تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836851289
چطور غم غربت را کم کنیم؟ : مشکلات بزرگ در عین حال کوچک
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: چطور غم غربت را کم کنیم؟
روانشناسان میگویند غم غربت در ابتدای مهاجرت کاملا طبیعی است اما راههایی وجود دارد که از این غم پیشگیری یا دوره آن را کوتاهتر کنیم.
سال اول دانشگاه بود. 5 نفر سال اولی با هم توی یک اتاق بودیم و تقریبا همهمان از یک استان دور آمده بودیم.
کسی که خانهاش از همه به دانشگاه نزدیکتر بود، 10 ساعت تا پدرو مادرش فاصله داشت و کسانی که دورتر بودند، فاصلهشان به 15 ساعت هم میرسید. چند تا از بر و بچ که بیشتر به خانه و خانواده وابسته بودند، وقتی دلشان هوای خانه را میکرد کار جالبی میکردند؛ کاری که هیچوقت یادم نمیرود؛ شب که میشد چراغها را خاموش میکردند، به یکی که صدایش غمگینتر بود میگفتند بخوان و هرکس میرفت روی تخت خودش، زیر پتوی خودش و میزد زیر گریه! «غم غربت» در روزهای اول مهاجرت بیداد میکرد اما کمکم، هم غم غربت کمتر شد و هم بچهها دیگر توی اتاق گريهوزاري نکردند!
این آدمیزاد هم معلوم نیست چهجور موجودی است؛ اگر بگذاری در همین محیط آشنای خودش روزهایش را بگذراند، کمکم از روزمرگی حالش به هم میخورد و شروع میکند به شعاردادن که «آب هم اگر یک جا بماند میگندد»؛ حالا همین آدمیزاد را اگر از همین روزمرگیها که گذشته و خاطرههایش را ساختهاند جدا کنی و بگذاریاش توی یک محیط جدید، چنان نوستالژی گذشته میگیردش که میدهد با خط خوش و جوهر طلا برایش بنویسند «به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار / که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم».
حتی اگر آنقدر پوستکلفت باشد که مثل آن امیر دوره رودکی چندین و چند سال با غربت حال کند، یکدفعه یک شعر چنان دگرگونش میکند که کاروان راه میاندازد و هی از رودکی میخواهد که بخوان «بوی جوی مولیان آید همی!». اصلا مانایی یک دوبیتی مشهور نشان میدهد که غریبی یکی از غمهای سهگانه همیشگی ما ایرانیهاست. نگویید شما تابهحال بيت «سه غم اومد به جونم هر سه یکبار/ غریبی و اسیری و غم یار...» را زیر لبتان زمزمه نکردهاید.
از طرف دیگر اصلا این آمیزاد مشتاق است که حالش گرفته باشد؛ حالا چه به بهانه قرارگرفتن در سن خاص (بحران 30 سالگی که یادتان هست؟) و چه به بهانه قرارگرفتن در مکان خاص. خلاصه اینکه این آدمیزاد، همیشه خدا، بین دوتاقطب فرار از محیط آشنا و نوستالژی به محیط آشنا گیر کرده بوده است و نشانهاش هم، همین ضربالمثلها و بیتها که ذکرش رفت.
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
ظاهرا روانشناسها قبلا با تحقیق درمورد غم غربت بیشتر حال میکردهاند. اواسط قرن هفدهم میلادی یک بابایی آمد واژه «نوستالژی» را ابداع کرد و این را انداخت توی دهان جماعت. بعدها روانشناسها یک واژه اختصاصیتر برای غم و غصه اول مهاجرت در نظر گرفتند؛ "Home sick" که معناي تحتاللفظیاش میشود «بیماری خانه» و معنایش همان غم غربت است.
