واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سينما - شور زندگي
سينما - شور زندگي
مهرزاد دانش: اين روزها كه عبارت «سينماي ملي» تبديل به موتيف تكرارشونده در مناسبات و محافل سينمايي ما به ويژه از زاويه رسمي شده است و البته خيلي معلوم هم نيست كه در ارتباط با چه مفهومي از آن ياد ميشود، بد نيست از دريچه آن به فيلمهاي خارجي هم نگاهي افكنده شود تا اگر از اين واژه، تلقي درجنمودهاي رفتاري و فرهنگي عرفي و رايج در يك حوزه اقليمي خاص را داشته باشيم، كيفيت بازتاب آن روي پرده سينماي خارج مشاهده شود. يكي از جلوههاي بارز اين انعكاس، در سينماي امير كوشتوريتسا جاري است ؛ فارغ از اينكه ديدگاه ايدئولوژيك و يا نگره سياسي ويژهاي، اين عرف را تحت تاثير خود قرار دهد. سينماي كوشتوريتسا، فضايي سرشار از زندگي را در بطن و متن خود ميپروراند و با بهرهگيري از الگوهاي معيشتي مردمان عادي سرزمين يوگسلاوي، بستري منحصر به فرد را شكل ميبخشد. او در ساحتي رئال، از مرز سوررئال عبور ميكند و با پرورش ايدههايي ناب و سرخوشانه و عجيب، رويدادهاي تلخي را كه از جانبهاي مختلف - از حاكميت كمونيستها گرفته تا جنگ ويرانگر قوميتي- بر ديارش رفته است براي مخاطب بازگو ميكند تا او را با قرار دادن در فضايي معلق بين واقعيت و خيال، مبهوت و سرگشته تصاوير آثارش كند. چه فرقي ميكند كه اين ايدهها چيست؟ گاه پسركي است كه در خواب راه ميرود و واقعيت پيرامونياش را از زاويه رويا ميبيند (بابا به ماموريت تجاري رفته)، گاه كولي جواني است كه قادر است اشيا را به حركت وا دارد (دوران كوليها)، گاه پناهگاهي است كه مردمان داخلش را در وهمي از يك تاريخ ايستا قرار داده است (زيرزمين)، و گاه جسدي است كه شمايل زندگان به خود ميگيرد تا توهمي هدفمند در محيط پيرامونش ايجاد شود (گربه سفيد، گربه سياه). در هر صورت با اين ايدههاست كه ساحت توتاليتر اردوگاه شرق در دنياي دوقطبي و يا تجلي خوي غريزي و حيواني در فضاي عاري از كنترل به ياد آورده ميشود، بيآنكه ظاهري شعاري يا سانتيمانتال و يا بيانيهاي بر آن مستولي شود. بيجهت نيست كه پس از نمايش فيلم «زيرزمين»، بسياري از هموطنان و همكيشان كوشتوريتسا به او خشم گرفتند، چراكه برخلاف انتظارشان خبري از موضعگيريهاي متداول و قطببندي شده سياسي در آن نبود و تاريخ سرزمينش در جرياني سيال از مقطع جنگ دوم جهاني تا 50 سال بعدش روايت شده بود. كوشتوريتسا در عمق سياهيهاي حاكم بر تاريخ و جغرافياي اقليمش، آرمانشهري آكنده از شادي و صلح و عشق و موسيقي جستوجو ميكند. نظام نشانگاني سينماي او در مايههايي نظير حيوانات رها، كوليها و اهالي بدوي، تاكيد بر ظرايف زندگي بومي و محلي، استفاده از خواب و رويا، ديناميسمي جنونآسا در فضاهاي پرازدحام و همچنين موسيقي (به ويژه موسيقي محلي و ترانههاي فولكلريك و مراثيسرايي) معنا پيدا ميكند. انگار همه اينها سنگرهايي براي پايداري لذت و آرامش در مقابل جهان سرد و بيروح ميليتاريستي معاصر هستند. ميل غريزي به تداوم زندگي در فيلمهاي او اصليترين جريان تماتيك را تشكيل ميدهد. خودكشيهاي ناكام آدمهاي قصههاي او يا صعود آدميان به بلنداي آسمان بازتابي از اين شور زندگياند. اينچنين است كه ميتوان ارزشهاي مردم شناختي و مستندهايي از خصائص تاريخي و ساحت فرهنگي بخشي از سرزمين بالكان را به روشني در سينماي او رديابي كرد و در عين حال سراغ از ميراث بزرگاني همچون نئورئاليسم سينماي ايتاليا، سرخوشي سيركگونه دنياي فليني، تخيل دلنشين رئاليسم شاعرانه سينماي فرانسه، و حتي نكتهسنجيهاي كافكايي و پرواز ذهن ماركزي را در اين تصاوير گرفت. امير كوشتوريتسا در جايي گفته است: «وقتي يك سينماگر فيلمي ميسازد، در واقع يك هدف بيشتر ندارد:فيلمي كه ميسازد او را به سر شوق آورد. وقتي حس ميكنم ضربان قلبم تندتر شده است، ميفهمم صحنهاي كه گرفتهام ارضايم كرده است. علت فيلمسازي من دقيقا احساس همين شور و حال است. احتياج دارم از خلق فيلمم از خود بيخود شوم و هنگامي كه به چنين حسي دست پيدا ميكنم به نظرم ميرسد كه اين احساس روي پرده هم حس ميشود و تماشاگر هم ميتواند به نوبه خويش آن را ادراك كند. » آيا اين راز آن شور زندگي نيست كه از عمق سينماي كوشتوريتسا به ذهن و قلب مخاطب نقب ميزند؟
چهارشنبه 19 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 204]