واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: بچه ها کلب نوشتم پرید. حالم اصلا خوب نیست احساس میکنم دارم عاشق همکارم میشم. تو رو خدا کمکم کنید قلبم تند تند داره میزنه.
سلام صدفی چی شده گلم؟
بیا قشنگ تعریف کن ببینیم داستان از چه قراره...
صدف جون سلام خانمی عاشق شدن حس هیجانی است چه کمکی از ما برمیاد ؟بگو تا کمک کنیم.
بچه ها اول ازتون خواهش میکنم سرزنشم نکنید و فقط راهنماسسم کنین.
خودم حالم خیلی بده و دائم در حال قرآن خوندنم تا این حس رو مهار کنم. من کلا با این که آدم خیلی بگو بخندی هستم ولی تو اداره خیلی سنگین رنگین رفتار میکنم و لباس هم سنگین می پوشم. چه با زن چه با مرد شاید در طول روز 10 تا کلمه هم خرف نزنم و شان اداری رو حفظ می کنم. یه همکاری دارم که به شدت خوش مشربه و اونم دائم در حال خندیدن. و خیلی مودب و عمیق. زن و بچه هم داره.
تا خد زیادی به من محبت میکنه و میکرد. تغییر در رفتار وخالاتم واسش مهم بود و مثلا اگه یه روز ناراحت باشم تا تو اتاق تنها بشیم ازم می پرسه چی شده. و اینکه تا شب فکرم مشغول بود دیدم شما دیروز ناراحتی. یه بار داشتم به دوستم میگفتم من از فلان خوراکی خیلی خوشم می یاد تا خالا چند بار جلو همکارای دیگه این خوراکی رو خریده آورده و منم هیچ حرفی واسه گفتن نداشتم. تغییر در لباس پوشیدنم رو بهم تبریک میگه و میگه خیلی لباسات قشنگه. این در خالی است که من تو یه اداره دو لتیم و با این اخلاق سنگین من خیلی عجیبه تو این 5-6 سالی که دارم کار میکنم چنین چیزی هرگز ندیدم. دیروز دیدم یه گل گرفته دستش داره میده به من. من خیلی خوش بینم و همه این کاراشو میذاشتم به حساب اخلاقش و راحت بودن با خانوما. بیشتر دقت کردم دیدم انگار فقط با من این جوریه. تنها کسی که روز زن رو تو اتاق بهم تبریک گفت اون بود و اون روز برای همه بچه ها خوراکی خرید به مناسبت روز زن. و خوراکی من هم همون چیز مورد علاقم. دوست نداشتم فکرای املی کنم و تا کسی نگاهم کرد بگم خبریه! چند روز پیش سر یه اتفاقس یواشکی رفتم تو سالن و اشکام تند تند می یومد پایین نمی دونم یهو چی شد که دیدم سر راهم سبز شده. به زور جلو خودمو گرفتم اما اشکامو دید. گفت تو رو خدا گریه نکنید من اینجوری تا شب به شما فکر می کنم . فرداش اومد گفت دیشب خیلی ناراحت بودم و می خواستم بهتون زنگ بزنم اما گفتم شاید درست نباشه. با این که شماره موبایلم رو اصلا بهش نداده بودم . یه بار یه موضوعی پیش اومد که دیدم شمارمو از حفظ رو کاغذ نوشت!!!!
البته منم حس می کنم دارم کم کم ازش خوشم می یاد. به خصوص یه هفته اداره نیومد و من تازه فهمیدم چقدر دوسش دارم. چقدر جاش حالی بود.
الان طوری شده که اتاق که هستم صدام در نمی یاد ولی هر وقت سرم رو بالا می یارم می بینم داره نگام میکنه. وقتی حرف میزنم می خنده و همه حواسش به منه.
هم می ترسم تو اداره تابلو بشم هم چون تازه ازدواج کردم به شدت ناراحتم.
شوهرم نصفه ماه پیشم نیست. و اون موقع هم که هست رفتارای آزار دهنده ی زیادی داره! دائم ایراد میگیره از ظاهرم و کارام و کلا خیلی طعنه میزنه.
