واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: چرا مي نويسم فلسفه پزشكي به موازات درمان بيماري
دكتر بابك زماني*
برخي مي گويند «بهتر نيست به جاي مقاله نوشتن توي روزنامه بره مقاله هاي تحقيقاتي اش را آماده كنه كه با اين سن و سال ارتقاي دانشگاهي اش عقب نيفته.»
برخي هم با تعجب مي پرسند «دكتر زماني با اين كار زياد و برنامه فشرده كي ميرسه اين چيزها رو بنويسه.» برخي هم احتمالاً مي گويند «كل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي...»
بسياري هم اين مقالات را دستورالعمل هاي رايج پزشكي مي دانند بنابراين قابل خواندن نمي دانند، سال هاست كه به طور مرتب با يك سبك و سياق خاص مطالبي را در روزنامه هايي كه خواننده عمومي دارند از «ايران» خيلي قديم گرفته تا «شرق» اخير به رشته تحرير درمي آورم و بيش از يك سال است كه هر هفته به طور مرتب در ستون «نگاه طبيب» يادداشت هايي را مي نويسم. تصور مي كنم زمان آن رسيده به سوالات فوق كه خودم هم گاه از خود مي پرسم، پاسخ دهم. راستي چرا مي نويسم؟
البته تمام اين اظهار نظرها به خصوص «سومي» واجد بخش هايي از حقيقت هستند، اما تصور مي كنم نكات ذكر شده تمام واقعيت را در مورد انگيزه هاي نوشتنم، توضيح نمي دهند.
البته جادوي نثر در اين انگيزش به نوشتن بي تاثير نيست، وقتي كه كلمات را مي تازاني و رم مي كنند و تو را به جاهاي دور، دورتر از آنچه مي ديدي و مي خواستي، مي كشانند. اما اين هم باز توضيح را تمام نمي كند.
اگرچه ممكن است كليشه يي و تكراري به نظر برسد، اما واقعيت اين است كه من نوشتن اين يادداشت ها را از يك سو بخش مهمي از كاري مي دانم كه براي آن آموزش ديده ام و به جهت انجام آن زندگي ام تامين مي شود و از سوي ديگر ايفاي علاقه شخصي است كه به نوشتن دارم.
ابتدا بايد از خاطره يي شروع كنم. سال ها پيش مدت كوتاهي پس از طي امتحانات بورد تخصصي مغز و اعصاب در تهران، براي طي يك دوره كوتاه مدت به فرانسه رفته بودم. در شروع كار يك متخصص جوان فرانسوي تمام قسمت هاي آن بيمارستان را به من نشان داد. هنگام تور دستگاه ها و تكنيك هايي را ديديم كه اگرچه ما هنوز در آن زمان هيچ كدام از آنها را نداشتيم، ولي به جهت امتحان «بورد»ي كه اخيراً از ما گرفته بودند، من اطلاعات كاملي در مورد همه آنها داشتم و آن را بيان مي كردم. در پايان تور اين پزشك جوان از من به سادگي پرسيد؛ «راستي شما چرا اين قدر اطلاعات داريد،؟» در اين سوال هيچ نشانه يي از كنايه و تمسخر به نظر نمي رسيد. او به طور ساده برايش اين سوال پيش آمده بود و مي خواست بداند كه چرا كسي بايد در مورد دستگاه هايي كه هيچ گاه نديده و تكنيك هايي كه تا به حال در كشورش انجام نشده، اين همه اطلاعات، آن هم با اين همه جزئيات داشته باشد؟ اين سوالي بود كه من هيچ گاه از خودم نپرسيده بودم. من تا آن زمان به طور بديهي صرفاً كوشيده بودم دايره معلومات و دانسته هاي خود را افزايش دهم. از من چنين خواسته بودند و اين براي من يك ارزش شده بود. اينكه اساساً چرا بايد بدانم و دانسته هاي من به چه كار مي آيند و در يك كلام مساله «دانستن يا ندانستن» اساساً مورد نظر من نبود.