جالب است بدانید که فروید حتی اسهال و یبوست روزهای اول مسافرت را هم به اضطرابی که مکان جدید و خود سفر برای آدم به وجود میآورد ربط میداد. از 30 سال گذشته به اين طرف که مهاجرتها خیلی گستردهتر و طولانیمدتتر شدهاند و مخصوصا جهانسومیها ترجیح میدهند کشورهایی کاملا دور از وطن و فرهنگ وطن را به عنوان مقصد انتخاب کنند، هم این بحث «غم غربت» دارد جدیتر دنبال میشود و هم بحثهای جدیتری مثل بحران هویتی که نوجوانان نسل دوم مهاجرت با آن درگیر میشوند؛ بحران هویتی که دوبرابر شدیدتر از بحران هویت نوجوانان بومی است.
آنها، هم باید با بحران معمول نوجوانی کنار بیایند و هم باید با ارزشهای جامعه پدری و ارزشهای جامعه فعلی درگیر باشند.
از آنجا که همشهری جوان بینالمللی نیست(!) و بیشتر ما در سطح کشور خودمان مهاجرت میکنیم و با همان «غم غربت» معمول باید کنار بیاییم، بیخیال بحران هویت در غربت میشویم. حالا بگذریم از اینکه توی همین مملکت خودمان هم گاهی آنقدر تفاوت فرهنگی بین 2 شهر کوچک و بزرگ، عمیق است که نوجوانان نسل دوم پدر و مادران مهاجر، کمی بیشتر بحرانزده میشوند!
نگاه مردم بیگانه در دل غربت...
«غم غربت» یک حس طبیعی تنهایی و سردرگمی در موقعیت غربت است. حالا بعضیها میگویند که این غربت کاری به مکان ندارد و آدم از کارهای روزمره که خلاص شد، توی ننوی خانه پدری هم که باشد «غم غربت» میآید سراغش. بعضیها حتی معناهای ماوراءالطبیعی به این قضیه میدهند و آن را ربط میدهند به دوری بنی بشر از وطن اصلیاش که همانا بهشت باشد.
بعضیها هم معناهای فلسفی به آن میدهند و میگویند این حیرت و سردرگمی که بعد از فراغت از روزمرگی پیش میآید، اتفاق مبارکی است و اصلا فلسفیدن و پرسش از چیستی و چرایی جهان از همینجا شروع میشود و خلاصه اینکه اگر این سردرگمیها را جدی بگیرید کمکماش میشوید «دریدا».
ادبیاتیها هم دست از سر غم غربت بر نداشتهاند. میلان کوندرا در کتاب زیبای «جهالت» غم غربت را با یک تحلیل زبانشناسانه به بیخبری ربط میدهد و مینویسد: «تو از من دوری و من از تو بیخبرم. کشورم از من دور است و نمیدانم آنجا چه خبر است».
اما متاسفانه ما روانشناسیم و میخواهیم غم غربت را در معمولیترین معنایش در نظر بگیریم. در این معنا از نظر فیلسوفان چیپ و پیش پا افتاده، غم غربت وقتی سراغ آدم میآید که فرد از خانواده یا محیط همیشگیاش جدا میشود؛ حالا هرچه این جدایی همیشگیتر و دورتر باشد، احتمال بیشتری دارد كه غم غربت شدیدتر بیاید سراغ آدم.
غم غربت ربطی به سن ندارد ولی خب، قبول کنید که هرچه آدمیزاد بزرگتر بشود، سنگدلتر (شما بخوانید دلگندهتر و دانشجویان روانشناسی بخوانند تمایزیافتهتر!) میشود؛ به همین خاطر است که کودکان دور از خانه، بیشتر از جوانان، و جوانان بیشتر از بزرگسالان غم غربت میآید سراغشان. جالب است بدانید که کودکان مثل بچه آدم غم غربتشان را با غمگینی نشان نمیدهند؛ آنها کارهایی میکنند که بیشتر جلب توجه کند.
مسلما مسئولین یک مدرسه شبانهروزی بیشتر به معده درد، گلودرد، سردرد و تهوع توجه میکنند تا به یک غم پیش پا افتاده. خب، کودکان هم در ناخودآگاهترین شکلش همین نشانهها را نشان میدهند و در خودآگاهترین حالتش تمارض میکنند و نمیروند مدرسه؛ به همین راحتی!
