محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831345209
محمود بصیری: سر چهارراه دایره زنگی دست میگیرم، اما منت کسی را نمیکشم
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > چهرهها - محمود بصیری، بازیگر نقشهای به یاد ماندنی و دوست داشتنی برخی از فیلمها و سریالهای ماندگار دهه 60 و 70 روز چهارشنبه 24 فروردین مهمان «کافه خبر» بود. علی اناری: باورمان نمیشد اما او به قولش عمل کرد و محض سورپرایز کردن بچههای خبرآنلاین، با دوچرخه ساده و نسبتا کهنهاش خود را به محل مصاحبه رساند. شوخی نیست؛ اینکه در این سن و سال از میدان قزوین تا پل کریمخان رکاب بزنی و آخ هم نگویی، کاری است که از جوانهای ورزشکار - و تازه نه تنبل و بیعار - امروزی هم به سادگی بر نمیآید. اما محمود بصیری آمد و با دوچرخه هم آمد؛ آن هم نه با دوچرخههای دندهای و شیک و پیک امروزی؛ یک دوچرخه قرمز رنگ ساده که تنها اجزاء تشکیل دهندهاش یک تنه فلزی و دو چرخ لاستیکی بود و برای به راه انداختنش چارهای نداشتی جز اینکه رکاب بزنی و رکاب بزنی و رکاب بزنی و ... بصیری را مدتهاست که در هیچ فیلم و سریال و تلهفیلم و حتی برنامههای زنده و مرده تلویزیونی ندیدهایم. البته بازپخشهای سریالهای پر مخاطبی چون «بدون شرح»، «آرایشگاه زیبا»، «هتل» و فیلمهای سینمایی چون «مادر»، «دستفروش»، «زرد قناری» و ... کمی از دلتنگیمان را کاهش میداد اما اینکه کَرَم زبر و زرنگ «هتل» یا منوچهر تیز و بز «بدون شرح» حالا کجاست و چه میکند، سوالی بود که مدتها قلقلکمان میداد. خلاصه که طاقت به سر آمد؛ تماس گرفتیم و قرار گذاشتیم و آمد و گفت از همه این سالهایی که بود و نبود. عشق به دوچرخهمن با این دوچرخهام همه جا میروم و خیلی هم راحت هستم. سر نمایش «پیروزی در شیکاگو» که با آقای داود رشیدی کار میکردیم من با دوچرخه سر کار حاضر میشدم و مهدی هاشمی هر وقت که من را میدید میگفت: «محمود خوش به حالت؛ تو خیلی کیف میکنی». این دوچرخه را از امیرحسین صدیق خریدم. روزی که دیدمش طلبهاش شدم. به امیرحسین گفتم این را میفروشی؛ گفت مال تو. گفتم چند؟ گفت سه (هزار) تومان. گفتم بیا این چهار تومان. دوچرخه را گذاشتم پشت ماشین و با خودم بردم. یک خوبی این دوچرخه این است که کسی (یا در واقع دزد) کاری به کارش ندارد. زمانی یک دوچرخه نو داشتم که همان روز اول آن را بردند. اما این را هیچ کس نگاه هم نمیکند. حتی بچه خواهرم هم راضی نمیشود تا نانوایی محل سوارش شود! ولی برای من خوب است و کارم را راه میاندازد. تهیهکننده با انصاف نداریماین اواخر تا قبل از اینکه از کار در تلویزیون و سینما فاصله بگیرم دو سه مورد پیش آمد که تهیهکنندهها بدقولی کردند و به نوعی حقم را خوردند. من همهشان را به خدا واگذار میکنم. شما حساب کنید که طبق قرارداد چیزی در حدود هشت میلیون تومان به من بدهکار بودند؛ بعد از کلی بالا و پایین کردن، من را مقابل یک بچه شانزده هفده ساله قرار میدهند تا برایم یک چک یک میلیون و هفتصد هزار تومانی بنویسد. من چک را قبول نکردم. مدتی چک را نزد خانم برومند گذاشتند اما من نرفتم بگیرم و او هم چک را به خودشان پس داد. این رفتارها درست نیست. برای دیدن آقای تهیهکننده میروی مقابل خانهاش، اما پسرش تو را معطل میکند و میگوید پدرش سر نماز است! پس حقالناس چه میشود؟ البته این را هم بگویم همه مثل هم نیستند. در بین تهیهکنندههایی که من دیدم رسول صدرعاملی چیز دیگری است. من خیلی با او کار نکردهام اما همیشه پنج روز مانده به موعد پرداخت قسطها با شما تماس میگیرد و میگوید آقای فلانی چک شما حاضر است. در تلویزیون و سینما خیلی کم چنین تهیهکنندههایی پیدا میشوند. ماجرای تیراندازی در باغ شاهاوایل انقلاب در باغشاه زخمی شدم اما توانستم یک کامیون پر از اسلحه را نجات دهم. یک سرباز پشت تیربار نشسته و مردم را به گلوله بسته بود. ما از پشت با ماشین شهرداری دیوار را خراب کردیم و وارد شدیم. من به جهت سابقهام در کار مکانیکی میدانستم که کامیون حامل اسلحه «گاز دستی» دارد. یکی از کامیونها را روشن کردم و آن را توی دنده گذاشتم؛ گاز دستی را کشیدم و همین باعث شد ماشین به راه بیفتد و جلوی دید تیربارچی را بگیرد. یک کامیون دیگر هم آنجا بود که پر از اسلحه و بیسیم و ادوات نظامی بود. آن را به همین ترتیب راه انداختم اما به جای اینکه پشت فرمان بنشینم، روی رکاب ایستادم تا تیربارچی من را نبیند و نزند. خلاصه کامیون را از مهلکه بیرون کشیدیم و تازه آنجا بود که با سر و صدای مردم متوجه شدم یک پایم تیر خورده است. آن روزها طرف اتومبیل بیامو 518 نو و شیک خود را میگذاشت زیر تانک تا آن را از کار بیندازد و مردم زخمی نشوند؛ اما امروز اگر در خیابان تصادف کنی کسی حاضر نیست تو را تا بیمارستان برساند. خوبهای سینما و تلویزیون کم کار شدهاندمرضیه برومند یکی از کارگردانهایی است که کارش را بلد است. او کسی را فقط به صرف اینکه پسرخاله یا پسر عمویش است جلوی دوربین نمیگذارد. ممکن است کسی را در خیابان ببیند و از طرز راه رفتنش خوشش بیاید و به همین دلیل او را وارد کار کند اما موضوع اینجاست که اول و آخر کارش را بلد است. همین مسعود روشنپژوه که امروز کار اجرا هم میکند زمانی در «آرایشگاه زیبا» نقشی کوچک را ایفا کرد. همان زمان هم خوب بازی میکرد و بعدها دیدیم که مجری برنامههای تلویزیونی شد. این شناخت مهم است. امروز کارگردانها و تهیهکنندههای خوب ما به ندرت سالی یا دو سالی یک کار برای تلویزیون میسازند. چرا؟ داستان این است که مثلاً به علی حاتمی میگفتند فلان سریال را با چقدر تمام میکنی؟ میگفت با دقیقهای 50 هزار تومان. از آن طرف یک نفر دیگر میآید و میگوید من با پنج هزار تومان سر و ته قضیه را هم میآورم. خب نتیجه میشود این چیزی که الان با آن رو به رو هستیم. آن چیزی که از آدم باقی میماند مهم استاینکه آدم در عرصه سینما و تلویزیون چه نقشی از خود به یادگار بگذارد خیلی مهم است. این را هیچ وقت فراموش نمیکنم؛ روزی با یکی از بزرگان و مفاخر عرصه بازیگری سینما و تئاتر ایران همبازی بودم. صحنهای بود که در خیابان فیلمبرداری میشد. آدم جا افتادهای که از آنجا رد میشد جلو آمد و با این هنرپیشه بزرگ سلام و علیک کرد و پرسید حال شما خوبه؟ آن هنرپیشه هم جواب سلام او را داد و در مقام احواپرسی گفت شما چطورید؟ آن مرد جواب داد ما خوب نیستیم! و بعد ادامه داد این کارهای ضعیف چیست که شما در آنها بازی میکنید؟! اگر مشکل مالی دارید ما مردم هنوز نمردهایم. این کارها و این آثار نه در شان شماست و نه در شان مردم. این هنرپیشه بعد از شنیدن این حرفها سرش را پایین انداخت، دستش را روی پیشانیاش گذاشت و آن را سایهبان چشمهایش کرد و زیر لب چند بار گفت بله بله حق با شماست؛ و من دیدم که اشکهای این هنرپیشه بزرگ قطره قطره روی کفشهایش میریخت. حاتمی من را به دنبال لالهزاریها فرستاد35 سال با علی حاتمی زندگی کردم. روزهایی که در شمیران فیلمبرداری داشتیم، شبها به خانه برنمیگشتم و به خانه او میرفتم. خیلی انسان بود. روزهایی که دیگر ساخت «هزار دستان» قطعی شده بود به من گفت محمود الان بیشتر از پنج سال است که در تئاترهای لاله زار را بستهاند و بچههایی که آنجا کار میکردند همه بیکار شدهاند؛ این آدمها را برای من پیدا کن. گفتم چشم. همان روزها در بهشت زهرا یکی از همین هنرپیشههای قدیمی را دیدم که سر قبرها قرآن میخواند و از صاحبان عزا پول میگرفت. دیدن این صحنه من را بیشتر از قبل آماده انجام خواست حاتمی کرد. رفتم تک تک آن افراد را پیدا کردم و از همهشان میخواستم به دیگران هم خبر بدهند که علی حاتمی احضارشان کرده است. این بچهها خیلی با استعداد بودند و در همین لالهزار بهترین نمایشنامههای جهان را روی صحنه برده بودند. این افراد به قدری کارشان را خوب بلد بودند که فقط کافی بود علی حاتمی یک اشاره کوچک کند تا بفهمند او چه نقش و چه بازیای را در نظر دارد. داستان تراولینگی که برای حاتمی ساختمروزی از روزهای فیلمبرداری «هزار دستان» علی حاتمی را پکر دیدم. بعد از کلی زیر زبان کشیدن، متوجه شدم که نگران ادامه فیلمبرداری روی تراولینگ است. موضوع این بود که مسیر خیابان لاله زار در سریال «هزار دستان» طولانی بود و بچههای گروه فیلمبرداری برایشان مشکل بود، این مسیر را ریلگذاری کرده و کار را ادامه دهند. من همان جا به حاتمی گفتم نگران نباش من ظرف سه روز درستش میکنم؛ حرفم را باور نکرد و به شوخی گفت باشه برو درستش کن. شب رفتم اتاق اتومبیلام را از روی شاسی برداشتم و چون حرفه اصلیام مکانیکی بود مشکلی از این بابت نداشتم. به جای چرخهای اتومبیل هم چرخهای آهنی «درزیل» (واگن دیزلی کوچکی که روی ریلهای قطار حرکت میکند) را روی شاسی سوار کردم و بعد از آن در لاله زار بر اساس عرض محور شاسی که من ساخته بودم ریلگذاری کردیم. روز سوم به علی حاتمی گفتم تراولینگ آماده است. باورش نمیشد. پرسید چه کسی قرار است این را هل بدهد؟ گفتم هل لازم نیست. موتور دارد و با گاز و دنده حرکت میکند. تمام صحنه ترور شعبان بیمخ توسط مفتش شش انگشتی روی همین تراولینگ گرفته شده است. در این صحنه چهار دوربین روی شاسی سوار است و حدود 17 نفر هم روی شاسی هستند و من فقط با اشاره یک انگشت این تراولینگ را انجام دادم. نحوه ورود به سینماحرفه اصلی من مکانیکی بود و از طریق ارتباطاتی که در این حرفه به وجود میآید با حاج حسین گیل آشنا شدم. آن زمان یکی از کارگردانهای سینما از حاج حسین خواسته بود برای نقشی، به اصطلاح خودشان یک «بچه پر رو» به او معرفی کند. حاج حسین هم من را معرفی کرد. آن موقع من 16 سال بیشتر نداشتم اما آن نقش را در کافه جوری بازی کردم که همه انگشت به دهان ماندند. اسم فیلم «زنها فرشتهاند» بود. البته صحنه بازی من را آن موقع وزارت فرهنگ و هنر از فیلم بیرون آورد چون عقیده داشتند جنبه بدآموزی دارد! من تا قبل از آن سابقه بازی در نقش سیاهی لشگر را داشتم اما این اولین نقش جدی من بود. من کارهای بدلکاری هم انجام میدادم و در خیلی از صحنههای ماشین سواری جای هنرپیشههایی چون بیکایمانوردی و سعید راد و مرجان و ... پشت فرمان مینشستم. در واقع هر وقت قرار بود در فیلمی ماشین چپ کنند، سراغ من میآمدند. چطور به دانشگاه رفتمبعد از «زنها فرشتهاند» کار من در سینما جدیتر شد. از اینجا به بعد دیگر حاج حسین برایش راحتتر بود که من را به پروژههای سینمایی معرفی کند. در فیلم «پل» بعد اینکه اولین سکانس بازی من به پایان رسید، آقای جمشید مشایخی و بهمن مفید و سایر بچهها شروع کردند به دست زدن و تشویق من. من نمیدانستم آنها برای چه دست میزنند و به همین خاطر خودم هم شروع کردم به دست زدن. بعد هم که ماجرای فیلم «خروس» پیش آمد و از آنجا با داود رشیدی آشنا شدم. آقای رشیدی آن زمان رئیس واحد نمایش تلویزیون بود. سر «خروس» به من یک آدرس داد و گفت محمود جان هر وقت آمدی تهران بیا پیش من. او در دانشگاه بازیگری تدریس میکرد و به مدت چهارسال من را به عنوان دانشجوی مستمع آزاد با خود به دانشگاه و سر کلاس برد. رضا بابک، مرضیه برومند، احمد آقالو، بهمن مفید و ... از دانشجویان همان کلاسها بودند. روزی که به استاد محمد گفتم اوس ممدامروز برخی افراد عنوان اساتید بازیگری را یدک میکشند، اما در واقع کاری بلد نیستند و چیزی از خود نشان ندادهاند. من سال 52 با محمود استاد محمد آشنا شدم. او آن زمان 22 سال بیشتر نداشت، اما افرادی چون جمشید مشایخی، اکبر مشکین، محمد مطیع، خسرو شکیبایی و ... برایش بازی میکردند. «آ سید کاظم»، «گذر خلیل ده مرده»، «شب بیست و یکم» و «عنتری که لوطیاش مرده بود» از جمله نمایشنامههای بینظیر محمود استاد محمد هستند. استاد محمد تاریخ تئاتر ایران است. من از طریق داود رشیدی با استاد محمد آشنا شدم. در واقع یک روز آقای رشیدی من را صدا کرد و گفت برو خیابان جمهوری، پاساژ فلان، طبقه فلان، آنجا آقایی هست به اسم استاد محمد. من رفتم به آدرسی که داشتم و در زدم. یک جوان در را باز کرد. گفتم ببخشید من با اوس ممد کار دارم. آن جوان خندید و گفت بیا داخل تا اوس ممد را بهت نشان دهم. آن جوان خود استاد محمد بود. چرا موبایل ندارممن هیچ وقت موبایل دستم نمیگیرم. یک خط دارم که آن هم دست بچه خواهرم است. اینکه موبایل دستم نمیگیرم هم دلیل دارد. یک روز توی پیادهرو در حال خودم بودم و داشتم قدم می زدم؛ ناگهان یکی از پشت سرم گفت:«بَه چطوری، خیلی