واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: موسيقي - آنها با خاله بازي آمدند
موسيقي - آنها با خاله بازي آمدند
نگار مفيد:محسن رجبپور، مدير برنامههاي گروه آريان است و مدير برنامه بنيامين. خودش اسم مدير برنامه را گذاشته بهرهبرداري درست از يك محصول هنري. هيچكس نميداند او دقيقا از چه زماني در كنار گروه آريان قرار گرفت و از چه زماني براي آنها فرصت ايجاد كرد. شايد به همين خاطر است كه همه زياد او را جدي نميگرفتند تا پيش از آلبوم چهارم؛ تا پيش از آنكه كريسديبرگ در كنار گروه بايستد و آهنگي بخواند، تا پيش از آنكه او به ايران بيايد. حالا اما از آن روزها ۱۰ سال ميگذرد. ۱۰ سالي كه گروه آريان با كمترين مشكلي در كنار هم قرار گرفتند و فروش آلبومهايشان از طرفداراني خبر ميدهد كه آنها را پذيرفتهاند. گفتوگو با محسن رجبپور براي آن بود كه آن سوال اساسي برطرف شود؛ اينكه او از كجا به اين گروه پيوست و از كجا تبديل به يكي از اساسيترين ستونهاي گروه شد، بدون آنكه آهنگي بخواند و بدون آنكه دست به ساز ببرد. حالا هم كه برنامه جهاني غذا در سازمان ملل، ترانه شرقي را به عنوان حامي و شريك خودش انتخاب كرده است و قدم بزرگتري برداشته شده.
بياييد به دورهاي قبلتر از اين برگرديم، به زماني كه با گروه آريان همراه شديد.
من فكر ميكنم بايد داستان را عقبتر ببريم. من از سال 70- 69 وارد كار رسمي و حرفهاي شدهام. جالب اينكه قبل از اين ماجرا وارد كار موسيقي شدم. من از ۱۰ سالگي همراه با تحصيلم سر كار رفتم. من مثالي دارم كه ميگويم اگر شما پدرم را ميشناسيد و از او پول گرفتهايد من هم پول گرفتهام. اما همه زندگيام را مديون رفتارها و گفتارهاي پدرم هستم. و اين بهترين ارثي است كه يك پدر به پسرش ميدهد. چون من سر جاي خودم ايستادم. من در دوران مدرسه ميخواندم. بعد به اين نتيجه رسيدم كه اگر بخوانم موفق نميشوم. اما در حوزه موسيقي ميگشتم. زماني كه متوسطهام تمام شد، همزمان با شروع دانشگاه به لالهزار رفتم و وارد كار توزيع موسيقي شدم. آنجا ما موسيقي محلي كار ميكرديم و موسيقي مذهبي و در آن دوران به جز اين دو نوع موسيقي چيزي نداشتيم. جنگ تمام شده بود و ۴-۵ ساعت از وقت مردم ما خالي شد. ديگر بحثي براي صف نانوايي و مهماني نداشتند و ديگر پيگيري خبرهاي جنگ وجود نداشت. در همان زمان فكر كردم كه ما بايد اين چند ساعت را مديريت كنيم. بايد براي مردم تفريح بسازيم و موسيقي آمد. آن موقع من همكار يكي از فروشگاههاي موسيقي شده بودم كه در حوزه موسيقي محلي كار ميكردند و در همان سالهاي اول يك آلبومي را طراحي كرديم با نام مادرم تاج سرم، اولينباري كه اسم من در يك آلبوم موسيقي نوشته شد، آنجا بود. افتخار دارم كه نفر اولي هستم كه در حوزه موسيقي پاپ فعاليت تجربي كردهام. از همان جا من سعي كردم كار متفاوت كنم تا الان.
