واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: هو
مقدمه
عصر نوين بشري را بايد «عصر ظهور-عصر کوانتوم» نام نهاد.عصري که دو مؤلفه بارز انساني يعني دين و دانش ميروند تا جايگاه واقعي خويش را به دست آورند، دوقلويي که نه ذاتاً بلکه به علت فراز فرود هاي تاريخي در اعصار گوناگون گاه له و گاه عليه هم قرار داشتند. در آن هنگام که دست ياري و يکي بودن داشته اند ، شاهکارهاي عظيم بشري را در لايه ها مختلف زندگي آدميان خلق کرده اند و در مقاطعي از تاريخ که در مقابل هم صف آرايي نمودند تضاد و بحرانهاي عميقي را سبب شده اند.
دانش، دانش تجربه گرا و حس منش ديروز گستاخانه امروز در وراي ديوار پلانک سرک ميکشد و ميخواهد از انديشه هاي خداوند سر در آورد و اين يعني يک تغيير هدف؛ دانش قرن بيستمي با هدف سلطه بر طبيعت که ياد آور سخن معروف فرانسيس بيکن مبني بر knowledge is power است، جاي خود را به دانشي متعالي براي تبيين قوانين طبيعت در جهت شناخت و فهم نظام مندي کيهان داده است، شناختي که در پيشرفته ترين لابراتوار هاي جهان بشر را به حيرتي ژرف وا داشته است.تفکرات عقل گرا و جزء نگرانه دکارت از سويي ، نظريه جهان ماشيني نيوتن از سوي ديگر و در زمينه اين دو جريان فکري تجربه گرايي و تجربه گرايي افراطي در تمام شئون دانش مدون بشري رسوخ کرد و همه اين تفکرات در يک مطلب هم داستان بودند و آن اينکه: هر گونه شناخت فرا عقلي، فرا حسي و فرا زماني را به ديده ترديد مي نگرند و ارزش اعتباري براي معارف وحياني و شناخت هاي شهودي انسان را در نظر نمي گيرند و از آبستن شدن تفکر انسان گرايانه در حوزه علوم تجربي، علم مداري با عنوان اينکه علم تجربي يگانه راهنماي قابل اعتماد بشر به سوي حقيقت است، متولد شد.
انسان شناسي، جامعه شناسي، مردم شناسي، روانشناسي، روح شناسي و هزاران« شناسي» ديگر از يک کلمه يعني « انسان » استخراج شد و با موفقيت هاي ابتدايي اين پارادايم که تحت جريانات فکري تجربه گرايي، عقل گرايي و علم مداري صورت پذيرفت، اين پارادايم به عنوان برترين روش شناختي در تمام سطوح علم بشري نفوذ کرد؛ اما با گذر زمان و گسترده تر شدن مسائل و مشکلات مبتلا به بشري، اين جزء جزء کردن و تخصصي شدن مبني بر عامل حس و تجربه با شکستي عميق در حيطه علوم انساني غالباً ، و در حيطه علوم تجربي کمتر-به علت نوع نگاه- دچار ضعف شده است. کتاب قانون ابن سينا 700 سال در دانشگاههاي اروپا تدريس شد، اما غالباً به خاطر مسائل پزشکي و فيزيولوژي آن،گواينكه ابن سينا به عنوان يکي از نمايندگان سترگ تمدن اسلامي خود يک فيلسوف-دانشمند دين مدار بوده است و سرّ تازه گي و عمق ناپيداي تعليمات و ماندگاري افکار بزرگاني از اين قبيل در متعالي بودن علم شان بوده است؛ يعني طبيبي که فلسفه، علوم انساني، علوم تجربي و علوم نفس را در کنار هم دارد؛ پس هنگامي که نسخه اي براي بيماري ميپيچد، با يک نسخه اي که پزشک متخصص چشم پزشک که فوق تخصص مردمک دارد، کاملاً متفاوت و مطمئنا?کار ساز تر است؛و اين است دليل اعجاز پنج ضلعي ها و شش ضلعي هاي شيخ بهايي در معماري عصر صفوي.
