واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: ام پي تري اردوي سه روزه وبلاگ نويسان مهدوي در قم وقتي بلاگرها دور هم جمع مي شوند
بنت الهدي صدر
اگر بپذيريم كه وبلاگ ها ديگر تنها يك پنجره براي درد دل و بازي با كلمات نيستند و دريچه اي براي جوك و اس ام اس و ماجراجويي در زندگي خصوصي افراد و عكس هاي عمومي و خصوصي برخي ديگر از افراد نيست؛ بايد اين را هم بپذيريم كه امروز مخاطبان دنياي مجازي آن هم از روزنه وبلاگ نويسي و همچنين تاثيرگذاري اين پديده اينترنتي آنقدر رو به افزايش هست، كه ارزش اين را داشته باشد بلاگرها هفتگي دور هم جمع شوند و ضمن افزايش اطلاعات سايبر نويسي، عملكرد رسانه اي و شيوه هاي تبليغي و تخريبي رقيب را بياموزند. ارزشش را دارد اما كي حوصله دارد؟ حالا همين دفتر توسعه وبلاگ هاي ديني كه سالي دو سه بار بروبچه هاي وبلاگ نويس را دور هم جمع مي كند هم خيلي هنر دارد و حوصله و گرنه...خدا زيادش كند اين جشنواره هاي رنگارنگ كم هزينه(!) مثل رسانه هاي ديجيتال را؛ هم دهان پر كن است و هم بيلان كاري را قطور مي كند...
مي گفتم؛ اگر اين ها را بپذيريم و به آن اضافه كنيم كه بالغ بر 10 هزار سايت اينترنتي و وبلاگ عليه شيعه و اسلام در حال فعاليت هستند؛ ديگر تكليف مي شود كه وبلاگ نويسان مذهبي و البته مهدوي را دور هم جمع كني و گوشي را بدهي دستشان كه تا حالا هر چي بودين، تشكر اما از اين به بعد ... گشت و گذار جمع و جوري در اين اردوي سه روزه داشتيم؛ فعلا همين را بخوانيد.
¤¤¤
انگار همه منتظر بودند؛ ايستاده و ساكن، منتظر بودند. اتوبوس كه آمد سفر آغاز شد و حركتي براي يك «انتظار تازه». جمع شده بوديم تا فارغ از مطالب كپي(copy) و پيست (paste) شده و يا صرفا احساسي وبلاگ ها تكاني به باورهايمان بدهيم و گرد و خاكي كه حاصل دور تسلسل رابطه اي احترام آميز -نه از سر محبت و مهرآميز- با آقاي انتظارهاي هميشه بود بتكانيم. آمده بوديم محب آقا بودن را ياد بگيريم و بفهميم رابطه عاشقانه با آن صاحب حق كه موجود است و معصوم، اما از ديده ها مخفي، ميان دايره نيازها و بي نيازي هاي ما جا
نمي شود؛ قرار نيست به واسطه نوشتن براي چون اويي طلبكارش باشيم. آمده بوديم تا بگوييم: »آقا ما بدهكاريم؛ خيلي هم بدهكاريم...»
¤¤¤
اردو محيط دوستانه اي بود و هنوز طعم ملس نشريات «شبانه» كه زير تشك تخت هايمان مي گذاشتند زير زبانمان است و ...در فضاي نوساز و وسيع اردوگاه «ياوران مهدي(عج)»، مستقر شده بوديم. از اساتيد بحث مهدويت گرفته تا بچه هاي پرتلاش ديني بلاگ همه با رفتاري مهرآميز و كرداري دلنشين و سخناني متين ما را سر شوق مي آوردند. هر چند به قول يكي از مسئولان دفتر توسعه وبلاگ ديني، آستانه انتقادپذيري وبلاگ نويسان مذهبي و مهدوي آن قدر پايين است كه به جاي نقدپذيري و اصلاح، مي ايستند و مقاومت مي كنند اما قرار بود اينجا همديگر را نقد كنيم؛ قرار بود اينجا نقطه آغاز و يا سكوي پرشي باشد به داخل دنياي واقعي انتظار.
