تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834974504
عشق خوش سودا
واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: عشق خوش سودا
يدالله قائمپناه
قرنهاست كه مثنوى معنوى اثر بىبديل مولانا جلالالدين محمد مولوى خانه به خانه و نسل به نسل در ميان علاقهمندان و مولوىپژوهان از توجه خاصى برخوردار است. چنانكه فحول علما عرصه ادبيات فارسى در ا كثر نقاط جهان به شرح و تفسير ابيات آن پرداختهاند.
اما بىشك در ميان شارحان عدهاى به علت تقدم و برخوردارى از توان علمى بيشتر حكم كاروانسالار را بر عهده گرفته و خيل عظيمى را در پى خويش به حركت واداشتهاند و با خود همعقيده و همفكر كردهاند. به همين سبب تفاسير بعضى از ابيات در آثار شارحان مختلف به يك سبك و سياق و به يك معنى شرح گرديده است بىآنكه دقت نظر بيشترى در ارتباط با آن ابيات معمول گردد. يكى از ابيات موردنظر بيت:
عاشقى گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان شه (سر) رهبر است
هست كه اديب بزرگ عرصه ادبيات فارسى مرحوم فروزانفر در كتاب خود “شرح مثنوى شريف” ذيل آن مىنويسند: “عشق خواه حقيقى و يا مجازى سبب تبديل اخلاق است، ما مىبينيم كه شخصى پيش از آنكه عاشق شود ممسك و مالدوست و يا بددل و ترسو است و همين كه عشق بر وجودش استيلا يافت سركيسههاى بسته و مهرزده را باز مىكند و همه را در راه معشوق در مىبازد و يا به استقبال خطر مىرود و خويش را در بلاهاى صعب مىافكند و از هيچ چيز نمىهراسد، از همين نمونه ساير اخلاق و اوصاف را مىتوان قياس گرفت. حكايتها كه از صبر و تحمل و فداكارى و جانبازى عشاق گفتهاند بسيار است و ما مىتوانيم نظاير آنها را در زندگى خود نيز بيابيم. پس تاثير عشق را در تبديل اوصاف انكار نمىتواند كرد و آنچه گفتيم در عشق صورت بود كه آن را عشق مجازى مىنامند و اين تاثير در عشق حقيقت و شخصيتهاى معنوى هم قابل انكار نيست زيرا قوت ايمان خود نوعى از عشق است از آن جهت كه عشق رابطه عاشق را با چيزهاى ديگر قطع مىكند چنانكه خوشى و زيبايى و هر صفت كمالى بلكه سعادت ابدى را بسته به وجود معشوق مىشمارد و تا كسى معشوق را مظهر مراد و آرزوهاى خود نبيند هنوز مردى هوسباز است و عاشق نيست، ايمان قوى نيز همين اثر را دارد از آن جهت كه مومن پاك اعتقاد هميشه حق را در جانب كسى مىداند كه بدو ايمان آورده است و او را سرمايه نيكبختى و دستگير خويش در دو جهان مىانگارد و بدينسبب جان و مال و زن و فرزند را در راه او فدا مىكند، جانبازىها و فداكارىهاى مسيحيان و مسلمانان در آغاز كار خود شاهد قوى است براى تاثير عشق نسبت به مردان كامل و شخصيتهاى معنوى و به حسب مثال از خودگذشتگى مولاى متقيان علي(ع) در راه اسلام چه دليلى جز عشق محمدى تواند داشت و آن خفتن وى به جاى حضرت رسول(ص) در شب اول هجرت و جان خود را در خطر انداختن جز عشق لاابالى و بىپروا از كجا سرچشمه مىگرفت. اكنون هم نمونههاى بسيارى از [اين] گونه جانبازى در مذاهب و مسلك سياسى مىتوانيم ببينيم.
