واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: مصاحبه مجله رد بولتن با ورنر هرتزوگ به مناسبت آخرین فیلمش غار رویاهای فراموش شده زنبوری که نیش میزند، نه مگس روی دیوار
یک روز از زندگی ورنر هرتزوگ هر جای دنیا میتواند بگذرد. در این روز بخصوص او را در منطقه صعبالعبوری در جنوب فرانسه پیدا میکنیم. بالای رودخانهای خروشان شیب تندی را پیموده و حالا بالای صخرهای عمودی ایستاده است. یک آن درنگ میکند و با انگشت به زیر پایش اشاره میکند، جایی که 30000 سال پیش مردمانی بدوی زندگی میکردند. این مردم حس نیرومندی از درام داشتند که امروز این چشمانداز به ما منتقل میکند. حسی که برای همه بلاواسطه و بدیهی باقی مانده است. دور و بر پون دارک، پل طبیعی سنگی مهیبی بر روی رودخانه آردِش، این مردمان در غارها روزگار میگذراندند و تعدادی از این غارها هنوز باقی ماندهاند. غار شووِت یکی از اینهاست. مکانی باقی مانده از عصر سنگی که پشت صخرهای فرو افتاده پنهان مانده بود و در سال 1994 از نو کشف، اندازهگیری، عکسبرداری و دوباره بسته شد. اکنون بیش از ده دوربین و تعدادی حسّگر صوتی هر حرکت و صدایی را در آن تحت نظر گرفتهاند. دری به ضخامت نیم متر در ورودی غار، دنیای بیرون را از این فضای باستانی جدا میکند. پشت در، راه باریکهای سنگی از تونلی تنگ ده متر پائین میرود. میتوان تصور کرد در انتهای این راه دو ببر با دندانهای تیز و معدههایی که دهها هزار سال گرسنگی کشیدهاند، در کمینات نشستهاند. نقاشیهای دیوارههای این غار، قدیمیترین نقاشیهای به ثبت رسیده تاریخ بشرند. گنجینهای که قیمتی بر آن نمیتواند نهاد. امّا همه شگفتی این غار به نقاشیهایش نیست. هرتزوگ میگوید: ”در اینجا جای پای پسربچه هشت سالهای پیدا شد و در کنارش ردِّ پای یک گرگ. انگار این دو همراه و رفیق یکدیگر بوده باشند.“ بعد از سالیان دراز انزوا از دنیای بیرون، محیط این غار اکنون در برابر انواع نفوذ خارجی، از دی اکسید کربن گرفته تا رطوبت هوا، به شدت آسیبپذیر است. هر بار که آدمیزادی پا به درون غار میگذارد بیم آن میرود که آسیبی جبران ناپذیر به نقاشیهای آن وارد شود. با این اوصاف، چرا وزارت فرهنگ فرانسه به یک آلمانی تبار مقیم آمریکا اجازه داده است از یکی از گنجینههای نادر فرانسه و شاید هم جهان فیلم بگیرد. خب، شاید دلیلش این باشد که هیچ فیلمساز دیگری داوطلب این کار نبود. ورنر هرتزوگ فیلمساز 68 سالهای است با تیپ ورزشکاری که همیشه روی خط باریک بین داستان و مستند راه پیموده است. هم در سینما و هم در زندگی واقعی، جدا کردن این دو قلمرو از یکدیگر گاهی براستی دشوار است. وقتی که کسی که اسبسواری بلد نیست در مکزیکو وارد یک نمایش کمنداندازی میشود، کاری که هرتزوگ در بیستوپنج سالگی کرد، چه میتوان گفت؟ این داستان است یا واقعیت؟ او وقت فیلم ساختن همیشه جان و شهرت خود را کف دستش گذاشته است، و این میتواند یکی از دلایلی باشد که میگویند او با بازیگران و عوامل تولید فیلمهایش خشن برخورد میکند. از فیتزکارالدو در آمازون تا کبرا ورده در غنا و جاهای بیشمار دیگری میان این دو، لوکیشن فیلمهای او همان اندازه دراماتیک بودهاند که خود فیلمهایش. از میان بازیگران جوانی که هرتزوگ بهترین بازیها را از آنها گرفته یکی کلاوس کینسکی دیوانه است و دیگر کلودیا کاردیناله با زیبایی بیمثالش. غار رویاهای فراموش شده دهمین فیلم بلند هرتزوگ در ده سال گذشته است. پنج فیلم از این ده فیلم مستند بودهاند. برای او که در 32 سالِ پیش از آن جمعاً 18 فیلم بلند و کوتاه داستانی و مستند ساخته بود، این یک جور نوزایی و رکورد است، هرچند فیلمهای او همیشه خواهان داشتهاند. فیلمهای قدیمیترش جای خود را ثتبیت کردهاند و فیلمهای جدیدش با ارتقا فیلم غیرداستانی موقعیت او را مستحکمتر ساختهاند. هرتزوگ گفتار (نریشن) ده تا مستندهای بلندش را خودش خوانده است. روشنی و شفافیت واژگانش با آرامش یکنواخت و قضا قدری صدایش تضاد کامل دارند. حتی در فیلم بهترین دوستم درباره مناسبات کاریاش با کلاوس کینسکی، روی لعن و نفرینهای خشمگین کینسکی، ، هرتزوگ درباره عشق برادرانه صحبت میکند. هر چقدر هم صدایت را روی ورنر هرتزوگ بلند کنی، او به نرمی با تو سخن خواهد گفت. رد بولتن: اگر موافقی مصاحبهمان را با این گزاره شروع کنیم: ”فیلم سینمایی داستان است، فیلم مستند حقیقت“. هرتزوگ: این اصلاً شروع نیست، چون ما را به هیچ جا نمیرساند. فیلمسازان مستند هنوز بر این باورند که تنها دادههای واقعی میتوانند حقیقت را به تصویر بکشند. این طور نیست. اگر این طور بود دفتر تلفن منهتن مهمترین کتاب دنیا بود. چهار میلیون نام، همه درست، همه قابل اعتماد – با این همه این کتاب حقیقت را بیان نمیکند، روشنگر نیست. ما از این کتاب نمیفهمیم اسمیتهایی که نامشان سی و پنج صفحه از کتاب را پر کرده است کی هستند؟ شبها خواب میبینند، بالشهایشان از اشکهایشان خیس میشود، چطور زندگی میکنند، چطور فکر میکنند؟ درباره هیچ یک از اینها از این کتاب چیزی نمیفهمیم. گمانم باید در این نوع نگاه که گویی دادههای واقعی محتوای همه چیز هستند، تجدید نظر کنیم. در مستندسازی نظارهگر خاموش را مگس روی دیوار مینامند. میتوانیم بگوییم شما یکی از مستندسازانی هستید که میخواهند مگس توی سوپ باشند، چون با موضوع درگیر میشوند؟ من همیشه بر این باور بودهام که باید دخالت کنیم، خلق کنیم؛ بالاخره ما کارگردانیم. در کنفرانسی در آمستردام که 500 کارگردان در آن شرکت داشتند، این موضوع چنان لوث شده بود که اعصابم داغون شد. میکروفون را گرفتم و گفتم: ” کودنها! ما نباید مگس روی دیوار باشیم، من میخواهم زنبور سرخی باشم که نیش میزند!“ همهمه شد و من دوباره میکروفون را گرفتم: ”سال نو مبارک، جماعت شکست خورده“. چیز بیشتری برای گفتن نبود. امّا امروز، با پیدایش رئالیتی تی وی، واقعیت مجازی و فوتوشاپ، شاهد تغییرات جدی در مناسباتمان با واقعیت هستیم. همه چیز را میتوان به طور مصنوعی درست کرد و در نتیجه باید واقعیت را دوباره دریافت، تعریف کرد و فهمید. این یکی از وظایف ما فیلمسازان است. وقتی فیلمی میسازیم درباره یک کار هنری سی هزار سال پیش چطور میتوانیم واقعیت را به چنگ بیاوریم؟ آیا باید به نوعی نگرش عرفانی روی بیاوریم تا بتوانیم به این واقعیت روی دیوار زندگی ببخشیم؟ من کوچکترین علاقهای به عرفان ندارم. عرفان برای یک چنین موضوعی مهلک خواهد بود. عرفان یک فلسفه کاذب است. حتی کلمه فلسفه را هم نباید برایش به کار ببریم، این اندازه وحشناک است: دیوانگان عصر نو، اینها شیداهایی که دوست دارند به این غار دست پیدا کنند و بعد درباره یک جور عرفان پالئولیتیک داستان ببافند. من دنبال این چیزها نیستم. چرا فیلم را سه بعدی فیلمبرداری میکنی؟ داخل غار حقیقتاً شگفتانگیز است. به خاطر همه سوراخ سمبههایی که در آنها نقاشی کردهاند. انگار یک هو اسبی پیش میآید، بعد گاومیش کوهاندار نیرومندی جلوت سبز میشود. استالاگتیتها و استالاگمیتها همه جای آویختهاند و استخوانها و جمجمههای خرسها بر زمین ریخته است. با فیلمبرداری سه بعدی همه اینها فوقالعاده در میآید. دیگر هرگز این محل را این طوری نخواهید دید. از نقاشیهای توی غار کدام یک را بیشتر دوست داری؟ مشهورترین این نقاشیها و زیباترینشان اسبها هستند. این تصویرها ما را تکان میدهند چون از همان نخستین نمونههای هنر آدمیزاد در سی و دو هزار سال پیش نقاشیهای اسبها کامل و پخته است. این تصویرها از یک جور کارهای خط خطی ابتدایی شروع نمیشوند. تصور میکنید که بیست و پنج هزار سال کسی پا به این غار نگذاشته و حالا شما جلوی این نقشها ایستادهاید. شیرهایی که دارند طعمهشان را میدرند. اینها هم جالباند. چیزهایی هم هستند که تصورش مشکل است: دایناسورهای پشمالو، ماموتها. مردمان عصر حجر خانه به دوش و مدام در حرکت بودند، هرچند گاهی زمان کوتاهی در غارها سکونت میکردند. یکجانشینی در برابر خانهبهدوشی، این موضوعی است که تو در فیلمهایت دنبال میکنی. همین طور در زندگیات. بله، مردمان عصر حجر مدام کوچ میکردند و احتمالاً گاومیشهاشان هم با آنها میرفتند. سگ مسلماً در این سفرها همراهشان بود. تنها به خاطر خوکها فاجعه شروع میشود و امروز شاهد عواقب آن هستیم. بیچاره خوک! خب، البته تقصیر خوک نبود. شهرها تاسیس شدند. در جاهایی که امروز شهرهای بزرگ واقعاند و تکنولوژی نقش مهمی در آنها بازی میکند. من تنها کسی نیستم که فکر میکند در دراز مدت اوضاع بر وفق مراد پیش نخواهد رفت. ما انسانها آسیبپذیرتر از آن هستیم که در دراز مدّت بتوانیم زندگی را روی این سیاره حفظ کنیم. به این سبب است که واقعاً باید به این یکجانشینی بیاندیشیم. تو به خاطر دست زدن به کارهای دشوار بر آزمودن خودت مشهوری. برای مثال در سال 1974 از مونیخ تا پاریس را پیاده رفتی، چون احساس میکردی با این کار جان دوستت لوته آیسنر را که در بستر بیماری افتاده بود نجات میدهی [او تا سال 1983 زندگی کرد]. باز هم از این کارها میکنی؟ آیا هنوز هوادار متعصب پیادهروی هستی؟ وقتی درباره من صحبت میکنی کلمه متعصب را به زبان نیاور. من یک حرفهای هستم، امّا هنوز هم برای چیزهایی که از نظر وجودی اهمیت زیادی دارند، حاضرم به کارهای غیرعادی دست بزنم. غار رویاهای فراموش شده در ماه سپتامبر در جشنواره فیلم تورونتو برای نخستین بار به نمایش در آمد و در سال 2011 در سینماها اکران خواهد شد.
ترجمه: روبرت صافاريان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 407]