واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حكایت شهری كه آسمانی شد
دلم هوای فكه، طلائیه، شلمچه، شرهانی و هویزه را كرده است.این بار همه پروانههای شهر با بالهای رنگی جمع شدهاند تا سلام محمد را به بابای شهیدش برسانند و این بار آسمان شهر من آنقدر بزرگ شده بود تا جا برای تمام بالهای رنگارنگی كه حامل پیام سلام بودند، باشد.نمایشگاه « خرمشهر، شهری در آسمان» در حالی امروز به پایان میرسد كه در روزهای پایانی، لحظه به لحظه به بازدیدكنندگان آن اضافه میشد.اینجا دیگر چیزی برای تو معنا ندارد، جز نگاه آنهایی كه یا ذهنشان مرورگر خاطرات آن زمان است، یا آنهایی كه تازه چشم به صحنههایی میگشایند كه تا به حال ندیده بودند.درب ورودی نمایشگاه خود نشانگر همه چیز است. عكس بهنام محمدی نوجوان 13 ساله و از مدافعان 35 روزه خرمشهر هم همینطور. این عكس شاید بیشتر از هر زمانی توجه نوجوانان را به خود جلب میكند.غرفه عكاسی كودكان كه در آن شاید تمام نمادهای یك رزمنده ( كلاه چفیه، پوتین، سربند و اسلحه) باشد، ولی آنقدر زیباست و حال و هوایت را عوض میكند كه جز كودكان، زنان میانسال نیز رغبت زیادی به عكس گرفتن با كلاهی آهنی، سربند سبز « یازهرا (س)» و تفنگی كه سر آن میتوانست یك لاله سرخ باشد، دارند.
به غرفه حوادث و روزهای قبل از آغاز تجاوز عراق و روز شمار سقوط تا آزادسازی خرمشهر میرسی كه سه بار اشغال خرمشهر را قبل از سقوط آن توسط نیروهای بعثی در سالهای 1837 میلادی، 1856 میلادی و 1857 میلادی و بار چهارم در 1980 میلادی(1359 هجری شمسی ) توسط نیروهای بعثی حكایت میكند كه این بار مدافعان خرمشهر در برابر یك جنگ تمام عیار و نابرابر تحمیل شده از طرف دشمن آن هم با مجهزترین نیروها و سلاحها قرار داشتند، اما با كمترین امكانات توانستند دشمن را 34 روز در پشت دروازههای شهر زمینگیر كنند.در این بین فقط باید به چهرههایی مینگریستی كه لحظه لحظه سقوط خرمشهر تا عملیات بیتالمقدس، آنجا كه خبر از فتح و پیروزی میداد را دنبال میكردند: « خرمشهر در تاریخ 4/8/59 اشغال و پس از 575 روز با رمز « یاعلی ابن ابیطالب (ع) » و طی 24 روز عملیات در ساعت 11 صبح روز خرداد 1361 آزاد شد با آزادسازی 5038 كیلومترمربع در مناطق هویزه، پادگان حمید، جاده اهواز - خرمشهر.از این جا به بعد همه گامها مصممتر به طرف بقیه كلیدهای آزادی پیش میرفت، گامهایی كه جوانان مصممتر از دیگران برمیداشتند به سوی زمینهای بیغروبی كه فقط نشانگر پیروزی بود و بس.در این میان، پرده نمایش نمایشگاه، با فیلمهای مستندی از حماسهآفرینیهای دلاوارنی چون شهیدان جهان آراء، بهروز مرادی، همت و ... را پخش و شاعر دفاع مقدس مرحوم ابوالفضل سپهر بند به بند این حماسهها را حكایت میكرد، اینجا چشمها بارانی شده بودند. آنقدر كه روبهروی پرده عشق، پیر و جوان دقایقی روی سنگفرشهای نامسطح ایستادند یا روی زمینش نشستند اما خم به ابرویشان نیاوردند و چشمهایشان مانده در مسیر عشق سوسو میزد.
پس از آن دوباره به ورقهای زردی میرسی كه سخن از شكست وعقب راندن نیروهای بعثی میراند و باز هم حاكی از برد ما بود، ورقهای زردی كه میان برگهایی برای فردا گم شدند، برگهایی كه باعث سربلندی، غرور و افتخار بیشتر ما بود.دفتر یادگاری بازدیدكنندگان را كه ورق میزنی هر كس درد دل خود را از این زمانه نگاشته است. دكتری با قلم روان خود نوشته بود: در هیاهوی شهر بیهوده پرسه میزنم، كوروسویی از دور میبینم، انگار دریچه كوچكی است گشوده از بهشت، نزدیك میشوم، آری در اینجا هنوز میتوان بوی بهشت را شنید، او از این یا دواره پاكیها، ایثار و اخلاصها نوشته بود و گفته بود: چه حیف كه در روزمرگی خود غرقیم، ای كاش من هم آنجا بودم، كنار آن لالههای مقدس بودم، عطرشان در فضا پیچیده است و چه زود اشك در چشمانم حلقه میزند، به یاد آن خوبان.
یكی از تنها بازماندگان گروه تفحص لشگر 27 محمد رسولالله (ص) نیز نوشته بود: هیچ نخواهیم فهیمد حرمت نانهای كپك زده و قوطی رب گوجهفرنگی را كه چه كسانی و با چه عشقی میخوردند و لب از لب برنمیداشتند و باز هیچگاه نخواهیم فهمید كه حرمت را چگونه پاس داریم؟ فقط میگویم دلم هوای فكه، طلائیه، شلمچه، شرهانی و هویزه را كرده است، كجایید كه تنها ماندیم، شفاعت ما را هم بكنید، چون تنهاییم حداقل به حرمت خون خودیهایمان...غرفه نقاشی كودكان شاید از با صفاترین غرفههای این نمایشگاه بود، به قول زهره قیصری، مربی این غرفه كه سراپا شوق و اشتیاق برای یادگیری كودكان بود، بیشتر به نسل چهارمی میاندیشید كه چیزی از جنگ ندیدهاند و یا كمتر از آن شنیدهاند و كودكانی كه با دستهایی كوچك و مدادهای رنگی كه صحنه جنگ را تصویر میكردند و یا قلمی كه نوشته بود: پروانهها؛ سلام مرا به بابای شهیدم برسانید.لینک: هنر مردان خدا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 225]