و اگر عشق آب و گلى سبب تحول انسان گردد با وجود آنكه حسنش ناپايدار و در معرض زوال است پس در نگر كه عشق معانى و صور غيبى و خداى لم يزل ولايزال با جان صاحبدلان چه كرده است و چه مىكند و همينگونه عشق دلباختگى است كه مولانا آن را طبيب علتها و كيمياى تبديل اخلاق مىداند و خود از آن به تمام و كمال بهرهور بوده است. هرچند كه همين عشق مجازى نيز به نظر او باعث تهذيب اخلاق و تصفيه نفس است.
عاشقى گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است(1)
با دقت در نوشته فروزانفر معلوم مىشود كه آن مرحوم بيش از آنكه به شرح و تبيين بيت مثنوى بپردازد به بيان اوصاف و توانايىهاى عشق پرداخته است. چه اينكه عشق مجازى يا حقيقى قابليت و توانايى تحول انسان را دارد يا نه موضوع بيت مذكور نيست. در اين ميان تنها چيزى كه مىتواند به موضوع بيت ربط داشته باشد آن هم نه مستقيم بلكه بهطور غيرمستقيم همانا مجازى و حقيقى بودن عشق است كه در شرح فوق بدان اشاره شده است.
سخن شاگردان و پيروان استاد فروزانفر
چنانكه پيشتر نيز اشاره شد در عرصه شرح مثنوى افرادى كه تقدم زمانى و توان علمى وافرى داشتهاند سايه بر گفتار شاگردان و پيروان خويش انداخته و آنها را به همان طريقى كه خود رفتهاند خواسته و ناخواسته هدايت كردهاند چه اينكه پيروان و شاگردان به دنبال سايه، طى طريق كردهاند بىآنكه فكر كنند شايد صاحب سايه راه را به خطا رفته است يا حداقل ممكن است راهى بهتر از راه او يافت تا زودتر و راحتتر به مقصد و مقصود رسيد. يقينا از جمله اين كسان زندهياد فروزانفر بوده كه شاگردان و پيروانش راهى را كه او رفته است رفته و مىروند. چه كسانى كه صرفا به شرح مثنوى و معنوى پرداختهاند و چه كسانى كه در بين مطالب خود به فراخور توان و تناسب كلامش به شرح ابياتى از مولوى پرداختهاند مانند: كريم زماني، عبدالكريم سروش، على اصغر حلبى و...
اين شارحان در شرح بيت مورد بحث تقريبا نظر واحدى ارائه دادهاند كه تحت تاثير بيان استاد فروزانفر مطرح گرديده است. براى نمونه نوشته محمد استعلامى عينا نقل مىشود تا مطلب براى خوانندگان واضح و روشن شود.
“عشق چه مجازى و اينجهانى و چه حقيقى و آن جهانى و الهى باشد در هر حال انسان را از خود و خودپرستى دور مىكند و گامى است در راه معرفت. استاد فروزانفر مىگويد كه عشق همه آرزوها را به يك آرزو تبديل مىكند و دويى و شرك را از ميان مىبرد. معنى ديگرى كه براى “اين سر” و “آن سر” به نظر استاد رسيده اين است كه عاشقى اگر از طلب عاشق باشد (اين سر) يا از جذبه و كشش معشوق (آن سر)در هر صورت موجب كوشش براى وصال است و “بدان سر رهبر است”(2)
در نوشتار فوق نويسنده “اين سر” و “آن سر” را جانشين عشق مجازى و حقيقى دانسته و در ضمن عشق مجازى را اين جهانى وغيرالهى و عشق حقيقى را آن جهانى و الهى فرض كرده است. گويى كه كسى در اين جهان نمىتواند از عشق الهى برخوردار شود. اين بدان علت است كه مفهوم “اين جهان” و “آن جهان” در اين نوشته نامعلوم و گنگ است.
