واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک:
مجتبی مینوی در نوزدهم بهمن ماه ۱۲۸۲ شمسی، در خانوادهای پشت در پشت روحانی و از پدر و مادری جوان کهدختر عمو و پسر عمو بودند، و در این زمان عاشقانه به هم مهر میورزیدند متولد شد. هنگامی که مجتبی نزدیک بهسه سال داشت و برادر دیگرش احمد تازه به دنیا آمده بود، پدر طبق سنت خانوادگی، تصمیم گرفت برای تحصیلعلوم دینی در محضر شیخ محمد تقی شیرازی، مرجع تقلید بزرگ آن زمان عازم عراق عرب شود.مادر که تازه ازبیماری حصبه نجات یافته بود ناچار در تهران ماند تا دوران نقاهت را بگذراند و سه ماه بعد از پدر، همراه دو کودکخردسالش عازم عراق شد.
سفر با کاروان و کجاوه در ماهی به طول انجامید و اقامت خانواده در سامره و نجف نزدیک به پنج سال ادامه یافت .
مجتبی که از هوشی سرشار برخوردار بود، در چهار سالگی به اصرار خودش به مکتب رفت و به زودی از همههمدرسان بزرگتر از خود پیشی گرفت.هنوز سال به پایان نرسیده بود که قرآن را ختم کرد و سال بعد به مدرسه رفت.هنگامی که همراه پدر و مادر و دو برادر کوچکترش احمد و کاظم( که در سامره متولد شده بود) به ایران بازگشت، بااینکه هنوز هشت سال تمام نداشت، قرآن را از حفظ بود و خواندن و نوشتن فارسی و عربی را به خوبی میدانست.
تحصیلات ابتدایی را در تهران ادامه داد و دورهی متوسطه را در دارالفنون و دورهی عالی را در دارلمعلمین مرکزی بهپایان رساند.در اینجا نکتهای را که بارها از مادرمان شنیدهام و مربوط به همین دوران زندگی از برادرم است نقل قولمیکنم :
«دارالفنون از خانه دور بود و آن زمان وسیله نقلیه عمومی وجود نداشت تا مجتبی بتواند برای ناهار به خانه بیاید ودوباره به مدرسه برگردد.پدر روزی یک قران (یک ریال فعلی )برای پول ناهار به او میداد.مجتبی هر روز یک نانخانگی با خود به مدرسه میبرد، ظهر آن را با ترتیزکهایی که از باغچه مدرسه میچید، به عنوان ناهار میخورد، پولغذایش را جمع میکرد و با آن کتابهایی را که مورد علاقهاش بود و به پول آن زمان گران بود میخرید.» شاید اغراق نباشد اگر بگویم که هسته اصلی کتابخانه با ارزش مینوی را که آخرین هدیه او به ملت ایران بود،همینکتابها تشکیل داده است . [ کتابخانه ای با ۲۵ هزار جلد کتاب نفیس]
گفتم که پدر برای تحصیل علوم دینی به عتبات رفته بود، و پس از پنج سال تحصیل در محضر میرزا محمد تقیشیرازی با اجازهی اجتهاد از میرزا به ایران بازگشته بود.اما مدت اقامت او در عتبات مصادف بود با وقایع مشروطه وخصوصاً دار زدن شیخ فضل الله نوری به دست مشروطه خواهان. پدر که دیگر امرار معاش از راه روحانیت را صلاحکار خود نمیدانست در صدد به دست آوردن شغلی دیگر برآمد و پس از چندی به سمت کارمند در عدلیه(دادگستری )مشغول به کار شد.
هنگامی که مجتبی شانزده سال داشت، پدر به سمت رئیس عدلیه رشت منصوب و عازم آن شهر شد.در ضمن چون بهعلت تولد چند فرزند دیگر، حقوق پدر کفاف خرج خانواده را نمیکرد، برای مجتبی هم، با اینکه هنوز به سناستخدام نرسیده بود، شغل محرری (منشی گری) عدلیه را دست و پا کرد تا کمکی به خرج خانه باشد.
