واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: شايستگيهاي حماسي فردوسي و شاهنامه
كجا خفتهاي، اي بلند آفتاب
تو برخيز و بر اوج گردون بتاب
صرفنظر از تفاوتهاي فردي در ميان هنرمندان، ما در ميان اقوام نيز تفاوتهاي گروهي را حس ميكنيم. تفاوتهاي فردي و نژادي، تاثيرات شگرفي بر روي همه كنشهاي آدمي، به ويژه زبانش ميگذارد. اين كه فرد در چه گروه يا خانوادهاي زندگي ميكند يا اين كه چگونه فكر مي كند يا اصلاً چه روحيهاي دارد، برنحوه بيانش سخت موثر است.
اين تفاوت در ادبيات، به صورت سبكها و مكتبهاي ادبي، و در درون اين سبكها و مكتبها به صورت سبكهاي فردي مشخص ميشود. مثلاً تفاوتي كه دو سبك ادبي خراساني و عراقي در ايران يا مكتبهاي ادبي رئاليسم و سمبوليسم در باختر با هم دارند. همان گونه كه در غرب بين و در مكتب سمبوليسم تفاوتهاي فردي وجود دارد، بين شاعران هم سبك در ايران هم اين تفاوتها به آساني قابل پيگيري است. مثلاً تفاوت عميق در بيان مولوي وحافظ در سبك عراقي، و تفاوت بيان هر دو با شاعران سبك خراساني سركشيهاي ذهني و روحي حافظ اغلب در دايره تعادل زباني به بند كشيده ميشود. اين بيپرواييها دست كم براي اغلب مردم با توجه به بيان نرم و جادويي و چند توي حافظ ملموس نيست، اما مولوي ذاتاً قادر به چنين كاري نيست. اين تفاوت بيان اصلاً تفاوت روحيه و زندگي ايرانيان جنوبي و شرقي، پارسيان و پارتيان است. نگرش متفاوتي كه در هخامنشيان سياستمدار، نسبت به اشكانيان بيپروا، ديده ميشود؛ اين تفاوت را در انديشه و نوع بيان فرزانگان شرقي و جنوبي ميشود ديد. به صورتي كه جرات ميتوان گفت همه دانشمندان و عارفان و شاعران شرق ايران، حماسي هستند. در عرفان، نظريههاي تند و بيپرواي ابوسعيد و بايزيد و ابوالحسن خرقاني كه به مشهورند، در مقابل كه انديشهها يا بيان متعادلتري داشتهاند، مبين اين نظر است (حلاج يك استثناست).
اين چند تن به عنوان شاخص نام برده شدند ولي به طور كلي همه عارفان خراساني سخنانشان طعم حماسه دارد: 1
به نظر ميرسد در اين بيان علاوه بر نيايش و خواستن، نوعي اعتراض مودبانه حافظوار هم نهفته است. نمونهاي از بيپروايي هاي بايزيد را از زبان شيرين مولوي بشنويد:
با مريدان، آن فقير محتشم
بايزيد آمد، كه يزدان نك منم
گفت مستانه عيان، آن ذوفنون
لاالهالا انا، ها فاعبدون
چون گذشت آن حال، گفتندش صباح
تو چنين گفتي و، اين نبود صلاح
گفت اين بار، اركنم اين مشغله
كاردها بر من زنيد آن دم، هله
حق منزه از تن و من با تنم
چون چنين گويم، ببايد كشتنم...
چون هماي بيخودي پرواز كرد
آن سخن را بايزيد آغاز كرد
عقل را سيل تحير در ربود
زان قويتر گفت كاول گفته بود
نيست اندر جبهام الا خدا
چند جويي بر زمين و بر سما
آن مريدان، جمله ديوانه شدند
كاردها در جسم پاكش ميزدند...
(مثنوي، دفتر چهارم ص)
بايزيد را از لوح محفوظ پرسيدند، گفت: 2!
