واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: دفاع از آزادي حداقلي فردي
جواد لگزيان : «آيزايا برلين» در سال 1909 در ريگا، پايتخت لتوني در خانواده اي تجارت پيشه به دنيا آمد.خانواده برلين در سال 1917 به سن پترزبورگ نقل مكان كرده و در جريان انقلاب اكتبر در آنجا حضور داشتند. آنها در سال1921 به بريتانيا مهاجرت كردند و در حومه لندن سكونت گزيدند.آيزايا به دبيرستان سنت پل و سپس به كالج كورپوس كريستي در دانشگاه آكسفورد رفت و در آنجا تاريخ و زبان هاي باستاني و سياست و فلسفه و اقتصاد خواند. در سال 1932 در نيوكالج به سمت مدرس و به فاصله اي كوتاه به عضويت هيات علمي «ال سولز» در آكسفورد منصوب شد.برلين هميشه ليبرال منش بود ولي از اوايل دهه 1950 دفاع از ليبراليسم جايگاهي محوري در انديشه اش پيدا كرد.
فلسفه ورزي از ديد وي فعاليتي مهم است كه نياز حياتي و نازدودني ما را به توصيف و تبيين جهان تجربه برمي آورد و اساساً سودمند براي اجتماع و براي آن ضروري است چرا كه مخالف كهنه انديشي است و به انسان ها براي فهم خويش ياري مي رساند تا بتوانند آشكار و روشن عمل كنند،نه بي نظم و نابخردانه در تاريكي.در انديشه برلين آزادي بايد با ارزش هاي ديگر مانند برابري، عدالت يا نظم و امنيت متوازن و متعادل شود اما با اين همه حفظ حداقلي از آزادي فردي نخستين اولويت است چرا كه از ديدگاه آيزايا برلين كسي كه حداقل آزادي اقتصادي و اجتماعي خود را از دست بدهد سرانجام بردگي را درخواهد يافت.با هم نگاهي داريم به كتاب او به نام «آزادي و خيانت به آزادي» كه در آن به بررسي افكار هلوسيوس، روسو، فيشته، هگل، سن سيمون و دومستر مي پردازد و بر آن است با خوانش آنها پي به معناي واقعي آزادي ليبرالي برد.
---
برلين در مقدمه بر آن است كه تمامي شش متفكر كه در سپيده دم ليبرال دموكراسي به سر مي بردند با اينكه از آزادي مي گفتند اما در نهايت دشمن آن بودند و نظريات شان ضد آنچه آزادي فردي خوانده مي شود از كار درمي آمد.
نخست برلين سراغ «كلود آدرين هلوسيوس» فرانسوي آلماني تبار متولد 1715 مي رود كه پدرش پزشك ملكه فرانسه بود. هلوسيوس مي انديشيد كه طبيعت به او مي گويد تنها كاري كه آدميان بايد بكنند جست وجوي خوشي و خوشبختي و پرهيز از درد و رنج است و مي خواست بر اين اساس نظامي بر محور فايده نگري برپا كند كه حتي با بهترين نيت و ملهم از پاك ترين انگيزه ها و متوجه پيكار با ستمگري و ناداني و حكومت خودسرانه به تعبير برلين به گونه اي جباريت تكنوكراتيك مي انجاميد. هلوسيوس به جاي جباريت جهل و ترس و خرافه پرستي و پادشاهان خودسر و همه لولوهايي كه نهضت روشنگري قرن هجدهم با آنها مي جنگيد، جباريت تكنولوژي و عقل را مي نشاند.در عالمي كه هلوسيوس ترسيم مي كرد با رويكردي فايده انگارانه جامعه اي تصوير مي شد كه همگان مانند حيوانات شرطي مي شدند تا فقط براي جست وجوي آنچه به حال شان مفيد است آموزش ببينند و هيچ قدرت انتخابي نداشته باشند.
برلين معتقد است با موفقيت تعليم و تربيت موردنظر هلوسيوس كه در آن سعي بر تبديل جامعه به كليتي واحد و متصل و هماهنگ با يك نظام آموزشي مقتدر بود هيچ جايي براي ابتكار فردي انسان ها نبود و آزادي فردي قرباني مي شد.
البته شايد اين نظام بتواند داراي خوشي و خوشبختي شود ولي به تعبير برلين نه اكنون روشن است و نه حتي در قرن هجدهم روشن بود و به يقين از آن پس روشن تر نشده است كه خوشي و خوشبختي يگانه هدفي است كه آدميان مي جويند.
