محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831161415
نويسنده: سيد حميد روحاني شيخ شهيد و نهضت مشروطه
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: سيد حميد روحاني شيخ شهيد و نهضت مشروطه
خبرگزاري فارس: رهبران مشروطه مانند شيخ فضلالله نوري و سيد عبدالله بهبهاني به دست «روشنفكران» قداره بند و هفتتيركش، به ترتيب اعدام و ترور شدند و به دنبال اين جنايت خونين «روشنفكران» قلم بهدست از روز شهادت آنان تا به امروز از هيچگونه بدگويي، هرزه داري و پيرايه تراشي برضد آنان پروا نكردهاند.
از هنگامي كه شيفتگان و دلباختگان فرهنگ غرب، با كوله باري از « ايسم » ها و ايدئولوژيهاي وارداتي و انحرافي و خوراكهاي زهرآلود فكري، با نام زيبا و فريباي « روشنفكر»! در عرصه سياسي ايران گام نهادند، يكي از بزرگترين مأموريتهايي را كه با همه نيرو و توان پي گرفته و در درازاي سده اخير ادامه دادند، توجيه جنايات و خيانتهاي گوناگون زورمداران و سلطه گران بود. اين دست پروردهاي سازمان مرموز فراماسونري هماره بر آن بوده - و هستند- كه با نيش قلم و زبان خويش سرنيزههاي خونين و زهرآگين حاكمان خونآشام را صيقل دهند و چهره هاي خدائي و مردمي رهبران، دليران و پيشتازان سترك راه انسانها را كدر و آلوده سازند.
از اين رو، مي بينيم كه در در ازاي سده گذشته، از سويي رژيمهاي ضدمردمي، به نابودي مردان خدا ور رهبران تودهها دست زده و در راه خفه كردن صداي زندگيبخش آنان كوشيده اند و از سوي ديگر « روشنفكران» با قلم و زبان خود به بدنامي، بي آبروئي، نكوهش و سرزنش آن بزرگواران نشسته اند و بدين گونه پاي جنايات رژيمهاي خودكامه بر ضد رهبران خدايي و مردمي را امضاء كرده اند.
سرسلسله جنبان جنبشهاي اسلامي سده اخير، سيدجمالالدين اسد آبادي، از آن سو به دست رژيم خودكامه ناصرالدين شاه قاجار، با وضعي ناهنجار و شرم آور از ايران بيرون رانده شد و به دست زورمداران حاكم بر كشور عثماني، به شهادت رسيد و از سوي ديگر به وسيله « روشنفكران» نه تنها در آن روز بلكه در درازاي سدهاي زير شديدترين و نارواترين يورش قلمي قرار گرفت و زشتترين پيرأيهها و ناسزاها به او روا داشته شد!
رهبران مشروطه مانند شيخ فضلالله نوري و سيد عبدالله بهبهاني به دست «روشنفكران» قداره بند و هفتتيركش، به ترتيب اعدام و ترور شدند و به دنبال اين جنايت خونين « روشنفكران» قلم بهدست از روز شهادت آنان تا به امروز از هيچگونه بدگويي، هرزه داري و پيرأيه تراشي برضد آنان پروا نكرده اند. و در اين ميان حقد و كينه آنان نسبت به شيخ فضلالله نوري شديدتر و ريشه دارتر است، زيرا او تنها شخصيت دوران خويش بود كه به ترفندها و توطئههاي ژرف و ريشهاي فراماسونها و ديگر مزدوران از فرنگ برگشته كه زيرنام « روشنفكر» بازيگر صحنه بودند، پي برد زنگ خطر را به صدا درآورد و با نثار خون خويش اين « روشنفكران» خوشخظ و خال را رسوا كرد و توطئه اسلام زدايي آنان را با شكست روبرو ساخت.
اين شكست و ناكامي برأي « روشنفكران» تا آن پايه تلخ و ناگوار بود كه عليرغم گذشت نزديك به سدهاي از آن روزگاران، هنوز دژكامي آنان زدوده نگرديده و خشم و كين آنان نسبت به شيخ فضلالله نوري كاهش نيافته است، از اين رو نه تنها در لابلاي كتابهاي تحريف شده تاريخي به بدنامي آن مرد نامي كوشيده و ديدگاهها، گفتهها و آرمانهاي او را وارونه ساختهاند بلكه حتي در سر كلاس درس، نشستهاي علمي، سمينارها و در هر فرصتي كه دست بدهد، كينهتوزي و حقد ريشه اي خود را نسبت به او آشكار مي سازند و با پيرأيه تراشيها و بدگوييها بر ضد او، به اصطلاح « عقده گشايي» مي كنند! روزي او را « انگليسي» و گاهي « روسي» و روز ديگر او را «رياست طلب»، «درباري»، «رشوهگير»، «مخالف مشروطه» و «هوادار رژيم استبدادي» مي خوانند!! تا با اينگونه سمپاشيها و جوسازيها چهره نوراني و ملكوتي او را خدشهدار و راه او را بيرهرو سازند! غافل از اينكه آن 2/98 از ملت قهرمانپرور ايران كه رژيم منحوس «شاهنشاهي» را واژگون كردند و به جمهوري اسلامي ايران رأي مثبت دادند از پيروان راستين راه شيخ شهيد بودند و به نداي مقدس او لبيك گفتند.