حال اينكه مولوى براى عشق دو ساحت مجازى و حقيقى قائل است، حرفى نيست چه اينكه مولوى صريحا مىگويد:
عشق زاوصاف خداى بىنياز
عاشقى بر غير او باشد مجاز(3)
اما سخن بر سر اين است كه آيا در بيت:
عاشقى گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
نظر مولانا بر آن است كه عشق مجازى يا حقيقى باشد فرقى نمىكند؟ چون عاشق را عاقبت به مقصد و مقصود و معشوق مىرسانند؟
سخن استاد فروزانفر و پيروانش بر اين پايه استوار است يعنى پاسخ آنها به پرسش فوق مثبت است. لكن از نظر نگارنده اين سخن نمىتواند سخن صائبى باشد. به علت اينكه اولا مولوى عشقهاى مجازى را عشقهايى از پى رنگ و عاقبتشان را ننگ مىداند.
عشقهايى كز پى رنگى بود
عشق نبودعاقبت ننگى بود(4)
ثانيا او عارف است و عارف به يك معشوق حقيقى قائل است كه آن ذات حضرت حق است و به همين دليل عشق بر غير معشوق را “هرزه سودايي” مىخواند.
غيرمعشوق ار تماشايى بود
عشق نبودهرزه سودايى بود(5)
ثالثا عرصه بيرونيان (اهل حقه و دروغگويان و مدعيان غيرواقعي) است در حالى كه عشق حقيقى از اول خود را خونريز و خونخوار مىنماياند تا عاشقان مجازى و بيرونى را از خويش براند و گريزان سازد.
عشق از اول چرا خونى بود
تا گريزد هر كه بيرونى بود(6)
رابعا عشق مجازى عشق بر مرده است و عشق بر مرده برخلاف عشق حقيقى پايدار نيست. بنابراين بايد بر زنده عشق ورزيد تا از عشقى پايدار برخوردار شد.
عشق بر مرده نباشد پايدار
عشق را برحى جانافزاى دار(7)
اما عشق حقيقى از نظر مولانا قابل شرح و بيان نيست و در گفت و شنيد نمىگنجد. عشق حقيقى آتشى است كه جز معشوق همه را مى سوزاند و از بين مىبرد. عشق حقيقي، عشق خوش سودا و دواى نخوت و ناموس است . وصف ايزد است و وافى و بر دوام مىتوان از آن سخن گفت.
هركه را جامه زعشقى چاك شد
او زحرص و عيب كلى پاك شد
شادباش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبيب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالينوس ما
جسم خاك از عشق برافلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسى صاعقا
عشق و جان هر دو نهانند و ستير
گر عروسش خواندهام عيبى مگير(8)
عشق چون كشتى بود بهر خواص
كم بود آفت، بود اغلب خلاص(9)
عشق آن شعله است كاو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقي، جمله سوخت
ماند الا الله باقى جمله رفت
شاد باش اى عشق شركت سوز زفت
تو به يك خوارى گريزانى زعشق
تو به جز نامى چه مىدانى زعشق؟
عشق را صدناز و استكبار هست
عشق با صد ناز مىآيد به دست
عشق وافى است، وافى مىخرد
در حريف بىوفا مى ننگرد
عشق وصف ايزد است اما كه خوف
وصف بنده مبتلاى فرج و جوف
پس محبت وصف حق دان عشق نيز
خوف نبود وصف يزدان اى عزيز
شرح عشق ار من بگويم بر دوام
صد قيامت بگذرد و آن ناتمام
زانكه تاريخ قيامت را حد است
حد كجا آنجا كه وصف ايزد است
عشق را پانصد پر است و هر پري
از فراز عرش تا تحت الثري
عشق بحرى آسمان بر وى كفي
چون زليخا در هواى يوسفي
دور گردونها زموج عشق دان
گر نبودى عشق بفسردى جهان
در نگنجد عشق در گفت و شنيد
عشق دريايى است قعرش، ناپديد
عشق جوشد بحر را مانند ديگ
عشق سايد كوه را مانند ريگ
عشق بشكافد فلك را صد شكاف
عشق لرزاند زمين را از گزاف(10)
يار كرد او عشق درد انديش را
كلب ليسد خويش ريش خويش را
عشق را در پيچش خود يار نيست
محرمش در ده يكى ديار نيست
عشق ارزد صد چو خرقه كالبد
كه حياتى دارد و حس و خرد(11)
البته ناگفته نماند كه در ميان عارفان كسانى همچون ابن عربى يافت مىشود كه بر سبيل مجاز عشق ورزيدهاند ولكن درشرح و تفسير، آن را بر سبيل حقيقت خواندهاند، بدان سبب كه آنها براى غيرخدا حقيقتى را قائل نبودهاند براى نمونه ترجمان الاشواق بر اين پايه استوار است. اما با تمام اين اوصاف و اقوال نمىتوان مدعى شد كه مقصود مولوى از “اين سر” و “آن سر” در بيت
عاشقى گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
عشق مجازى و حقيقى است.