اين پارادايم به طور اخص در قرن بيستم علم را شاخه شاخه و هر شاخه اي را به زير مجموعه هايي تقسيم نمود و براي هر رشته اي دانشمنداني را به تحقيق و مطالعه وا داشت؛ متخصصان اندام ها را شکافتند و بافت ها و مولکول ها و اتم ها و ذرات زير اتمي را يکي پس از ديگري در شتاب دهنده هاي پيشرفته شکافتند و ناگهان در وراي اين ذرات بنيادي بود که معادلات و استدلالات رياضي که تا آن لحظه براي تبيين پديده ها کافي مينمود، لنگ زد و دانشمندان متوجه شدند که به ادبياتي جديد براي ادامه راه نيازمندند ،ادبياتي که با تغييرات بنيادي در تعاريف و البته اهداف علم نوين حاصل مي شد، از اين به بعد دانشمندان دو دسته شدند:
دسته اول که محکم به تفکرات مادي و تجربه گرايي سابق چسبيده بودند و در مقابل بي سرو ساماني دنياي زير اتمي دچار عجز شدند و اينگونه استدلال کردند که هدف ما چرايي پديده ها نيست بلکه هدف دانشمند آن است که چگونگي اين پديده ها را با استقرا رياضي تبيين کند؛ و اما دسته دوم دست هايي پنهان را مي ديدند که ارغنون در دست آشکارا در مهندسي نظام هستي شوري به پا کرده است پس اينگونه سرودند:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مي گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوي جمادي ميرويد محرم جان جمادان کي شويد؟
« مولانا »
اما دين، ديني که نه ذاتاً بلکه به علت تفکرات گوناگون و گسترش نيازها و خواسته هاي بشر راهي طولاني و سراسر تحول را پيموده است . توتم پرستي تا پرستش خداي يگانه، هر کدام به عنوان نمودي از مفهوم عميق دين به عنوان يکي از موثرترين مؤلفه هاي زندگي بشريت چه در سطح فردي و چه در سطح اجتماعي مطرح مي باشد. ويل دورانت براي اديان مدلي حاکي از تولد، اوج و خود کشي دين ترسيم مي کند؛ که پديده خودکشي اديان را حاصل تعارضات شديد ميان علم و دين مي داند و اين تعارضات را به دليل رشد سريع معلومات و معارف بشري را از يک سو و رشد کند علوم ديني و الهي از سوي ديگر مي داند و در واقع اين عدم توازن ميان اين دو است که سبب جدايي آنها از هم شده است؛ البته اين سخن در حد نظر يک تاريخدان باقي مي ماند، چرا که در بحث دين دو مقوله بايد کاملا تفکيک شوند؛ يکي کليت دين و ذات آن است که مثلا در اديان توحيدي، نازل شده از سوي خداوند است و تحت مفهوم وحي بررسي ميشود و ديگري دين مداران و داعيان گسترش و حفاظت از دين است که در بستري تاريخي قابل بحث مي باشد و در بسياري موارد خلط اين دو مقوله نتايجي با اثرات مخرب بر چهره دين و دين مداران واقعي گذارده است شايد نظر دورانت هم همان تفکرات جامد و در حصار جهل قرار گرفته دين مداران ظاهري طول تاريخ اديان مختلف بوده است که بزرگترين ضربه ها را بر پيکر دين وارد ساخته اند؛ و در واقع به جاي تعبير معروف « دين افيون ملت...ها»ي مارکس بايد چنين گفت که « دين مداران کذّاب افيون ومخدر ملت ها » يند، که به وضوح ميتوان اين مهم را در اروپاي قرون وسطي و رنسانس مشاهده کرد؛
تحجّر و جمود کشنده ي کليساي قرون وسطي و تحريف و تاويلات منحرف آموزه هاي پاک عيسي مسيح (عليه السلام ) توسط روحانيون آن عصر از عوامل مهم جدايي دين و دانش در پهنه گسترده اي از جهان شد و تمدني عظيم و خالي از معنويت و دين را پي ريزي نمود که بحرانهاي عميقي را براي بشريت نه تنها در اروپا و آمريکا بلکه در سراسر دنيا ايجاد نمود(كه البته نمي توان مورد اخير را به عنوان تنها و تنها دليل جدايي دين و دانش دانست ولي بدون شك مهمترين اين ادلّه است)؛
در مورد ضرورت دين در جامعه و چرايي بودن آن سخن هاي زيادي گفته و نوشته شده است اما حالا ميدانيم که اين ضرورت به سقوط يک شخص از بلندترين ارتفاع ممکن مي ماند، بايد از شخصي که در حالت سقوط از ارتفاعي بلند است اين سوال را پرسيد، اما اين آزمايش تجربي براي اولين و آخرين بار است، پس امکان اجرا ندارد و در واقع نبود دين خطري چنين است و غير قابل تجربه؛ و جامعه هايي که دين را کنار نهاده اند، مطمئنا در اين سقوط قرار دارند و اگر از آنها بپرسي اين جواب را نخواهند داد که ما بي دين بوديم و چنين بر سر ما آمد؛ پس عقلاني تر است که بنشينيم و مشاهده کنيم که اين سقوط مهيب چقدر کشنده است در حالي که اين جوامع با لذّتي عميق در حال سقوط اند و تنها آن هنگام که در مقابل چشمان پدر و مادري به دختر 14 ساله آنها تجاوز قرن بيست و يکمي مي شود، آن وقت است که تمام آن لذّات را بايد پس داد و به اعتراف بزرگان جوامع بزرگ جهاني، تمدن مادّي در حال سقوط است و به تعبير شاعرانه ي سوروکين جامعه شناس شهير: « هريك از جنبه هاي مهم زندگي ، و سازمان و تمدن جامعه ي غربي دستخوش بحراني غيرعادي شده است ... كالبدو روح اين تمدن هردو به شدت بيمار است. به سختي نقطه اي كه مجروح نباشد در پيكر تمدن غرب، و يا عصبي كه به درستي انجام وظيفه كند ،در سلسله اعصاب آن، مي توان يافت.ماآشكارا در برزخ ميان دو عصر بسر مي بريم:در پايان عصر محتضر فرهنگ مادي ديروزي پرشكوه ،و طلوع تمدن معنوي فردايي زايا ،ما در حال زندگي در واپسين دقايق روز طولاني تمدن مادي بسر مي بريم كه مدت 6 قرن مي درخشيده است ،هنوز پرتو هاي لرزان و كم فروغ خورشيد شامگاهي ،بر شكوه عصري وداع گر مي تابد ، ليكن اين روشنايي ديگر درخشان نيست ،فروغش اميدبخش و تابان نيست،در پرتو غروب در سايه هايي كه پيوسته ژرفي تيرگي شان فزوني مي يابند،جهت يابي و تشخيص سالكان راه بمراتب دشوارتر مي گردد، شب يلداي برزخ مدني با همه كابوس هايش ،با همه اشباح و سايه هاي دلهره انگيزش ، با همه هراسها و دهشت هاي دل آزار و جان كاهش در برابر ما چهره مي نمايد و با اين وصف در ماوراي اين شب هول انگيز [ تمدن مادي ] صبح صادق فرهنگي نو، فرهنگي جامع و معنوي به احتمال زياد در انتظار خير مقدم به انسانهاي آينده است.
