تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835117483
نگاهي دوباره به كتاب شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپري اينكتاب عجيب!
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نگاهي دوباره به كتاب شازده كوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپري اينكتاب عجيب!
جام جم آنلاين: آنچه در پي ميآيد متن تنظيم شده سخنراني دكتر عباس پژمان (مترجم) در فرهنگسراي پايداري است. اين سخنراني به مناسبت انتشار ترجمه وي از شازده كوچولو در فرهنگسراي پايداري انجام شده است.
پژمان در سخنان خود تحليل كوتاهي از محتواي اين اثر جهاني دارد و به اين نكته تاكيد ميكند كه با دلايل فراواني ميتوان اثبات كرد شازده كوچولو آنقدرها هم اثري براي كودكان نيست. اگرچه كودكان و نوجوانان هم ميتوانند از خواندن آن لذت ببرند.
آنتوان دو سنت اگزوپري در جنگ جهاني دوم به آمريكا پناهنده شده بود و شازده كوچولو را هم در آنجا نوشت و در همانجا چاپ كرد (در سال 1943). ظاهرا كتاب بلافاصله به انگليسي هم ترجمه و منتشر شد. اما يكي از بحثهايي كه از همان سال مطرح شد اين بود كه آيا اين كتاب واقعآ كتاب كودكان است.
البته در اينكه شازده كوچولو كتاب كودكان است شك زيادي نميشود كرد، چون به هر حال كودكان اين كتاب را ميخوانند و تحت تاثير آن قرار ميگيرند، اما در اين هم نميشود شك كرد كه بعضي چيزها در اين كتاب هست كه واقعا از حد كتابهاي كودكان خيلي فراتر ميرود.
يكي از اينها نمادپردازي كتاب است كه واقعا براي كودكان خيلي سنگين است. نمادپردازي شازده كوچولو چيزي در حد منطقالطير و اين قبيل كتابهاست. مثلا آن دوتا تصوير اول و دوم كتاب، يعني مار بوآيي كه خودش را به دور حيواني پيچيده است و بعد هم آن را بلعيده و دارد هضمش ميكند، واقعا از حد كتابهاي كودكان خيلي فراتر ميرود. خود نويسنده هم روي اين دوتا تصوير يا نماد خيلي تاكيد كرده. من اينها را بهطور مفصل شرح خواهم داد.
يكي ديگر از چيزهايي كه در كتاب شازده كوچولو هست و از حد كتابهاي كودكان خيلي فراتر ميرود طنز كتاب است. سرتاسر كتاب پر از طنزهاي كلامي و طنزهاي موقعيت است. درك لااقل بعضي از اينها احتياج به تجربه و ورزيدگي ذهن و آشنايي با شيوههاي طنزپردازي و بازيهاي مختلف كلامي دارد. مثلا:
بعد هم گفت: «پس تو هم از آسمان ميآيي؟ اهل كدام سيارهاي؟»
در همان آن پرتوي به چشمم خورد كه بر راز حضور او تابيده بود، و فورا پرسيدم: «پس تو از يك سياره ديگر ميآيي؟»
اما او پاسخم را نداد. چشم دوخته بود به هواپيماي من و به آرامي سرتكان ميداد:
«معلوم است كه از جاي خيلي دوري نيامدهاي. با اين نميشود از خيلي دورها آمد...»
راوي هم به هر حال بخشي از زندگياش در آسمان گذشته است. يعني او هم به نوعي موجود آسماني است. لذا جمله «با اين نميشود از خيلي دورها آمد...» طنز ظريفي پيدا خواهد كرد كه بعيد است كودكان به اين طنز هم در اين جمله توجه كنند.
از طنز كه بگذريم خود سبك كتاب هم واقعا خيلي از حد كتابهاي كودكان فراتر رفته است. بعضي از ايهامها و تلميحها و تلويحها و تصويرهاي كلامي كتاب واقعا براي كودكان خيلي سنگين است. همينطور است ايجاز آن. شازده كوچولو بدون شك موجزترين سبك را در ميان همه كتابهاي كودكان دارد. اين ايجاز هم واقعا از حد كتابهاي كودكان خيلي فراتر رفته.
و مهمتر از همه اينها غمي است كه در كتاب شازده كوچولو هست. كتابهاي كودكان را اينقدر غمگين نمينويسند.
