واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: نگاههاي زيرچشمي، نجواهاي درگوشي، حرفهاي نيشدار، سوءظن اطرافيان، شغلي كه به او نميدهند، خانهاي كه به آن راهش نميدهند، چشمهاي طمعكار بعضيها، احترامي كه از دست رفته، جنگيدن
براي استقلال، زجر نانخور بودن، مشكل بچهها، جوانياي كه بايد بسوزد، عمري كه بايد تلف بشود، خجالت، تاسف، نگراني، آه، اضطراب، سرخوردگي و...
اگر كسي بيوه باشد حتما با بيشتر اين حالتها آشنايي دارد؛ حسي ميان تمايل به زندگي و عشق به زنده نبودن، درست مثل گير افتادن بر سر دوراهي مرگ و زندگي. حالا بيشتر آدمها داستان آن زن هندي بختبرگشته كه وقتي شوهرش مرد و انگ بيشوهري به او خورد را شنيدهاند و ميدانند كه به هيچ گناه ناكردهاي خودش روي هيزمهاي چيده شده خوابيد تا به جرم بيهمسري مثل زنهايي از تبار خودش، جسمش دود شود و آن يك مشت خاكستر به جا مانده از او ننگ را بشويد.
حكايت چندشآوري است اما اگر خوب دقيق شويم در سرزمين خودمان نيز خيليها ديگران را بر بستري از آتشي نديدني ميخوابانند تا به هيچ جرمي در شرارههايي بسوزند كه قرار نيست با زبانه كشيدنشان چيزي را عوض كنند.
انگار به اعتقاد بعضيها غم از دست دادن شوهر براي يك زن به اندازه كافي بزرگ نيست و لازم است تا به شيوههاي ديگر او را آزار داد و به مردهاي متحرك تبديلش كرد.
مشكلي به نام بيوه شدن
عمر يك مرد تمام ميشود، از او زن با چند فرزند باقي ميماند. اگر اوضاع اقتصادي مرد خوب باشد، زن و فرزند به جاي غم آب و نان فقط درد دوري را تحمل ميكنند، اما هميشه اينطور نيست و يك مرد با رفتنش جاي خالي پدر و همسر را با بيپولي عميقتر ميكند.
اگر رابطه زناشويي زن و مرد پيش از مرگ خوب باشد، تب تند فاميل مرد نيز زود فروكش ميكند اما وقتي آن دو زندگي مشترك آرامي با هم نداشتهاند، ساكت نگه داشتن خانواده همسر نيز مشكلي افزون بر ديگر مشكلات ميشود.
كم نيستند خانوادههايي كه وقتي پسرشان را از دست ميدهند با يادآوري اين موضوع كه عروسشان گاهي بناي ناسازگاري داشته است، كينه او را به دل ميگيرند و تا انتقام نگيرند و به او نفهمانند كه او در مرگ همسرش مقصر بوده آرام نميگيرند. در اين ميان برخي خانوادهها نيز آتش كينهشان را شعلهورتر ميكنند تا فرزندان بهجا مانده نيز پابهپاي مادرشان طرد شوند.
در چنين شرايطي اگر شوهر از دنيا رفته ، مال و منالي نداشته باشد و زن و فرزند مجبور شوند دستشان را در سفره خانواده همسر دراز كنند، معلوم است كه چه شرايط سختي پيش ميآيد. شايد براي همين است كه خيلي از زنان ترجيح ميدهند سختي برگشتن به خانه پدري را به جان بخرند و تا پيدا كردن كاري مناسب آنجا بمانند.
البته برگشتن به خانهاي كه سالها پيش دخترش بودهاي و امروز مهماني هستي كه چند فرزند بيپدر را به دنبال ميكشد نيز به مذاق خيليها خوش نميآيد، اما وقتي چارهاي جز اين نميماند بايد با سختيهايش كنار آمد.