مینویهنوز چند ماهی از عزیمت خانواده به رشت نگذشته بود که وقایع حمله بلوشیکها به گیلان و جریان میرزا کوچکخان جنگلی پیش آمد.پسر جوان مجذوب تبلیغات کمونیستی شد و در سلک جوانان کمونیست ثبت نام کرد.قوایدولتی وارد رشت شد و زد و خورد شدید میان دو گروه در گرفت.مجتبی در بحبوحه این درگیریها همراه دیگر جوانانبه باکو رفت و گویا این سفر بالنین هم دیدار کرد.مجتبی پس از چند ماه اقامت در باکو، از اختلافی که میان گفتار و کردارکمونیستها دید سر خورد و به رشت بازگشت، و تمام عمر از سیاست کناره گرفت.
همه شایعه کمونیست بودن مینوی، که بعدها کسانی از آن استفاده کردند، و عدهای دیگر آن را به عنوان حربهای علیهاو به کار بردند، مربوط به همین دوران شانزده – هفده سالگی اوست .مینوی در سنین بزرگی در هیچ حزب و دستهسیاسی وارد نشد، و تمام همّ خود را صرف علم و عرهنگ کرد.آزاد زیست و آزاد از دنیا رفت:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
در مقدمه یکی از کتابها مینویسد:
«اگر به اندازهی بال پشهای به پیشرفت فرهنگ سرزمینم کمک کرده باشم، عمرمبیهوده نبوده است.» پس از چند سال که خانواده به تهران بازگشت، پدر که مجذوب حکومت مشروطه شده بود، از عدلیه به مجلسشورای ملی منتقل شد و ریاست ادارهی تندنویسی را به عهده گرفت. مجتبی هم برای کمک به خرج خانواده به عنوانتندنویس به استخدام مجلس شورا در آمد، و این در حالی بود که یک دم از خواندن و یاد گرفتن غافل نبود.به آموختنزبانهای فرانسه و انگلیسی پرداخت، زبان پهلوی را در محضر پروفسور هرتسفلد آلمانی فرا گرفت، در تاریخ و فرهنگایران به تحقیق پرداخت.عاشقی بود که عشقش ایران بود، و فرهنگ وتمدن ایران.
عاشقی بود که عشقش ایران بود، و فرهنگ وتمدن ایران. برای بیان یکی از خصوصیات اخلاقی مینوی، داستانی را که پدرم سالها بعد، هنگامی که مینوی اجباراً مقیم انگلیسشده بود، و از ترس حکومت وقت جرأت بازگشت به ایران را نداشت، به عنوان انتقاد از روش پسرش نقل میکرد بازمیگویم:
«وقتی که مجتبی در مجلس به عنوان تند نویس کار میکرد، عدل الملک دادگر رئیس مجلس بود.مجتبیصبح که از خانه بیرون میرفت، به سید علی عطار، به مشهدی حسینعلی بقال، به سپور محله و به رهگذری کهمیشناخت سلام میکرد.اما وقتی وارد مجلس میشد،اگر دادگر را از دور میدید، راهش را کج میکرد و از طرف دیگرمیرفت تابا او مصادف نشود و به او سلام نکند». این یکی از صفات بارز مینوی در همهی دوران حیات بود: متواضع نسبت به زیردستان و مغرور در متقابل قدرتهایحاکم.
