واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: او، شهيدترين بود
اهل بيت- ناهيد مرادي:
گفتهاند: «آنان كه رفتهاند كار حسيني كردهاند و آنان كه ماندهاند بايد كار زينبي كنند والا يزيدياند.»
دوگانه كارحسيني – كار زينبي كه در اين متن حماسي به كار آمده است، با وجود شور و شعف بيحد و حصري كه برميانگيزاند، مواضعات كار زينبي را در اين نوع از بازتعريف، در ضمن تفكيك امر شهادت (=كشته آمدن در ميدان نبرد) از رسانيدن محتوا و پيامبري مضمون متعالي آن، بهعنوان يك پيش مفروض مورد تأكيد و ارائه قرار داده است.
اين دوگانه كه احتمالا براساس كاركرد دوگونه متفاوت عمل، شكل يافته، به يقين به اين معناي واژگاني از شهادت استوار آمده كه كشته آمدن در ساحت معركه از مؤلفههاي ذاتي آن است؛ امري كه هرچند بتوان در سيره نشاني از آن جست اما فرهنگ واژگاني و سنت جاري گونهاي دگرگونه از معنا را بهدست ميدهد.
علامه راغب اصفهاني كه قول او بهگونهاي حجت لغويان بهشمار ميآيد، شهادت را اينگونه به تعريف كشيده است: «شهادت، حضوري است همراه با مشاهده، خواه با چشم سر (=بصر) و خواه به بصيرت ديده.» شهادت عالمان، آگاهي آنان است بر حكم خداوند و اقرار و اذعانشان به آن. اين شهادت ويژه عالمان است واز اين قسم است آيه: «و الصديقين و الشهداء و الصالحين.» (نساء / 69)، (مفردات الفاظ القرآن، ص 465)
آنچه بر قول راغب تأكيد مينهد، به كار بستن تركيب واژگاني «الذين قتلوا» يعني كساني كه در راه خدا كشته شدند است كه در 2 آيه (161 / آل عمران) و (4 / محمد) بر كشتهشدگان در راه حق اطلاق شده است و سخني از واژه شهادت نيست.
چنانكه گفته آمد، حتي اگر سنت شفاهي بر اين امر پايفشارد كه عنوان شهيد بر كشتهشدگان در راه خدا (=معركه) بهكار بسته شده است، اين مانع از آن نخواهد بود تا مفهوم شهيد را در معناي فراختري كه به وضع حقيقي آن نزديكتر است به كار گيريم. ازاينرو اگر زينب كبري(س) را تنها پيامرسان شهادت انگاريم، همانقدر در حق اين بانوي شهيد جفا رفته است كه او را تنها پرستار زينالعابدين بيمار؛چه كه اين آخري خود تركيبي نارواست. با اين مقدمه، نگاهي به تاريخ زينب، بانوي شاهدي كه نقش شهادت زده است، بهمناسبت سالروز وفات ايشان بيشتر ما را با اين نقش آشنا خواهد ساخت.
زينب فرزند سوم خانوادهاي بود كه2 فرزند پيشين آن حسن و حسين عليهما السلام بودند. تولد زينب(س) اندكي پس از واقعه مشهور خندق روي داد. مسلمانان كه در آن معركه هستي خويش را در خطر ميديدند، پس از پيروزي در پراكنده كردن دشمنانشان از گرد خندق مدينه كه سلمان فارسي آن را سامان داده بود، اينك ولادت سومين نوه پيامبر را به فال نيك ميگرفتند. زينب 6 سال همنشين مادر بود و از رايحه خوش او بهره ميبرد.
در سال يازدهم اما به فاصله 75 روز پدربزرگ و مادر خويش را از كف رفته ديد و اينك به توصيه مادر سرپرستي 2 برادر را كه از او بزرگتر بودند برعهده گرفته بود. ساليان به سختي بر زينب ميگذشت اما او شيفته 2برابر بود و حتي با آنكه در جواني به عقد عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، پسرعمويش درآمده بود اما گويي نميتوانست با ايشان بودن را از ياد ببرد؛ به هر روي زينب با شهادت پدر در سال چهلم در محراب مسجد كوفه بههمراه برادرانش عازم مدينه شد تا فصل جديدي در زندگي خويش بگشايد.
در مدينه بيشتر به دنبال فراگيري علوم نبوياي بود كه بهدست پدرش بهيادگار مانده بود و اينك برادرانش مروج و مبلغ آن براي عموم مردم بودند. ميگويند در مجالس امام حسن مجتبي(ع) در پردهاي كه برايش ميزدند و او را از ديگران جدا ميساختند مشاركت ميكرد و به كتابت ميآورد آنچه را از برادر ميشنيد.
ظاهرا همين مسئله سبب شده تا او را محدثه و فقيه نام دهند. پس از شهادت امام حسن(ع) در آخر ذيقعده سال 51 هجري او به خدمت برادر ديگر درآمد كه از قضا بهعلت هم سن و سال بودن، با او انس بيشتري داشت.
اين انس تا آنجا بود كه در روز عاشورا امام حسين(ع) آخرين توصيهها و سفارشهاي لازم را تنها به خواهر استوار و قهرمانش، زينب كرد.