در خانه پدر دلسوز براي زن بيوه زياد است اما به هر حال اگر قرار باشد پدر و مادري كه خودشان اوضاع اقتصادي مناسب و خانهاي جادار ندارند از چند نفر ديگر هم مراقبت كنند به احتمال زياد بعد از مدتي خسته ميشوند و حرفهايي ميزنند كه گرچه ميتواند از سر دلسوزي باشد، ولي عرصه را بر زن تنگ ميكند.
پس بايد براي خارج شدن از اين وضعيت راهي پيدا كرد و اولين راه پيدا كردن شغلي مناسب است. اين ميتواند سختترين مرحله كار باشد بويژه وقتي زن بيشوهر تحصيلات و تخصص كافي نيز نداشته باشد.
اما با فرض اينكه چنين زني توان كاري خوبي هم داشته باشد، باز كار دادن به زني كه بيهمسر زندگي ميكند و ممكن است بيش از زنان ديگر درگير مشكلات باشد، چيزي است كه خيليها را منصرف ميكند.
در اين ميان اوضاع زنان تحصيلكرده و توانمند بهتر از كساني است كه مجبورند در ردههاي پايين شغلي كار كنند، چون محيطهاي كارگري و كارگاهي جاهايي هستند كه نقطهضعف آدمها را بيشتر از جاهاي ديگر بزرگ ميكنند و از آن غولي ترسناك ميسازند.
گام دوم استقلال، پيدا كردن سرپناهي مستقل است كه سختيهايش دستكمي از به دست آوردن شغل ندارد. كمتر كسي حاضر ميشود خانهاش را به زني بيوه اجاره بدهد. اين واقعيتي انكارنشدني است بويژه اگر اوضاع مالي او نيز تعريفي نداشته باشد و خيال صاحبخانه از پرداخت بموقع اجارهخانه مطمئن نباشد.
البته حتي اگر وضعيت اقتصادي چنين زني روبهراه هم باشد، باز خيلي از صاحبخانهها دلچركينند كه مبادا حضور چنين مستاجري در خانه حرف و حديث بسازد و به آبرويش خدشه بزند.
يك زن بيوه حتي اگر در ابتداي راه اين چيزها را نداند به مرور زمان همه چيز دستگيرش ميشود. او حتي بعد از پيدا كردن شغل و سرپناه مشكلاتي دارد كه تا كسي مثل او نشود دركشان نميكند.
يعني اگر مشكلات اقتصادي، مشكل سرپناه و خيلي از نيازهاي مادي اين زنان حل شود باز آن چيزي كه نميشود با پول درستش كرد، نگاههاي معنيدار و سوءظنهاي غيرمنصفانهاي است كه مردم هيچگاه دست از آنها برنميدارند.
مشكل مهم يك زن بيشوهر، نگاههاي آزاردهنده زنان و مرداني است كه فكر ميكنند اگر زني شوهرش را از دست داد بايد مثل مرده رفتار كند و همه خواستههايش را درست مثل همسر از دست رفتهاش دفن كند.
وقتي زني بيهمسر در محلهاي رفت و آمد ميكند كه خيليها از سرنوشتش باخبرند، اگر با نگاه بدبيني نظارهاش نكنند دستكم چشمهايي كه قصد ترحم يا سوءاستفاده از او را دارند آزارش ميدهند. هنوز هم مردهايي پيدا ميشوند كه وقتي وجود زني بيشوهر را حس ميكنند، نقشههايي به سرشان ميزند كه بوي حسننيت نميدهند.
البته اگر رفتار زن بيشوهر به دست ديگران بهانه ندهد و وقار و متانتش حرف و حديثها را تمام كند او نيز ميتواند مثل زمان تاهل با آرامش زندگي كند، ولي برخي اوقات چنين اتفاقي نميافتد.
