واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: ادب ايران - سرخوشانگي در شعر دكتر مجابي
ادب ايران - سرخوشانگي در شعر دكتر مجابي
حافظ موسوي:از انتشار نخستين كتاب دكتر مجابي (فصلي براي تو- 1344) بيش از 40 سال ميگذرد. در اين چهل و اندي سال، دكتر مجابي در عرصه ادبيات، فرهنگ، هنر و روزنامهنگاري همواره حضور فعال داشته و در زمينههاي گوناگوني قلم زده است. چندهزار صفحه شعر، داستان، رمان، پژوهش، نقد و مقاله نوشته است. اين هنرمند متين و متواضع از دانش و اطلاعات گستردهاي در حوزههاي مختلف هنري و علوم انساني برخوردار است. تحصيلكرده حقوق است، در رشته اقتصاد و مدرك دكتري دارد. در روزنامهنگاري سابقه بسيار موفقي دارد. به عنوان منتقد نقاشي و هنرهاي تجسمي در بين اهل هنر شناخته شده است. در نقد ادبي، اگرچه پركار نبوده اما بنا به گفته آقاي رويايي يكي از مهمترين مقالات را درباره معرفي شعر حجم نوشته است. و در اين سالهاي پرتلاطم در فعاليتهاي روشنفكري ايران همواره نقشي درخور داشته است. دكتر مجابي براي من نمونه تيپيك يك روشنفكر است؛ روشنفكري كه شهروند اين جهان و اين لحظه است. با معيارهايي كه در غرب كه زادگاه روشنفكري است، براي انسان روشنفكر وجود دارد. مجابي به عنوان يك روشنفكر نسبت به جامعهاش دغدغه و دلنگراني دارد. همواره دلنگران آزادي است و هرجا كه به آزادي خدشهاي وارد شود واكنش نشان ميدهد. در چنين مواردي بسياري از روشنفكران، مخصوصا روشنفكران سياسي معمولا مصلحتانديشي ميكنند، اما دكتر مجابي اهل چنين مصحلتانديشيهايي نيست و اين به نظر من بسيار حائز اهميت است. درباره شعر دكتر مجابي كه موضوع اصلي اين نشست است، ميتوان و بايد به تفصيل سخن گفت، زيرا دكتر مجابي شاعر در مقايسه با همنسلانش كمتر خوانده شده است و دليلش هم البته اين است كه بخش عمدهاي از شعر دكتر مجابي با وقفهاي 25 ساله به دست ما رسيده است. يعني تا پيش از انتشار كتاب «سفر ملاح رويا» در سال 1381 كه خود شامل پنج كتاب در يك كتاب است، به مدت 25 سال هيچ كتاب شعري از دكتر مجابي چاپ نشده بود. در طول آن 25 سال البته ما شعرهايي از مجابي در مطبوعات خوانده بوديم، اما آن خواندنهاي پراكنده نميتوانست تصوير واقعي شعر او را براي ما مشخص كند. به ويژه اگر اين را هم در نظر داشته باشيم كه دكتر مجابي در تمام آن 25 سال تقريبا هيچ روزي را بيشعر سپري نكرده بود. مجابي نخستين كتاب شعرش را در سال 1344 چاپ كرد. يك سال بعد شعرهايي از او در جزوه شعري چاپ ميشود و او رسما به جمع شاعران موج نو ميپيوندد. همان موجي كه دير نپاييد و شاخصترين چهره آن احمدرضا احمدي بوده و هست. انتساب دكتر مجابي به موج نو ممكن است قدري عجيب به نظر برسد. مخصوصا اگر شعر او را با شعر احمدرضا احمدي مقايسه كنيم و اين دومي را معيار موج نو بدانيم، خواهيم ديد كه اين دو ربط چنداني به هم ندارند، اما اگر تعريف موج نو را هماني بدانيم كه شمس لنگرودي در تاريخ تحليلي شعر نو آورده است و شرح و تفسيرهايي كه يك از محققان در همان سالها درباره موج نو نوشته است، به نظرم شعر دكتر مجابي در آن دوره به درستي زيرمجموعهاي از موج نو بود. موج نو واكنشي بود در برابر شعر