حميد بن مسلم كه خود در آن روز جزو سپاهيان عمر سعد بود و حادثه را از نزديك نظارهگر بود – بنا بر آنچه طبري از ابومخنف نقل كرده – ميگويد: «به خدا سوگند كه من هرگز مرد گرفتار و شكستخوردهاي چون حسين نديده بودم كه فرزندان و يارانش كشته شده و او شجاعتر و پايدارتر مانده باشد و خواهرش زينب كه چون خودش بود.» (طبري، ج5، ص 448)
اين رابطه اما به سالها پيش از كربلا بازميگردد. چنانكه مشهور است جوهر آدمي در برابر مصايب و سختيهاي جانكاه بروز تام مييابد، ازاينرو شباهت زينب(س) و حسين(ع) در كربلا به اوج خويش ميرسد و بهنحو بسيار جالبتوجهي حوادث يكساني بر هر دوي ايشان ميگذرد.
از اين دست ميتوان به اعتراضهايي اشارت كرد كه بر هريك (امام و خواهرش) ميرفته است. عبدالله بن جعفر بسيار از زينب خواست تا اين سفر را به فراموشي سپارد و براي خود و فرزندانش باقي بماند. اما در آخر كه زينب را مصمم ديد از اعتراض خويش دست كشيد و عون را كه فرزند مشترك او و زينب بود با حسين راهي كرد و نيز محمد را كه فرزند ديگرش بود.
زينب در مصمم بودن خويش احتمالا اسوه از برادر ميگرفت كه مصلحتسنجيها و خيرخواهيهاي كساني چون عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و برادرش محمد بن علي معروف به ابن حنيفه را يكسره با بيتفاوتي ميگذراند. در ميانه معركه نيز از اين واقعهها فراوان بود. طبري از هشام بن سالم از جابر جعفي گزارش ميكند كه؛ چون در ميانه نبرد، تشنگي شديدي بر امام غالب شد، خود را به نهري رساند تا قدري آب بنوشد، در اين حال حصين بن نمير، تيري بهسوي امام افكند كه به دهان مبارك حضرت اصابت كرد.
امام تير را بيرون كشيد و پس از حمد و ثناي خداوند، دستان خود را بالا برد و گفت: خداوندا از شمار ايشان كم كن و در حال پراكندگي جانشان را بگير و از آنان يك تن بر زمين باقي مگذار.» (طبري، ج 5، ص 449) پس از آنكه به دستور شمر، سپاه يزيد، امام را تير باران كردند و امام از حركت بازايستاد، زينب(س) با مشاهده عشق برادر به پروردگارش و آن همه درندهخويي و حقناديدهانگاري، بهمثابه برادر فرياد آورد كه «واي بر تو اي عمر [بن سعد] آيا ابوعبدالله را ميكشند و تو مينگري؟» پسر سعد كه پاسخي نداشت ساكت ماند. زينب كبري بار ديگر فرياد زد: «واي بر شما اي سپاهيان، آيا يك تن مسلمان در ميان شما نيست؟» مورخين شجاعت زينب را در اين حالت تنها به شجاعت برادر توانستهاند مانند كنند.
ابومخنف به نقل از حجاج بن عبدالله نوشته است كه «عمر بن سعد در اين حال چنان اشك ميريخت كه اشكهايش بر گونهها و ريش وي روان بود. آري او حقيقت را ميشناخت اما انديشه حكومت ري او را به تباهي كشانيده بود.» (طبري، ج 5، ص 452) در لحظه شهادت امام نيز چنين امري اتفاق ميافتد.
كسي از ايشان نالهاي از امام را ثبت نكرده است، ابو مخنف به نقل از حميدبن مسلم آورده كه چون امام به زمين افتاد، تا مدتي هركس به آن حضرت نزديك ميشد، از صلابت و استواري حضرت بر خود ميلرزيد و بازميگشت. زينب(س) نيز اينگونه حالي داشت. از صلابت برادر، قلبي پرصلابت مييافت و از بردباري او استوار ميشد. كربلا آنچنان كه از حماسهخوانيهاي زينب روايت دارد از نالهها و درد روايتهاي او گزارشي از خويش بهيادگار ننهاده است.
شهادت امام اما نقطه عطفي ميشود در تاريخ كربلا. شهيدي، كشته ميشود، آنجا كه خدا ميخواهد تا او را شهيد كشته بيند و كشته قلبي از زخم برادر شهيد ميشود. ابن سعد پس از قتلعام كربلا، سرهاي شهدا را ابتدا به كوفه فرستاد و سپس اسرا را، بيآنكه متوجه دفن اجساد مسلماناني شود كه همراه حسين بر زمين افتاده بودند. امام سجاد(ع) كه به وساطت زينب جان از قتلگاه بهدر برده بود همچنان مريض بود. قره بن قيس تميمي روايت ميكند كه كسان حسين غمبار بودند.
