تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835236817




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهي به چگونگي ادامه حيات آواز سنتي در عصر ديجيتال كليك راست و چپ روي آواز


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نگاهي به چگونگي ادامه حيات آواز سنتي در عصر ديجيتال كليك راست و چپ روي آواز
علي شيرازي خسته و كوفته از يك روز كاري به خانه برگشته، آن هم روز كاري درازي كه تا پاسي از شب به طول انجاميده است. به خانه اش چندان هم نمي توان خانه گفت؛ آپارتماني بسيار كوچك كه فقط مي توان شب را در آن به صبح رساند. مدت هاست كه تمرين و اجراي آواز براي اين عاشق قديمي به حسرتي عميق بدل شده است. به غير از اعضاي خانواده كه حوصله و ظرفيت تحمل تمرين هايش را - در اين فضاي محدود - ندارند، وي بايد مراعات ساكنان مجتمع را نيز بكند چون حتي مي توان صداهاي آرام و پچپچه هاي ديگر همسايه ها را از پشت ديوارهاي نازك آپارتمان شنيد، چه رسد به صداي آواز او. به جز اينها تمام روز را آنقدر به اين در و آن در زده كه ديگر ناي آواز خواندن برايش نمانده است. گاهي هم اگر بتواند در يك روز تعطيل خانواده را دور بزند و به كوه برود، به علت دور بودن از فضاي آواز، خيلي دير به مرز آمادگي اوليه براي تمرين مي رسد. در خاتمه مجبور است به هفته هاي بعد، دل خوش كند؛ يعني آينده يي كه نامشخص است و بدين گونه همه چيز از دست مي رود. تازه وضعيت آن عده از دوستانش كه در خانه هايي با فضاي بزرگ تر زندگي مي كنند نيز از او چندان بهتر نيست زيرا اين نوع آواز شرايط و فضاي ويژه خودش را مي طلبد و بعيد است در آپارتمان، خواننده ايراني كامل و ششدانگي پرورش بيابد. آخر مگر پرنده در قفس مي تواند بپرد؟ وقتي پريدن ساده به رويا مي ماند و پرواز را فقط بايد به خاطره ها سپرد، ديگر از پرنده يي كه خود مردني است چه برمي آيد؟غربت آوازآواز ايراني يكي از مهم ترين و باارزش ترين مواريث هنري، فرهنگي، تاريخي و ملي ماست. با دقت در هر يك از مولفه هاي ريز و درشت اين هنر، مي توان نشانه ها و ويژگي هاي فراواني از گذشته هاي دور و نزديك مردمان اين مرز و بوم را در آن رديابي كرد. شعرها، ملودي ها، تحريرها، لحن ها، مويه ها، شكوه ها و - در تقديري محتوم- سهم كمتري از شادي هاي قوم آريايي، با اين آواز عجين شده است. براي هر يك از مولفه ها و اجزاي تشكيل دهنده آواز ايراني- مثل هر پديده و هنر ديگري- مي توان تاريخچه و اصلاً فلسفه يي دور و دراز را از پي هم رديف كرد. با ريشه يابي هاي احتمالي و نزديك به واقعيت مي توان پرده از بسياري رازهاي سربه مهر برداشت. اصلاً چرا راه دور برويم؟ تا زماني كه حتي يك نفر به زبان پارسي سخن مي گويد، لحن و شيوه بيان كلمات و واژه ها در زبان او تقارب و تقارن زيادي با آوازهاي سرزمين مادري اش خواهد داشت. آن هم سرزميني كه از نظر فراواني ملودي ها و گستره نغمه ها در دنيا حرف اول را مي زند. امروز اما اين آواز در زادگاه و مهد خودش غريب افتاده است. گويي همه عوامل دست به دست هم داده اند تا بسياري از ميانسالان و بيشينه جوانان و كوچك ترها از اين آواز، گريزان و حتي با آن بيگانه باشند. وقتي يك نوجوان به فرد آوازخواني كه در حال تحرير دادن است هاج و واج مي نگرد، آدم پيش خودش فكر مي كند كه آن آوازخوان يكي از اصحاب كهف است و دست كم 300 سال از دنياي خاكي به دور بوده است. در اينجا حق داريم از خود بپرسيم كه آيا ما به خواب فرورفته ايم يا آواز و به تبع آن گنجينه فرهنگ ديرينه مان دستخوش تطاول شده است؟ «امشب صداي تيشه از بيستون نيامد/ شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد».عصر مجازهاما در عصر مجازها به سر مي بريم. انگار با زدن نعل وارونه، هر چه به سمت يكديگر حركت مي كنيم از هم بيشتر دور مي افتيم. بدتر از آن اينكه اين دور افتادن از يكديگر، نشانه ازخودبيگانگي بيش از پيش ماست. موجودي بيگانه با خويش كه تكنولوژي هر روز بدتر از ديروز ويژگي هاي انساني اش را از او مي زدايد. (هنوز كمي زود است كه يادمان برود گذشته يي نه چندان دور را كه خانه هايمان حصار نداشت و چه راحت همديگر را مي پذيرفتيم و به هم نزديك بوديم. امروز اما با ديدن نام كسان و آشنايان مان بر صفحه گوشي موبايل، آنها و در واقع خودمان را Reject مي كنيم،) به راستي در فرآيند ازاله انسانيت از آدمي، آيا جايي هم براي آوازهاي عاشقانه باقي مي ماند؟ آيا عشق معتادانه به تكنولوژي جايي براي عشق هاي اصيل انساني خواهد گذاشت؟ مگر آواز به منزله خواندن- سخن گفتن با معشوق- نيست؟ وقتي انسان به جاي ديدار با يار و مغازله با او، از طريق چت هاي صوتي، نوشتاري و تصويري يا ارسالSMS به مغازله هاي مجازي بسنده مي كند اصلاً آيا غزل مدرن مجازي، قابليت به آواز درآمدن را دارد؟ اين آثار جديد موسيقايي هچل هف كه زير آوار ملغمه يي از انواع و اقسام صداهاي عجيب و غريب، يك صداي اگزوزمانند با منشاء انساني(؟،) نيز در ميان آنها شنيده مي شود اصولاً آيا شايسته اطلاق لفظ «اثر موسيقي» هستند؟ آيا واقعيت، توان تغيير حقيقت را دارد و مهم تر اينكه، آيا حقيقت تغييرپذير مي تواند بود؟ اين مجازهاي دنياي جديد ما را تا حضيض كدام اوج خواهند برد؟ هيچ جا... قصيده هاي مجازي را هيچ صلتي نيست كه غزلش بنامند؛ چه رسد به خواندن اين غزليات هجوآميز كه آواز مثلاً بايد حاصل و ثمره آهنگين آنها باشد. حقيقت ديجيتالاز زماني كه هستي ديجيتال آدمي بر پايه صفر و يك بنا شد، حقيقت (دست كم حقيقت ذهني ) او نيز رنگ ديجيتال به خود گرفت. آواز حديث ابتذال ناپذير عاشقي است و با هيچ ترفندي به مصادره حسابگري درنخواهد آمد. حسابگري عاشقانه را شايد بتوان توجيه كرد، اما عاشقي حسابگرانه را هرگز. شايد به همين علت است كه به هيچ وجه نبايد در آپارتمان تمرين آواز كرد. حتي فكر آن را نيز بايد از سر بيرون كرد. آپارتمان بيشتر به كار بيتوته كامپيوترها وUserها مي آيد. آواز را پهنه يي فراخ لازم است. جهان بر آدمي چه تنگ تر مي شود؛ هر روز، بيچاره وقتي با فشردن تكمه يي با آن سر دنيا Conect مي شود، مي پندارد كه همه مرزها برداشته شده اند؛ غافل از آنكه او سال هاست در خويشتن غرق و به اتفاق ديگران به نوعي عزلت جمعي دچار شده. اين غريق اسير مچاله شده در دام تكنولوژي، امروز نه تنها فرسنگ ها از خود دور افتاده كه كمتر راه نجاتي براي او متصور است. او بايد معنا را نيز معناي تازه يي جست وجو كند... يادش به خير، زماني بعضي ها مي پرسيدند آيا روبات هاي رو به تكامل، روزي به مرحله يي مي رسند كه بتوانند عاشق هم بشوند. اين افراد امروز مي توانند پاسخ دست كم بخشي از سوال شان را