اما زيبايي خيرهكننده شازده كوچولو واقعا همه اينها را ميپوشاند و هر سال هزارها هزار كودك اين كتاب را در سراسر دنيا ميخوانند و جالب اينكه هيچ چيز در اين كتاب نيست كه تصنعي جلوه كند. حتي آن نمادپردازي، حتي آن طنز، حتي آن سبك، حتي آن غم. واقعا همه چيز آن طبيعي جلوه ميكند.
مخصوصا سبك حرف زدن شازده كوچولو. البته خيلي چيزها هست كه در خيلي از كتابهاي ديگر هم كه مخصوص كودكان هستند حالت تصنعي ندارد. اما آنطور كه شخصيت كودك اين كتاب حرف ميزند شايد طبيعيترين حالت را در بين همه آن كودكاني داشته باشد كه در كتابهاي كودكان هستند. واقعيت اين است كه هرچند شخصيتهاي كودك داستانهاي كودكان افكارشان معمولا بچهگانه است، اما طرز حرف زدنشان غالبا از روي زبان بزرگسالان و دستور زبان آنها الگوبرداري شده است.
يعني معمولا با توصيفهاي كامل و جملههاي كامل حرف ميزنند. در حاليكه كودكان به علت اينكه هنوز عقلشان رشد كافي نكرده و خودآگاهشان خيلي ضعيف است توصيفي كه از هر چيز ميكنند خيلي ناقص است. مخصوصا كودكاني كه در سن و سال شازده كوچولو هستند. كودكان به طور طبيعي مثل تصوير اول اين كتاب حرف ميزنند.
يعني مثل تصوير آن مار بوآيي كه خودش را دور حيواني پيچيده و از آن حيوان فقط يك سر و يك دم ديده ميشود و بقيه هيكلش نامرئي يا پنهان شده است. يكي از معناهاي اين تصوير هم همين است. يعني نمادي است از سبكي كه فرانسويها به آن ميگويند سبك اليپتيك(Elliptique) ، كه ترجمه تحتاللفظي آن ميشود سبك دور زننده يا سبكي كه بعضي چيزها را دور ميزند يا آنها را ميپوشاند و نامرئي ميكند؛ البته بدون اينكه خودشان را هم از بين برده باشد. تركيب دور زدن هم كه اخيرا در فارسي رايج شده به همين معني است.
اين سبك در واقع معادل همان چيزي است كه در فارسي به آن ايجاز قصر ميگوييم (قصر در معني كوتاه). يعني اينكه بعضي از اعضاي جمله از صورت عادي يا به قول علماي بلاغت و نحويها از صورت مساوات آن حذف ميشود، بدون اينكه البته معنايشان هم حذف شود.
كمااينكه تصوير دوم هم نماد حالت دوم ايجاز است و به آن ميگويند ايجاز حذف. در تصوير دوم، كه مار بوآيي را نشان ميدهد كه فيلي را در شكم خود هضم ميكند، از فيل هيچ چيز ديده نمِيشود. يعني صورت ظاهر آن كاملا حذف شده، اما خودش در واقع در آن عكس وجود دارد. بعضي از معنيهاي متن واقعا همينطوراند.
اما اين دوتا تصوير چيزهاي ديگري هم ميگويند.
تصوير اول درواقع نمادي از «متونيمي» هم هست. هروقت كه فقط جزيي از يك چيز به جاي كل آن به كار رود اين يعني متونيمي. متونيمي يكي از مكانيزمهاي مهم زبان است. اگر قرار بود كه آدم در مورد هر موضوعي همه چيز و همه جزئيات را بگويد حرف زدن واقعا كار خيلي سخت و طاقتفرسايي ميشد.
فكر و حافظه، و به تبع آنها زبان، طوري شكل ميگيرد كه ميشود هر چيزي را در جزيي از آن خلاصه كرد. حافظه، مخصوصا حافظه دور، كاملا به همين شكل عمل ميكند. البته متونيمي حالتهاي ديگر هم دارد. مثلا آوردن علت به جاي معلول يا برعكس. ظرف به جاي مظروف يا برعكس.
اما آنها هم درواقع حالتهاي خاصي از همين گفتن جزئي از يك چيز به جاي كل آن هستند. مثلا ظرف و مظروف در واقع هر كدامشان جزيي از كلي هستند كه از مجموع آنها تشكيل شده است. فنجان و قهوه داخل آن آنقدرها هم از همديگر جدا نيستند. قهوه را بدون ظرف نميشود خورد.