اكنون در سالروز برپايي «مشروطه» در ايران بايسته است كه ياد آن مجاهد نستوه و پرخاشگر آگاه را كه با خون خويش از حاكميت فرهنگ كثيف غرب در ايران پيشگيري كرد ملت ايران را از فروافتادن در گنداب «ليبراليستي» و مليگرايي رهانيد و موضع انقلابي او را در برابر جريانهاي انحرافي به شكل كوتاه و گذرا در اين كوتاه نوشتار بازگو سازيم، باشد كه گامي در راه رويارويي با تحريف تاريخ و بازنويسي تاريخ نهضتهاي يكصد سال اخير برداشته باشيم:
شيخ فضلالله نوري فرزند ملاعباس مازنداني در سال 1259 هـ ق به دنيا آمد و در محضر درس استاد فقيه ميرزاي شيرازي به درجه اجتهاد رسيد. علامه اميني درباره مقام علمي او چنين نگاشته اند: «از اكابر مجتهدين و فقهاي اماميه و بزرگترين رهبر مذهبي پايتخت كه فضل و دانش از اطراف و جوانبش موج مي زد و بر لابلاي سخنان و سطورنگارشاتش مي ريخت»[1]
دشمنان او نيز در تحريف نامههاي خود عليرغم سمپاشيهاي فراوان بر ضد آن عالم بزرگوار، به مقام علمي او چنين اعتراف كرده اند:
«… حاجي شيخ فضلالله اگر چند ماهي در عتبات توقف كند، شخص اول علماء اسلام خواهد گرديد. چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران داراست…»[2]
«اگر چه حاجي شيخ فضلالله، مرجع تقليد نبود ولي در پايتخت بالاترين مقام روحانيت را حائز بود... گفته ميشود از حيث معلومات و تبحر در علوم ديني به همه همگنانش برتري داشته و بسيار فهيم و باهوش بوده و در قدرت استدلال در ميان طبقه خود نظير نداشت.»[3]
«حاجي شيخ فضلالله نوري كه از مجتهدان بهنام و باشكوه تهران شمرده مي شد...»[4]
«شيخ فضلالله... مقام علمياش بالاتر از سيدين مسند نشين است، طلاب و بيشتر اهل منبر دور او را دارند...»[5]
«از شاگردهاي نمره اول حاجي ميرزاحسن شيرازي معروف بود، در پايتخت مرجع امورات شرعي بود»[6]
«متفكر مشروطيت مشروعه شيخ فضلالله نوري بود از علماي طراز اول كه پايه اش را در اجتهاد اسلامي برتر از طباطبايي و بهبهاني شناخته اند»[7]
«شيخ فضلالله نوري كه اعلم مجتهدين تهران بود...»[8]
موضوع ديگري كه به نظر مي رسد مورد پذيرش همگان است و دشمنان سوگندخورده شيخ شهيد نيز نتوانستهاند آنرا ناديده بگيرند، رهبري و پيشتازي او در نهضت مشروطه و پافشاري و پايداري او در به بار نشاندن اين نهضت و تشكيل مجلس شورأي ملي مي باشد. در اين باره آورده اند:
«... در اول ظهور مشروطيت حاجي شيخ فضلالله با ساير روحانيون مشروطه خواه همفكر و همقدم بود و با اينكه با عينالدوله صدر اعظم وقت دوست بود، در مهاجرت به حضرت عبداالعظيم و قم شركت كرد و تا صدور فرمان مشروطيت و افتتاح مجلس شورأي ملي كوچكترين مخالفتي از او مشاهده نشده...»[9]
«... اول آفتاب حاجي شيخ فضلالله نوري با جمعيت بسياري مهاجرت نموده كه در حسن آباد ملحق به آقايان گردد. در اين سه روز هم كه در شهر ماند متصل و متواليا با آقايان (بهبهاني- طباطبايي) مكاتبه و مراسله داشت. حاجي علي اكبر بروجردي را رسول نمود نزد آقايان و سوگند ياد نمود كه به شما خواهم رسيد. هر جا كه برويد من هم مي آيم. و نيز چندين مرتبه نصرالسلطنه او را ملاقات نمود و آنچه كرد كه او از قصد خود برگردد قبول ننموده، تا آن كه امروز صبح عليالطلوع از دروازه تهران خارج شد. عين الدوله از حركت حاج شيخ فضلالله بي اندازه ضعيف شد...»[10]
در دنباله گزارش بالا در زيرنويس آمده است: «... حركت حاج شيخ فضلالله خيلي امر آقايان را قوت داد. چه مراتب علميه او از ديگران بهتر و سلوكش نسبت به طلاب و اهل علم از ديگران خوشتر بود.»
نيز آورده اند:
«... امروز حاج شيخ فضلالله و ساير علما رفتند حضور شاه... اعليحضرت فرمودند ما مخالف مشروطه نمي باشيم و در اول ميزان، مجلس را مفتوح و داير مي نماييم. سلطان العلماء عرض كرده بود اين لفظ مشروطه را كه منافي با دين است در زبان مبارك نياورند و خيلي بد گفته بود از مشروطه. حاج شيخ فضلالله گفت مشروطه خوب لفظي است شاه دستخط مشروطيت را دادند، شاه مرحوم دستخط داده اند. مشروطه بايد باشد ولي مشروطه مشروعه و مجلس محدود نه هرج و مرج...»[11]
«... پس از پيشرفت مشروطه و باز شدن مجلس، ديگران هر يكي بهرهاي جسته به كنار رفتند ولي دو سيد و حاجي شيخ فضلالله همچنان بازماندند و چون مشروطه را پديد آورده خود مي شماردند. از نگهباني باز نميايستادند... ولي حاج شيخ فضلالله رواج شريعت را مي طلبيد...»[12]
«... اما شيخ فضلالله نوري از روز قبل كه علما به مسجد رفتند با صدارت قطع مراوده كرد هر قدر عينالدوله پيغام فرستاد كه شما اينجا بمانيد، شيخ جواب سخت داد. در مغرب روز دوم به اتفاق آقايان بهبهاني و طباطبايي و چند نفر ديگر به سمت قم حركت كردند.»[13]
«نوري، بهبهاني و طباطبايي آشكار بر ضد دولت برخاستند و خواستار نوسازي در امور دادگستري شدند... اين جنبش سرانجام به اعلام مشروطيت در 1906/1324 منجر گرديد»[14]
«... مي دانيم كه شيخ فضلالله در آغاز يكي از مشروطهخواهان نامآور و پيشگام بوده است...»[15]
اكنون پرسشي كه در خور طرح و بررسي ميباشد، اين است كه شيخ شهيد از چه برهه و روي چه انگيزه اي از همكاري و همسويي با به اصطلاح «مشروطهخواهان» دست كشيد و به مخالفت با آنان برخاست؟ از نوشتههاي بسياري از آنانكه به نام تاريخ قلم زده اند و نيز از گفته و نوشته هاي شيخ شهيد به دست مي آيد كه برخورد او با «مشروطهخواهان» همزمان با طرح متمم قانون اساسي در مجلس شورأي ملي بوده است.
اين نكته نيز در خور نگرش است كه همزمان با آغاز مخالفت شيخ شهيد با «مشروطهخواهان» و بلكه پيش از آن بسياري از عالمان اسلامي نيز كه تا ديروز در راه استواري «مشروطه» با همه نيرو و توان مبارزه مي كردند راه خود را از عناصري كه خود را «آزاديخواه» و «مشروطهخواه» مي خواندند! جدا كردند و به مخالفت با آنان برخاستند تا آنجا كه بنابر نوشته كسروي از عالمان اسلامي هيچكس «نماند در ميان مشروطهخواهان، مگر آنانكه به يكباره از پيشه ملايي و درآمد و شكوه آن (!!) چشم پوشيدند...»[16]
شيخ فضلالله نوري و بسياري از ديگر عالمان آگاه و ژرفانديش اسلامي، آنگاه كه دريافتند «روشنفكران» و غربزدگان خودفروخته برآنند كه با نام «مشروطه»، «آزادي» و «قانون» فرهنگ زهرآگين و فاسد غرب و «اومانيسم»، «ليبراليسم» و «دموكراسي» را جايگزين آيين انسانساز اسلام سازند و خودمحوري رابه جاي «خدامحوري» و «تودهمداري» را به جاي «شرع مداري» و اصالت انسان را در برابر «اصالت الله» بنشانند، سخت برآشفتند و با همه نيرو به مبارزه برخاستند.
