تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836328635
سرانجام هامون در خاك آرام گرفت
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سرانجام هامون در خاك آرام گرفت
سرمايه: پيكر زنده ياد شكيبايي در قطعه هنرمندان بهشت زهرا(س) با حضور هنرمنداني چون حسن پورشيرازي، مازيار ميري، مهتاب كرامتي، گوهر خيرانديش، علي قربانزاده، ماني رهنما، سيروس الوند، بهروز رضوي، باران كوثري، مهرداد صديقيان و... و خيلي از مردم به خاك سپرده شد.اين مراسم كه از مقابل تالار وحدت آغاز شده بود به دليل ازدحام مردم به قطعه هنرمندان بهشت زهرا برده شد. البته اين مراسم نيز به دليل ازدحام مردم با وقفه مواجه شد و رضا كيانيان و چند هنرمند ديگر نتوانستند خود را به جايگاه برسانند.
بهروز رضوي در اين مراسم با اشاره به سابقه شكيبايي در عرصه سينما، تلويزيون و تئاتر گفت: «اين هنرمند عزيز بيش از 40 سال در عرصه هاي مختلف فرهنگي هنرنمايي مي كرد. دستمزد هنرمندان پاسخي است كه به رنج آنها داده مي شود و اين همان مهر مردمي است كه امروز شاهدش بوديم. هر چقدر درباره خسرو بايد گفته مي شد از زبان دوستداران وي و هنرمندان گفته شده است.»پرستويي هم متني در رثاي مرحوم شكيبايي خواند كه در بخشي از آن آمده بود: «خسرو جاني بي قرار بود كه با گريه رفاقت داشت و دلش گروگان عشق بود.» محمدرضا جعفري جلوه معاون سينمايي وزير ارشاد نيز با اشاره به اينكه خسرو شكيبايي بالواقع صاحب مرام بود، گفت: «متواضع در برابر ارزش هاي اسلامي و ايراني. هنرش مايه اي براي تفاخر نبود. او همان كيمياي سعادت ديروز، امروز و فرداي ماست..سيروس الوند هم با بيان اينكه امروز اين شكوه شما شايسته شكيبايي است، گفت: «بازيگري كه از آغاز دهه 60 از همه بازيگران تئاتر دعوت كرد به سينما بيايند. اينها اعتباري براي سينما فراهم كرده اند و با حضور اين عزيزان سينماي بعد از انقلاب آفريده شد. بايد مسوولان ببينند مردم بازيگران خود را چگونه دوست دارند. من به نسل جوان اميدوارم. ما با خسرو زندگي مي كنيم و او در ميان ماست.» ھھھ فرزانه ابراهيم زاده: صبح يكشنبه 30 تيرماه 1387 خورشيدي است. شهر پر از ازدحام ماشين ها و آدم ها . قلب پايتخت چند ساعتي است كه سر از خواب شبانه برداشته و قرار است به سمت روزي ديگر برود اما امروز براي اهالي هنر و مردم هنردوست رنگ ديگري هم دارد. امروز 30 تيرماه 1387 است؛ روز وداع با خسرو شكيبايي، عزيزي كه احتياج به معرفي ندارد. او صبح جمعه 28 تيرماه، هنر ايران را سوگوار كرد و ساده و بي صدا از ميان مان رفت. همان گونه كه خودش از زبان سيدعلي صالحي خوانده بود: «حالا ساده و بي سايه مي آييم/ همانجا در اندوه آدميان از مه بدر مي شويم/ دمي نزديك تر از ارواح گمشدگان گريه مي كنيم.» اما اين تمام داستان نيست. خسرو شكيبايي قرار است بر دوش جمعيتي كه با او عشق را شناخت از مقابل تالار وحدت تا خانه ابدي خود در قطعه هنرمندان بهشت زهرا برود. حتماً تا ساعتي ديگر تلكس هاي خبري اين خبر ثبت مي شود كه اين «هامون سينماي ايران» در ميان اشك و گريه