اما در عصر حاضر با برهاني شدن و ادلّه ي محکم ابر دين – اسلام - به عنوان آخرين و متکامل ترين اديان، تفکرات بسته و اوهام پريشان متحجّرين کندذهن و در حصار زمان گرفتار آمده ، در حال شکستن است و پديده ظهور قائم آل محمد(صل الله واله وسلم)نه به عنوان پديده اي که در مقطعي خاص از زمان و مکان رخ خواهد داد بلکه به عنوان پيوستاري به قدمت طول تاريخ بشري در حال "تکوين و شدن" است که در آخرين مرحله ي پيوستار ظهور، ظهور فيزيکي حضرت صاحب الامر و الزمان (عج) رخ خواهد داد.اين پروسه هدفمند همان ظهور علم است، جنگي تاريخي ميان جنود عقل و جهل، که پيروزي نهايي در فراخناي دشت هارماگدون با سپاهيان لشگر علم است، اما نه دشت «مجدو» ايي كه در شمال فلسطين قرار دارد بلكه در سرزمين انسان ،ظهور اسماء و صفات الهي به تمامه و ظهور « م.ح.م.د » و اعرف شدن کنز مخفي و اينگونه است که دين مداران واقعي آناني که براي دين اند، ونه دين براي آنها، اينگونه مي گويند:« من ميخواهم بدانم ، خداوند چگونه اين جهان را خلق کرده است، من به اين پديده و آن پديده يا طيف اين عنصر، علاقمند نيستم؛ من مي خواهم انديشه هاي خداوند را بدانم، بقيه جزئيات است»
«انيشتين»
متفکران زيادي در باب آشتي دين و دانش نوين در عصر جديد قلم فرسايي کرده اند و کتب زيادي در اين بين نگاشته شده است که البته کاري ستودني و قابل تقدير از اين قبيل کتب و نويسندگان مي باشد؛ امّا چيزي که در همه آنها مشترک مي باشد، اين است که تمامي اين تفکرات همه در حدود مثال ها و نمونه ها و تطبيق هاي زيبا ميان هم خواني هاي علم و دين گرفتار آمده اند که غالباً در حيطه فيزيک نوين مي باشد و کليّت اين رهيافت نوين در قرن 20 و 21 کاملاً از ديد انديشمندان پنهان مانده است؛رهيافتي که در ادامهُ همين مقاله در انديشه علامهُ استاد سيّد داوود موسوي (مد ظلّه العالي ) تحت عنوان پارادايم « عصر ظهور- عصر کوانتوم » بسيار روشن و مبرهن تبيين شده است؛ حرکتي نوين که در نظام هستي بي آن که بدانيم و خود به خود در حال تکوين است؛ و به فرموده استاد در اين عصر « برهان صد يقين امام صادق (عليه السلام ) با رويت تشعشعات اتمي اثابت شد.» « الهي جنود عقل و رحمان را در قلب ما بر جنود جهل و شيطان غلبه ده و خر گاه معرفت خود را در بسيط روح ما به پاي دار،و چشم اميد ما را از غير خود کور فرما، و به خود و معارف خويش روشني بخش، و دست تصرّف شيطان و جنود او را از مملکت باطن ما قطع کن و آن را به تصرّف خود در آور و ما را به عنايات خاصّه و معارف مخصوصهُ مزيد اختصاص ده و به جذبه محبّت خود مجذوب فرما و به قرب نافله و فريضه مشرّف گردان و دست وسيله ما را از دامن پر شرف و فضيلت محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم ) و اهل بيت او کوتاه نفرما، و نور مقدّس آنان را با ما مشفوع و شفاعت آنها را مرزوق فرما؛ إنّکَ ذو فَضلٍ عظيم. »
منبع سايت امي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]