وقتي كه خوب بنگري درمي يابي كه اولاً به كار انداختن بسياري از دانسته هاي ما هيچ آسان تر از آموختن آنها نيست. بلكه گاه بسيار دشوارتر است. ثانياً بسياري از آن چيزهايي كه تصور مي كنيم دانسته هاي علمي ما هستند، في الواقع پيش فرض هاي غيرعلمي هستند كه لباس علم پوشيده اند. ثالثاً مطالب بسياري كه در اصل مطالبي علمي هستند، در فرهنگ عام معاني و تعابير ديگري يافته اند كه گاه حتي در نقطه مقابل معاني علمي آن موضوع قرار مي گيرند. رابعاً چه دانسته هاي بسياري كه دانستن و به كار بستن درست آنها نه تنها هيچ مشكلي را حل نمي كند بلكه مشكلات زيادي به وجود مي آورد، از سوي ديگر به نظر مي رسد اينها نمونه هاي آشكاري باشند از ساير جنبه هاي زندگي ما و تلقي كه ما از زندگي داريم كه به عنوان يك متخصص به چشم من مي آيند. از اين رو نه تنها براي روشن كردن اين مسائل بلكه براي كمك به درك مسائل ديگر نيز خود را ملزم به اين نوشته ها مي بينم. حالا به تك تك اين نكات نگاهي دقيق تر مي اندازم.
اولاً پزشكان ما در دوره تحصيل، طب را به شيوه يي مي آموزند كه در بهترين تحليل همچنان آزمايشگاهي است. در بسياري از موارد معناي واقعي آنچه مي آموزند به خوبي درك نشده و آنقدر تكنولوژي پزشكي به خصوص در رشته هاي تخصصي رو به تحول و پر شاخ و برگ شدن است كه فراگيري اين مطالب روزافزون زماني براي انديشيدن به اين مسائل و مجالي براي انديشيدن به كليات، به معنويت اين فن و به معناي آن در فرهنگ ما و نگرش هاي بومي و سنتي ما باقي نمي گذارد. طبيبان و متخصصان هم از يك سو درگير كار و زندگي اند و از سوي ديگر نوعي نگرش خاص حكمفرماست كه هرگونه انديشيدني را به كليات، تحقير مي كند؛ نگرشي كه هر تحقيقي را زماني صرفاً علمي اعلام مي كند كه هرچه بيشتر و بيشتر به مسائل تكنولوژيك بپردازد. مفهومي بسيار خشك و يكجانبه از علم، آن هم در زماني كه نقيصه يي جدي در مورد تاثير كليت اين تكنولوژي بر كيفيت حيات در كشور ما وجود دارد. از اين گذشته، اساساً هيچ تلاشي در جهت تبيين ابزارهايي براي محاسبه و بررسي «كيفيت حيات» و عوامل مداخله گر آن در كشور خود نمي شناسيم. پژوهش هاي بسيار اساسي تر، مثلاً در كيفيت حيات قبل و بعد از تشخيص اين يا آن بيماري و مطالعه يي علمي در مورد تلقي عمومي از اين يا آن بيماري يا حداقل مطالعه يي درازمدت (كوهورت) در مورد نتايج فيزيكي و معنوي اين يا آن روش درماني و... نداريم، اما همه مشتاقند تكنيك جديدي در ريشه كن كردن اين يا آن بيماري بيابند يا داروي جديدي بيابند يا مطالعه علمي تكنولوژيك به انجام برسانند كه متاسفانه به خصوص در رشته هاي تئوريك چنين امكاني را هم نداريم. اما مقصود نهايي من اينكه رابطه بين علم و عمل در ساير زمينه هاي غيرپزشكي هم وضعيتي بهتر از اين ندارد؛ طب تنها مثالي آشكار است،