و استقبال گرم مردمي تشييع شد اما اين همه خبر نيست. بخشي از حادثه است كه در صبح روز يكشنبه 30 تير 1387 خورشيدي مقابل تالار هنري بزرگ تهران (تالار وحدت) و خيابان هاي منتهي به آن رقم خورده است. از روزي كه شكيبايي رفته يعني از همان صبح جمعه تصوير اوست كه دائماً در ميان صفحه هاي مجازي خبرگزاري ها، كاغذهاي روزنامه ها و رسانه ملي تكرار مي شود. نواري كه درگذشت او را تسليت مي گويد پاي ثابت خيلي از برنامه هاي تلويزيوني شده و يادآوري مي كند پيكر او امروز يعني صبح يكشنبه از مقابل تالار وحدت تشييع مي شود. به راحتي مي توان حدس زد كه مردم زيادي براي اين مراسم خواهند آمد اما چه كسي مي داند چند نفر؟ با اينكه براساس اعلام خانه سينما قرار است مراسم ساعت 9 صبح برگزار شود از حدود هفت صبح شايد هم زودتر مردم از تمام نقاط تهران و شايد ايران به سمت خيابان استاد شهريار روانه شده بودند. ترافيك خيابان هاي نزديك به تالار وحدت از خيابان وليعصر، خيابان انقلاب، خيابان رازي و خيابان حافظ لحظه به لحظه سنگين تر مي شد. خيابان شهريار نيز با اينكه از سمت خيابان رازي به سمت تالار وحدت بسته است اما به دليل تعداد افرادي كه به سمت تالار وحدت مي رفتند خيابان كاملاً بسته است. اين ازدحام هرچه به تالار نزديك مي شوي بيشتر مي شود. در اصلي تالار وحدت از ساعت هشت بسته شده و عبور و مرور از طرف در معاونت هنري در جريان است. خسرو شكيبايي در حالي با علاقه مندان خود و چه بسا كساني كه به واسطه حضور گرم او عاشق سينما شده بودند، وداع گفت كه در سال هاي اخير هر بار او را خميده تر و خموده تر و رنجورتر مي ديدند و به روي خودشان نمي آوردند. مگر مي شود هامون پير شود؟ مگر مي شود آن همه عشق خموده شود؟ مگر مي شود آن شانه هاي عريض خم شوند؟ مگر مي شود او همين امروز رفته و در قطعه هنرمندان جا خوش كرده باشد؟ اين روزها همه از استعداد و نبوغ بازيگري شكيبايي مي گويند و بي همتايي او در عرصه تئاتر، سينما و تلويزيون اما شايد پيدا كردن جزئي وراي بازيگري او به خصوص اين روزها كه نمي شود منطقي به ماجرا فكر كرد، مشكل تر ولي در عين حال جذاب تر باشد. وجهي كه در زيرلايه حرف هاي بسياري از كساني كه در سوگ او گفتند و نوشتند قابل رديابي بود. داخل فضاي بيروني تالار وحدت جمعيتي است كه يا ايستاده اند يا به دنبال جايي مي گردند تا بايستند. صداي قرآن و سوره تكوير هم فضا را پر كرده. همه جور آدمي را اينجا مي شود ديد از كودك چند ماهه كه در آغوش مادر يا روي شانه پدر مي بيني تا پيرمرد و پيرزن 70 ، 80 ساله. اين همه را اما يك نام و يك سلام آشنا و زنگ دار به اينجا كشانده. در دست هر كسي عكسي از خسرو شكيبايي مي بيني و گاهي قطره اي اشك در گوشه چشمي. كنار نزديك در ورودي تالار مي ايستم و به جمعيت نگاه مي كنم كه در فضاي وسيع اطراف ايستاده اند. روي كنگره فلزي جمع زيادي از ستون ها بالا مي روند كه در جمع آنها تعدادي عكاسان حرفه اي روزنامه ها و خبرگزاري ها هستند. بيشتر كساني كه آمدند در دست شان دوربين عكاسي، فيلمبرداري يا تلفن همراه است. مي