مینویمطلب دیگری که در این زمینه به یاد آوردم و خود شاهد آن بودهام، مربوط به آخرین سالهای عمر مینوی بود:سال۱۳۴۵ بود.برادرم آپارتمان کوچکی در مجتمع دریا کنار خریده بود و تعطیلات آخر هفته را، به اتفاق همسر و دخترکوچکش به آنجا میرفت. در آن زمان شاه برای جلب محبوبیت قرار گذاشته بود که هفتهای یک بار، روزچهارشنبه،چند تن از فضلا را برای شام به کاخ نیاوران دعوت کند.یک روز از دربار به او تلفن میکنند، مینوی دریاکناررفته بود، تلفن مادر زنش را میگیرند، به او تلفن میکنند که اعلیحضرت همایونی استاد مینوی را برای چهارشنبه شبدعوت کردهاند، فوراً به ایشان اطلاع دهید.او تلفن مجتمع دریا کنار را میدهد، تلفن میکنند،مینوی و همسرش برایقدم زدن رفته بودند بیرون .برای او پیغام میگذارند که هر چه زودتر به تهران برگردد و در ضیافت دربار شرکتکند.مینوی با اینکه قرار بود صبح شنبه به تهران برگردد، پس از شنیدن پیام از آمدن منصرف شد و تا آخر هفته بعد دردریاکنار ماند تا در ضیافت شاه شرکت نکند.
برای او پیغام میگذارند که هر چه زودتر به تهران برگردد و در ضیافت دربار شرکتکند.مینوی با اینکه قرار بود صبح شنبه به تهران برگردد، پس از شنیدن پیام از آمدن منصرف شد و تا آخر هفته بعد دردریاکنار ماند تا در ضیافت شاه شرکت نکند. دربارهی خدمات علمی و فرهنگی مینوی و دیگران گفته و نوشتهاند.آنچه من کوشش دارم در این مختصر بگنجانم،مربوط به زندگی خصوصی و اجتماعی مینوی است.
در سال ۱۳۰۷ که وزارت فرهنگ تصمیم به اعزام عدهای دانشجو به اروپا گرفت، قرار شد دفتر سرپرستی محصلین درسفارت ایران در پاریس تشکیل شود.مرحوم اسمعیل مرآت به سمت سرپرست دانشجویان انتخاب شد، و مینوی کهدر این زمان بیش از بیست و پنج سال نداشت، به سمت معاونت او منصوب شد.در این سفر بود که مینوی با علامهقزوینی محشور و مأنوس شد و روش نقد تحقیقی را در مکتب او آموخت.در حالی که اقامت مینوی در پاریس بیش ازچند ماهی بپایید، و گویا به علت اختلافی که او با مرحوم مرآت پیدا کرد، از وزارت معارف تقاضای تغییر محلمأموریت کرد، و وزارت معارف او را به عنوان سرپرست دانشجویان به لندن فرستاد.
این اولین سفر مینوی با اروپا سه سال و اندی طول کشید، و او توانست علاوه بر دیگر فعالیتها زبانهای فرانسه وانگلیسی خود را تکمیل کند و با مستشرقین بنام اروپایی آشنا شود.
مینویمینوی پس از بازگشت به ایران چهار سال مداوم در ایران ماند، و در این مدت، نوشتن، ترجمه، تصحیح و چاپچندین کتاب را به تنهایی یا با همکاری دانشمندانی چون مرحوم ذکاءالملک فروغی، تقی زاده، عبدالرحیم خلخالی…به انجام رساند.در سال ۱۳۱۳ کتاب «وضع ملت، دولت و دربار ایران در دوره ساسانی »نوشته پروفسور آرتور کریستینسن دانمارکی را ترجمه کرد و به چاپ رساند، و چند روز پس از انتشار آن، برای سفری نه ماهه،به منظور پژوهشهایفرهنگی عازم انگلیس شد، عزیمت مینوی به حسودان و بدسگالان که نمیتوانستند شاهد موفقیتهای چشم گیرجوانی سی و یکی دو ساله باشند، فرصت داد که از او نزد رضا شاه سعایت کنند.بهانه این بود:
“در جایی از کتابکریستین سن ذکر شده بود که پارتها قومی چادر نشین بودند که از راهزنی زندگی میکردند، و بعدها با جنگ و ستیزحکومت را به ستیز گرفتند و به سلطنت رسیدند.در جای دیگر همین کتاب ریشه کلمه پهلو، و صفت پهلوی را که برایبیان زبان فارسی پیش از اسلام به کار میرفت، به این ترتیب نشان داده بود:«پارت، پرثو،پرتو،پهلو، پهلوی.» “به رضا شاه گفتند که منظور مینوی از بیان این مطلب اهانت به شخص اوست که نام خانوادگی پهلوی را انتخاب کردهاست، یعنی منظور مینوی این است که رضا شاه از راه راهزنی به حکومت و سلطنت رسیده است،و قبولاندن اینمطلب به دیکتاتور کم سواد، کار مشکلی نبود.از دربار به شهربانی دستور داده شد که کلیه کتابهای چاپ شده را جمعآوری و در شهربانی توقیف کند.دستور اجرا شد، حتی مأموران به کتابخانه شخصی مینوی واقع در خانه پدری اویورش بردند و چند جلدی را هم که آنجا بود با خود بردند.گویا فقط سیزده جلد از کتابها را که به افراد ناشناس فروختهشده بود به دست نیاوردند.کتابها در شهربانی ماند تا بعد از شهریور ۱۳۲۰ که از توقیف خارج شد و در معرض فروشقرار گرفت، اما فتنهای که دشمنان به پا کردند سبب شد که سفر نه ماههی مینوی تبدیل به سفری پانزده ساله شود.