ثانياً وقتي كه به جاي آموزش طب به شكل واقعي آن، صرفاً با يك سري محفوظات فارغ التحصيل مي شويم، درنتيجه هيچ الگوريتم عملي علمي در ذهن براي برخورد با بيماري ها نداريم. در فقدان چنين الگوريتم علمي كه كاربردهاي مصداقي آن بايد در كوره عمل به شدت آزموده شده باشند، راه براي هرگونه برخورد فردي و شخصي هموار مي شود و برخوردهاي شخصي نيز آكنده اند از پيش فرض هايي كه هركس بنابر زمينه ملي و فرهنگي خود مي تواند داشته باشد. گويي طبيب كسي است كه با گرفتن مدرك طب امكان اجتهاد در مورد تمامي مطالب را يافته است و حالا مي تواند در مورد روش هاي درماني هم كه در دانشكده نياموخته يا در نقطه مقابل آموزش هاي او بوده اند، اظهارنظر كند. بيهوده نيست كه شاهديم پزشكاني را كه مشغول درمان هايي هستند كه مبناي علمي چنداني ندارد و با نام «دكتر» و شماره نظام پزشكي خود، براي اين روش ها حقانيتي پديد مي آورند. حال آنكه درس طب در واقع آموزش به كارگيري دستورالعمل هايي است كه دانش روز پديد آورده نه امكان اجتهاد در مورد روش هاي مختلف درماني. حداكثر كاري كه از طبيب برمي آيد اين است كه براي ايجاد تغيير در كيفيت كار پزشكي در يك مطالعه علمي شركت كند يا آن را هدايت كند. در بسياري از كارهاي متداول پزشكي يافتن رگه هايي از پيش فرض هاي غيرعلمي پزشك كه تحت تاثير فرهنگ عمومي هستند، نه درس هاي دانشكده كار دشواري است. من در نوشته هاي خود به عنوان نمونه به ارتباط استرس و بيماري ها يا ارتباط غذاهاي مختلف با بيماري ها اشاره كرده ام. در حالي كه هيچ ارتباط معني داري بين نوع غذا و استرس با اين يا آن بيماري به اثبات نرسيده ، بسياري از پزشكان در مورد اين موارد بيماران خود را پرهيز مي دهند.
در اينجا هم ارتباط بين پيش فرض هاي ذهني ما كه در فراروايت هاي گوناگوني شكل مي گيرند با مسائل روزمره زندگي اجتماعي و سياسي نكته يي است كه به راحتي نمي توان ديد. ثالثاً بسياري از مطالب علمي در دانش طب در عمل به شكل ديگري درمي آيد. نمونه ها بسيارند. فشارخون يك ريسك فاكتور براي سكته مغزي و قلبي است و علامت باليني خاصي ندارد، اما در عمل فشارخون تبديل به ميزان الحراره زندگي مي شود و نه به عنوان يك ريسك فاكتور، بلكه به عنوان علت مستقيم سكته هاي مغزي به شمار مي رود. عده زيادي از مردم به جاي كنترل منطقي فشارخون در حقيقت به اين دستگاه وصل مي شوند و بيست و چهار ساعت فشارخون خود را كنترل مي كنند. حالتي ترسناك كه نوعي اضطراب مداوم را با حضور دائمي مرگي كه مي توان با كنترل دائمي فشارخون از آن جلوگيري كرد، رقم مي زند. چربي خون و ساير ريسك فاكتورها هم وضعي بهتر از اين ندارند. چه بسيار مسائل علمي كه در فرهنگ عام به شكل ديگري خود را مي نمايانند.
رابعاً واقعاً بايد انديشيد كه كار پزشكان تشخيص دادن است يا كمك كردن؟ در بسياري از موارد خود «تشخيص»، قطع نظر از قابل درمان بودن يا قابل درمان نبودن بيماري، مداخله يي سنگين در زندگي است كه بايد قبل از مداخله به جنبه فلسفي آن يعني اساس «تشخيص دادن يا ندادن» پرداخت. درمان كردن هم به خودي خود هميشه معلوم نيست كه مفيد باشد، مثل بيمار بيهوش و لاعلاجي كه چند هفته يي به كمك تكنولوژي مدرن پزشكي درمان مي شود و تنها اتفاقي كه مي افتد جابه جايي تاريخ مرگ است با هزينه يي گزاف.