شيخ شهيد از نخستين عالمان اسلامي در دوران مشروطه بود كه به نقشه گسترده و خطرناك استكبار جهاني برأي اسلامزدايي و ساختن جامعهاي «لاييك» و بيگانه از خدا زير پوشش «مشروطه» و «قانون اساسي» پيبرد و بر آن شد كه از راه «روشنگري» ها و «افشاگري» هاي خود، رخصت ندهد كه ملي گرايي به جاي «اسلام گرائي» بنشيند و بهنام «آزادي»، «دموكراسي» و بي بندوباري غربي در جامعه اسلامي ايران حاكم گردد. احمد كسروي با وجود كينه و دشمني خود با عالمان اسلامي- به ويژه نسبت به شيخ فضلالله نوري- از روي اين حقيقت چنين پرده برميدارد:
«... چنانكه گفتيم، چون پيشگامان جنبش ملايان بودند تا ديري سخن از «شريعت» و رواج آن مي رفت و انبوهي از مردم ميپنداشتند كه آنچه خواسته مي شود همين است. سپس كمكم گفتگو از كشور و توده (اومانيسم) و ميهن دوستي (ناسيوناليسم) و اينگونه چيزها به ميان آمد و گوشها به آن آشنا گرديد و بدينسان يك خواست ديگري پيدا شد كه آزاديخواهان ميانه آن و اين دودل گرديدند و خود ناسازگاري اين درخواست بود كه «آزاديخواهان» و ملايان را از هم جدا مي گردانيد... چيزي كه هست «آزاديخواهان» درخواست خود را كه كوشيدن به پيشرفت كشور و توده باشد، راه روشني درپيش نميداشتند و هرگامي را به پيروزي از اروپا برمي داشتند. «فلان چيز در اروپا هست ما نيز بايد داشته باشيم» اين بود عنوان كارهايش. اگر هم ازروي بينش بودي باز زيان كم داشتي، افسوس كه چنين نمي بود و يك چيزهايي را روزنامهها از كتابها و روزنامههاي اروپايي برداشته و فهميده و نافهميده مي نوشتند و چيزهايي را هم اروپا رفتگان از رويه زندگي اروپاييان ياد گرفته در بازگشت به ارمغان مي آوردند، و اينها يك آشفتگي بزرگي در كار پيدا آورد و سرانجام به اروپاييگري رسيد كه خود داستان جداييست»[17]
در نوشته ديگري علت مخالفت شيخ شهيد چنين بازگو گرديده است:
«... جماعتي از علما و جمعي از طلاب و عدهاي از مريدان و پيروان و گروهي تلامذه و جمعي از مردم متفرقه و اطرافي در اين اوقات دور حاج شيخ جمع هستند و در ضمن مذمت از آزادي و قوانين غير مشروعه مجلس مينمايند. اينها هم بيپرده سخن مي گويند حرفشان اين است مجلس را كه شما مي گوييد رفع ظلم مي كند و اشاعه عدل مينمايد چه دليل دارد كه قوانين و احكام او به خلاف قرآن محمدي و طريقه احمدي باشد و قانون مجلس مبعوثان اسلامي از روي قانون پارلمان انگليس و آلمان نوشته شود با اينكه قرآن آسماني ما سرآمد و بهتر و كاملترين تمام قوانين دنيا بلكه كامل ترين تمام كتب سماوي است كه در حقيقت جامع است دارأي تمدن و تدين است از آيه وافي هدايه شريفه «لارطب و لايابس الا في كتاب مبين» ميتوان درك كرد كه چيزي نيست در قانون ما نباشد....» در دنباله اين نوشته آورده است «... فقط حرفي كه شيخ نوري داشت در وضع قوانين واله اين مسئله را كراراً ميگفت احدي را در موضوع مشروطيت حرفي نيست و لكن قانون اساسي و قوانين مملكتي و ادارات و وزارت خانهها بايد صورت شرع و مطابقت با قرآن كه كتاب آسماني است داشته باشد...»[18]
از گفته و نوشتههاي شيخ شهيد نيز آغاز و انگيزه او از مخالفت با جريان «مشروطهخواهي» به درستي مشخص ميشود و در يكي از «لايحه» هايي كه از سوي او منتشر شده آمده است:
«... و بعد همينكه مذاكرات مجلس شروع شد و عناوين داير به اصل مشروطيت و حدود آن در ميان آمد و از اثناء نطقها و لوايح و جرأيد اموري به ظهور رسيد كه هيچكس منتظر نبود و زايدالوصف مايه وحشت و حيرت رؤساي روحاني و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين شد از آن جمله در منشور سلطاني كه نوشته بود مجلس شورأي ملي اسلامي داديم لفظ اسلامي گم شد و رفت كه رفت... و ديگر در موقع اصرار دستخط مشروطيت از اعليحضرت اقدس شاهنشاه... در حضور هزار نفس بلكه بيشتر صريحاً گفتند ما مشروعه نميخواهيم... و ديگر روزنامه و شبنامه ها پيدا شد اكثراً مشتمل بر سُب علما اعلام وطعن در احكام اسلام و اينكه بايد در اين شريعت تصرفات كرد و فروعي را از آن تغيير داده تبديل به احسن و انسب نمود و آن قوانيني كه به مقتضاي يكهزار و سيصد سال پيش قرار داده شده است بايد همه را با اوضاع و احوال و مقتضيات امروز مطابق ساخت... و اينكه امروز در فرنگستان فيلسوفها هستند خيلي از انبيا و مرسلين آگاهتر و داناتر و بزرگتر و نستجيربالله حضرت حجت ابن الحسن عجل الله تعالي فرجه را امام موهوم خواندن...»[19]
براي روشنتر شدن راز قيام شيخ شهيد در برابر جريان «مشروطهخواهي» برخي از فرازهاي ديگر از پيام تاريخي او را بازگو مي كنيم:
«... شما كه بهتر مي دانيد كه دين اسلام اكمل اديان و اتم شرأيع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا گرفت آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شورأي ما از انگليس بيايد...»؟[20]
«قوانين مجعوله آنها كه از روح آزادي اروپا برداشته شده بود باعث شد كه مردم فاسدالعقيده بيملاحظه برضعف اسلام آنچه خواسته گفتند و نوشتند چنانچه لوايح و جرأيد آنها شاهد است...»[21]
... كراراً گفتيم ما طبقه مسلمانان كه دارأي قانون و كتاب آسماني هستيم چرا از روي قانون قرآن رفتار نكنيم و از روي قانون آلمان و انگليس وضع قانون نماييم؟ كسي به اين حرفها اعتنايي نكرد بلكه در روزنامه مرا توهين كردند...» [22]
«... از خوف آنكه مبادا بعدها قوانين مخالف شريعت اسلام وضع كنند خواستم از اين كار جلوگيري كنم، آن لايحه را (اصل و متمم قانون اساسي) نوشتم تمام دشمنيها و فحاشيها از همان لايحه سرچشمه گرفته است.»[23]
«... ايها الناس من به هيچوجه منكر مجلس شورأي ملي نيستم بلكه من مدخليت خود را در تاسيس اين اساس بيش از همه كس مي دانم زيرا كه علماء بزرگ ما كه مجاور عتبات عاليات و ساير ممالك هستند هيچيك همراه نبودند و همه را به اقامه دلايل و براهين من همراه كردم از خود آن آقايان عظام مي توانيد اين مطالب را جويا شويد. الآن هم من همان هستم كه بودم تغييري در مقصد و تجددي در رأي من به هم نرسيده است صريحاً مي گويم همه بشنويد و به غايبين هم برسانيد كه من آن مجلس شورأي ملي را مي خواهم كه عموم مسلمانان مجلسي مي خواهند كه اساسش بر اسلاميت باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شريعت محمدي(ص) و بر خلاف مذهب مقدس جعفري، قانوني نگذارد من هم چنين مجلسي مي خواهم»[24]
از مجموع اين گفتهها و نوشتهها پيرامون موضع و نقش شيخ شهيد در نهضت مشروطه حقايقي چند به دسترسي آشكار مي گردد كه برخي از آنرا بازگو مي كنيم:
1- شيخ فضلالله نوري از نخستين كساني بود كه براي برقراري حكومت عدل و داد و برچيدن بساط زور و استبداد به پا خاست و همراه با ديگر رهبران نهضت مشروطه به قم مهاجرت كرد و در اين راه تا آنجا پايداري ورزيد كه كمر غول استبداد را شكست و زورمداران حاكم را ناگزير ساخت تا در برابر هدفهاي مهاجران تسليم شوند و مشروطه را اعلام كنند.