چاکریم! »من هم بلافاصله برگشتم و گفتم:« نوکرتم.» یک دفعه طرف گفت برو مشتی با تو نبودم! آنجا بود که تازه متوجه شدم طرف دارد با موبایلش حرف میزند. آنجا خیلی خندیدم و با خودم عهد کردم این صحنه را کامل کرده و در یک فیلم یا مجموعه یا حتی تئاتر نشان بدهم. با قطرهچکان به گربهها شیر دادمهرچه از علی حاتمی بگویم کم گفتهام. از مهربانیهاش. سر صحنه هزاردستان سگی بود که تولههایش تازه به دنیا آمده بودند. حاتمی کار را تعطیل کرد و آن سگ و تولههایش را به یکی از بچهها سپرد تا مراقبشان باشد. نمیخواست شلوغی گروه تولید برای آن سگ و بچههایش که به شیر مادر احتیاج داشتند،مزاحمت ایجاد کند. این رفتارها را باید یاد گرفت. مدتها قبل جلوی در خانه ما یک کارتن گذاشته بودند که داخلش دو بچه گربه بود. ما در خانهمان گربه داشتیم اما همیشه بچهها را مادر گربهها بزرگ میکرد. این دو بچه گربه در واقع یک موقعیت جدید بودند. دیگر چارهای نبود. از داروخانه یک قطرهچکان خریدم و با آن به بچه گربهها شیر دادم. امروز آن گربهها سالم و سرحال در خانهام هستند و من از این بابت خوشحالم. سر چهارراهها دایره زنگی دست میگیرمهیچ وقت در قید و بند پول نبودم و نیستم. همیشه خود کار و کسانی که قرار است با هم کار کنیم برایم در درجه اول اهمیت بودهاند. ولی حرفم این است که آدمها سر قول و قرارشان بایستند و حق خوری نکنند. آن دو سه تهیهکنندهای که پول من را ندادند را به خدا واگذار کردم اما اگر ببینم اینها حق شخص دیگری را ضایع کردهاند دیگر ساکت نمینشینم. اگر تلویزیون تا ده سال دیگر هم سراغ من نیاید برایم مهم نیست. دیگر آخرش این است که یک دایره زنگی دستم بگیرم و سر چهارراهها آواز بخوانم. مطمئن باشید حتی صورتم را هم سیاه نمیکنم تا مردم من را بشناسند. یقین داشته باشید که با افتخار دست به این کار خواهم زد. من از دوستانم پول قرض میکنم اما برای بازی در کاری که به آن اعتقاد ندارم منت کسی را نمیکشم. اما نکته اینجاست که دست من و امثال من را امروز باید بگیرند؛ فردایی که دیگر کاری از دست هیچ کس برنمیآید هزار کار هم برای من بکنند دیگر فایدهای ندارد. 52142
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 609]
صفحات پیشنهادی
جنيفر لينچ برنده فستيوال كاتالونيا
محمود بصیری: سر چهارراه دایره زنگی دست میگیرم، اما منت کسی را نمیکشم · درآمد 75 هزار میلیارد تومانی دولت از واگذاری های دهه 80 ...
محمود بصیری: سر چهارراه دایره زنگی دست میگیرم، اما منت کسی را نمیکشم · درآمد 75 هزار میلیارد تومانی دولت از واگذاری های دهه 80 ...
عكس هایی از « زمین مقدس »
محمود بصیری: سر چهارراه دایره زنگی دست میگیرم، اما منت کسی را نمیکشم · احمدرضا احمدی برای داود رشیدی نمایشنامه مینویسد · مسجد «ذو قبلتين» نماد استقلال اسلام ...
محمود بصیری: سر چهارراه دایره زنگی دست میگیرم، اما منت کسی را نمیکشم · احمدرضا احمدی برای داود رشیدی نمایشنامه مینویسد · مسجد «ذو قبلتين» نماد استقلال اسلام ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها