سوسور اندیشههای او کمابیش به طور جداگانه دنبال شده است: در ژنو، شاگردان سوسور به گردآوری اندیشهها و یافتههای استاد همت گماشتند. خود سوسور در اینباره اثر چندانی به جا ننهاده بود و گویا حتا بیش تر یادداشت های درسی خود را پس از تدریس به دور ریخته بود. از این رو گردآورندگان ناگزیر کوشیدند تا از یادداشت های خود و دیگر شاگردان او خطوط اصلی نظرهای تازهی او را بازسازی کنند. حاصل این جست و جو کتابی شد که در سال ۱۹۱۶م با نام «دروس زبانشناسی عمومی» (Cours de Linguistiqe Général) به زبان فرانسه انتشار یافت و به زودی به زبان های دیگر برگردانده شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 382]
-
گوناگون
پربازدیدترینها