چه اينكه در بيت مذكور سخن از عاشقى است نه از عشق،اگر منظور مولوى عشق مىبود به راحتى مىتوانست بگويد:
عشق ما گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است
يا مثلا بگويد:
عشق اگر از اين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
بنابراين در شرح اين بيت مولانا، بايد روى شيوههاى عاشقى فكر كرد نه انواع و اقسام عشق.
مجذوب سالك و سالك مجذوب
در شيوه عاشقى بين عارفان دو منهج مشهور و متداول است كه از آن دو اصطلاحا به “مجذوب سالك” و “سالك مجذوب” تعبير مىشود.
در شرح و توضيح اين اصطلاح “صدرالدين قونوي” مىگويد: “هر موجودى از موجودات را نسبت به حق سبحانه دو جهت است. يكى جهت معيت وى با حق سبحانه [و تعالي] و احاطه و سريان وى سبحانه در وى بالذات، بىتوسط امرى ديگر و اين جهت را طريق وجه خاص گويند و فيضى كه از اين طريق مىرسد بىواسطه است و توجه بنده را به اين جهت، توجه به وجه خاص گويند و استيلاى اين جهت را بر بنده و استهلاك و اضمحلال بنده را در اين جهت “جذبه” گويند و جهت ديگر سلسله ترتيب است كه فيضى كه به وى مىرسد به وساطت امورى بود كه در معيت وى با وجود حق تعالى مدخلى داشته باشند و فيضى كه به وى مىرسد بر مراتب آنها مرور كند و هماهنگ با احكام آنها متنازلا به وى برسد و چون بنده بر همين طريق متصاعدا به حق تعالى باز گردد، به آنكه احكام يك يك مرتبه را باز مىگذارد به مرتبه فوق آن ترقى مىكند تا به آن اسمى كه مبدا تعين وى است، برسد و در آن مستهلك و مضمحل گردد و آن نسبت به وى تجلى ذاتى وى باشد. اين طريقه را “سلسله ترتيب” گويند و روش بنده را به اين طريق مرتبه بعد مرتبه سلوك گويند و واصل به اين طريق اگرچه از واصل به طريق اول كمتر باشد، احاطهاى هست به احوال مراتب كه واصل به طريق اول را نيست.
واصل به طريق اول را چون بازگردانند و بر طريق سلسله ترتيب باز به مطلوب رسانند وى را “مجذوب سالك” خوانند و سالك بر طريق ثانى را چون سلوك وى منتهى به وجه خاص و استهلاك در آن گردد “سالك مجذوب” گويند. (فكوك، صدرالدين قونوي، ص 54 مقدمه)
پس اگرچه در عرفان و تصوف بر رياضت و مجاهده تاكيد شده است اما كوشش انسان بدون جذبه و كشش الهى فايده و نتيجهاى ندارد. اما از طرفي، اگر جذبهاى حاصل آيد بسا كه نيازى به كوشش نباشد و بر اين اساس است كه عرفا به دو دسته تقسيم مىشوند: سالكان و مجذوبان، به تعبير ديگر: محبان و محبوبان.