اين شطحيات كه همراه با بروز نوعي كرامت است در تصوف خراسان از هر جايي فراوانتر ديده ميشود. در شعر عرفاني مولوي اين روح حماسي شكلي الهي به خودش ميگيرد اما تصويرها همچنان حماسي است. مثلاً در اين شعر، مولوي با معشوق معنوي خود حرف ميزند اما حتي در مقابل او هم لحن حماسي خود را از دست نميدهد:
اگر در نگشايي، ز ره بام درآيم
كه زهي جان لطيفي كه تماشاي تو دارد
با اين بيتها كه لحن قلندرانه و حماسي آنها روح انساني را به حركت واميدارد:
رقس و جولان بر سر ميدان كنند
رقص اندر خون خود مردان كنند
*
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشكنم
*
چون كه من از دست شدم در ره من شيشه منه
ور بنهي پا بنهم، هر چه بيابم شكنم
يا غزل فوقالعادهاي كه با اين بيت شروع ميشود:
چه دانستم كه اين سوا مرا زين سان كند مجنون
دلم را دوزخي سازد، دو چشمم را كند جيحون
گرچه بعدها شعر قلندرانه در شعر عارفانه بسيار رايج شد اما بنيانگذار آن سنايي و تكامل بخش آن عطار و مولوي، همه از خراسان بودند.
در حماسه واقعي، فردوسي قهرمان بيرقيب همه اعصار و قرون در اين روش است. در شعر مذهبي و عقيدتي ناصر خسرو چنين جايگاهي دارد. اگر يك شير نر روزي شعري ميگفت با چنين بياني بود:
نايد هرگز از اين يله گو باره
جز رنج و درد عاقل بيچاره
از سنگ خاره هيچ نشد حاصل
بي عقل مرد، سنگ بود خاره
تا پر خمار بود سرم يكسر
مشفق بدند بر من و غمخواره
واكنون كه هوشيار شدم گشتند
مانند مار و عقرب جراره...
حتي در عيش و طرب نيز چنين تصويرهاي حماسي كه در آن شاعر از ساقي ميخواهد مجلسي تدارك ببيند كه يك سرش بلخ و يكسرش ارمنستان باشد، تنها در شعر منوچهري ديده ميشود كه متعلق به خراسان بزرگ است:
برخيز هان اي جاريه، مي در فكن در باطيه
آراسته كن مجلسي، از بلخ تا ارمينيه
در يورشهاي مغول و تاتار اين تندروي و احتياط و دور انديشي را در شرق و جنوب ايران به گونهاي عيني ديديم كه خراسان با مقاومتهاي حماسي مردمش يكپارچه ويران شد حتي برخي شهرها مثل نيشابور چند بار به آتش كشيده شد كه نشان از تكرار مقاومتهاي مردمي است؛ اما جنوب ايران با برخورد احتياط گونه جنوبيها از اين توفان زندگي برباد ده، نسبتاً در امان ماند.اين دورنمايي بود از تفكر حماسي در خراسانيان كه تقريباً هيچكدام در ديگر نقاط ايران رقيب ندارند.چنان كه گفته شد فردوسي در حماسه واقعي نه تنها در شعر فارسي نظير ندارد بلكه به گفته همه صاحبنظران خاور و باختر، شاهنامه او يكي از چند اثر برتر حماسي در جهان است. شاهنامه بدان جهت حماسي نيست كه داستان قهرمانان است، بلكه بدان علت حماسي است كه هم سرايندهاش روح حماسي دارد و هم اين روح در كلمات و جملات و مفاهيم آن موج ميزند.شرط اول حماسه سرايي آن است كه خود حماسه سراشخصيت حماسي داشته باشد. اين عبارت حماسي امام حسين(ع) مبين مدعاي ماست؛ آنجا كه در مقابل پيشنهاد يزيد فرمود:
3مخصوصاً در جمله پاياني امام به نكته ظريفي اشاره دارند و آن اينكه ما ذاتاً نميتوانيم خواري را تحمل كنيم. دست خود ما نيست، ما اصلاً چنين پرورده شدهايم.
الف - روح حماسي فردوسي
فردوسي بهطور ذاتي و جبلي حماسي است. حتي وقتي از ضعف ميگويد نمينالد، بلكه ميغرد. مثل شيري زخمي كه در محاصره كفتارهاي مصايب قرار گرفته باشد.