2- دادگستري و عدالتخواهي يكي از آرمانهاي نخستين شيخ فضلالله بود و اين درسي بود كه در مكتب مقدس تشيع آموخته بود و مي دانست كه عدالت گستري يكي از اصول مهم اين مكتب است و پيرامون راستين تشيع در درازاي هزاره اي در انتظار «مصلح جهاني» بوده و هستند تا قسط و عدل را در گيتي حاكم سازد و ريشه ستم و ستمكاري را بخشكاند و تا فرا رسيدن آن روز درخشان منتظران و پيروان آنحضرت وظيفه دارند تا آنجا كه توان و نيرو دارند در راه مبارزه با ستم و ستمگران و برقراري عدل و داد بكوشند و با زورمداران گيتي مبارزه اي آشتي ناپذير داشته باشند بنابرأين آنچه كه از سوي تحريفگران تاريخ ساخته و پرداخته شده كه «سياست مشروطيت يا حكومت مردمي يكي از بنيادهاي اصلي مدنيت غربي بود كه روشنفكران و معتقدان مسلك ترقي آوردند و به نشر آن برخاستند... . ملايان مبتكر مفهوم مشروطيت نبودند بلكه تحت تأثير و تلقين افكار ترقيخواهان دل به مشروطيت بستند...» [25] دروغي بيش نيست هنوز غربزدگان و به گفته او «ترقيخواهان» از سوي استعمارگران به صحنه نيامده بودند كه فرياد عدالتخواهي سيدجمال الدين اسدآبادي در سراسر كشورهاي اسلامي طنين افكنده و انديشه هايي را به سوي خود كشيده بود سيد در پاسخ به حاج مستان مراغهاي در دفاع از علما و طعنه به زورمدران حاكم بر ايران مي نويسد:
«... كي دولت ايران خواست عدالت را در ميان مردم استوار كند محاكم عدليه تأسيس نمايد مجلس شورا ايجاد كند تا تمام احكام با عدالت و موافق احتياجات عصر جريان پيدا كند و علما در مقابل اراده دولت قيام نموه با عدالت و قانون آغاز ستيز كردند.»[26]
در برخي از پيامهاي شيخ شهيد نيز آمده است:
«خدا گواه است كسي ضديت با عدل ندارد و چه شده است كسي كه اول مقدم در اين امور بوده است اقدام بر ضديت يا تخريب اين اساس مقدس معدلت را قصد كند كه نه عقلاً و نه شرعاً جايز بلكه حرام است مقصود تطبيق اين مجلس است با قانون محمدي(ص)... اي مسلمانان كدام عالم است كه مي گويد مجلسي كه تخفيف ظلم نمايد و اجرا احكام كند بد است و نبايد باشد؟...»[27]
3- آغاز مبارزه و رويارويي شيخ شهيد با عناصري كه به نام «مشروطهخواهي» بازيگر ميدان شده بودند از هنگام تصويب متمم قانون اساسي آغاز گرديد و علت اين رويارويي و مخالفت همانست كه در پيامهاي او به طور گسترده آمده است كه برخي از آن در پيش آورده شد.
4- آنچه را كه آنروز به اصطلاح «روشنفكران»، «آزدايخواهان»، «مشروطهخواهان»، «ترقيخواهان» و در يك كلام ماسونهاي انگليسي مي خواستند ريشه كن كردن ظلم و خودكامگي و برقراري حكومت مردمي نبود اگر آنان چنين هدفي را دنبال مي كردند ميان آنان و شيخ شهيد هيچگاه كشمكش پيش نمي آمد و سرانجام شيخ را به دار نمي زدند ليكن آنان از سوي استعمار انگليس مامور بودند ريشه اسلام را از بيخ و بن برآورند عالمان اسلامي را كه پيوسته بر سر قراردادها و امتيازها ميان ايران و انگليس آشوب بهپا ميكردند از صحنه كنار زنند نظام لاييك را در ايران حاكم سازند فرهنگ غرب را جايگزين مكتب اسلام كنند و خلاصه خود را از قيد و بند دين رها سازند تا در درون لژها، كلوپها، پارتيها و محافل روشنفكري به راحتي بتوانند شراب بنوشند به رقص و پايكوبي و اختلاط با زنان برخيزند هم جنسبازي، بي بندوباري، ولنگاري و فساد و فحشا پيشه كنند و از هيچ خيانتي به كشور و ملت دريغ نكنند.
