واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: مروري بر مجموعه داستان «آن ها چه كساني بودند؟،» يك سونات آرام
محسن حكيم معاني / [email protected]
آخرين مجموعه احمد آرام «آنها چه كساني بودند؟،» مركب از شش داستان كوتاه است كه اگرچه هيچ كدام ربطي به هم ندارند و داستان هاي مستقلي محسوب مي شوند، اما در برخي عناصر مشترك اند. اين اشتراك از كدام وجه است؟ تجسس در درونمايه ها يا دستمايه هاي اين داستان ها كمكي به يافتن نقاط مشترك اين مجموعه نمي كند و اين پرسش اوليه مخاطب را كه «اين حس مشترك از كجاست؟» بي پاسخ مي گذارد چرا كه داستان ها به واسطه درونمايه هايشان اتفاقاً فضاهاي ناهمگون و متنوعي را فراروي خواننده قرار مي دهند كه از فضايي كاملاً سنتي و بومي در داستان اول (جفو) تا جوي مدرن و علمي و صددرصد غيرايراني در داستان پاياني (هرگونه صحبت درباره برامس يا بروكنر اكيداً ممنوع) در نوسان است. با اين حال روندي محسوس ولي تدريجي از ابتدا تا پايان شش داستان قابل بررسي است كه نشان مي دهد چگونه «جفو» به مرور و قدم به قدم به «هرگونه صحبت درباره برامس...» مي رسد. توضيح اينكه اگر «جفو» صددرصد در فضايي اقليمي جريان دارد، «چاه» تا حدي از آن فاصله مي گيرد و تاكيد اوليه بر فضا را ندارد. سپس در داستان «همين طور است» و «آن ها چه كساني بودند؟،» به درهم ريختگي رواني انسان شهرنشين توجه مي شود و دو داستان پاياني با پرداخت فضايي اكسپرسيونيستي در «نگاه گاو سهل الوصول به مينوتورهاي خاكستري» و سپس ترسيم محيطي كاملاً متفاوت و مدرن در «هرگونه صحبت درباره برامس...» از فضاي اوليه به كلي فاصله مي گيرد. به رغم اين توضيح ها، باز هم پرسش نخست بي پاسخ باقي مي ماند كه اين حس مشتركي كه داستان ها القا مي كنند، به كدام سبب است؟ گفته شد عناصر مشتركي در داستان هاي مجموعه احمد آرام قابل پيگيري است. نخستين اشتراك اين داستان ها در كانون روايت آنهاست كه بدون ترديد بايد آن را دروني توصيف كرد.
آنچه در تشديد اين نوع روايت (به رغم تفاوت هاي بارز هر كدام) سهم مهمي برعهده دارد؛ زاويه ديد است. تمام شش داستان مجموعه «آن ها چه كساني بودند؟،» از زاويه ديد اول شخص بهره مي برند؛ اما گويي اين به تنهايي كافي نبوده است، چرا كه آرام مي كوشد با ايجاد تغييرات مداوم در زاويه ديد و به تبع آن، جابه جا كردن مداوم كانون روايت، اين احساس را تقويت كند. به جز دو داستان «چاه» و «آن ها چه كساني بودند؟،» كه سراسر از زاويه ديد اول شخص روايت مي شوند، در باقي داستان ها با اين ترفند سر و كار داريم. داستان «جفو» با اول شخص آغاز مي شود، ولي يك در ميان داناي كل محدود مسير نگاه جفو را قطع مي كند و به تكه يي ديگر از داستان مي پردازد. اما اين قطع ها يي مكرر بنا نيست داستان را روبه روي خواننده به نمايش بگذارد، بلكه همچنان او را دعوت مي كند تا بيشتر درون شخصيت ها را بكاود و از صافي نگاه آنان به امور و ماجراها بنگرد.
دو داستان «همين طور است» و «آن ها چه كساني بودند؟،» نيز اول شخص روايت مي شوند و هر دو به شدت ذهني و دروني اند. هر دو از شخصيت هايي روان پريش بهره مي برند با اين تفاوت كه «همين طور است» بسيار روايت گريز است. وجود اول شخص و مخاطبش و جابه جايي اين دو (كه به احتمال زياد يكي زاييده شيزوفرني ديگري است) علت اصلي شكل نگرفتن روايت سرراست است. داستان به شيوه اول شخص روايت مي شود و «من» داستان با ديگري كه با ضمير «تو» ناميده مي شود هم صحبت است، گو اينكه جاي من و تو دائماً تغيير مي كند، اما به زاويه ديگري (مثلاً دوم شخص) ختم نمي شود. با توجه به شخصيت روان پريش اين داستان، استفاده از اين جابه جايي مخاطب را رودرروي ذهنيت بيمارگونه شخصيت قرار مي دهد؛ كاري كه در داستان «جفو» به هيچ وجه مطلوب و مقصود نبوده است چرا كه آنجا هيچ وقت مستقيماً با بيماري رواني شخصيت درگيري نداشته ايم و اين وقايع بوده اند كه ابزار پيش برنده داستان به حساب مي آمدند. ليكن در «همين طور است» مخاطب مستقيماً با بيماري روبه روست و از اين رو اين تغييرها به كمك تشديد فضاي شيزوفرني داستان مي آيد. نبود همين تكنيك است كه باعث مي شود در داستان «آن ها چه كساني بودند؟،» هم بيماري به درونمايه اصلي داستان تبديل نشود. اين داستان با تاكيد بر زاويه ديد اول شخص و عدول نكردن از آن، ضمن اينكه البته مخاطب را درگير ذهنيت بيمارگونه شخصيت مي كند، روزمرگي و افسردگي ناشي از اين روزمرگي را در قالب تك گويي زمان حال فراروي خواننده قرار مي دهد.