¤¤¤
روز اول اردوي «نگين زمان» (سه شنبه-8 مرداد) كه به شهر قم رسيديم و قرار بود راهي مسجد جمكران شويم مصادف شده بود با شب جشن بعثت پيامبر(ص). وارد جمكران كه شديم بوي اسپند و صداي صلوات از هر گوشه مسجد توي فضا مي پيچيد. نواي مداح كه در حال خواندن دعاي توسل بود مثل نخي كه به بادكنك دل وصل است، دل را در هوا چرخ مي داد. هوا گرم بود و دود آتشين اسپند هم كه به صورت مي خورد بيشتر آدم را داغ و جو زده مي كرد! اما به قول استاد پور سيد آقايي -رئيس موسسه آينده روشن- كاش آدم از گرما جو زده نشود بلكه روشن شود! آخر آدم وقتي داغ مي شود بعد از بيرون آمدن از فضا، رو به انجماد مي گذارد و عصر يخبندان بي تفاوتي در استخوان هايش هم نفوذ مي كند؛ اما وقتي روشن مي شود هر جا مي رود نور در دل و روحش جريان دارد. حالا وبلاگ نويسان جوان هم آمده بودند تا از آقا كسب اجازه كنند براي روشن شدن، براي روشن ماندن. جاي اين نكته خالي نماند، جمكران كه سهل است همه هستي متعلق به آقا است و هر جا كه هر فردي اراده كند براي آغاز مناسب است و ستودني.
¤¤¤
براي وصف اردو بايد از
كلاس هايش گفت. هر چند گفتني نيست و البته شنيدني و حتي ديدني است! به ويژه آن كلاسي كه درباره «مدعيان دروغين پيامبر و امام زمان و حتي خدا» بود. وقتي مي فهميدي كه باور بسياري از آدم ها درباره امام زمان(عج) در چند جمله پيشگويي -كه در اكثر موارد كاشف به عمل مي آيد اتفاقي بوده است- خلاصه مي شود غصه ات مي گيرد. آنجا ياد گرفتيم كه ناداني هايمان را با زير برف كردن سرهامان -به سبك كبك هاي خواب مانده- لاپوشي نكنيم و بدانيم و بشناسيم قائم آل محمد(عج) را. آنجا ياد گرفتيم براي ظهور تلاش كنيم اما نه مثل آن دسته اي كه فقط به جمله «بايد دنيا پر از جور شود تا صاحب الزمان ظهور كند!» فكر مي كنند و راحت طلبانه مسير شيطان را در پيش مي گيرند؛ بايد تلاش كرد...
بايد تلاش كنيم تا راز 313 مرد و زن آسمان نشين را كشف كنيم تا در آستانه دوازدهمين قرن غيبت امام عصر(عج) مويه هايمان براي عاجز ماندن از تحقق اين تعداد، گوش فلك را كر نكند. آنجا ياد گرفتيم آقاي نازنينمان نيازي به انتظار ما ندارد؛ منشاء نياز از وجود خودمان است؛ كه ما غايبيم و او حاضر! آخر مي گويند خواب
مانده ايم، مي گويند جا مانده ايم. غافله مدت هاست كه بي نفر و كم نيرو حركت كرده است و غافلان زودتر از اين غافله در پي ساروان، پر زور و بي رحمانه شمشير را از رو بسته اند. آنجا ياد گرفتيم انتقاد از باورهاي كهنه و باران نديده را كمي با اشك تازه كنيم و با فكر جلا دهيم. آنجا ياد گرفتيم... بماند!
¤¤¤
اينجا هر كسي كه انتخاب شده بود از زير كلاس در نمي رفت، چون مطمئن بود از ميان چند صد وبلاگ مهدوي -در برخي موارد به اصطلاح مهدوي!- انتخاب شده است. همه حساب كار دستشان بود. هر چند گاهي خواب كم، وبلاگ نويسان را از رمق مي انداخت و سر كلاس چرت نسيه شان با صداي دست استاد روي ميز پاره مي شد اما از حق نگذريم همه آمده بودند تا حسابي چنته شان را از حرف هاي خوب پر كنند؛ كه الهي همه اين حرف هاي نه چندان سخت به عمل تبديل شود.