كم نيستند مواردي در زندگي ما كه دست روي دست گذاشتن و هيچ كاري نكردن پرفايده ترين فعاليت است؛ فعاليتي دشوار كه بسياري از ما قادر به انجامش نيستيم،
نكاتي كه برشمردم دقايق ظريفي هستند كه به اعتقاد بنده اهميت بسيار زيادي در زندگي روزمره ما دارند، چرا كه تكنولوژي و مدرنيته در بهترين شرايط و در زادگاه خود نيز كه تكاملي منطقي و تدريجي داشته حاوي تناقضاتي عظيم است، چه برسد به جوامعي چون جوامع ما كه بايد اين شيوه جديد زندگي را كه با سرعت و سيل آسا وارد مي شود هم بياموزيم، هم بياموزانيم و در عين حال با فرهنگ و سنت هاي خود نيز تلفيق كنيم. بدون چنين انديشه ورزي، كاربست اين تكنولوژي مصداق حيف و ميل امكانات است، كما اينكه واقعاً هست. تعمق در اين دقايق نوعي روشنفكري، نوعي فلسفيدن يا هر نام ديگري را مي طلبد كه يك پاي الزامي آن آشنايي با اين فنون يعني تخصص است. از سوي ديگر زندگي در جريان واقعي اش چيزي جز همين جزئيات نيست. انديشه ورزي كه در كليات، در استعاره ها و ايهام ها سير مي كند، نه تنها در محتوا بخشي از جنبه هاي مهم زندگي را از دست مي دهد، بلكه در شكل نيز خود را از تلالو درخشان جزئيات واقعي محروم مي سازد. فقدان نقد فرهنگ عمومي و دنباله روي از اين فرهنگ، تنها تبارز كوچكي از اين نوع انديشه ورزي است. در تاريخ روشنفكري ما كم نبوده اند روشنفكراني كه در تكنولوژي هاي روز تخصص داشتند، ولي در كنار تلاش هاي روشنفكرانه «اعلا»ي خود هيچ گوشه چشمي به مسائل معنوي تخصصي كه داشته اند، نينداخته اند. موضوع روشنفكري ايشان در بسياري از موارد زندگي در جريان واقعي اش نبود، بلكه آنچه اهميت داشت نگاه هاي كلي و تغييرات يكباره و از كل به جزيي بود كه آن هم در بسياري از موارد به شكل خاص نقد قدرت و نقد حكومت تقليل مي يافت و در نقد نيز نقد فرهنگ و نقد مردم در آن جايي نداشت.
هم از اين روست كه بسياري از جنبه هاي زندگي ما نينديشيده و بلاتكليف و پا در هوا بين گذشته و امروز، بين شرق و غرب، بين سنت و مدرنيته مانده اند.
پيچيدگي دوران مدرن، روشنفكران جديدي مي طلبد كه مي توان آنان را روشنفكران «خاص» در برابر روشنفكر «عام» ناميد. روشنفكراني كه ضمن آشنايي با پيچيده ترين دانش روز، با چشم هايي شسته شده و عاري از پيش فرض، بتوانند اين شيوه نوين زندگي را به هاضمه ملي ما بسپارند.
از اين روست كه بنده از يك سو نمي توانم چشم خود را بر چنين كلياتي بسته و صرفاً به جزئيات علمي بپردازم تا مثلاً از ارتقاي دانشگاهي خود عقب نمانم و از سوي ديگر تا وقتي كه چنين موضوعات ناب و نگفته يي هست، نمي توانم في المثل به نقد آثار فلان فيلمساز يا داستان كوتاهي بي ارتباط با اين موضوعات (بعد از ساعات كار) دل خوش كنم.
*متخصص مغز و اعصاب
دوشنبه 7 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 138]