ايستم و صداي پرويز پرستويي را مي شنوم كه از جمعيت مي خواهد اجازه دهند تا پيكر شكيبايي را به جايگاه بياورند. پرستويي روبه مردم مي گويد: «دوستان، همشهري هاي عزيز مي دانم همه شما خسرو شكيبايي را دوست داشتيد. خسرو الان دم در منتظر است تا اينجا بيايد تا شما با او وداع كنيد پس اجازه بدهيد، بيايد.» اما مگر مي شود از ميان آن همه ازدحام خواست تا آرام باشند. در كنارم دختر جواني ايستاده و اشك هايش آرام روي گونه اش مي ريزد، مي پرسم از بستگان آقاي شكيبايي هستيد، با بغض نگاهم مي كند و مي گويد: «مگر فرقي هم مي كند؟ آقاي شكيبايي آشناي همه ما بود مگر آشناي شما نبوده،؟» حرفي براي گفتن ندارم، باز صداي پرويز پرستويي را مي شنوم كه لابه لاي لا اله الا الله جمعيت گم مي شود. انگار پيكر هنرمند دوست داشتني را آورده اند اما پرستويي يك بار ديگر از مردم مي خواهد اجازه دهند تا تابوت به داخل تالار وحدت بيايد. با اين همه من حضورش را مي بينم. روشن و سبز توي اين خيابان و روي دست هاي اين چند هزار نفري كه به ياد او گردآمده اند. به خودم مي گويم هرچند كه سخت نبود اما سيدعلي صالحي چقدر خوب پيش بيني كرد كه امروز شلوغ مي شود. آره با او موافقم كه گفت خسرو يگانه بود. بي اختيار زمزمه مي كنم در حالي كه آن صداي زنگدار در گوشم مي پيچد: «تا يادم نرفته است بنويسم حوالي خواب هاي ما سال پرباراني بود، مي دانم هميشه حياط آنجا پر از هواي تازه باز نيامدن است اما تو لااقل، حتي هر وهله، گاهي، هر از گاهي ببين انعكاس تبسم رويا شبيه شمايل شقايق نيست،» بغض مي كنم و او از پس آن خنده هميشگي اش مي گويد: «راستي خبرت بدهم خواب ديده ام خانه اي خريده ام بي پرده، بي پنجره، بي در، بي ديوار ... هي بخند،» دو پسر آن سوتر ايستاده اند و در دست شان كاغذي سفيد است كه دست نويس است، نوشته: «عمو خسرو ما با تو و نقش هاي ماندگار تو بزرگ شديم. اگرچه باورمان نيست كه تو رفتي اما آمديم تا بگوييم كه هميشه در قلب ما جاي داري و هميشه براي ما مي ماني.» اينجا آن قدر ازدحام جمعيت زياد است كه تشخيص هنرمندان از مردم كاري سخت است. نمي شود، فهميد كه چه كساني از ميان هنرمندان كه در چند روز گذشته پيام هاي تسليت و اندوه شان را با هم تكرار كرديم، آمده اند. مگر در ميان اين همه جمعيت مي شود گفت كدام آشنا را ديدي و كدام يكي نبوده؟، از زني كه دارد كودك خردسالش را باد مي زند، مي پرسم: «چرا بچه را با خودت آوردي؟»، مي گويد: «به احترام آقاي شكيبايي آمدم، نمي توانستم تنها بذارمش. شوهرم هم هست. از كرج آمديم.» مي خواهم چيزي بگويم كه مي گويد: «ما با خسرو شكيبايي زندگي كرديم و بزرگ شديم. با هامون سينما را شناختيم و با نامه ها عاشق شديم مگر مي شد، نياييم.»پسر جوان ديگري آن سوتر مي گويد: «از خزانه آمده، صبح زود حركت كرده تا بتواند سر وقت برسد.» دو جوان ديگري كه كنارش ايستاده اند، مي گويند: «از جنوب آمده ايم.» شب تا صبح در اتوبوس بودند و بعد از تمام شدن مراسم بازمي گردند.» مي گويند: «شكيبايي اگرچه خوزستاني نبود اما نقش خوزستاني ها را خوب بازي مي كرد.» به تقليد از او در فيلم كيميا جمله اي مي گويد اما صدايش در ميان صداي پرستويي كه حالا خواهش هايش بلندتر شده گم مي شود.