¤¤¤
هر سه روز و سه شب اين اردو -بعد از نماز صبح- با برگزاري سه كلاس مداوم و نفس گير كه گاه خالي از پرسش و پاسخ هاي نفس گيرتر نبود، شروع مي شد و با بحث و سخن و هم فكري در خوابگاه ها ادامه پيدا مي كرد؛ كلاس هاي عصر به دنبال كلاس هاي صبح و حتي پرشورتر از آن ها برگزار
مي شد. استادهاي با حوصله، مطالبي را كه براي يك جلسه 90 دقيقه اي لازم بود، آماده كرده بودند و ارائه مي دادند. بعد از اتمام جلسه هنوز استاد از صندلي خيز برنداشته بود كه بچه ها زودتر بلند مي شدند و كنار پله هاي سن مي ايستادند تا پس از پايين آمدن استاد سوال بارانش كنند!
حتي گاهي به برخاستن و پايين آمدن هم نمي رسيد و از همان فاصله ي صندلي هاي آمفي تئاتر تا سن، سوال ها رو به سوي اساتيد عنوان مي شد. آن هم بلند و رسا و بدون ميكروفون. كار يك جاهايي به بحث هم مي كشيد و اساتيد مشتاق تر از بچه ها بحث را هدايت مي كردند. شبهه ها و سوالات مطرح مي شد و به دقت پاسخ داده مي شد؛ قرارمان اين شد مطالعه كنيم و منابع مفصل و مجملي كه اساتيد معرفي كردند خوب بخوانيم. قرار شد ديگر سرسرانه و بدون درك معاني روايات آن ها را سرازير نكنيم روي وبلاگ ها. قرار شد روي ظاهر وبلاگ ها حساس شويم و سليقه به خرج دهيم. قرار شد به دنياي مجازي اعتماد كنيم و بيش از پيش به دنبال پاسخگويي شبهات و كسب اطلاعات صحيح باشيم. قرار شد خوب بخوانيم و از دل بنويسيم؛ چه شعر باشد چه نثر. قرار شد... قرار شد آقا را دوست داشته باشيم با همان مفهوم «حب اهل بيت»؛ نه اين كه از سر نياز و اجابت دعا دست به قلم ها الكترونيكي ببريم.
¤¤¤
از تمام زيارت ها و نمازهاي جماعت و عكس هاي يادگاري -به ويژه حضور فعال عكاس هاي اردو كه از مسئول و مدير گرفته تا وبلاگ نويس و اساتيد از لنز سلاح ديجيتالشان در امان نبودند- كه بگذريم، تقارن شب چهارشنبه با مبعث هياهويي به پا كرده بود و دعاي كميل شب جمعه و تب و تاب وبلا گ نويسان براي زيارت هم كه ديگرجاي خودش را داشت. اما گذر زمان عجيب آرام و يواشكي دلبسته مان كرده بود. دلبستگي به فضاي كلاس ها، به درس ها، به بحث ها و از حق نگذريم، به عكس هايي كه در ثبت لحظه ها سنگ تمام گذاشته بودند.
آخر مي داني؟ سه روز، نه يك ماه است كه حسابي دلبسته و دلخسته ات كند، نه يك روز است كه كم باشد و بي محصول آشفته ات سازد؛ سه روز، سه روووز است. كامل و كم نقص! مي تواني با سه شب و سه روز بار سفر چند سال زندگي دغدغه مند را ببيندي و قدمي بلندتر برداري. و البته حتي سه شب و سه روزها هم مي گذرند؛ و لحظات ملس هم مثل رعد و برقي گذشت به اين اميد كه شايد صداي به هم خوردن ابرهايش بتواند تا مدت ها گوش هايمان را بيدار نگه دارد براي انتظاري صحيح.
سه شنبه 15 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 181]