آريان از كجا آمد؟
سال 77 من از شريك قبليام جدا شده و در همان بحبوحه 78- 77، خيلي اتفاقي در وزارت ارشاد با پيام صالحي آشنا شدم. حالا آريان چيست؟ پيام و علي در سربازي با هم آشنا شده بودند و با هم تصميم ميگيرند يك گروه تشكيل بدهند. در همان سالها يكي از آدمهايي كه جنگ برگزار ميكردند، آنها را برد قشم. آن برنامه فيلمبرداري شد و پيام فيلمش را داد به من. حالا آنها خورده بودند به تور من كه تازه از شريك قبليام جدا شده بودم و يك انرژي مضاعف داشتم. اولينبار كه موسيقيشان را شنيدم احساس كردم حسي كه از شنيدن اين قطعات به من ميرسد، خيلي شرقي است و خيلي شرقپسند است. آريانيها آرزو داشتند كه يك كنسرت بدهند. ۷-۸ نفر به صورت خالهبازي دور هم جمع شده بودند و بدون اينكه بخواهند پولي بگيرند و كار بزرگي انجام دهند، ميخواستند يك كنسرت بدهند. حالا به آدمي رسيدهاند كه سالها آلبوم توليد كرده و كنسرت دادن برايش در درجه دوم و سوم اهميت است. ديدم كه خيلي ولع كنسرت دادن دارند، گفتم برايتان كنسرت ميگذارم. دقيقا فروردين سال بعد، در تالار حركت برايشان كنسرت گذاشتم تا ولعشان بخوابد. آلبومشان را هم ضبط كردم و ۲۰شهريور منتشر نمودم و ازآنجا آريان به صورت رسمي متولد شد؛ در ۲۰ شهريور ۱۳۷۹. در اين مدت خيلي تدبير به خرج داديم، حتي براي استفاده از دخترها كه هم منع مذهبي و شرعي نداشته باشند هم منع قانوني و در نهايت همه تدبيرهاي ما گرفت، تا جايي كه آن چيزي كه من اسمش را ميگذارم بهرهبرداري درست از يك محصول هنري و شما ميگوييد مدير برنامه شكل گرفت.
بعد از تولد رسمي آريان، شما تبديل به مدير برنامههاي آنها شديد. چه كمكي از طرف شما شد؟
من هر آنچه تز مديريتي داشتم روي آريان پياده كردم. خوشحالم الان كه در آستانه 10سالگي گروه آريان هستيم، هيچ كدام از اين تزها اشتباه از آب درنيامده. چون اگر اشتباه بود، ديگر آرياني وجود نداشت.
آقاي رجبپور، شما ميگوييد كه تمام ترفندهاي مديريتيتان را براي آريان پياده كرديد، اين همراهي چه سودي براي شما داشت؟
آريان مثل بچه من است، من با آريان ثابت ميكنم كه ميشود كار گروهي انجام داد. با آريان ثابت ميكنم كه ميشود با مديريت صحيح خيلي كارها كرد. من دلم ميخواهد كار متفاوت انجام دهم. اگر حتي كنسرت هم ميگذارم دلم ميخواهد كسي كه وارد اين كنسرت ميشود فرق آن را با بقيه كنسرتها بداند. براي همين است كه وقتي سال ۸۱ در سالن ميلاد براي آريان كنسرت گذاشتم، اولينباري بود كه يك ليزر پروگرام شده در يك كنسرت ديده شد. اولين نفري هستم كه براي ريتم تكنو مجوز گرفتم، اولين نفري هستم كه براي شعر انگليسي مجوز گرفتم، اولين نفري هستم كه گروه موسيقي دختر- پسري دارم و اولين نفري هستم كه يك خارجي را به ايران ميآورم.
چرا؟ رابطهتان با مسوولان وزارت ارشاد خيلي رفاقتي است؟
اتفاقا اصلا اينطور نيست و يك وقتهايي از دستشان ناراحت هم ميشوم. ولي ديگر بعد از ۱۵-۱۶ سال رفتن به ارشاد به اندازهاي رسيدهام كه بدانم در وزارت ارشاد چطور بايد كار خودم را جمع كنم. بعد هم كه مسوولان ارشاد هر چهارسال يكبار عوض ميشوند و اگر حرف شما درست بود، ما هر چهارسال يكبار، از بين ميرفتيم.
پس چه اتفاقي ميافتد كه همه اين اولينها را به اسم خودتان سند زدهايد؟
من كار غير قانوني نميكنم. محال است كسي از من كار غير قانوني ديده باشد. تا به حال هيچكس از من شكايت نكرده. نه شكايت براي مسائل مادي و نه شكايتهاي ديگر. ولي من قانون را به شكل كلي در حوزه هنر براي خودم تفسير كردهام و آن هم رو به جلو.