و چون بر اجساد شهدا ميگذشتند، ندامت خويش پنهان نميكردند و رواني اشكهايشان بر گونهها ناهويدا نميماند. زينب اما بهگونهاي ديگر بود: «اي محمد! اي محمد! اي كسي كه فرشتگان آسمان بر تو درود ميفرستند. اين حسين توست كه روي زمين افتاده، بدنش آغشته به خون و پاره پاره شده است! اي محمد! اين دختران تواند كه اسير شدهاند و اين بازماندگان و خاندان تواند كه مقتول گشتهاند و باد بر بدنهاي آنان ميوزد.» (طبري، ج5، ص 456)
در كوفه و در راه كاروان اسرا زينب سخن از حضوري ميگفت كه نشاني از امر ظاهري در آن نبود. حضور با بصيرت را ميگفت كه بازگشت آن به تسليمي در برابر خداست كه بر رؤيت ملكوت ابتنا دارد. در مجلس دارالاماره ابن زياد در كوفه، ظاهرا دارد همين را ميگويد. آنجا كه چون ابن زياد به او گفت: «ستايش خداوندي را كه شما را رسوا كرد و به كشتن داد و دروغ شما را عيان ساخت.» پاسخ داد: «ستايش و ثنا خداوندي را كه به خلاف آنچه تو ادعا ميكني به واسطه محمد حرمت به ما بخشيد و از پليدي وارهاند.
حقيقت چنان نيست كه ميگويي، كسي رسوا ميشود كه دروغگو، زشتكار و فاسق باشد.» پسر زياد كه بر اين برهان، پاسخ نداشت به حربه ديگري متوسل شد: «كار خدا را با حسين و يارانش چگونه يافتي؟» و زينب(س) چنان به اين پرسش پاسخ ميگويد كه انگار به انتظار آن بهسر برده است؛ «خداوند كشته شدن در راه خويش را بر آنان مقدر كرده بود. آنان به آرامگاه هميشگي خويش رفتند. خداوند بهزودي تو را با آنان فراهم سازد و آنان حجت خويش را باز خواهند گفت تا پروردگار درباره تو داوري كند؛ اما اينكه ميگويي كار خدا را با حسين و يارانش چگونه يافتي؟ بايد بگويم: ما رأيت الا جميلا؛ جز زيبايي چيزي نديدم!» اينكه زينب ميگويد جز زيبايي نديدم، گذشته از آنكه نشان خشم و انتقامجويي لااقل كلامي (زينب) را با خود ندارد، بر اين نيز دلالت دارد كه او در پس اين امور ظاهري، امري قدسي يافته است كه او آنرا زيبايي نام ميدهد.
اين وحدت و يكتايي كه در وراي كثرات براي زينب هويداست همان است كه امام علي(ع) هم خبر از آن داده است: «چيزي نديدم جز آنكه پيش و پس و با آن خداي يكتا را يافتم» و اين شهادت و گواهي زينب كه بيگمان با چشمان ظاهربين روي نداده است، دريافتن اين امر است كه تمام امور در برابر و حضور خداوند روي ميدهد و او آنرا ميبيند و نيز ديدن عين مرتبط بودن هر حادثه به خداوند كه نام ديگرش توحيد افعالي است، همان است كه در فرهنگ قرآني – آنجا كه خداوند قصد نشان دادن حقايق امور را به ابراهيم دارد – ملكوت نام دارد و ديدن ملكوت، پي بردن به باطن و حقيقت هر شيء است كه نشان از ارتباط با خداوند دارد و اين جز زيبايي نام ندارد. زيبايي نابي كه زينب براي ابن زياد توضيح ميدهد، همان امر واحد باطني است كه ملكوت نام دارد.
ازاينرو اگر زيبايي در وحدت روي ميدهد و اگر آن است كه دست خداي را در هر كار ببيني و اگر شهادت، حضور و درك مستقيم و حضوري است كه مشاهده با بصيرت نام يافته، آنگاه بايد زينب را شهيد بدانيم با تمام معنايي كه اين واژه ميتواند از خود نشان دهد.
در اين معنا زينب، كار حسيني ميكند، كارش تفاوتي با كاري كه برادر ميكند ندارد. جز آنكه برادر در ظاهر ديگر همراه او نيست. او كار حسيني ميكند، آنگاه كه برادر را اسوه ميداند و درپي او روان ميشود و به نصايح بهظاهر خيرخواهانه گوش فرانميدهد. او كار حسيني ميكند، آنگاه كه چون برادر شجاعت بينظير از خود نشان ميدهد، تا آنجا كه دشمن را به تحسين واميدارد و او كار حسيني ميكند، آنگاه كه در استدلال خويش، تجربه دينياش را مبنا قرار ميدهد؛« جز زيبايي نديدم.»
او كار حسيني ميكرد چون حاضر و شاهد بود؛ حاضر در برابر پروردگارش و شاهد بياراده محض بودن آفريدگان در برابر اراده پروردگار. او كار حسيني ميكرد چون حسين از او خواسته بود و پروردگارش! و چون آن صواب بود.
تاريخ درج: 25 تير 1387 ساعت 10:11 تاريخ تاييد: 29 تير 1387 ساعت 08:46 تاريخ به روز رساني: 29 تير 1387 ساعت 08:44
شنبه 29 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 376]