براي روشن تر شدن اين حقيقت كه ماسونهاي خيانت پيشه عصر مشروطه روي چه انگيزه و اصولي با شيخ فضلالله نوري به ستيز، دشمني و كينه توزي برخاسته بودند اعتراف هاي ذيل درخور نگرش است «... فرض مجلس را رد كردند و خواستار مجلس ملي بودند... به علاوه مي دانيم در شهر اوراقي منتشر شد كه ما مشروعه نميخواهيم... دستخط مبارك را كه به اسم مجلس اسلامي قيد شده بود مردم(؟!) قبول نكردند و استدعا كردند كه بايد مجلس ملي باشد، ما كاري با مذهب نداريم...»[28]
معروف است كه يك نفر فاسد همه را مانند خود فاسد مي بيند. فريدون آدميت با آوردن واژه «مردم» در گزارش بالا، گويا همه مردم را مانند خود و همقطاران خويش، لامذهب و بي بندوبار مي ديده است!! ليكن از آنجا كه درغگو كم حافظه ميشود چند صفحه پيش از اين آشكارا اعتراف ميكند كه علت همكاري روشنفكران دوران مشروطه با علماء از روي ناچاري بود چون مردم هنوز روشنفكر نشده بودند! عين نوشته او چنين است:
«... طبقه روشنفكران كه نماينده انديشه ترقي و سياست عقلي است، نميخواهد حركت مشروطيت به بستر شريعتخواهي بيفتد، اما ياري دستگاه روحاني را در حد معيني ميطلبد. استدلال متفكر ديگر ميرزا آقاخان كرماني را به ياد بياوريم كه مي گفت چون هنوز در مردم ايران فيلاسوفي قوت ندارد براي اصلاح كارها اگر از طايفه علما تا يكدرجه محدودي معاونت بطلبيم، احتمال دارد زودتر مقصود انجام بگيرد.»[29]
شيخ شهيد در يك گفتگويي با بهبهاني و طباطبايي شمار «مردم»ي را كه به گفته فريدون آدميت «با مذهب كاري» نداشتند اين گونه مشخص كرده است:
«... آيا از سي الي سي و شش كرور جمعيت ايران غير از سه چهار هزار نفرشان بيشتر رأي داده اند؟پس معلوم ميشود كه هيچ يك از اهالي ايران وكيل در مجلس ندارند. از تمام مردم تهران پرسش كنيد ببينيد رأي داده و وكيل در مجلس دارند؟ ... ما جماعت بلكه بيشتر اهل تهران اين وكلا را نميخواهند...»[30]
آري «روشنفكران» در انديشه برقراري عدالت و ستيز با ستم و ستمگري نبودند، اصولاً جريان «روشنفكري» و فراماسونري زاييده زورمداري حاكم بر جهان بود و هرگز نمي توانست در راه ستمزدايي حركت كند از اين رو، مي بينيم كه در پي انحراف نهضت مشروطه از مسير اصلي و چيره شدن «روشنفكران» ماسوني بر سرنوشت ايران، با وجود مجلس «قانون» و... خودكامگي، بيدادگري و خفقان به اوج خود رسيد، شيخ فضلالله نوري به دست «روشنفكران»، بدون محاكمه قانوني، به شهادت رسيد، باند تقي زاده «روشنفكر» با راه انداختن گروهي «تروريست» و با به شهادت رسانيدن بهبهاني جو خفقان و وحشت را فزوني بخشيدند و اين «آزاديخواهان» دوآتشه تا آنجا در انديشه عدالت گستري و برابري بودند كه رسماً از سيد محمد طباطبايي از رهبران پا برجاي مشروطه خواستند كه در سياست دخالت نكند و از صحنه سياسي دوري گزيند وگرنه به سرنوشت بهبهاني دچار خواهد شد! ناظم الاسلام كرماني كه آلت دست «روشنفكران» در آن دوران بود، اوضاع اسفانگيز روزگاري را كه فراماسونها و «روشنفكران» بر ايران سلطه يافتند چنين ترسيم كرده است:
«... عموم رعيت در صدمه و اذيت، ماليات برهمه چيز حتي سفيدي نمك و سياهي ذغال بسته، بلكه افزوده، روساي روحاني را خانه نشين، احكامشان را پشت گوش انداخته صريح گفتند و نوشتند تفكيك قواي روحاني از قواي جسماني، مرحوم آقاي بهبهاني را در ازاء آنهمه صدمه و اذيت كه در طريق مشروطيت متحمل شد مقتول نمودند. آقاي طباطبايي را در خانه خود نشاندند و پيغام دادند كه اگر مداخله در امور كنيد مثل آقاي بهبهاني خواهيد شد، اما عدالتخانه چه عدليه و چه اشخاص و چه اعضاء اميد است در موقع خود ذكر شود.»[31]
5- انگيزه شيخ فضلالله نوري از حركت و بستنشيني، مبارزه با اسلام زدايي، مليگرايي، و غربزدگي بود او بر آن بود كه از حاكميت نظام لاييك، اومانيسم، ناسيوناليسم و... پيشگيري كند و از چيره شدن رژيم ديكتاتوري زير نام، «مشروطه»، «قانون»، «آزادي»، «ملت»، «مليت»، «ميهن دوستي»، «روشنفكرمآبي»، و «دموكراسي» جلوگيري كند، و با نثار خون خويش دست كم از حريم مقدس اسلام دفاع كرد و ايران را از فرو رفتن در گنداب كفر، الحاد و التقاط نجات داد.
6- آنچه را كه تحريفگران تاريخ، «روشنفكران» بدانديش و مليگراهاي خودباخته از روز آغاز حركت شيخ فضلالله نوري تا كنون برضد او گفته و نوشته اند، روي اين انگيزه بوده كه سخنان هشدار دهنده و بيداركننده او را مخدوش و وارونه بنمايانند و بدينگونه از برملا شدن توطئه خائنانه و پشت پرده كارگردانهاي ماسوني و انگليسي عصر مشروطه برضد اسلام و ايران پيشگيري كنند، از اين رو، در دارازاي نزديك به سده اي به غوغا سالاري ، جوسازي ، سمپاشي و جار و جنجالهاي تبليغاتي گسترده اي بر ضد شيخ شهيد، دست زدند، و دريغا كه بايد گفت با اين شگرد شيطاني تا پايهاي كاميابيهايي داشته اند و دست كم توانستند مردم آنروز ايران را از دريافت و به كارگيري رهنمودها و راهنمائيهاي ژرف و انديشمندانه او محروم سازند، و به نام «مشروطه» و «آزاديخواهي» ديكتاتوري سياه و اسارت بار پنحاه سال سلطنت دودمان پهلوي را براي ملت ايران به ارمغان آورند.
7- از ديگر شگردهاي شيطاني ماسونها و «روشنفكران»وابسته و كج انديش، برضد حق پوئي و حقيقت گويي شيخ شهيد اين است كه كوشيده اند او را با برخي از عالمان برجسته و به نام عصر مشروطه، روياروي يكديگر بنمايانند و بدين گونه راه و انديشه او را به زير سئوال برند! از اين رو، از سوئي كوشيده اند كه اين دروغ را در تاريخ جا بيندازند كه شيخ شهيد از سوي علماي نجف تكفير شده است و تلگرافي اين گونه ساخته اند.
«حجت الاسلام بهبهاني، طباطبايي، تلگراف ثاني واصل، نوري چون مخل آسايش و مفسد است تصرفش در امور حرام است، محمد حسين نجل ميرزا خليل، محمدكاظم خراساني- عبدالله مازندراني»[32]
و از سوي ديگر اين دروغ را رواج داده اند كه «... شيخ فضلالله تكفير كرده است حجج اسلاميه عتبات عاليات را و از جناب حاج ميرزا حسين و جناب آخوند ملاكاظم و آقاي شيخ عبدالله مازندراني بد مي گويد و آنها را تكفير نموده است.»[33] در اين باره بايد گفت:
اولاً سازنده تلگرام بالا تا آن پايه بيسواد بوده كه نمي دانسته است در خطاب به دوتن از علماء عنوان «حجت الاسلام» نادرست است.