سياسي آن دوره كه به گمان من شعري سمبوليك به آن معنا كه نيما ميگفت نبود. بلكه شعري رمزي بود. فهم اين نوع شعر، هم آسان بود و هم دشوار. اگر معاني و رمزها را ميدانستي پيام آن را كاملا ميفهميدي؛ چون از قضا فقط همان يك پيام را داشت و اگر كليد اين زبان رمزي را در دست نداشتي با هيچ منطقي نميتوانستي آن را درك كني. در اين زبان رمزي تعدادي كليدواژه وجود داشت كه معنا و اعتبارشان را از يك نوع قرارداد رمزي اخذ ميكردند. يعني آن واژهها با توجه به خود متن و جايگاه وجوديشان در همان شعر، به معناي مورد نظر شاعر يا معاني متعدد و ممكنشان دست نمييافتند. بلكه اين معناها، بيرون از شعر از قبل مشخص شده بودند و شاعر بايد آنها را در موقعيتهاي از قبل تغيين شده به كار ميبرد. موج نو واكنشي بود عليه اين نوع رويكرد به زبان شعر. شاعران موج نو ميكوشيدند هويت از دست رفته واژهها را به آن برگردانند. در شعر اين گروه، شب نماينده هيچ چيز ديگري غير از شب نبود. جنگل يك مفهوم نمادين و حماسي نبود، بلكه واقعيتي طبيعي بود كه بيرون از شعر وجود داشت و شاعر ميتوانست بسته به تجربههاي شخصي و حالات روحي خود با آن برخورد كند. من موج نو را، يا دستكم بخش متعادل آن را، ادامه طبيعي شعر و مخصوصا نظريه شعري نيما ميدانم. رويكرد شاعران موج نو به اشيا استفاده از زبان توصيفي براي فضاسازي و خلق تصاوير عيني كه در بخش عمدهاي از شعر موج نو و از جمله در شعر دكتر مجابي ديده ميشود در واقع اجراي بخشي از نظريه شعري نيما بود كه شاعران را از رويكرد سوبژكتيو منع ميكرد. از سوي ديگر به گمان من موج نو، ظهور نوعي ايماژيسم مدرن در شعر فارسي بود. اين نكته را مهرداد صمدي در شعر احمدرضا احمدي به درستي تشخيص داد و بر همين مبنا مهمترين و روشنگرترين مقاله درباره احمدي و موج نو را نوشت. نميخواهم وارد بحث مفصل ويژگيهاي موج نو بشوم. همين قدر ميخواهم به اين نكته اشاره كنم كه شعر مجابي در دهه 40 از اين ديدگاه با جريان موج نو هماهنگ بود. اما مجابي يك فرق عمده با مثلا احمدرضا احمدي داشت و دارد. مجابي شاعري اجتماعي يا جامعهگراست. دغدغه جامعه، سياست و تاريخ دارد. اين دغدغهها در شعر او كاملا مشهود است. شعر «بر بام بم» يكي از نمونههاي اين نوع دغدغههاست. داخل پرانتز اين را هم بگويم كه نگاه مجابي به ارگ بم نگاهي نوستالژيك نيست. مجابي ديالكتيك آبادي/ويراني را در شعر ارگ بم به نمايش ميگذارد. ويراني را همچون رگهاي اگرچه نه چندان پررنگ اما كنشگر و فعال در متن آبادي ميبيند كه اين خود بحثي است كه در اين مجال نميگنجد. اما از بحث جايگاه شعر دكتر مجابي در دهه 40 و نسبت آن با موج نو كه بگذريم ميخواهم به نكتهاي در شعر دكتر مجابي اشاره كنم كه پررنگتر و عموميتر است. چند روز پيش دكتر مجابي در نشست شعرخواني رنگواژه دو شعر خواند كه شعر دوم به نظرم عصاره همه شعرهاي او بود. منظورم اين نيست كه لزوما بهترين شعر مجابي است. منظورم اين است كه فرمول ژنريك شعر مجابي در اين شعر به خوبي ديده ميشود. چون من آن شعر را فقط يك بار شنيدهام اميدوارم به خطا نرفته باشم، اما چيزي كه از همان يك بار شنيدن در ذهن من مانده اين است كه شعر با توصيفي از طبيعت