الا اي برآرنده چرخ بلند
چه داري به پيري مرا مستمند
چو بودم جوان، برترم داشتي
به پيري چرا خوار بگذاشتي
انگار به جاي نيايش و خواستن اعتراض ميكند و در بيت زير:
دو چشم و دو گوش من آهو گرفت
تهيدستي و سال نيرو گرفت
به گفته آقاي گرمارودي،فردوسي در اينجا نميگويد كه من ضعيف شدم، ميگويد سال نيرومند شده؛ چون در لحن حماسي او جايي براي بيان ضعف نيست.يكي از جاهايي كه بيان حماسي فردوسي خيلي اوج ميگيرد زماني است كه كاوه وارد قصر ضحاك ميشود. وقتي ضحاك از كاوه ميپرسد چه كسي به تو ستم كرده، كاوه بيهيچ ملاحظهاي ضحاك را عامل ستم ميداند:
بدو گفت مهتر به روي دژم
كه بر گوي تا از كه ديدي ستم
خروشيد و زد دست بر سر ز شاه
كه شاها منم كاوهي دادخواه
و زماني كه ضحاك فرزندش را به او ميبخشد و از او ميخواهد استشهادنامهاي را كه به عدالت او گواهي ميداد امضا كند:
چو بر خواند كاوه همه محضرش
سبك سوي پيران آن كشورش
خروشيد، كاي پايمردان ديو
بريده دل از ترس كيهان خديو
همه سوي دوزخ نهاديد روي
سپرديد دلها به گفتار اوي
نباشم بدين محضر اندر گوا
نه هرگز برانديشم از پادشا
خروشيد و برجست لرزان ز جاي
بدريد و بسپرد محضر به پاي
فردوسي در عصري زندگي ميكند و نفس ميكشد كه پادشاه متعصبي مثل محمود حكومت ميكند. كسي كه به صراحت ميگويد من 4 در چنين روزگاري دم از تشيع زدن، آن هم با چنين شوري، امضا حكم مرگ خويشتن است.
مرا غمز كردند كان پر سخن
به مهر نبي و علي شد كهن
من از مهر اين هر دو شه نگذرم
اگر تيغ شه بگذرد بر سرم
براي ايرانياني كه عصر حماسي سامانيان را تجربه كرده و خاطره دوازده سده سيادت در جهان در عصر هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان و مهمتر از آن خاطره شكوهمند اعصار اساطيري شاهنامهها با داشتن دورههايي طلايي مثل دورهي پيشداديان و كيانيان و قهرمانيهاي خاندان رستم، در ذهنشان تازه و زنده است، پذيرش حكومت بيگانه غزنوي كه در شاهنامه به اشتباه توراني تصور شده، كار سادهاي نيست. به همين خاطر محمود به تقليد از سامانيان و جا كردن در دل ايرانيان، با جمعآوري شاعران پارسيگوي در بارش، ناخواسته به رشد زبان و ادب فارسي كمك ميكند.
در عصري كه امثال بيهقي ناخواسته تلاش دارند ايرانيان را در مقابل اقوام غير ايراني ضعيف نشان دهند و آنها را به شجاعت و دلاوري، برتر از ايرانيان نشان دهند و شاعران درباري چون عنصري و فرخي ميخواهند محمود را نمادي از حماسه نشان دهند، فردوسي، يك تنه، برخلاف جريان رود شنا ميكند و طلسمات خيالي و دروغينشان را باطل ميكند.
فردوسي تلاش ميكند به تنهايي جرياني برخلاف جريان قدرتمند درباري از قبيل بيهقي و عنصري و فرخي و ديگران ايجاد كند. اصولاً تعريفهايي كه بيهقي با همه صداقتش از محمود و مسعود ميكند، از فردوسي برنميآيد.
* پي نوشت:
1- فصلنامه هستي، دوره دوم، سال دوم، شماره3، از عرفان بايزيد تا فرماليسم روسي، محمدرضا شفيعي كدكني.
2- دفتر روشنايي، ترجمه دكتر محمدرضا شفيعي كدكني، ص97
3- فريادهاي مطهري برتحريفات عاشورا
4- تاريخ بيهقي
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1020]