اگر آن نظر اول - که گفتیم غم غربت را به فراغت از روزمرگی ربط میدهد - را با نظر دوم - که غم غربت را به جدایی فیزیکی ربط میدهد - ترکیب کنیم نتیجهاش این میشود که ما زمانی بیشتر احساس غربت میکنیم که هم در شهر غریبی زندگی کنیم و هم موقع استراحتمان باشد و تقریبا کاری برای انجام نداشته باشیم. اول صبحگاه و آخر شامگاه پیش از رفتن به خواب شیرین، بیشتر احتمال دارد که اشک غربت گوله گوله از چشمهایمان بریزد.
بعضی آدمها هم هستند که به دلایل پیچیده روانکاوانه بیشتر مستعد غم غربتند. مثلا آدمي که طلاق گرفته یا کسی که در کودکی یک فقدان بزرگ مثل از دست دادن مادر را تجربه کرده، ممکن است نگاهش به جهان جور دیگری باشد؛ ممکن است فرض اولیه او این شده باشد که کلا جهان و اهل جهان کمر بستهاند که چیزها و کسانی را از او بگیرند.
حالا که غربت دوباره در شکل یک «از دست دادن» ظاهر میشود، فرض اولیه او دوباره تایید میشود و خب، معلوم است که از آدمهای دیگر غمگینتر میشود و ممکن است حتی غمگینیاش به افسردگی تبدیل شود.
بعضیها هم بر عکس، کمتر غم غربت را تجربه میکنند؛ مثلا کسانی که خودشان غربت را انتخاب کردهاند و به اجبار دیگران یا شرایط مهاجرت نکردهاند یا کسانی که کلا شخصیتشان جوری شکل گرفته است که به تجربههای تازه اشتیاق بیشتری دارند.
همانطور که از اول متن هی داریم تکرار میکنیم، غم غربت طبیعی است و معمولا با خوگرفتن به محیط جدید از بین میرود یا در مواقع خیلی کمتری به سراغتان میآید.
اما ممکن است که همین غربت باعث شود یک افسردگی پایهایتر در وجودتان زنده شود یا بدنتان شروع کند به پارازیت انداختن. اینجور موقعها بهتر است که سری به يك روانشناس یا پزشک بزنید.
غریبی و اسیری چاره داره...
همانطوری که شاعر شیرینسخن، قرنها پیشتر از ما تشخیص داده است «غریبی و اسیری چاره دارد» و خدا به «غم یار و غم یار و غم یار» مبتلایتان نکند! ما نمیدانیم چارههایی که در ذهن آن شاعر غلیان میکرده، چه بوده است اما چارههای مدرن غم غریبی اینها هستند:
1 نشانههای پیوستگی را با خودتان ببرید
همانطور که میلان کوندرا میگوید، هر چیزی میتواند نوستالژی شما را زنده کند؛ یک مزه، یک منظره، یک صدا و حتی یک بو. در مورد این آخری یعنی ربط بو و خاطره حتی پای عصبشناسها هم به قضیه باز شده است و آنها فهمیدهاند که به این خاطر بوی گذشته بدجوری خاطرهها را تحریک میکند که مرکز بویایی و مرکز تشکیل حافظه در مغز همسایهاند.
اینها را گفتیم که به اینجا برسیم که میتوانید همین واقعیات را خودتان مدیریت کنید؛ یعنی به جای اینکه یکدفعه با رسیدن بوی گندم در مرکز تحقیقات کشاورزی کرج یاد گندمزارهای ولایتتان بیفتید، خودتان از اول نشانههایی همیشگی از خانه را با خودتان داشته باشید.
آوردن یک قاب عکس، یک مجسمه، یک کتاب قدیمی، یک شیشه عطر، یا یک سفره کوچک از خانه پدری به خوابگاه یا خانه مجردی باعث میشود با گذشته احساس پیوستگی کنید، احساس نکنید که یکدفعه جدا افتادهاید و لااقل اشیايی فیزیکی شما را به گذشتهتان وصل کنند.