داشتيد ميگفتيد كه آريان بچه شماست و... ؟
آريان بعد از كنسرت مجموعه انقلاب بايد ميرفت. بزرگترين ضربه روحي من هم همانجاست. چون خود من با كارهايم زندگي ميكنم و اتفاقاتي كه در كارم ميافتد را نميتوانم ناديده بگيرم. وقتي شما همه مجوزهايت را گرفتهاي، يك سري مجوزهاي اضافه هم گرفتهاي، يك سري آدم اضافه استخدام كردهاي تا نظم و انضباط در كارت رعايت شود و براي اولينبار براي يك ورزشگاه شماره صندلي ميگذاري و درهاي ورود و خروج ميگذاري و از يك سالن مخروبه تنيس، يك سالن درست و حسابي آماده ميكني، طبيعي است وقتي در شب اول چنين فاجعهاي اتفاق ميافتد نابود ميشوي.
اما هميشه آدمها در مواقع سختي دچار قدرتي ميشوند كه آنها را سرپا نگه ميدارد.
دقيقا و من يكي از علاقهمنديهايم، ماشينم را عوض كردم، چون فكر كردم روحيهام بهتر ميشود. به دو دليل اين كار را كردم. رقباي من فكر كردند، محسن رجبپور رفت، آن هم در يك شب. يعني نفرات بعد از من ديگر مرا حساب نميكردند ولي نميدانستند اگر من بروم، بهتر برميگردم. هيچوقت يادم نميرود در اولين جلسهاي كه در آن بعضي آدمها بايد مرا ميديدند، نشستم، در چشمهايشان ميديدم كه اينها نميتوانند باور كنند كه من بانشاطتر از قبل آمدهام و حضور دارم. آنها منتظر بودند تا زمينخوردن و افسردگي مرا ببينند. خوشحالم كه آدمي هستم كه به دنياي پيرامونم خيلي اميدوار نگاه ميكنم ولي آريانيها خيلي نااميد شده بودند.
بعد از آن براي بچهها هم كاري كرديد؟
سال بعد جامجهاني بود. من گفتم: بچهها بياييد و براي جامجهاني يك آهنگ بسازيد. اين ماجرا، دوباره روح را در آريان دميد و آن شايعه كه ديگر آريان وجود ندارد را برطرف كرد. تا آنكه در همين دورهميها علي پهلوان اسم كريسديبرگ را آورد. ديگر همه زندگيام را رها كردم و رفتم دنبال اين پروژه، چون گفتم اين همان چيزي است كه من دنبالش ميگردم.
پس برنامهريزي كرديد براي حضورش.
دقيقا و با يك برنامه منظم. اگر من كريسديبرگ را به ايران ميآوردم و كوچكترين حركت اشتباهي از من سر ميزد و منجر به اين ميشد كه او حرف نامربوطي درباره ايران بزند، من با همه اميدواريهايم بايد خودكشي ميكردم. پس ببينيد چطور بايد فكر كرد و تدبير به خرج داد و پذيرايي كرد تا مملكتت امنتر از لسآنجلس و لندن نشان داده شود. از آن تيم پنج نفرهاي كه همراه كريسديبرگ به تهران آمده بودند، چهار نفرشان به من گفتند كه ميخواهند در تهران بمانند و در تهران زندگي كنند. آن آلماني كه به ايران آمده بود، ميگفت من اگر بدانم كه كار موسيقي در ايران ميگيرد، من از ايران بيرون نميروم. اگر ما ميخواستيم با يك گروه داخلي اين كار را انجام دهيم، هيچ اتفاقي نميافتاد. پس من نميتوانستم با كريسديبرگ دست به خطايي بزنم كه آبروي همه ايران را ببرم. نتيجهاش اين بود كه با هزينه شخصيام و بدون حمايت هيچ آدمي او را به ايران آوردم و او در نهايت گفت كه تهران از لندن امنتر است. و من در طرح توجيهي كه اول دادم، نوشته بودم كه حضور آدمي با چنين ابعاد در ايران ميتواند بار مثبت فرهنگي براي مردم ما داشته باشد. عين اين جمله را برايشان نوشتم كه وقتي در فرودگاه ونكوور از من ميپرسيدند آقاي رجبپور شما از فرودگاه كدام كشور به اينجا وارد شدهايد؟ به يك جايي از غيرت آدم برميخورد كه حاضر است همه زندگياش را بدهد و كريسديبرگ را به ايران بياورد ولي بعد از آن اسم ايران فرق كند.