بيرون شروع ميشود: خورشيدي كه زودتر از شاعر بيدار ميشود... بعد شاعر خودش را در پشت ميز كارش مجسم ميكند در حاليكه در همان لحظه در تختخوابش هنوز خوابيده است و بعد، آن من ديگر به هزار يا هزاران تكه تجزيه ميشود، يا بهتر است بگويم متكثر ميشود. اولين تكه اين من تكثيرشده در كافهاي در لندن به گمانم در حال شادي است. و همينطور با بازيابي و بازسازي سيال لحظهها ادامه مييابد... آنچه در اين شعر به وضوح ديده ميشود اين است كه گويي همه اين طبيعت براي شادخويي من آفريده شده است. در حاليكه در فرهنگ غالب ما ايرانيان و ما شاعران، گويي همه آنها براي رنج ما آفريده شده است. در حاليكه در فرهنگ غالب ما ايرانيان و ما شاعران گويي همه آنها براي رنج ما آفريده شدهاند. اين يكي از ويژگيهاي شعر مجابي است. اين يك نوع نگرش به هستي، يك نوع جهانبيني است. جهانبيني خيامي. يا جهانبيني نيچهاي كه سرشار از ميل به زندگي است، در تقابل جهانبيني شوپنهاور كه زندگي را مسيري محدود و در حد فاصل كسالت و رنج ميداند. اين ويژگي در شعر دكتر مجابي كه من آن را «سرخوشانگي» مينامم از همان ابتداي كارش يعني دهه 40 او را از همنسلانش متمايز ميكرد. اين سرخوشانگي، يك نوع سرخوشانگي سطحي و عوامانه نيست، بلكه نوعي سرخوشانگي روشنفكرانه است كه يك شهروند روشنفكر امروزي با فرزانگي ميتواند آن را تجربه كند. اين سرخوشانگي به آن معنا نيست كه شاعر يا روشنفكر ما چشمش را واقعيات تلخ پيرامون ببندد. به عنوان نمونه ميتوانم به يكي از شعرهاي بلند دكتر مجابي، يعني شعر بلند تامل اشاره كنم. من در اين شعر، دكتر مجابي را در منزلش، در كوي نويسندگان، پشت ميز كارش مجسم ميكنم، در حاليكه پنجره اتاقش نيمهباز است و در وضعيتي قرار دارد كه انگار آينهاي است در برابر پل و بزرگراهي كه از پشت خانه ميگذرد. شاعر همينطور مدام با دلنگراني به تصاوير داخل اين آينه نگاه ميكند؛ رفت و آمد ماشينها، آدمها، سر و صداها، نور چراغها و... و در دل اين تصاوير اشباحي را ميبيند كه گويي بخشي از تاريخ اين مملكت و بخشي از سرگذشت و سرنوشت ما است كه اكنون در اين شيشه منعكس است: «قصهنويس شصتساله / شب را از پيشاني كنار زد / به قاتل كه از پشت شيشه او را ميپاييد نگاه نكرد / بدين اميد كه امشبي را باور كند كه فردا در پي دارد.» اين شعر، سايهروشنهاي روح و فكر اين شاعر را در يكي از دشوارترين دورههاي زندگي روشنفكري ما نشان ميدهد. طبيعي است كه اين تجربه هولناك، تخلي خود را در كام شعر خواهد ريخت. در «شعر بلند تامل» اين تلخي، اين اضطراب و خفگي، كاملا ديده ميشود. در بسياري از لحظههاي اين شعر ردپاي قاتلان همه جا ديده ميشود. اما وقتي به پايان شعر ميرسيم، مخصوصا به آخرين سطر، شگفتزده ميشويم وقتي ميخوانيم:
جهان به آرزوي ما ستارههايش را ميآرايد
يعني با همه آن رنجها و تلخكاميها باز هم جهان مجبور است كه ستارههايش را به دلخواه ما بيارايد. اين همان روح سرخوشانگي است كه در نگاه فرهيخته و شعر دكتر مجابي هست و در اين روزگار، چيز كمي نيست.
* متن سخنراني در نشست ماهانه شعر معاصر ايران- چهارشنبه، پنجم تيرماه 87
سه شنبه 25 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 134]