مینوی در انگلیس ماندگار شد، و چون به دستور حکومت وقت حقوق او هم از جانب وزارت معارف قطع شده بود،برای امرار معاش به مشاغل مختلف پرداخت، از جمله:
فهرست نویسی برای کتابخانه چستربیتی، تدریس زبان فارسیدر دانشگاه اکسفورد، و اجرای برنامههای ادبی و فرهنگی در رادیو بی بی سی کتاب پانزده گفتار که از آثار ارزندهیمینوی است، یادگار این برنامه هاست.
درسال ۱۳۲۸ مینوی از سوی دانشگاه تهران به کار دعوت شد و با سمت استادی تاریخ ایران بعد از اسلام دردانشکدههای ادبیات و الهیات به ایران بازگشت.در زمان حکومت مصدق رئیس تعلیمات عالیه بود، و بعد از آن مدتهفت سال رایزن فرهنگی ایران در ترکیه بود و در ضمن از کتب خطی فارسی در کتابخانههای ترکیه، کویا بیش از هزارمیکرو فیلم برای دانشگاه تهران تهیه کرد که هم اکنون در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران نگهداری میشود.
آخرین شغل فرهنگی مینوی سرپرستی بنیاد شاهنامه بود.مینوی در این سمت با دقتی شگفتانگیز کوشید تاشاهنامهای تهیه کند که هر قدر ممکن است به گفتهی فردوسی نزدیکتر باشد.چند سال پیش از تأسیس بنیاد شاهنامه،در کنگره ی فردوسی توس مینوی در سخنرنی اش گفته بود:
«شاهنامه که اکنون در دست ماست …فرزند خلف فردوسی نیست…» این گفته استاد سر و صدای بسیار از مخالف و موافق برانگیخت، و بعضی جوانان کم مایه کوشیدند تا با حملههایروزنامهای به مینوی، نام خود را سر زبانها بیندازند.«مه فشاند نور و…»
پس از چند سال این امکان برای مینوی فراهم امده بود که فرزند خلف فردوسی را به مردم بشناساند، و او تمام کوششخود را در این راه به کار برد.دریغا که اجل مهلتش نداد تا کارش را به پایان رساند.
در تابستان سال ۱۳۳۵ کمی پیش از انکه بخاطر شکستگی دنده، در اثر زمین خوردن، در بیمارستان بستری شود به منگفت:
«وقتی کار شاهنامه به پایان برسد، قصد دارم دست به تصحیح و چاپ مثنوی مولانا بزنم» پرسیدم شاهنامه چند سال دیگر کار دارد؟جواب داد: حداقل پنج سال. و پرسیدم: مثنوی؟گفت دست کم هشت سال
و مینوی در ششم بهمن ماه همان سال چشم از جهان فرو بست .
یادش پایدار و روانش شاد باد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 257]