اين برنامهريزي دقيقي كه ميگوييد به چه شكل بود؟
كريسديبرگ با اين نگاه به ايران آمده بود كه من در فرودگاه اسلحه به كمر بسته، ميروم دنبالش. چرا؟ چون به هر كشوري كه وارد شده بود كه شرايطش شبيه به ما بود و اسمش سر زبانها، مردم براي خوشحاليشان تير درميكردند. او با ورود به ايران متعجب شد. با وجود اينكه ۲۴ ساعت در پرواز بود و بيخوابي كشيده بود اما ديديم كه از فرودگاه تا هتل استقلال را نخوابيد و همينطور مثل جغد به خيابانها نگاه كرد. بعدتر كه پرسيدم، گفتند دنبال آدمهايي ميگشتند كه اسلحه به كمر داشته باشند. قبل از اينكه كريسديبرگ به ايران بيايد، مدير برنامههايش خواست كه ما با مينيبوس دنبالشان برويم. دليلش را آنموقع به من نگفتند و من هم فقط به آنها جواب دادم به ما اعتماد كنيد. بعدتر فهميدم كه آنها شنيده بودند كه رانندگي در ايران خيلي بد است و ميخواستند در مينيبوس باشند تا از سطح زمين بالاتر بنشينند تا اگر تصادف كردند، بالاتر باشند و نميرند. دوم اينكه آنها فكر ميكردند ما اينجا ماشين درست و حسابي نداريم.
براي همين با بنز دنبال آنها رفتيد؟
آنها ماشينهاي خودم هستند. من از هيچ نهاد و سازمان و ارگاني هزينهاي نگرفتم. من كريسديبرگ را با هزينه شخصي خودم به ايران آوردم و ميخواستم كه او پيش از كنسرت اينجا را ببيند.
حالا چه اتفاقي افتاد كه نظر كريسديبرگ عوض شد؟
باورتان ميشود كه وقتي او را به هتل رسانديم، اول حاضر نشدند تا ساكهايشان را بدهند دست عوامل هتل؟ آنها خودشان ساكهايشان را زدند زير بغلشان و رفتند بالا. ولي وقتي وارد اتاقشان شدند، كريسديبرگ ميپرسيد: ببخشيد! اتاقخواب اينجا كجاست؟ آن شب به مسوول پذيرش هتل گفتم ميخواهم مهمانهاي من به محض اينكه پرده اتاقش را كنار ميزنند، دنياي تصورشان درباره ايران عوض شود و عوض شد. من حتي به خيابانهايي كه كريسديبرگ از آنها رد ميشد هم توجه كرده بودم. مواظب بودم كه خيابانها پر دار و درخت باشد و بياباني نباشد. جايي نباشد كه ترافيك به هم پيچيده يا جايي كه مردم خوب رانندگي نميكنند. هر كسي به جاي من بود، كريسديبرگ را در خيابان وليعصر پياده راه نميبرد. ولي من از قصد او را پياده راه بردم. حتي گذاشتم او ۵۰ متر جلوتر و عقبتر از ما راه برود، اين كارها انجام شده بود كه آمد و در كنفرانس خبرياش گفت: در روسيه چهار تا باديگارد داشتم كه وقتي ميخواستم ببينم اوضاع هوا چطور است، آنها را كنار ميزدم تا آسمان را ببينم. او آمد و در يك عصر وسط هفته پدري را ديد كه با زن و بچهاش آمده پارك و بعد از آن آمد و گفت: من صميميتي كه در شما ديدم را هيچجا نديده بودم. چقدر خوب است كه شما خانوادگي مسافرت ميرويد و تفريح ميكنيد. براي آدمي كه از اروپا به ايران سفر ميكند، اين اتفاقات تازه است.
ولي چرا اين ايده را براي گروه آريان پياده كرديد؟
اين ايده، يك ايده ۱۰ساله است. من اول ميخواستم يك گروه عرب را به ايران بياورم اما مرا منصرف كردند. ولي اينبار ديدم آنقدر باتجربه هستم كه بتوانم چنين برنامهاي را تنظيم كنم. چون اگر هر جاي اين برنامه اشتباه از آب درميآمد، من، هم آبروي خودم را برده بودم، هم آبروي موسيقي ايران را و هم آبروي كشوري به قدمت ايران را و آنوقت به هيچ عنوان خودم را نميبخشيدم. تكليف آريان هم كه معلوم است. آنها بچههاي من هستند.
سه شنبه 1 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]