پرستويي از جمعيت مي خواهد سكوت كنند تا برنامه اي را كه خانه سينما تهيه ديده، برگزار شود.حسين بختياري دوست و همراه چند ساله خسرو شكيبايي است كه به دعوت پرستويي روي تريبون مي رود و براي آخرين بار «بهار دلنشين» را كه شكيبايي عاشقش بود يك بار ديگر زمزمه كرد: نوبهار دلنشين آمده سوي چمن/ اي بهار آرزو بر سرم سايه فكن». او مي خواند چون سرشكم در دل آتش نشان سوز نهان .... جمعيت همراه او زمزمه مي كنند تا اين آخرين زمزمه را خسرو شكيبايي براي هميشه به ياد بياورد. پرستويي كه باز از همه مي خواهد تا ساكت باشند، مي گويد: «مي دانم اين حضور شما از عشقي است كه به هنرمندان خودتان داريد اما قابل پيش بيني نبود كه اين قدر شما با حضورتان بدرقه اي براي خسرو برگزار كنيد. در اين چند روزه كه خسرو رفته شاهد هستيم كه همپاي هنرمندان كه يار عزيز خود را از دست داده اند احساسات شما مردم خوب، چقدر جريحه دار شده اما مي دانم خسرو براي ابد با اين جمعيتي كه آمده در دل و ذهن ايراني ها ماندگار است. او متن كوتاهي را كه خانه سينما آماده كرده، مي خواند: «از محرمان حرم عشق يكي رفت و يكي كم شد و ما چه صبورانه به تماشا نشسته ايم. آن كه اينك در ميان ما نيست تكه اي از رحمت خدا بود كه در اين سرزمين اهورايي مانند جواهري درخشيد و ماندني شد. خسرو؛ آن كه همه مردم او را به نام كوچك نام مي بردند از كنار ما رفت و چه دردمندانه به ديار معشوق رفت.» پرستويي از ايرج راد مديرعامل خانه تئاتر مي خواهد تا چند كلمه اي درباره شكيبايي بگويد. راد با تشكر از اين حضور مي گويد: «متاسفانه ما يكي از پديده هاي بازيگري و يك هنرمند بزرگ را از دست داديم، سال ها طول خواهد كشيد تا هنرمندي چون شكيبايي به دنيا بيايد.» راد به سابقه پنج ساله حضور شكيبايي اشاره مي كند و به خاطر آورد كه او در سال 1348 با گروهي كه هادي اسلامي نيز از آن گروه بود نمايشي را در اداره تئاتر به صحنه بردند و تا زماني كه بازنشسته شد در اداره تئاتر بود و حضور ارزنده اي در صحنه تئاتر داشت. او با توان خود ثابت كرد در سينما و تئاتر موفق بود.بعد از راد اما نوبت به پوريا شكيبايي رسيد؛ يادگار نوجوان خسرو شكيبايي، او كه به نمايندگي از خانواده اش صحبت مي كرد از همه تشكر كرد و گفت: «اين جمعيتي را كه مي بينم، مي فهمم بابا چقدر در دل همه جا داشت. مي دانم او اينجاست و مي بيند كه چقدر دوستش داشتيد.» بعد از پوريا شكيبايي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي كه در همان لحظه رسيده بود با پيامي از سوي رئيس جمهور به تريبون مي رود. صفار هرندي مي گويد: «من همين الان از جلسه هيات دولت آمدم و حامل پيام رئيس جمهور هستم.» ايشان معتقدند خسروشكيبايي در ذهن جامعه ما داراي ارزش فراواني است و هنرمندان حامل اخلاق پسنديده هستند. صفار هرندي با طلب مغفرت براي شكيبايي، او را هنرمندي مي داند كه اعتبار و حيثيت به هنر ايران مي دهد و هميشه خواهد ماند. صبح يكشنبه 30 تيرماه 1387 خورشيدي است و تالار وحدت پر از علاقه مندان هنر و خسروشكيبايي. پيكر هنرمند بزرگ سينماي ايران بر دوش مردم به سمت خارج و خيابان حافظ مي رود. خيابان حافظ از مسير بالاتر از انقلاب تا خيابان جمهوري بسته است و ماشين ها تردد نمي كنند و تازه آنجاست كه مي شود به حجم اندوه مردمي در وداع با هنرمند دوست داشتني خود پي برد.