دوم: اعلام اينكه «تصرفش در امور حرام» درباره يك مجتهدي كه از نظر علمي همطراز آنهاست نافذ نيست و مشكلهاي را حل نمي كند.
سوم: اگر چنين تلگرامي بر ضد شيخ شهيد از نجف رسيده بود، بدخواهان و مهره هاي انگليسي آن تلگرام را در هزاران نسخه به چاپ رسانيده در سراسر كشور پخش مي كردند و بدين گونه شيخ فضلالله را رسواي جهان ميساختند. و اصولاً زندگي و نفس كشيدن را از او سلب مي كردند.
چهارم: اگر از سوي برخي از عالمان نجف چنين تلگرامي بر ضد شيخ فضلالله نوري صادر شده بود، بي ترديد سيد كاظم يزدي كه مي توان گفت اعلم علماي آن روز نجف بود و موضع همساني با شيخ شهيد داشت، در برابر اين جريان ساكت و بي تفاوت نمي ماند و واكنش تندي از خود نشان مي داد.
پنجم: اصولاً عالمان اسلامي وارستهتر از آنند كه روي مخالفت يا موافقت با جريان «مشروطه» يكديگر را تكفير كنند و به بدگويي از هم بپردازند، اصولاً اختلاف ديدگاه و «فتاوا» پيوسته ميان مراجع تقليد وجود داشته و دارد و اين اختلاف در اتحاد، ايمان و خلوص آنان به يكديگر هيچگونه تأثير منفي نداشته است.
توطئه شيطاني در راه مخالف نماياندن عالمان نجف با شيخ شهيد اكنون نيز از سوي برخي از «روشنفكران» دنبال مي شود، در كتابي كه به نام «تشيع و مشروطيت در ايران» منتشر گرديده تلاش شده است وانمود كند كه بخش عمده كتاب «تنبيه الامه» علامه نائيني در رد انديشه هاي شيخ فضلالله مي باشد! و بدين گونه راه و روش شيخ را مورد نفرت و انزجار برخي از مراجع بزرگ دوران او بنماياند و نسلهاي امروز و آينده را از آرمان و انديشه او دور كند!
نويسنده كتاب ياد شده كه از هواداران فرهنگ و دموكراسي غربي است در جاي جاي اين كتاب كوشيده است وانمود كند كه نائيني بر آن بوده است مشروطه اي را كه طبق ديدگاه او در طريق «سكولاريسم» و «لامذهبي» سير مي كرد. به اسلام نزديك كند و تز بي خدائي را با خداباوري با يكديگر سازش دهد، و در برابر، شيخ فضلالله نوري را مستبدي متعصب وانمود كند كه در راه نگهداري رژيم خودكامه و استبدادي تلاش داشته و جز نابودي مشروطه هدفي نداشته است. ليكن آنگه كه به بررسي نوشته ها و ديدگاه هاي علامه نائيني پرداخته است مي بينيم كه نه تنها آن عالم بزرگوار مشروطه اي را كه به گفته او «در طريق سكولاريسم» سير مي كرد نپذيرفت و نه تنها در نوشته هاي خود كوچكترين نيش و طعنهاي به شيخ شهيد نداشته بلكه مي توان گفت كتاب «تنبيه الامه» را در راه استواري راه و انديشه شيخ شهيد نگاشته است و در حقيقت علامه نائيني با شيخ شهيد موضعي يكسان داشته و هوادار «مشروطه مشروعه» بوده است، براي دريافت اين حقيقت بايسته است كه چند فرازي از آنچه را كه نويسنده كتاب «تشيع و مشروطيت در ايران» از نائيني آورده است در اينجا بازگو گردد.
«... همانگونه كه از گفتار نائيني پيداست وي اجازه مي دهد كه قانوني نوشته شود كه حقوق و وظايف و ميزان و حدود قدرت حكمران را مشخص و معين سازد ولي وي، مانند ديگر نوگرايان مسلمان همزمان خويش، به شرطي چنين قانوني را تصويب مي كند كه زير نظارت مقام هاي مذهبي و پس از تصويب آنان صورت قانوني بيابد...»(ص267) و اين درست همانست كه شيخ شهيد مي گفت:
«... و تنها هنگامي بر تشكيل مجلس شوراي اسلامي ارج مي نهاده كه در ميان نمايندگان مردم در مجلس عدهاي از مجتهدين عدول و يا ماذونين از قبل مجتهدي حضور داشته باشند تا با تصحيح و تنفيذ و موافقتشان در آراء صادره به نظام حكومتي و سياسي ايران مشروعيت بخشند.» (ص269) اين نيز مضمون اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطه است كه از سوي شيخ شهيد پيشنهاد شد و عليرغم مخالفت شديد ماسونهاي سرسپرده به انگلستان مانند «تقي زاده خائن» به تصويب رسيد.
سرانجام خود نويسنده كتاب ياد شده اعتراف مي كند كه «... از نظر كلي، قواعد و مقررات اسلامي كه مورد استناد شيخ فضلالله قرار گرفته با آنچه كه نائيني باور دارد متفاوت و متناقص نيست. زيرا نائيني خود نيز يك مجتهد شيعه بود كه در عقايد كلي و بنيادي مربوط به كيش شيعه با شيخ فضلالله ناهماهنگي نداشت...» با اين وجود دست از ادعاي دروغين خود نمي كشد و بار ديگر مي نويسد كه: «ولي اين انقلاب مشروطيت بود كه اين دو مجتهد را به عنوان دو دشمن در برابر يكديگر قرار داده بود» (ص 306) بدون اينكه به اين نكته پاسخ بگويد كه با در نظر گرفتن اينكه نائيني همان ديدگاه نوري را در «نظارت مقام مذهبي» در تصويب قانون و «حضور عدهاي از مجتهدين عدول در مجلس» را براي «تنفيذ و مشروعيت بخشيدن» به مصوبه هاي مجلس پذيرفته است و «قواعد و مقررات اسلامي كه مورد استناد شيخ فضلالله قرار گرفته با آنچه نائيني باور دارد متفاوت و متناقض نيست». ديگر چه دليلي براي دشمني و رويارويي آن دو با يكديگر مي توانستنه است وجود داشته باشد؟!