در دومين گام برلين «روسو» را در مقام يكي از متفكران سياسي هنوز زنده مي بيند كه نظريه اش هم منشاء خير و هم منشاء شر بوده است. خير به اين معنا كه روسو تاكيد داشت بدون آزادي و خودانگيختگي هيچ جامعه اي ارزش واقعي ندارد و جامعه اي كه برپايه تصور فايده نگري قرن هجدهم ساخته شود و چند كارشناس در آن زندگي خوش ظاهر و بي اصطكاكي ترتيب دهند تا بيشترين عده مردم به بيشترين حد خوشي برسند، جامعه اي تهوع آور است؛ تهوع آور براي انساني كه خواهان آزادي بي قيد و بند و خودانگيخته است (به شرط آنكه خود زمام عمل را به دست داشته باشد) و اين آزادي را حتي به بالاترين حد خوشي ترجيح مي دهد (اگر اين خوشي را نه خود او بلكه اراده فلان متخصص يا فلان مدير مطابق الگويي ثابت در نظامي مصنوعي جا انداخته باشد.)
روسو همچنين منشاء شر بود زيرا اسطوره خويشتن واقعي را به راه انداخت كه در لواي آن، اجبار و الزام مردم جايز شمرده مي شود. روسو معتقد بود كه با عقل فارغ البال انساني و فقط با مشاهده بي حد و مرز طبيعت يعني طبيعت موجود سه بعدي، طبيعت تنها به معناي چيزهاي واقع در مكان هاي معين، اعم از انسان و جانور و اشياي بي جان مي توان به كشف هر چيزي موفق شد. در اين راستاست كه روسو اين جمله را مي گويد كه جامعه حق دارد انسان ها را مجبور كند كه آزاد باشند و از همين جاست كه تناقض وحشتناكي شكل مي گيرد.
ژاكوبن ها، روبسپيرها،هيتلر، موسوليني و استالين با همين استدلال بود كه مي گفتند انسان ها به راستي نمي دانند چه مي خواهند و ما براي آنها و از طرف آنها مي خواهيم و به موجب آن از آنجا كه بهتر مي دانيم كه انسان ها كه هستند و چه مي خواهند مجاز به هر كاري هستيم.
به نظر برلين اين برداشت سبب يك اقتدار شديد مي شود كه بردگي
تمام عيار فرد را رقم زده و آزادي فردي را نابود مي كند. «يوهان گوتليب فيشته» بيش از هر متفكر آلماني ديگري از ديد برلين مسوول مطرح كردن تصوري از آزادي است كه با مفهوم متعارف آزادي در انديشه متفكران غربي در تضاد و مخالفت بود.
فيشته در آغاز ليبرالي فردگرا بود ولي كم كم نظرگاه پيشين خود را رد كرد و در نهايت ناسيوناليستي پرحرارت و جنون زده دنياي فاشيسم و نازيسم شد و در اينجا نيز اين حركت مستلزم عبور از فرد به جمع بود آن هم عبور به قوم و نژاد،
به نظر فيشته فرد فقط با ترك خواست ها و اعتقادهاي فردي و غوطه ور شدن در گروهي بزرگ تر به آزادي مي رسد. آزادي مساله چيرگي بر خويشتن حقير و عيبناك و دروغين خود - يعني آنچه فرد مي نمايد كه هست و مي خواهد- به منظور محقق ساختن خويشتن راستين و واقعي در عالم ذوات معقول يا نومن هاست.
اين خويشتن راستي يا بالاترين منافع راستين شخص، خواه به عنوان فرد و خواه در مقام عضو گروه يا نهادي بزرگ تر يا با آرمان يا ايده يا احكام عقل يكي است. برلين منشاء اين مفهوم آزادي را فاشيسم مي داند كه مدعي بود وقتي مردم را به انقياد درآورند، آزادشان كرده اند. اين كار به عقيده وي عملي كاملاً غيراخلاقي است كه ريشه در افكار فيشته و امثال او دارد.
در ادامه نويسنده به انديشه هاي «هگل» پرداخته است و در آن تصريح مي كند خطاي هگل اين بوده است كه گمان داشت كل عالم نوعي اثر هنري است كه خود آفريننده خويش است و بنابراين بهترين وسيله توصيف آن اينگونه واژه هاي برگرفته از زيست شناسي و موسيقي است.
برلين در نتيجه بر اين باور است كه هگل بسياري نظرهاي غلط و ناصواب را به بشر تحميل كرد از اين قبيل كه ارزش عين واقعيت است و خوب آن چيزي است كه به موفقيت بينجامد؛ قضيه اي كه همه اشخاص برخوردار از احساس اخلاقي چه از مدت ها پيش از هگل و چه پس از او، آن را بحق مردود شمرده اند.