كسي كاغذي را به دستم مي سپارد و من در آن گرما و ميان صداي پرستويي مي خوانم: «مرا به حال خودم بگذاريد سنگ ها خسرو مرده است و شما بي قراريد، نامش روي كدام شما حك شود. مي خواهم در تاريكي سينما بنشينم و روياهايم را ببينم روياهايي كه فقط در تاريكخانه هاي شما ظاهر مي شوند. مرا به حال خودم بگذاريد.» نگاه مي كنم نام شمس لنگرودي را نوشته است. شعري كه شمس در فراغ خسرو گفته. شعر را ادامه مي دهم: «آه خسرو مردگان، با چشم بسته چطور بازي مي كني در فيلمنامه اي كه نشانت ندادند، در جمع مردگان تماشاچياني كه از دلتنگي بسيار آه مي كشند. بازي مكن فرقي ميان تماشاگر و بازيگر مردگان نيست. بازي مكن خيمه شب بازي ها فقط براي ادامه زندگي بود.» روي پل حافظ جمعيت موج مي زند. عكس هاي كوچك و بزرگ خسروشكيبايي روي دست مردم بالا رفته و بغض مردمي كه در وداع با او مي شكند. همان طور كه به نوشته اي كه روي يكي از اين عكس هاست نگاهي مي اندازم، اين جمله شكيبايي در جشن خانه سينماي سال گذشته به يادم مي آيد كه: «خجالت مي كشم كه نتوانستم براي شان كاري انجام دهم چرا كه آنجا كساني حضور داشتند كه وقتي به يادشان مي افتيم بدن مان حتي براي لحظه اي مي لرزد يعني يك اتفاق روحي است كه به صورت فيزيكال هم احساس مي شود. من ديشب جعفر والي را ديدم و بسياري عزيزان ديگر مثل عزت الله انتظامي، محمدعلي كشاورز، علي نصيريان و... پرويز پرستويي هم كه يك استثناست و چه اجراي زيبايي داشت و چقدر براي مخاطبش احترام قائل بود و... شايد اگر به بعضي از ما كه جز بازيگري كاري نكرده ايم و آبرويي در اين زمينه داريم، بگويند بياييد و كار اجرا انجام دهيد، مي ترسيم برويم به سمتش اما پرويز آن را به خوبي انجام داد.» و در دلم اين نوشته را زمزمه مي كنم: «خسروشكيبايي عزيز هنرمند مردمي؛ تو هميشه در دل و روح ما خواهي ماند و تا ابد فراموش نمي شوي.» امروز صبح خيابان حافظ تنها شنونده صداي پاي كساني است كه مي دويدند تا از قافله عقب نمانند. زنگ ها به صدا درآمده و او بي خبر از همه جلو جلو رفت و صبر نكرد... كه او به دنبال صداي پاي آب بوي هجرت را شنيد و رفت. سنگفرش شهريار و حافظ امروز يكشنبه 30 تير تنها شنونده صداي پاي كساني است كه مي دويدند تا به خسرو برسند كه همه را گذاشته و رفته بود. و سرانجام هامون سرگشته سينماي ايران از سوي خانه هنري خود تالار وحدت روي دوش هزاران نفر از عاشقان هنر و فرهنگ ايراني و مردم علاقه مند شهر و كشورمان به سمت خانه ابدي خود در قطعه هنرمندان بهشت زهرا رفت و آرام گرفت.
دوشنبه 31 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]
-
گوناگون
پربازدیدترینها