من کلا خیلی بگو بخندم. سعی می کنم دائم جک تعریف کنم و بخندیم. یهو یه چیزی میگه آنچنان حال آدم رو می گیره که هیچی جز سکوت نمی تونم بهش بگم.
بدبین است خیلی زیاد به خصوص در مورد خونوادش. طوری که من اصلا نمی تونم باهاش در مورد خونوادش هیچ مدل حرقی بزنم و سریع میگه منظورت بی احترامی به اوناست . با این که هر کاری کردن من سکوت کردم و احترامشونو خیلی نگه میدارم. اگه در مورد یه اخلاق بدی صحبت کنم . میگه منطورت مامانه؟
و من هنگ می کنم.
با این که تازه عروسم هیچ رابطه ی ج ن س ی گرمی نداریم و با این که تعدادش زیاده ولی خیلی داغونه. خودش سریع ارضا میشه و تموم. حتی از بوسیدن لب هم بدش می یاد.
از کارای دیگه هم همین طور . فقط به مقصد کار فکر میکنه. نه نوازشی نه چیزی ولی من این کارارو با جون و دل براش انجام میدم. یکی دو بار بهش اعتراض کردم و گفتم ما اول زندگیمونه پس کی می خوایم با هم خیلی گرم باشیم؟ خودشو زد به بی خیالی و گفت به تدریج درست میشه.
هر چی به شوهرم اصرار کردم که یا من رو کامل ببر پیش خودت یا تو بیا اینجا. مثلا من تازه عروسم و 2-3 هفته در ماه تنها هستم گوش نداد. دلتنگی های من واسش بی معنیه.
با همه ی کارایی که در حقم کرده. از کدبانوگری، آشپزی و رابطه ج ن س ی و محبت و احترام و نوازش هیچی واسش کم نذاشتم. رنگ به رنگ لباس خوابای متعدد می پوشم آب از آبش تکون نمی خوره!
ولی وقتی خودش بخواد سریع شروع میکنه اونم هر موقع بی وقتی.
الان دارم فکر میکنم من بیشتر عمر واسش مایه گذاشتم . این مرد ارزش 7-8 سال عاشقی و تحمل این همه مشکل و مخالفت پدر مادر ها رو نداشت.
حتی واسه خرید عروسی واسم یه عطر نخرید در حالیکه خودش 7-8 تا عطر مارک دار آنچنانی داره. همه جی رو واسه خودش می خواد. و من تازه دارم به این اطمینان میرسم. قبلا اینو جدی نمی گرفتم و فکر میکردم باید بیشتر بشناسم و واسه قضاوت زوده.
گوشی که واسه من خرید یه گوشی 150 تومنی و واسه خودش iphone گرون قیمت 800 تومنی.
هر ماه دلش یه چیز جدید می خواد. من اگه چیزی بخوام میگه تو که داری!!!! در حالیکه من برعکسم اگه اون چیزی بخواد زمین و زمان رو بهم می دوزم تا بره بخره حتی از خودم هم میگذرم. البته خونوادتن اینجورین و همیشه دلشون این چیزو اون چیزو می خواد و یه لحظظه آروم و قرار ندارن.
دارم فکر میکنم می بینم اگه با یکی دیگه ازدواج کرده بودم شاید در برابر نصفه انرزی که واسه این مرد گذاشتم کلی مخبت دریافت می کردم.
اما...عشق واسنم تو زندگی خیلی مهمه. زندگیمون آرومه و حتی به ظاهر عاشقانه. در حالیکه من روز به روز بیشتر دارم غصه می خورم. اگر چه به روی مبارک هم نمیارم. که انقدر دارم داغون میشم. چون اصلا اهل حل مشکلات نیست.
دارم داغون میشم. از خدا می ترسم. نمی دونم چه ام شده. کمک تو رو خدا.
صدف گلم عزیزم
چون خانم روانشناس و مشاور گلمون اینجا هستن من جسارت نمیکنم .ایشالا ایشون جواب بدن بعد من.
بفرمایید ناز بانو جون منتظر شنیدن حرفای قشنگتون هستیم خانمی.
منم یه مشکل مشابه شما پیدا کردم چند روزه.میفهمم چی میگی.منم سر درگمم
منم ميخواستم يه نظري بدم گفتين روانشناس داريم خجالت كشيدم.
Taranom24 نوشته است:
منم یه مشکل مشابه شما پیدا کردم چند روزه.میفهمم چی میگی.منم سر درگمم
بابا جان تو مجردی . من متاهل تازه عروس. به هرکی بگی چی در مورد من فکر میکنه. خدایا خودت آبرومو حفظ کن دارم میمیرم و می سوزم. نازبانو جون کجایی پس؟
aftabetarik نوشته است:
منم ميخواستم يه نظري بدم گفتين روانشناس داريم خجالت كشيدم.
بفرما آفتاب عزیزم به قول معروف هر سری یه فکری(عقلی)داره.از نظراتت گلم استفاده میکنیم.
بیداری صدف جونم؟
آره ترنم ذهن خیانتکارم بدجوری در گیره. ظهر خواب دیدم رفتم تو بغل همون شخص و چه آرامشی داشتم . لبامو بوسید و من پر از حس عجیبی شدم. دیگه حتی می ترسم بخوابم.
خدایا من رو ببخش. خودت کمکم کن. همش میگم منی که انقدر دنبال عشق بودم چی شد به این جا رسیدم؟ کاش شوهرم کمی ملاحظه کار تر بود. تو تمام اون 6-7 سال دوستی یک بار نلغزیدم اما الان...
گلم انقدر خودتو سرزنش نکن.
ایشالا که یه احساس زودگذر باشه که خیلی زود برطرف شه.
گلم فکر نمیکنی برای اینکه کمتر به این فرد فکر کنی بهتر باشه محل کارتو تغییر بدی؟
زیزم به نظرم تا دیر نشده و اتفاقی نیوفتاده برو پیش یه روانپزشک..اون حتما کمکت میکنه...
ناراحت نباش عزیز دلم..درست میشه..این یه امتحان از طرف خدا...ایشالا سر بلند بیرون میای...و بازم ایشالا که شوهرت هر چه زودتر اخلاقش بهتر بشه
تو الان به سمت محبت اون فرد کشیده شدی..درست؟؟؟میشه دیگه کاری کنی که نبینیش؟؟؟کارتو عوض کن...اصلا یه مدت برو مسافرت..همه انرژِتو بزار روشوهرت
صدفی خوب چرا سعی نمیکنی با شوهرت صحبت کنی و بهش خواسته هاتو بگی .شاید اونم ندونه که چه خانم پر شور و با محبتی داره و دوست داره چطوری باهاش برخورد کنه.
دوستم شما که نزدیک 8 ساله با همین دیگه اخلاقای همدیگه دستتون اومده.
تو دوستش داری شوهرتو پس کمکش کن که نزدیک بشه به اونی که میخوای.
عزیزم شاید درست نباشه که ما نظر بدیم ولی فکر می کنم اول از همه سعی کن از این اقا دور بشی .وبه زندگیت بیشتر فکر کن .چون این چیزا رو کمتر از شوهرت دیدی وحالا این اقا این طوری رفتار می کنه شما داری به طرف اون کشیده می شی .
همون طور که گفتی اون اقا هم متاهله .وبچه هم داره.پس اصلا فکر کردن در مورد این چنین فردی درست نیست .سعی نکن الان چون از این اقا داری محبت می گیری خوبی های همسرتو فراموش کنی چون اصلا هیچ حرف خوبی در مورد همسرت نزدی .مگه میشه ادم 7-8 سال با کسی باشه وبخاطرش بجنگه ولی اونو نشناسه؟
بعدم تو تازه عروسی واین سرد بودن همسرت واین مشکلاتی که اشاره کردی خیلی زیاد از دوریتون نشات میگیره.سعی کن باهاش صحبت کنی.وتا حد ممکن دوریتونو کمتر کنید.
وفکر میکنم به اون اقا هم بفهمون که متاهلی وهمسرت وزندگیتو دوست داری.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1991]