همينطور است علت و معلول. علت و معلول آنقدرها هم از همديگر جدا نيستند و ميتوان گفت كه درواقع با همديگر يك كل را تشكيل ميدهند.
تصوير دوم هم درواقع نمادي از متافور يا استعاره است. در متونيمي وابستگي و تعلق اساس كار است و در متافور شباهت. راوي در تصوير دوم كتاب درواقع به جاي بوآيي كه فيلي را در شكم خود هضم ميكند شكل يك كلاه را كشيده است. چون اين دو به همديگر شبيه هستند و ميتوانند همديگر را به ذهن آدم تداعي كنند.
ذهن كودك چون هنوز اشيا را خوب نميشناسد با كوچكترين شباهتي كه بين دو چيز كشف كند آنها را به جاي همديگر ميگيرد. به زبان ديگر ميشود گفت كه مكانيزم استعاره در ذهن كودك خيلي قوي است. عقل كه رشد ميكند اين مكانيزم ضعيف ميشود. چون كار عقل اين است كه اشيا را از هم متمايز كند.
با رشد عقل درواقع نه اشيا و امور عالم از همديگر متمايز ميشوند بلكه رازآلودگي و شگفتي خود را هم از دست ميدهند. كار هنر و ادبيات در واقع اين است كه اين مكانيزم را دوباره در ذهن مخاطب فعال و يا فعالتر كنند. حقيقت اين است كه متونيمي و متافور درواقع اساس ادبيات و هنر هستند. در هر كدام اينها در واقع دو چيز هست كه به نوعي با هم رابطه دارند. يعني يا يك نوع وابستگي در بينشان هست يا يك نوع تشابه. كشف اين رابطه درواقع با يك نوع شگفتي همراه است و براي ذهن انسان يك نوع حس زيبايي شناسي ايجاد ميكند.
در علم بلاغت به متونيمي و متافور و حالتهاي مختلف آنها تصوير يا ايماژ ميگويند. كلا هر چيزي كه در ظاهر چيزي بگويد؛ اما در باطن چيز ديگري باشد، اين يعني ايماژ يا تصوير. مثل همان سر و دمي كه در عكس اول كتاب شازده كوچولو ميبينيم. اين سر و دم در ظاهر همان سر و دمي بيش نيست؛ اما آنها براي ذهن ما يعني حيوان كامل.
اين دوتا تصوير معناهاي ديگري هم ميدهند كه بعدا به شرح آنها خواهم پرداخت.
فانتزي يا سوررئال؟
بحث ديگري هم كه ميتوان در مورد شازده كوچولو مطرح كرد بحث فانتزي يا سوررئال بودن آن است. شازده كوچولو واقعا فانتزي است يا سوررئال؟ حقيقت اين است كه هرچند شازده كوچولو به علت وجود يك شخصيت غيرزميني در آن و داشتن فرم داستاني حالت فانتزي دارد اما مايههاي زيادي از سوررئاليسم هم در آن هست و شواهدي از علاقه آنتوان دو سنت اگزوپري به آندره برتون و اداي احترام او به رهبر سوررئاليستها در سرتاسر اين اثر به چشم ميخورد. بنابراين ميشود اين سؤال را مطرح كرد كه شازده كوچولو فانتزي است يا سوررئال.
اما فانتزي با سوررئال چه فرقي دارد؟
درواقع ميتوان وقايع دنياي رمان و داستان را به دو گروه تقسيم كرد: وقايع رئاليستي و وقايع فانتزيك.
منظور از وقايع رئاليستي آن وقايعي است كه نظير آنها در عالم واقع هم اتفاق ميافتد و فرض واقعي بودن آنها شگفتانگيز نخواهد بود. اما وقايع فانتزيك عكس اين است.
فرض واقعي بودن وقايع فانتزيك براي ما شگفتانگيز خواهد بود و نظير آنها در عالم واقع اتفاق نميافتد. بايد توجه داشت كه هر دوي اين وقايع ساخته و پرداخته ذهن خودآگاه نويسنده هستند. حتي آنهايي كه براساس بعضي از اتفاقات واقعي شكل گرفته باشند.
