واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: دعا خاموش
دعای خاموش من کجاست؟
که مهتاب به سفر سیاهی میرود.
هرشب از پشت همه دلخوشی حادثه ها
از سکوت بی دلیل اینه
از غم مانده روی قلب خود میگویم
مینویسم و کسی هیچ نپرسید که چرا غمگینم؟
سلامم کن که از درد وداعت قلب من رنجید
برای ثانیه هایی که از تنهاییم سیر است.
نگاهم رو به دریاهاست
بیا برگرد
و ردپای من را هم ببین اینجا
که روی ماسه های زندگی مانده
ببین ایستاده ام تنها میان راه دشوار جداییها
اسیر لحظه ای و مانده از فردا
تو میدانی هوای زندگی ابریست ببار اینجا
که مدتهاست برای بارش باران دعا کردم
و شبها ذهن من درگیر بودنها و مردنهاست
برای ثانیهایم که میدانی برای تو
فقط حس گذر دارد
برای انکه بسپارم نگاهم را به فرداها
بیا این پنجره مانده به روی ناکجاها باز
پيوست ها:
20071111054913_gifs-animados-orkut-emo-02.gif [ 96.91 KiB | بازديد 342 بار ]
سلام به همگی
شعرهای مورد علاقه و پر خاطرتون رو اینجا بنویسید تا بقیه هم بخونن. هر وقت از شعری لذت بردید برام بنویسید
به ساعت نگاه مي كنم:
چشم مي بندم تا مبادا چشمانت را از ياد برده باشم
و طبق عادت كنار پنجره مي روم
سوسوي چند چراغ مهربان
وسايه هاي كشدار شبگردانه خميده
و خاكستري گسترده بر حاشيه ها
و صداي هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسماني چند خروس
از شوق به هوا مي پرم چون كودكي ام
و خوشحال كه هنوز
معماي سبز رودخانه از دور
برايم حل نشده است
آري!از شوق به هوا مي پرم
و خوب مي دانم
سالهاست كه مرده ام
نگاه دگر بسوی من چه میکنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از ان فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ی
به چشم خیش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چون فال حافظ ان میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو برو به سوی او مرا چه غم
تو آفتابی او زمین من آسمان
بر او بتاب زانکه من نشسته ام
بناز روی بال برفی فرشتگان
بر او بتاب زانکه گری میکند
در این میانه قلب من بحال او
این شعر یک مقدار طولانی هست، کامل یادم نمیاد بقیشو مال فروغ عزیز هست
: بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت بي تو اي شوق غزلآلودهيِ شبهاي من لحظهاي حتي دلم با من همآوايي نداشت آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم ميشوم كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت
( اين منم پنهانترين افسانهيِ شبهاي تو آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت در گريز از خلوت شبهايِ بيپايان خود بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود قايقي ميساختم آنجا كه دريايي نداشت
( شعرهايم مينوشتم دستهايم خسته بود در شب بارانيات يك قطره خوانايي نداشت ماه شب هم خويش ميآراست با تصويرِ ابر صورت مهتابيات هرگز خودآرايي نداشت حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت عشق اگر ديروز روز از روزگارم محو بود در پسِ امروزها ديروز، فردايي نداشت
( بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
سال نو میلادی مبارک
پيوست ها:
wallpaper_rose2.jpg [ 148.28 KiB | بازديد 348 بار ]
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک...
(فروغ فرخزاد)
من شعرهاي فروغ را مي پسندم
و اين منم زني تنها در آستان فصلي سرد..........
ويا
كدام قله كدام اوج..........
و يا
من ماهي كوچك زيبايي را مي شناسم كه در
داني از زندگي چه مي خواهم
من تو باشم ، تو ، پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بود
بار ديگر تو ، بار ديگر تو
........
شيدا جوني عكس پروفايلت عين منه خواهشا عوضش كن
كل سايت منو با اين عكس مي شناسن
الان بچه ها بهم پيغام دادن كه يكي مثل تو پيدا شده نهههههههههههههههههههههههههههههههههههه
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد
پيوست ها:
hagy_ashpazonline_weblog_1293784459.jpg [ 24.64 KiB | بازديد 349 بار ]
ستاره آسموني ، مال من باش
بهار بي خزوني ، مال من باش
به جز تو هيچ در دنيا ندارم
تو مال ديگروني، مال من باش
سلام دوستان به نظر شما بهترین شعر زنده یاد حسین پناهی کدام است؟
من « حسین »ام« پناهی »امخودمو میبینمخودمو میشنفمخودمو فكر میكنم تا هستم، جهان ارثیهی بابامهسلاماش، همهی عشقاشهمهی درداشتنهاییاشوقتیم نبودممال شما!
گاه مي انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي، روي ترا
كاشكي مي ديدم
شانه بالا زدنت را،
- بي قيد-
و تكان دادن دستت كه،
- مهم نيست زياد -
و تكان دادن سر را كه
عجيب! عاقبت مرد؟
-افسوس!
دوستان خوبم لطفا هر شعر یا نثر یا هر متنی رو که دوست دارید و فکر می کنید تاثیر گذار بنویسید تا بقیه هم بخونن و استفاده کنن
خداوندا تو می دانی که انسان بودنو ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود پای عبور ثانیه ها لنگ می شود
باور کن ای عزیز که زندگی بدون عشق چیزی شبیه حرکت اونگ می شود
دکتر شریعتی
تو به من خندیدی....
و نمی دانستی، من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم .....
باغبان از پی من تند دوید، .....غضب آلوده به من کرد نگاه٬
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاکش
و تو رفتی و هنوز...سا لهاست، خش خش گام تو هر لحظه دهد آزارم
و من اندیشه کنان، غرق این پندارم،
که چرا « خانه کوچک ما سیب نداشت؟»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 414]