به نظر مي رسد كه نويسنده كتاب مزبور نه تنها ايماني به نائيني نداشته بلكه به خوبي مي دانسته است كه موضع او با شيخ شهيد يكسان است و در دفاع از شريعت و رويارويي با فرهنگ غربي و توطئه اسلام زدائي هر دو موضع يكساني دارند، ليكن بر آن بوده است كه با نماياندن دشمني ميان آن دو ماموريت ديرينه «روشنفكران» و فراماسونها را در به زير سئوال بردن شيخ شهيد و بي رهرو ساختن راه او دنبال كند و شيخ شهيد را حتي در ميان هم نوعان و عالمان ديني و مراجع اسلامي، مطرود، تنها و منزوي بنماياند، و با اين وجود به شكل تلويحي و مرموزانه اي كوشيده است نائيني را نيز به زير سئوال برد و موضع او را ارتجاعي و بي پايه وانمود كند، از اين رو، در موارد گوناگوني به طور ضمني بر نائيني تاخته و او را به زير سئوال برده است كه چرادست پارلمان را در ساختن قوانين ضدمذهبي باز نگذاشته و از اصل «اختيارات و حقوق» علما در مجلس شوراي ملي پشتيباني كرده است!
او مي نويسد:
«... ولي ما از يادآوري اين نكته نيز ناگزيريم كه فورمول پيشنهادي نائيني، همانگونه كه خود وي نيز اشاره كرده، بيشتر با «رسايل علميه» مجتهدان همسان است تا يك برنامه براي اداره كشور به شيوه اي مشروطهگرانه، يك قانون اساسي واقعاً دمكراتيك تنها يك كتابچه نيست كه وسيله يك يا چندتن در چارچوب مذهبي ويژه تدوين گردد، بلكه چنان قانوني اجازه خواهد داد كه پارلمان خود قانوني هائي بسازد كه برخي از آنها ممكن است كاملاً با قوانين مذهبي سازگار نباشد.» (ص 281)
او در جاي ديگر نائيني را ملامت مي كند كه در بررسي «مشروطيت» اصول ملي گرائي، ناسيوناليستي و دموكراسي غربي را كه قرار بوده است همراه با «مشروطه» در ايران پياده و گسترش يابد ناديده گرفته و به اسلام، جايگاه ويژه اي در نظام مشروطه داده است! از اين رو آورده است:
«... البته آشكار است كه چنين ديدگاهي بر خلاف روح يك شيوه حكومتي مشروطه و دموكراسي است كه در آن مذهب قرار نبوده است كه جائي چنين استثنائي داشته باشد، نائيني با اين كند و كاو خود، تئوريهاي مربوط به مليت و ميهن پرستي را كه به طور مثال در ميان انديشه گران سده 19 فرانسه مطرح بوده نيز از ديده دور داشته است.»(ص283)
او در بخش ديگري از اين درد مي نالد كه نائيني به «سكولاريسم» و نظام ضدمذهبي تن در نداده و براي پذيرش ايدوئولوژي غربي و فرهنگ ضد اسلامي آمادگي نداشته است!
«... نائيني در اين بحث خود به روشني نشان مي دهد كه وي هيچ آمادگي نداشته است كه پارلماني را به رسميت بشناسد كه داراي استقلال و حاكميت باشد. نائيني بر ضد استبداد مبارزه مي كرد و مسلماً نابودي آنرا مي خواست و به نظر مي رسد كه وي هواخواهي از مشروطه را راهي عملي براي پيروزي در مبارزهاش داده بود، نائيني با محدود ساختن حدود، كاركرد و اختيارات پارلمان به رسيدگي به غير «منصوصات»، به اصل مشروطه و دموكراسي كه در انديشه حمايت و دفاع از آن بود بسيار كم بها داد و در حمايت و قدرت مستقل قانونگذاري پيشنهاد كرد و در نتيجه كمتر مجالي براي بيانگذاري يك رژيم واقعاً مشروطه باقي مي ماند زيرا در نظام پيشنهادي وي بخش عمده و اصلي قانون اساسي عبارت است از آياتي از قرآن و نمونه هائي از حديث آنچنان كه رژيم روحاني «تئوكراسي» نزديك است تا به يك مشروطه دموكراسي»(ص 294)
حقيقت اين است كه نويسنده كتاب مزبور درباره موضع علامه نائيني پيرامون جريان مشروطه به سختي دچار ضد و نقيض گويي و سردرگمي شده است، نخست نائيني را «التقاطي» و هوادار سازش و پيوند مكتب اسلام با فرهنگ ننگين غرب شناسانده است و سپس به موضع همسان او با شيخ شهيد اعتراف كرده و او را به طور ضمني به سبب رد ايدئولوژي غربي، متعصب، و واپسگرا خوانده است و با اين وجود ادعا كرده است كه نائيني اسلام را پاسخگوي مشكلات روز نمي دانسته و «... بدان باور بوده است كه برخي از تعاليم وعقايد بنيادي كيش شيعه با اوضاع و شرايط دنياي نو به ويژه دوران انقلاب مشروطيت متناسب نبوده است و به همين دليل ايرانيان مسلمان بايد در برابر نوگرايي و نوسازي گذشت و تحمل داشته باشند و كوشش كنند كه قانون اساسي پديد آورند كه تا آنجا كه شرايط اجازه ميدهد با شيعيگري هماهنگ باشند . . . » ( ص 29 ) ليكن بيدرنگ اين ادعاي خود را رد كرده كه با پذيرفتن حق نظارت علما در مجلس از سوي ناييني ديگر براي هماهنگي انديشههاي شيعه با فرهنگ بيگانه راهي باقي نبوده است. در پايان نيز به ناييني پيرايه بسته كه « در رده پشتيبانان رژيم رضا شاهي در آمده است! ( ص 334 )
اين گونه پرتگوييها و ياوه سراييها از سويي به مأموريتي بر ميگردد كه « روشنفكران » در راه بدنام كردن و به زير سؤال بردن عالمان اسلامي داشته و دارند و بايد گفت كه الحق والانصاف اين مأموريت خائنانه را در درازاي سدهي اخير به بهترين شيوه دنبال كرده و در انجام آن كوتاهي نورزيدهاند – هر چند بردي نداشته و طرفي برنبستهاند – و از سوي ديگر اين گونه تحليلهاي ناشيانه و ضد و نقيض گوييهاي آنان پيرامون موضع سياسي عالمان اسلامي، به عدم شناخت آنان از جامعه روحانيت بر ميگردد. آنان آنگاه كه به بررسي موضع سياسي يك مقام روحاني مينشينند، با همان ديد و شناختي كه درباره فرنگ رفتهها، مليگراها و ماديگراها دارند، درباره آن مقام روحاني داوري و اظهار نظر ميكنند، از اين رو، نميتوانند ديد درستي ارايه دهند و در نتيجه به سردرگميو ضدو نقيض گويي دچار ميگردند و ناداني خود را بيشتر آشكار ميسازند.
در بررسي موضع علماي عصر مشروطه اين حقيقت را بايد هميشه در نظر داشت كه در ميان مراجع اسلام و عالمان ديني، كسي را نتوان يافت كه هوادار زورمداران، خود كامگان و بيدادگران باشند و ستمگري و قلدري بر تودهها را روا بدانند و تلاش در راه به دست آوردن عدل و داد و آزادي را ناروا بشمرند و در برابر، در ميان آنان هرگز نتوان عالميرا ديد كه بر آن باشد آزادي، عدالت و قانون را به بهاي آسيب رسيدن به مباني اسلام و دگرگوني در قوانين قرآن، در جامعه حاكم سازد و به بهانه عدالتگستري، اسلام زدايي را روا بداند.