طريق سالك را “ترقي” مىنامند، چون سير از پايين به بالا صورت مىپذيرد، اما طريق مجذوبان را “تدلي” گويند زيرا در اينجا تقرب بدون طى مراتب و درجات حاصل مىشود.
در حقيقت سالك، به دلالت آثار و اسما و صفات به ذات حق معرفت مىيابد، در صورتى كه مجذوب با عنايت و جذبه حق از ذات به صفات و اسما و آثار پى مىبرد. به بيان ديگر “سالك مجذوب” با رياضت و مجاهده، پس از طى مراحل و مراتب به حق مىرسد اما مجذوب سالك به عنايت الهى در اول قدم به حق مىرسد بىزحمت مجاهدت و رياضت.”(12)
اگر اين نوشته را با دقت بخوانيم نتيجه مىگيريم كه در آن به بيان دو شيوه سلوك عاشقانه پرداخته شده است. يكى “اين سري” يعنى “سالك مجذوب” و ديگرى “آن سري”يعنى “مجذوب سالك” است كه در نهايت هر دو به او يعنى به وصال معشوق (به تعبير عام و عرفى وصال)مىرسند.
حال با توجه به مطالبى كه از نظر گذشت و با توجه به نظر و عقيده مولوى نسبت به عشق مجازى و حقيقى مىتوان به ضرس قاطع گفت مقصود مولانا از:
عاشقى گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
عشق مجازى و حقيقى نيست بلكه دو شيوه سلوك است كه توضيح آن گذشت. يعنى “مجذوب سالك” و “سالك مجذوب” است. مولوى مىگويد: عاشق چه مجذوب سالك باشد و چه سالك مجذوب در هر دو حال به يك مقصد و مقصود كه همان وصال معشوق است مىرسد. اين برداشت مطابق با قسمت دوم كلام منقول در كتاب محمد استعلامى است كه گفت: معنى ديگرى كه براى “اين سر” و “آن سر” به نظر استاد (فروزانفر)رسيده اين است كه عاشقى اگر از طلب عاشق باشد “اين سر” يا از جذبه و كشش معشوق “آن سر” در هر صورت موجب كوشش براى وصال است و “بدان سر رهبر است”
البته نگارنده اين سطور بيان مذكور را با اين صراحت و روشنى در كلام مرحوم فروزانفر مخصوصا در شرح بيت مورد بحث نيافتم اما در هر حال اين نظر و عقيده به مراتب نسبت به نظر قبلى (عشق مجازى وحقيقي) مقرون به صحت و صائب است. فتامل
ارجاعات:
-1 شرح مثنوى شريف دفتر اول، ص 29-30
-2 مثنوى استعلامي، ج1، ص 24
-3 دفتر ششم
-4 دفتر اول
-5 دفتر پنجم
-6 دفتر سوم
-7 دفتر پنجم
-8 ابيات دفتر اول
-9 دفتر چهارم
-10 ابيات دفتر پنجم
-11 ابيات دفتر ششم
-12 شرح نقش الفصوص ص 106-107
منابع:
-1 شرح مثنوى شريف، فروزانفر بديع الزمان، انتشارات علمى و فرهنگى چاپ هشتم، 1375
-2 مثنوي، استعلامي، محمد، انتشارات زوار چاپ سوم، 1371
-3 مثنوى معنوي، مولوي، جلالالدين محمد، نشر محمد(ص)، چاپ سوم، ص 1384
-4 شرح نفش الفصوص، محىالدين ابن عربي، مظاهري، عبدالرضا، انتشارات خورشيد باران، چاپ اول، 1385
چهارشنبه 12 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[مشاهده در: www.resalat-news.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]
-
گوناگون
پربازدیدترینها