اما سوررئال چيزي است كه ذهن خودآگاه نويسنده نقشي در ايجاد آن ندارد. مثل آن چيزي كه در خواب ديده ميشود. خواب چيزي است كه وقتي شكل ميگيرد كه ذهن خودآگاه ما غيرفعال شده است. البته ميتوان يك نوع تقسيمبندي هم براي سوررئال قائل شد.
يك بخش از سوررئال ميتواند وقايع شگفتانگيز زندگي باشد. مثل بعضي از تصادفهاي خاص. سوررئاليستها به اين تصادفها تصادف هدفمند يا تصادف معنيدار يا تصادف عيني ميگفتند. تصادفها ماهيتا نه هدفي دارند نه معنايي. اما بعضي تصادفها هم هستند كه به نظر ميرسد آنقدرها هم بيهدف و بيمعنا نيستند.
براي مثال، ويكتورهوگو نمايشنامهاي دارد به نام «ماريون دولورم». هوگو اين نمايشنامه را در اواخر دهه 1820 نوشت و در سال 1832 هم بود كه اين نمايشنامه چاپ شد و روي صحنه رفت. هوگو يك سال بعد از اين تاريخ، يعني در سال 1833 با زني به نام ژوليت دوروئه آشنا شد كه هنرپيشه تقريبا گمنامي بود.
اين آشنايي به يك رابطه خيلي صميمانه و زيبايي منجر شد و تا آخر عمر هوگو هم ادامه يافت. هوگو وقتي آن نمايشنامه را مينوشت هيچ آشنايي با ژوليت دوروئه نداشت و حتي اسم او را هم نشنيده بود. اما سرگذشت ماريون دولورم، شخصيت اول نمايشنامه مذكور، شباهت بسيار عجيبي با سرگذشت ژوليت دوروئه داشت.
بخش ديگر سوررئال هم هذيانها و توهمات و خوابها هستند. هذيانها و توهمات و خوابها واقعيتهايي هستند كه بدون دخالت خودآگاه و عقل در ذهن شكل ميگيرند. همينطور است الهام و شهود شاعرانه و هنري كه ناگهان به ذهن ميرسند.
يعني تفكر خودآگاه نقشي در ايجاد آنها ندارد. عوامل مختلفي ميتوانند بخش خودآگاه را غيرفعال كرده و مرز بين خودآگاه و ناخودآگاه را از بين ببرند و باعث ايجاد توهم و هذيان و خواب شوند، از قبيل بعضي داروهاي روانگردان، بعضي بيماريهاي رواني و جسماني...
بخش ديگر سوررئال هم ميتواند خود زندگي و همه مظاهر واقعي آن باشد به شرطي كه مثلا با نگاه كودك ديده شود. آن واقعيتي كه كودك ميبيند خيلي شگفتانگيز است. براي اشخاص بزرگسال يك پوستگردو همان پوست گردوست، اما كودك واقعا آن را قايق ميبيند. براي كودك مرزي بين واقعيت و رويا نيست.
چون هنوز خودآگاهش ضعيف است و مرزي بين خودآگاه و ناخودآگاهش ايجاد نشده است. براي همين بود كه سوررئاليستها غالبا براي خلق آثار خودشان متوسل به افيونها و داروهاي مختلف ميشدند تا مرز خودآگاه و ناخودآگاه را از بين ببرند.
البته طرز نوشتن يا گزارش اين سوررئال هم مهم است. در گزارش يا نوشتن اين سوررئال هم خودآگاه و عقل نبايد دخالت كند. يعني سوررئال هرطور كه به ذهن آمد بايد دقيقا به همان شكل گزارش شود. بدون اينكه تغييري در آن داده شود يا هيچ نوع نظم و ترتيب يا سبك يا تكنيك خاصي برآن تحميل شود. يعني همان چيزي كه سوررئاليستها به آن ميگفتند نگارش خودكار، كه به گفته برتون چيزي مثل شيوه نگارش پروندههاي پزشكي است.
در پروندههايي كه پزشكان براي بيمارانشان تشكيل ميدهند اولا يافتههاي معاينات خود و آن چيزهايي را كه خود بيمار ميگويد عينا به همان صورت در پرونده ضبط ميكنند، بدون اينكه هيچ نوع تغييري در آنها بدهند. علاوه بر اين در نوشتن آنها هم هيچ اهميتي به ظاهر سخن نميدهند و سخنپردازي و اينجور چيزها نميكنند و چون نظر خودشان را دخالت نميدهند طبيعي است كه توصيف هم در اين پروندهها خيلي كم است.