عالمان وارسته اسلامي اگر دريابند كه واژگوني يك رژيم ستم پيشه و خودكامه به برقراري نظام لاييك و بيگانه از خدا – هر چند آزاديخواه – منجر خواهد شد، بيترديد در راه سرنگوني آن رژيم ديكتاتوري پيشگام نخواهند شد. اگر امروز علماي اسلام در يابند كه سرنگوني رژيم صدام خون آشام در عراق به بر قراري رژيميماركسيستي و يا صهيونيستي در آن كشور منجر ميگردد كه ضمن ارزاني داشتن آزادي و عدالت در ميان جامعه بنياد اسلام را از بيخ و بن ميكند، هرگز در راه سرنگوني رژيم صدام اقدام نخواهند كرد.
اين درست است كه ديكتاتوري، خودكامگي و ستمكاري از نمونههاي زنده و آشكار عملكردهاي غيراسلامي است و اصلا يكي از رسالت پيامبران الهي ريشهكن ساختن بنياد ظلم و ستم ميباشد و پيامبر بزرگ اسلام مبعوث شدهاند تا دشواريها و غل و زنجيرها را از دست و پاي مردم ستمديده و محروم بردارند و عدالت را حاكم سازند ليكن بدل كردن حكومت ظالم به حكومتي كافر و ملحد – هر چند آزاديخواه و دادگستر – دفع فاسد به افسد است و با رسالت و مسئوليت سنگيني كه دانايان امت و آگاهان ملت در راه « حفظ بيضه اسلام » و دفاع از اساس دين بر دوش دارند مغاير است.
ما در تاريخ معاصر در دو برهه ديديم كه عالمان اسلامي براي پيشگيري از به قدرت رسيدن رژيمي ضداسلاميكه ممكن بود بنياد دين و مذهب را در ايران براندازند، به رژيمي ظالم و ستمگر تن در دادند يكي در روزگاري بود كه رضا خان از سوي فراماسونها و همان « روشنفكران » بازيگر عصر مشروطه مأمور شد كه رژيم جمهوري به وجود آورد. علماي اسلام با تجربهاي كه از جريان مشروطه داشتند، دريافتند كه با برقراري جمهوري از سوي رضا خان، همان هرج و مرج دوران مشروطه تكرار خواهد شد و چهرههاي مرموز و ناشناختهاي به ميدان خواهد آمد و تاختو تاز بيحدو مرزي را بر ضد اسلام آغاز خواهند كرد و همان توطئه اسلامزدايي و برقراري نظام لاييك كه در دوران مشروطه در دست اجرا بود بار ديگر دنبال خواهد شدكه چه بسا آسيب جبران ناپذيري بر اساس اسلام وارد كند. از اين رو، با تغيير رژيم مخالفت كردند و رژيم شاهي را با اينكه غير اسلامي بود از جمهوري مورد دلخواه رضاخان و فراماسونهاي خائن، مزيت بخشيدند. دومي در جريان كودتاي 28 مرداد 32 بود كه علماي اسلام در راه سرنگوني رژيم محمدرضاشاهي گامي اساسي بر نداشتند چون از اين انديشناك بودند كه با سرنگوني آن رژيم خودكامه، ماركسيستها قدرت را در دست گيرند و اساس اسلام را از بيخ و بن بر آورند.
پاسداري از اساس دين و « بيضه اسلام » از بزرگترين مسئوليت عالمان ديني است كه در هيچ شرايطي و با هيچ دستاويزي از آن نتوان دست كشيد. امام در اين باره چنين رهنمود ميدهند : « ما مكلف هستيم كه اسلام را حفظ كنيم و اين تكليف از واجبات مهم است، حتي از نماز واجبتر است و همين تكليف است كه ايجاب ميكند خونها براي اسلام ريخته شود و از خون امام حسين ( عليه السلام ) كه بالاتر نبود براي اسلام ريخته شد و از اين روي همان ارزشي است كه اسلام دارد . . . »[34]
بنابراين در ميان عالمان عصر مشروطه نه هوادار استبداد و خود كامگي وجود داشت و نه مشروطهخواه به مفهوم غربي، كه بر آن باشد نظام پارلماني را حتي به بهاي زير پا نهادن احكام اسلام استواري بخشد.
علماي ايران و عراق چه آنانكه در راه برقراري مشروطه تا آخرين نفس ايستادند و چه آنانكه در برابر قانونگذاري مجلس شواري ملي به مخالفت برخاستند و شعار «مشروطه مشروعه را سردادند و چه آنانكه از آغاز نسبت به اين حركت روي خوش نشان ندادند، همگي هدف يكتائي را دنبال مي كردند و آن برقراري عدالت و قانون در چارچوب قوانين اسلام بود ليكن برخي از آنان مانند شيخ فضلالله نوري به سبب تيزهوشي و ژرفنگري ويژه خود، زود دريافتند كه دستهاي مرموز نامرئي در راه ريشه كن ساختن اسلام و كنار زدن عالمان اسلامي به كار افتاده است، از اين رو، بيدرنگ به رويارويي برخاستند، برخي ديگر مانند آيت الله شهيد بهبهاني به اين آگاهي دست نيافتند تا ترور شدند و از ميان رفتند و برخي نيز مانند آيت الله نائيني به هشدارها و فريادهاي شيخ شهيد آنگاه پي بردند كه ديگر دير شده بود.
از آنچه آورده شد به درستي روشن مي گردد كه آيت الله نائيني «پشتيبان رژيم رضا شاهي» - بنابر ادعاي نويسنده كتاب ياد شده- نبود بلكه براي پيشگيري از خطر كفر و الحاد در ايران خود را ناگزير به مخالفت با برقراري نظام جمهوري مي ديد. چنانكه رفت و آمد شيخ شهيد به دربار محمدعلي شاه نه از روي هواداري از استبداد بود بلكه خطر حاكميت اصول الحادي غربي در ايران مانند «اومانيسم»، «سكولاريسم» و... تا آن پايه بود كه شيخ شهيد را به اين ارتباط با رژيم ديكتاتوري محمدعلي شاه ناگزير مي ساخت.
يكي از پيرايه هاي ناروا به شيخ شهيد در كتاب ياد شده اين است كه: «... شيخ فضلالله نوري و شيخ عبدالنبينوري نوشتند كه قانونگذاري برخلاف مذهب اسلام است. آنان بدين شيوه استدلال كردند كه اسلام خود از حداكثر كمال برخوردار است و نيازي به باز كامل شدن وسيله قوانين نو ندارد...» (ص291) در اينباره لازم است خاطر نشان گردد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]
-
گوناگون
پربازدیدترینها