2 با یک نفر از غم غربت حرف بزنید
چه روان شناسها بگویند و چه نگویند، همه عالم و آدم میدانند که حرفزدن درباره غصهها، آدم را سبک كرده و هیجانها را خالی میکند. اما مهم این است که با چه کسی از غم غربت حرف بزنیم. بدترین انتخاب کسانی هستند که هنوز در وطن حضور دارند.
تصور کنید شما در روزهای اول دانشگاهتان زنگ بزنید به مامان جانتان و با او از غربت بدجور دم غروب حرف بزنید؛ با این کارتان هم یک نفر دیگر را غصهدار میکنید و هم با صدای مادر که خواهش میکند پیشش برگردید، غم و غصه خودتان شدیدتر میشود.
بهتر است به جای این «بچه ننه» بازیها، زنگ بزنید به یکی از نزدیکانتان که از شما باتجربهتر است و قبلا غم غربت را پشتسر گذاشته؛ مثلا خواهر و برادر بزرگتری که قبلا دانشگاه را در یک شهر دور گذراندهاند یا اینکه دارند سالهای آخر را میگذرانند.
اگر هم هیچکس را پیدا نکردید، در مرکز مشاوره دانشگاه و مراکز مشاوره سطح شهر همیشه به روی شما باز است؛ روبهروی یک متخصص مینشینید که هم شما را از طبیعیبودن غم غربت مطمئن میکند، هم خودتان خالی میشوید و هم دست خالی بر نمیگردید؛ یعنی دیگر دلتان پر نیست اما دستتان پر است!
3 به غربت یکجور دیگر نگاه کنید
تصور کنید که شما تا آخر عمرتان در همان شهر خودتان میماندید. از بالا به این کره خاکی نگاه کنید و خودتان را تصور کنید که فوق فوقش دارید در دورترین خیابانهای شهر خودتان ورجه ورجه میکنید. حالا یک خط بکشید از شهر خودتان به یک شهر دیگر. آن آدم کوچولو را از این خط عبور دهید و وارد شهر جدید کنید؛ یک عالمه آدم جدید، جای جدید، هنجارها و نابهنجاریهای جدید، رسم و سنتهای جدید و خلاصه یک دنیای جدید.
حالا فکر کنید آن آدمی که تا آخر عمرش توی شهر خودش میماند داناتر، بالغتر و برای ادامه زندگی آمادهتر است یا شمایی که از این خط فرضی گذشتهاید و دنیای دیگري را تجربه کردهاید؟ زود درمورد مکان جدید قضاوت نکنید و با تمام بدیها و خوبیهایش آشنا شوید. شاید بدیهای فراوان روزهای اول به ناآشنایی شما برگردد وگرنه «چیزهایی هم هست» به قول سهراب.
4 صبور باشید
البته غم غربت اگر هیچ کاری انجام ندهید، به خودی خود حل نمیشود. اگر شما تا ابد توی اتاق خودتان بمانید، تا ابد غم غربت رهایتان نمیکند. یکدفعه وسط امتحانهای میانترم یا وقتی تازه دارد کارتان میگیرد، «بوی جوی مولیان» نزند زیر دماغ مبارکتان و بروید خانه؛ ببینید کی سرتان خلوتتر است که به خانه بروید.
وقتی هم زنگ میزنید به اعضای محترم خانواده، از حال و احوال خودشان بپرسید و از حال و احوال خودتان – البته غیر از غم غربت- بگویید. اینطوري حس ميکنید در جریان کارهای ولایت قرار دارید و یک جورهایی انگار در آنجا حضور دارید. خلاصه آن «بیخبری» میلان کوندرایی باعث غم غربتتان نمیشود.