سوررئاليستها با داستانپردازي و رمان هم سخت مخالف بودند. آندره برتون در مراسم تدفين آناتول فرانس در سخنراني خود گفت: ما امروز آمدهايم تا ابتذال را دفن كنيم. منظورش از ابتذال همان رمان بود. علت مخالفت سوررئاليستها با رمان اين بود كه رمان خردمندانهترين نوع ادبي است. واقعا عقل و خودآگاه نويسنده تغيير زيادي در واقعيتهاي زندگي ميدهد تا آنها را به صورت واقعيتهاي رمان در ميآورد.
سوررئاليستها فقط داستانهاي واقعي و بيوگرافي را قبول داشتند. آندره برتون در بخش اول نادياي خود با صراحت و قاطعيت اين موضوع را مطرح ميكند. آنجا كه از اويسمانس و كتاب او حرف ميزند و اشارهاي كه به يكي از شرح حالهاي ويكتور هوگو ميكند و بحث را به شيوه نوشتن ملاقاتهاي خود با ناديا ميكشاند و ميگويد كه كماكان در خانه شيشهايام ساكن خواهم بود، يعني هيچ چيزي را پنهان نخواهم كرد و تغيير نخواهم داد، بحث او درباره همين موضوع است. اما آيا شازده كوچولو ميتواند سوررئال باشد؟
صحرا و هذيان نويسنده
تا آنجا كه معلوم است، نويسنده شازده كوچولو 6 سال قبل از نوشتن اين كتاب هواپيمايش در آسمان صحرا نقص فني پيدا ميكند و مجبور ميشود همانجا بر زمين بنشيند. البته او در اين واقعه تنها نبود و خلبان ديگري به نام آندره پرهوو هم با او بود. آنها در اين واقعه فقط براي يك روز آب به همراه داشتهاند، آن هم در شرايط عادي داخل هواپيما، نه براي شرايط صحراي كبير.
براي همين بوده كه در همان ساعات اوليه فرودشان دچار دزهيدراتاسيون و هذيان ميشوند و به كما ميروند تا اينكه مردي كه با شتر از آنجا رد ميشده تصادفا آنها را ميبيند و زود به واحهاي ميرساندشان و به شيوه آبدرماني بومي نجاتشان ميدهد.
آنها ظاهرا قبل از اينكه بيهوش شوند و به كما بروند روباهي را هم در صحرا ميبينند. ضمنا ميگويند كه كودكي خود آنتوان دوسنت اگزوپري هم چيزي شبيه شازده كوچولو بوده و به علت موهاي طلايياش خورشيد شاه صدايش ميكردهاند.
بنابراين هيچ بعيد نيست كه روايت كتاب شازده كوچولو واقعا سوررئالي از همان واقعه صحرا باشد. يعني در همان حالتي كه نويسنده در صحرا دچار هذيان شده بود اتفاقات اين كتاب به صورت هذيان و توهم از ذهنش گذشته است.
حقيقت اين است كه همه آن چيزهايي هم كه اصول سوررئاليسم محسوب ميشود در شازده كوچولو هست، از قبيل تحقير عقل و همه مظاهر آن، رد اومانيسم غربي، تحقير همه شغلها، ستايش از داستانهاي واقعي، ستايش از سوررئال، ستايش از تصوير و برتر دانستن آن از كلمه، توجه به ايجاز و پرهيز از توصيف، توجه به رازها و شگفتيها، كه همگي از اصول سوررئاليسم محسوب ميشوند.
علاوه بر اين، نگارش آن هم طوري است كه توصيفهاي چنداني در متن ديده نميشود و به جاي توصيف از تصوير استفاده شده است.
اما همانطور كه گفتم چيزي كه در شازده كوچولو هست و در روايتهاي سوررئاليستي تيپيك ديده نميشود نوعي فرم داستاني است. شازده كوچولو تا حدودي به قصههاي پريان شباهت پيدا كرده.
و حالا دوباره برميگرديم به آن دوتا تصوير اول كتاب.