يك زن بيوه اگر تا اينجاي كار موفق باشد، ولي باز موانعي از جنس سنت و خرافه مقابلش خواهد بود كه حتي گذر زمان هم تغييري در آنها نميدهد. ميگويند نبايد دوست يك زن بيوه بود، ميگويند اگر كسي ما را با او ببيند شايد فكرهاي ناجوري بكند، ميگويند در خانه زنهاي بيوه ممكن است كارهاي نادرستي انجام بگيرد، ميگويند يك زن بيوه هر چقدر هم خوشقلب باشد نبايد سر سفره عقد كسي حاضر شود، ميگويند او خوشقدم نيست، ميگويند او بدشگون است و...
از نگاه خيلي از مردم يك زن بيوه نبايد هنگام جاري شدن خطبه عقد در محل حاضر باشد چون انگار از دست دادن شوهر اتفاقي بديمن است كه ميتواند مثل ويروسي خطرناك دامن زوج جوان را هم بگيرد. به چنين زني معمولا مجال قند ساييدن بر سر عروس و داماد هم داده نميشود، چون ميگويند اگر دست او به زندگي شيريني ميداد با زندگي خودش چنين ميكرد؛ به خاطر چنين ديدگاهي معمولا از زنان بيوه در مورد راهكارهاي زندگي نيز نظرخواهي
نميشود.
فرزندان و مشكلاتي از جنس ديگر
وقتي بحث نگهداري از بچههاي بيتاب از نداشتن پدر پيش ميآيد همه اين مشكلات كنار ميرود. نگهداري از بچهها حتي زماني كه در كنار همسر هستي، كاري طاقتفرساست اما وقتي قرار است خودت اين كار را به تنهايي انجام دهي، مشخص است كه سختي كار تا چه اندازه است.
تامين مخارج فرزندان، ارضاي رواني آنها و آن چيزي كه به آن پر كردن جاي خالي پدر گفته ميشود، تنها بخشي از وظايفي است كه مادر بيهمسر بايد آن را بهعهده بگيرد. معمولا كنار آمدن با ناسازگاريهاي بچهها و بهانهگيريهايشان كار آساني نيست همانطور كه شنيدن آرزوهاي آنان كه با رفتن پدر بر باد رفته، سخت است.
وقتي بچهها بزرگ ميشوند، اگرچه اين احساس تعلق به پدر در آنها تا حد زيادي كمرنگ ميشود اما باز هم براي يك مادر سخت است كه به تنهايي تمام وظايف مربوط به تحصيل و ازدواج فرزندانش را انجام بدهد. اما انگار چارهاي نيست چون زني كه تنها ماندن پس از همسر را انتخاب ميكند، بايد سختيهاي زيادي را بر خود هموار كند.
ازدواج مجدد، پول بيشتر، خواستگار بيشتر
در جامعهاي كه بيشتر مردم ياد نگرفتهاند به امور ديگران وارد نشوند، ازدواج يك زن بيوه هم ميتواند مشكلساز باشد. خيلي افراد هستند كه ميگويند زني كه همسرش فوت كرد بويژه اگر فرزند دارد، بايد خودش را وقف او كند و به ازدواج مجدد فكر نكند اما در مقابل عدهاي هم هستند كه ميگويند براي اينكه حرف و حديث درباره چنين زني درنيايد او بايد بعد از مدتي دوباره تشكيل خانواده بدهد.
زني كه همسرش را از دست داده و حالا تنها زندگي ميكند اگر با هر كدام از اين دو نظر روبهرو باشد بيشك با مشكلاتي دست به گريبان است، چون تفكري كه ميگويد او بايد تارك دنيا باشد او را محكوم به تنهايي كرده و تفكر دوم او را به اقدامي شتابزده مجبور ميكند. در اين ميان انگيزه مرداني كه به خواستگاري چنين زناني ميآيند نيز قابل توجه است، به طوري كه بيشتر خواستگاران، فريفته ازدواج با زني ميشوند كه اوضاع اقتصادي روبراهي داشته و با استقلال مالياش بار مخارج مرد را هم به دوش بكشد.
از اين قبيل مردان كم نيستند، براي همين است كه بسياري از زنان بيوه متمول نميتوانند به حسننيت خواستگاران خود اعتماد كنند، چرا كه ميدانند وقتي مرد با هدف كسب سود آنها را انتخاب ميكند، ميتواند دردسر ساز باشد. اين در حالي است كه نحوه رفتار همسر دوم با فرزندان زن و امنيت آنها نيز موضوعي است كه بسياري از زنان را براي ازدواج دوم مردد ميكند.
زنان مطلقه، غوطهور در مشكلاتي بيشتر
اما زنان بيوه هر چقدر هم مشكل داشته باشند، مشكلاتشان بيشتر از زنان مطلقه نخواهد بود. زني كه همسرش فوت كرده دستكم اين شانس را دارد كه ديگران به خاطر اتفاق ناخوشايندي كه برايش رخ داده با او همدردي كنند اما به زناني كه طلاق ميگيرند اينگونه نگاه نميشود.
زنان حتي اگر در بروز طلاق كاملا بيتقصير باشند باز هم نگاههاي شماتتآميز ديگران آنها را تعقيب ميكند، چون هنوز اين باور غلط در ايرانيان وجود دارد كه حتي اگر بدترين اتفاقات در خانه شوهر رخ داد، زن بايد تحمل كند و سوختن و ساختن را به جدايي ترجيح دهد.
پس زني كه چه با تقصير و چه بيگناه از همسرش جدا ميشود علاوه بر اينكه مشكلات زنان شوهرمرده را دارد با چالشهاي خاص خودش نيز دست به گريبان است. در اين ميان زنان جوان مطلقه محدوديتهاي بيشتري نسبت به ديگر زنان بيهمسر دارند و علاوه بر احساس ناراحتي و عذاب دائمي، بندرت نيز از حمايتهاي اجتماعي بهرهمند ميشوند.
مشكلات اقتصادي، مشكلات فرزندپروري، مشكل سرپناه، طعنهها و متلكهاي ديگران و در معرض انواع سوءنيتها بودن، مشكلاتي است كه اگر مزاحمتهاي همسر قبلي را نيز به آن اضافه كنيم، ملغمهاي از مشكلات ميشود كه به دوش كشيدنشان كار بسيار دشواري است. زنان مطلقه در خانه پدري هم راحت نيستند، چون خانواده به آنها به چشم دختري مجرد و آزاد نگاه نميكند و محدوديتهاي بيشتري را در رفت و آمد و اشتغال آنها قائل ميشود. همچنين فارغ از نگاه سوء و آزاردهنده برخي مردان به اينگونه زنان، بسياري از زنان مجرد بهواسطه ناتواني در برخورد با مشكلات يا فشار اطرافيان مجبور به ازدواج مجدد ميشوند، در حالي كه اغلب اين زنان خواستگاراني بسيار بالاتر از سن خود و داراي چند فرزند دارند و با مشكل راضي كردن فرزندان هم روبهرو هستند.
اما مشكلات رواني اين زنان با هيچ فشار اقتصادي و اجتماعي ديگر قابل مقايسه نيست. از دست دادن همسر بخصوص در دوران جواني و پيامدهاي ناگوار طلاق مشكلاتي چون افسردگي، بدبيني، احساس نگراني شديد، يأس، سرخوردگي و از دست رفتن اعتماد به نفس را براي اين گونه از زنان ايجاد ميكند كه فقط با روحيه همدردي و نگاه انساني به اين زنان قابل درمان است. ولي با همه اين حرفها به نظر ميرسد بسياري از مشكلات زنان بيهمسر چه بهواسطه فوت شريك زندگي يا جدايي از او، با تغيير فرهنگ مردم (چه اعضاي خانواده و چه افراد جامعه) حل خواهد شد، بويژه وقتي افراد ياد بگيرند كه نگاهشان مثل ساكنان منطقه بنگال نباشد كه وقتي شوهري ميميرد فرزندان و اقوام، زنان بيوه را از خانه بيرون ميكنند و موهاي سر آنها را ميتراشند و جامه نكبت به تنشان ميكنند و وادارشان ميكنند تا بقيه عمر را در نهايت فقر و بدبختي زندگي كنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 145]