5 دوستان جدیدی پیدا کنید
این یکی به همین سادگیها هم نیست. برای اینکه دوستان محترم توزرد در نیایند، بهتر است آنها را به واسطه یک جای دیگر بشناسید؛ یعنی یکدفعه در اتوبوس طرح دوستی با یک نفر نریزید. شرکت در کلاسهایی که به آنها علاقه دارید، هم سرگرمتان میکند و هم شما را با یک عالمه آدم آشنا میکند که هم با شما علایق مشترک دارند و هم ممکن است همدم و همراه شما باشند در غم غربت.
http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=43963
وای شبنم جون مرسی از گرد آوری این مطلب جالب ...ما که یه جورایی دارم عادت میکنیم به غربت دیگه...ولی در تائید حرفهای شما اینو بگم که..وقتی ما اینجا مهاجرت کردیم من تصمیم گرفتم جز عکس خانوادههای درجه اول عکس کسی رو با خودم نیارم اینجا ...مثل دوستا و فامیلای عزیز...بد از ۳-۴ سال که رفتم ایران همه رو با خودم آوردم...الان میبینم که چقدر نگاه کردن به عکسهای قدیمی، مرور کردن خاطرههای قدیمی..همه و همه تو کم تر دلتنگ شدن من تاثیر داشته...امیدوارم هیچ کس غم غربت نبینه، و اگه میبینه زود با چیزی خوب جایگزینش کنه...
مرسی شبنم جون..
الهی که همگیتون شاد باشید همیشه و لبتون همیشه خندون
بتی
shabnam aziz taypk jalebi hast,man ham dar ghorbat zendegi,mikonam,wali ma n ba khodam kenar amadam,wa baray khodam sargarmi dorost kardam.ke tab mikhanam,gardesh mirawam,film negah mikonam,wa li dar har hal,khodam,ra ba jamey in ja weghf midaham.da har hal gham ghorbat sakht hast,ama bayad,kesani ka dar ghorbat zendegi mikoonand,bayad khodeshan,fekr konnand,wa az gorbat,kooh nasazand,be nazar man adam bayad bedanad ghorbat chist,shayad adam dar keshwar khodash gharib bashad ,shoma chi fekr mikonid.
منهم اینو متوجه شدم که اگه ما روی غربت رو کم نکنیم اون روی مارو همچین کم میکنه که خودمون هم بهت زده میشه که چطور شد اینطوری شد
اتفاقااگه دقت کنید شاید غربت به اون معنا که هممون تو ذهنمون هست وجود خارجی اصلا نداشته باشه
زمانیکه من ایران بودم
چندین سال دور از شهر اصلی خودمون بودیم و به خاطر شرائطی که داشتیم مجبور بودیم اون وضع رو تحمل کنیم
توی اون چند سال که از شهر اصلی و فک و فامیلمون دور بودیم دائم میگفتیم ما تو غربت هستیم و اینا...هی غصه پشت غصه!
توی اون چند سال ما تونستیم دوستانی پیدا کنیم که همیشه خدا تو هر مشکل و سختی که داشتیم اونا کمکمون میکردند و متقابل ما هم همینطور بودیم
گذشت و گذشت تا اینکه
برگشتیم به شهر اصلی خودمون!!