با اين همه جرم بزرگ هگل اين بوده است كه او به تعبير برلين با ايجاد منظومه اسطوره اي پرعرض و طولي كه هم دولت در آن يك شخص انگاشته مي شود و هم تاريخ و تنها يك الگو وجود دارد كه فقط با بينش فراسوي عقل مي توان به تشخيص آن كامياب شد، جايي براي آزادي قائل نشد.در الگوي درهم بافته هگل جايي براي آزادي نيست؛ جايي كه يگانه شكل عرض اندام اطلاعات از الگو باشد، جايي كه آنچه به آن آزادي نام مي نهيد به معناي نوعي فضاي خالي، ولو كوچك نباشد كه در آن حق انتخاب شخصي داشته باشيد و ديگران مزاحم شما نشوند، در چنين جايي امكان آزادي وجود ندارد چرا كه جوهر آزادي اين است كه فرد انتخاب كند و پاي اعتقاد خود بايستد.
در پنجمين بخش آيزايا برلين خطر ناكجاآبادگرايي را در انديشه «سن سيمون» گوشزد مي كند و به بهشت سرشار از سلسله مراتب قرون وسطايي او مي تازد.
برلين معتقد است آينده
پيش بيني ناپذير است و پيامدهاي هيچ رشته اعمالي را نمي توان به يقين از پيش دانست زيرا پيامد آن ممكن است به كلي غير از قصد و نيت اصلي از كار دربيايد. پس بايد محتاط و عاقل بود و از خيال پردازي به سبك سن سيمون درباره آينده و آرمانگرايي مطلق و بي منطق پرهيز كرد چرا كه از عدم يقين نمي توان گريخت و هر عملي هر قدر هم كه دقيق به آن اقدام شود، همواره متضمن خطر پيامدهاي فاجعه بار يا لااقل برخلاف انتظار است.به باور برلين در حرف هاي «سن سيمون» درباره محبت، هم گروهي و سازماندهي هم جايي براي آزادي فردي نيست كه اين عدم اهميت به آزادي ترجيع بند افكار استالين است كه خشونت مرگباري را رقم زد.
در پايان كتاب، نويسنده «دومستر» را پيشاهنگ و آوازه گر فاشيسم لقب مي دهد كه با طرفداري سرسخت از استبداد و حكومت مطلقه پشتيبان پادشاهان جلاد بود كه در خدمت دربار فاسد از هيچ خوش خدمتي فروگذار نكرده و به پادشاه گوشزد مي كرد كه مبادا علوم و فنون بر كشور تسلط يابند،
دومستر شيفته قدرت بود كه از ديد وي سرچشمه هرگونه حيات و هرگونه عمل است، بالاترين عامل رشد و تكامل آدمي است و هر كس كه چگونگي كاربرد آن را بداند، حق استفاده از آن را كسب مي كند پس نبايد به هيچ وجه در برابر قدرت به ويژه سلطنت ايستاد،
انديشه ويرانگر و اقتدارباور دومستر در دفاع از سلطنت پوسيده و حكومت منحط پادشاهي در چهره هراس انگيز فاشيسم هيتلر به خوبي خود را نشان داد و بطلان خود را آشكار ساخت.
آيزايا برلين با اشاره به آزادي فردي و ضرورت آزادي انتخاب افراد به عنوان اصلي ترين آموزه انديشه ليبرالي و آزادي منفي (يا آزادي از) را به معناي عدم تحميل مانع و محدوديت از ديگران و آزادي مثبت (يا آزادي براي) را از سويي به معناي توان (و نه فقط امكان) تعقيب و رسيدن به هدف و از سوي ديگر به معناي استقلال يا خودفرماني در مقابل وابستگي به ديگران تعريف مي كند و به لزوم تلفيق و هماهنگي آنها براي زندگي اجتماعي بهتر تاكيد مي كند.
دفاع آيزايا برلين را از آموزه هاي ليبرالي در كتاب «آزادي و خيانت به آزادي» با ترجمه «عزت الله فولادوند» نشر ماهي در 260 صفحه و با قيمت 6500 تومان منتشر كرده است؛كتابي كه در آن برلين در دفاع از آزادي حداقل اقتصادي و اجتماعي فردي متن هايي پرشور در نقد انديشه هلوسيوس، روسو، فيشته، هگل، سن سيمون و دومستر آفريده است.
چهارشنبه 30 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 416]