راوي از ميان درسهايي كه آدمبزرگها مجبورش ميكنند تا به جاي نقاشي آنها را ياد بگيرد فقط به جغرافيا نظر خوبي دارد:
«آدمبزرگها نصيحتم كردند كه كشيدن مارهاي بوآي باز يا بسته را كنار بگذارم و به جايش جغرافيا و تاريخ و حساب و دستور ياد بگيرم... واقعا هم جغرافيا خيلي كمكم كرد. با يك نگاه ميفهميدم چين كدام است و آريزونا كدام. و اين هروقت كه در وسط شب گم شده باشي، خيلي به دردت ميخورد.»
يا:
شازده كوچولو گفت: «اين چه كتابي است به اين بزرگي؟ شما در اينجا چه ميكنيد؟»
آقاي پير گفت: «من جغرافيدانم.»
«جغرافيدان چي هست؟»
«يك دانشمندي كه ميداند درياها و رودها و شهرها و كوهها و صحراها در كجا هستند.»
شازده كوچولو گفت: «خيلي جالب است! بالاخره يك كار حسابي هم بود!»
جغرافيا، برعكس تاريخ، اتفاقات را عين خود آن اتفاقات گزارش ميكند. مخصوصا عكسهاي جغرافيايي. درحاليكه حتي دقيقترين گزارشهاي تاريخي را هم يك نوع روايت يا رمان تاريخي ميدانند، چون ذهن تاريخنويس خيلي در واقعيتها دخل و تصرف ميكند. چيزهاي شگفتانگيز هم در جغرافيا كم نيست.
همان دوتا عكس مار بوآ، يعني تصويرهاي اول و دوم كتاب، درواقع هر كدام يك داستان واقعي در مفهوم سوررئاليستي آن هستند. چون هم واقعه شگفتانگيزي را گزارش ميكنند، هم آن واقعه را عين خودش گزارش ميكنند. اينكه ماري به طول چند متر خودش را به دور حيوان درشت هيكلي بپيچد و او را بر اثر فشار خود بكشد واقعا شگفتانگيز است. همينطور است خواب 6 ماهه مار بوآ وقتي كه فيل كاملي را در شكم خود هضم ميكند.
و بالاخره آخرين معنايي كه تصوير آن مار شروع روايت ميتواند داشته باشد.
مار نماد آگاهي و مرگ
شازده كوچولو درواقع با تصوير مار شروع ميشود و با تصوير ديگري از مار هم تمام ميشود. تصويرهاي مار اول نماد حالتهايي از چيزي هستند كه خودش وسيله آگاهي و معرفت است. يعني نماد حالتهايي از زبان. مار دوم هم تصوير مرگ است: «فقط درخششي زرد در كنار قوزك پايش و همين.» (ص 88) مار اصلا خودبهخود متونيمي مرگ است. چون گاهي انسان را ميكشد.
اما سرنوشت كنوني انسان را هم طبق روايتهاي مسيحي مار بود كه آغاز كرد. مار بود كه باعث شد تا آدم و حوا از ميوه دانش يا معرفت بخورند و به مفهوم گناه و خير و شر پي ببرند و بعد هم از وجود چيزي به نام عشق آگاه شوند و همينطور چون ميرا شدند چيزي به نام مرگ را بشناسند. بعيد نيست كه آنتوان دو سنت اگزوپري اين معني را هم براي مار آغاز روايتش در نظر داشته است.
مار هم افتتاحكننده سرنوشت و زندگي كنوني بشر بود و هم پايان دهنده آن است. زندگي هر فرد از ابناي بشر هم درواقع با شروع شناخت و آگاهي او از دنيا شروع ميشود و با مرگ او پايان مييابد و ضمنا كودكان هم تقريبا در 6 سالگي است كه معناي واقعي مرگ را كمكم ميفهمند. شايد براي همين است كه راوي روايتش را با خاطرهاي شروع ميكند كه به هر حال خاطره نوعي مرگ هم هست و اين خاطره به 6 سالگي او بر ميگردد:
«يك بار، در شش سالگيام، تصوير بسيار زيبايي ديدم، كه در كتابي درباره جنگل استوايي و به اسم داستانهاي واقعيبود. آن تصوير از مار بوآ بود كه حيواني را ميبلعيد.»
دكتر عباس پژمان
يکشنبه 30 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 565]
-
گوناگون
پربازدیدترینها