داستان بعدي (نگاه گاو سهل الوصول...) نيز از تغيير زاويه ديد استفاده مي كند، اما اين بار هم متفاوت از «جفو» و «همين طور است». تمام تغييرات اول شخص است و هر دفعه تكه يي از داستان روايت و در كنار تكه هاي ديگر مونتاژ مي شود. درست مثل يك پازل پيچيده. گاه پيش مي آيد كه تكه يي به نظر ناهمخوان است، اما وقتي با گوشه هاي ديگر چفت مي شود ناگزير قبولش مي كنيم.
مثل تغيير صداهايي كه در سكانس ابتدايي داريم و سر آخر وقتي به سطرهاي پاياني داستان مي رسيم و صحنه يي مشابه آن را مي بينيم، درمي يابيم كه كل داستان به اين دو سكانس وابسته است. توضيح اين است كه اگر حرف آخر اين داستان را مساله هويت بدانيم و سير داستان را در جهت القاي اين درونمايه كه چگونه فردي توسط اجتماع (يا نهادهاي قدرت) و شغل اش تعريف مي شود، اين دو سكانس واجد معنايي خاص مي شود. در ابتداي داستان (كه به شدت سينمايي هم هست) از زاويه ديد يك نفر كه روي تخت دراز كشيده و فقط صداهايي را مي شنود، در جريان دستوراتي قرار مي گيريم كه مانند قانوني كلي صادر شده و تغيير لحن و نوع صدا (اگرچه منبع صدا ناشناس است، ولي گويا يكي است) اين شبهه را برمي انگيزد كه عوامل موثر در سرنوشت شخصيت داستان (و بالطبع كل داستان) بيش از يك نفر و يك عنصر است. اين شروع با شرح چگونگي تحول هويتي شخصيت ها از انسان به گاو ادامه مي يابد و وقتي گمان مي كنيم با سلاخي گاو به پايان داستان رسيده ايم، با تكرار پژواك سكانس اوليه دوباره در چرخه يي بدون انتها دور مي زند. شخصيت ها در اين داستان فاقد هر اسم و خصوصيت فردي اند و براي آنها اسم هاي عجيبي مانند «مينوتور خاكستري 1125» ابداع مي شود كه در راستاي همان درونمايه يي است كه پيش از اين از آن ياد كرديم. وجود شباهت هاي ظاهري عجيب و غريب بين شخصيت ها نيز به كمك بي هويتي آنها مي آيد.
داستان پاياني كتاب (هرگونه صحبت درباره برامس...) اوج و در عين حال چكيده تمام آن چيزهايي است كه تا به حال گفته شد. غير از اينكه روند كلي داستان ها (از نظر فضا) با اين داستان كامل و تمام مي شود، از نظر روايت دروني هم نقطه ختامي است بر داستان هاي اين مجموعه.
به جمله ابتدايي اين داستان توجه كنيد؛«من بودم و اين يكي و آن يكي.» داستان از سه زاويه ديد اول شخص بهره مي برد؛ زاويه اول، «خانم متشخص مآب» است كه از دو شخصيت ديگر با نام هاي «اين يكي» و «آن يكي» ياد مي كند. زاويه دوم(اين يكي) مرد است و از دو نفر ديگر با دو ضمير «او» يا «خانم متشخص مآب» و «او» يا «همسر سابقم» نام مي برد و زاويه سوم(آن يكي) زن(همسر سابق اين يكي) است كه دو نفر ديگر را «تو» و «او» (خانم متشخص مآب» مي خواند. اين ملغمه عجيب و غريب بي نامي ها به اضافه فضاي نامطمئن حاكم بر داستان، در زمينه يك محيط اداري مدرن در برجي مرتفع و شيشه يي، با كاركردي خاص(شركت مذكور به تهيه فيلم مستند از كابوس هاي زنان مشغول است) و ارتباط فرامتني داستان با واقعه 11 سپتامبر همه و همه دست در دست هم مي دهند و با كمك پاره پاره كردن داستان در قالب روايت هاي سه گانه تركيبي چندصدايي را ايجاد مي كنند كه در نهايت هرگونه قطعيتي را زير سوال مي برد.
آنچه جالب است اينكه به رغم وجود سه روايت اول شخص اما باز هم در صحت رويدادها و گفت وگوها هيچ قدر مسلمي وجود ندارد. اين را پاورقي هايي مي گويند كه به مثابه تحشيه هايي بر روايت هاي سه گانه داستان عمل مي كنند؛ داناي كلي كه حضوري موثر دارد و اجازه نمي دهد هيچ كدام از سه روايت را درست بپذيريم. عجيب اينجا است كه اين داناي كل نيز در لباس اول شخص حضور مي يابد؛«تا آنجايي كه من اطلاع دارم او يك بار بيشتر ازدواج نكرده است.» (ص 102) داستان دو بار پايان مي يابد. بار اول در متن جايي كه زير آن تاريخ نگارش داستان قيد شده (فروردين 1384- شيراز) و بار ديگر در پاورقي همان صفحه كه با اين توضيح شروع مي شود؛«Disconnect مي شود. ديگر نمي توانم يادداشت هاي آن سه نفر را بخوانم...» (ص 125) و نيم صفحه ادامه مي يابد. اين جمله باعث مي شود ضمن آنكه به روايت داستان شك مي كنيم به پايان داستان هم شك كنيم و به پايان پايان داستان هم.
جمعه 1 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 158]