اولش خیلی شیرین بود
هی از خونه این فامیل به اون خونه میرفتیم و هی همه جمع میشدند دورمون و یه مدتی که گذشت دیگه خوب همه رفتن سر زندگی خودشون
تا اینکه بعد از گذشت یه مدت ما خودمون متوجه تغییراتی شدیم
اینجا دیگه اگه دچار مشکل میشدیم و توقع داشتیم که فامیل به دادمون برسه هیشکی نبود
و اونایی هم که بودند دائم با بهانه های جورواجور اصلا طرفمون هم نمیومدند
( من خیلی کلی دارم میگم هااا ببخشید ..نمیخوام خیلی سرتون رو ببرم)
میخوام بگم بعد از چند سال زندگی تو شهر اصلی خودمون
تقریبا هممون به این نتیجه رسیدیم که غربت واقعی اینجاست
نه شهری که قبلا توش زندگی میکردیم و اونقدر دوستای مختلف ( که همه درد یکسان داشتیم ) دوره هم بودیم و به دادهم میرسیدیم به وقت مشکلات که واقعا دیگه غربت به اون معنا وجود نداشت
حالا هم که به خارج از کشور اومدم
علی رغم وابستگی شدیدی که به خانواده ام دارم با خودم میگم بهتره که از لحظه لحظه اینجا بودنم و در کنار دوستانی که پیدا کردم استفاده کنم
نمیخوام به کل منکر غم غربت بشم
ولی میخوام بگم بهتره اونقدر برای خودمون بزرگش نکنیم که مانع فعالیتها و پیشرفتای روزانه ما بشه
مهاجرت و غربت هم خوب بخشی از زندگی هستش
نباید ازش گریخت و نباید صورت مسئله رو به کل پا کرد
بلکه باید به عنوان بخشی از اتفاقات عادی زندگی بهش نگاه کنیم و اجازه ندیم کل زندگی مارو تحت تاثیر خودش قرار بده
ببخشید سرتون رو بردم
سلام دووووووستای گلم
من شاید از خیلی از شماها کوچکتر باشم
ولی اومدم تو یه کشور قریب و میخوام درس بخونم
اصلنم به دلم تنگی فکر نمیکنم
چرا که ما همیشه جوان و زنده نیستیم
که بخوایم از لحظه لحظه زندگی مون استفاده کنیم
پسسسس به این چیزا فکر نکنید
به فکر این باشین که الان که جوان هستین باید سنگای بزرگ زندگی تون بذارین
تا پشتوانه روزهای پیرتون باشه
ما فقط یه بر به دنیا میایم
پس برای خودمون زندگی کنیم
و از این که خانواده همون سالم و خوش حالن لذت ببریم
امیدوارم همیشه سبز باشید
و زردیها و غمها ازتون دور باشه
من با دو تا پسرام با هم زندگی میکنیم شوهرم اینجا کار نبود رفت ایران تنها زندگی میکنه همه چیزش کاره شه و هر 5 ماهی میاد 1ماه میمونه بر میگرده اوایل دوری مامانم فقط دیونه ام کرده بود و با تلفن با هم حرف میزدیم اونم با ده تا گوش که محاصره ات کردن منی که تا صدای مامانم رو با تلفن نمیشنیدم حالا به مرز دیونه شدن رسیده بودم بچه ها سرشون مدرسه گرم بود و حیونی ها مشکل زبان داشتن شوهرم که برای فوق دکتری اومده بود تنها چیزی که وجود ش رو حس نمیکرد من بودم منم دیدم با کار خونه و پیاده روی و اشپزی خوندن کتاب و رفتن کالج برای زبان سرم گرم میکردم ولی باور کنید از غصه 10 کیلو کم کردم وقتی شوهرم فوقش رو گرفت اول بدبختی من تازه شروع شد تازه اقا فهمیده بود غربت چیه تازه داداشش اینجا زندگی میکنه و مامانش 6 ماه اینجاست ویزا موقت داره ولی هنوز هم نمیفهمه من چی میکشم
[quote="havva"]
سلام دووووووستای گلم
من شاید از خیلی از شماها کوچکتر باشم
ولی اومدم تو یه کشور قریب و میخوام درس بخونم
اصلنم به دلم تنگی فکر نمیکنم
چرا که ما همیشه جوان و زنده نیستیم
که بخوایم از لحظه لحظه زندگی مون استفاده کنیم
پسسسس به این چیزا فکر نکنید
به فکر این باشین که الان که جوان هستین باید سنگای بزرگ زندگی تون بذارین
تا پشتوانه روزهای پیرتون باشه
ما فقط یه بر به دنیا میایم
پس برای خودمون زندگی کنیم
و از این که خانواده همون سالم و خوش حالن لذت ببریم
امیدوارم همیشه سبز باشید
و زردیها و غمها ازتون دور باشه
[/quote عزیزم چه خوب که این طرز تفکرت هست...اگه من هم مثل تو فکر میکردم تا الان حتما اسکولار شده بودم !!!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]
-
گوناگون
پربازدیدترینها