بگيرند زيرا انسان به درجه يي از روبات بودن تنزل پيدا كرده است كه مي توان تصور كرد اگر روبات ها عاشق مي شدند، حال و روز عاشقي شان به عشق هاي انسان امروزي مي مانست. اين را مي توان از آوازهاي آدمك هاي زنده ديجيتال در اين روزها به آساني دريافت. شهود ديجيتالوقتي به نخستين آوازهاي ضبط شده در حدود يك قرن پيش به اين طرف گوش مي دهيم از آن همه تنوع و گونه گوني در صداهاي خوانندگان قديم حيرت مي كنيم؛ رنگ آميزي هاي مختلف صداها، فضاهاي بي بديل آوازها، انواع و اقسام حس و حال خوانندگان با دلنشيني هرچه تمام تر و مهم تر از همه سادگي كه در عين توانمندي و تسلط بر تكنيك، از صداها به گوش مي رسد. هر علاقه مندي پيش خود درمي ماند كه اين همه خواننده و در يك كلام هنرمند واقعي و صاحب سبك، چگونه در يك زمان، در اين ديار در كنار هم مي زيسته اند؟ در سال ها و دهه هاي بعدي نيز وضعيت كم و بيش به همين گونه بوده، برنامه راديويي گل ها تا سال 1357 نقش معرف و دربردارنده صداهايي جاندار و محكم را به خوبي ايفا كرده است. تازه اين تعداد صدا، فقط آنهايي بوده اند كه به زينت ضبط و پخش براي عامه آراسته شده اند. تنها خدا مي داند كه چه تعداد صاحبان حنجره هاي گمنام- اما قابل- در عين گمنامي و عزلت، روي در نقاب كشيده و خلقي را از شنيدن آوازهاي خود محروم كرده اند. به راستي راز خلاقيت و نزديك شدن قدما به حقيقت هنر - در اينجا آواز - چه بوده است؟ راستش به زعم خودم فكر مي كنم ارتباطات محدود و كندي سرعت و محدود شدن بعضي از حوزه ها - مثل آواز - به يكي دو شهر اين طرف و آن طرف تر در قديم چندان بد هم جواب نمي داده است. آخر مگر چند نفر براي آموختن علم در قديم تا مرز چين و ماچين شال و كلاه مي كرده اند؟ اين بوده است كه همان معدود آدم هاي عاشق، علاقه مند و پيگير، مي كوشيده اند از حداكثر توان شخصي و محلي خود بهره ببرند. به اين ترتيب آنها شهودشان را به خوبي به كار مي انداخته و گوهر خود را هويدا مي كرده اند. گاه دو يا چند هنرمند بزرگ در چند ده يا صد كيلومتري همديگر مي زيسته اند اما روح شان هم از وجود يكديگر بي خبر بوده است. اين اتفاقات، ناخودآگاه مدام تكرار مي شده و به طور مرتب هنرمنداني باروح و باطراوت به عرصه مي آمده اند. درست است كه دست كم در عرصه موسيقي تا قبل از اختراع ضبط، هيچ اثر و نشاني از اين هنرمندان باقي نمانده است اما آنها همگي در عرض يكديگر قرار مي گرفته و هيچ يك تكرار ديگري نبوده اند. شايد تنها به لحاظ تاريخي و تكاملي از هم تاثير مي پذيرفته اند. برعكس، امروز دنياي مدرن مهياترين بستر براي هرز پريدن و هدر رفتن استعدادهاي هنري است. اگر در قديم «عشق آمدني بود نه آموختني»، امروز همه چيز در گرو انتخاب و در واقع Select است؛ غافل از آنكه برخلاف واقعيت عيني، اين شهود انساني است كه قرباني Selectهايش مي شود. وقتي فرصت عاشقي راستين به طور تمام و كمال از انسان دريغ مي شود، او كمترين مجال را براي تجربت اندوزي مي يابد. در اين شرايط فرد اگر عاشق واقعي هم باشد فقط از روي ريل هاي تعبيه شده و امتحان پس داده «طي طريق» مي كند. كار به جايي رسيده است كه برخلاف سعدي، حافظ، مولانا و عطار كه عشق را به گونه يي ابدي، جاويدان و فناناپذير روايت كرده اند، امثال باربارا دي آنجليس براي عشق، فرمول هايي زميني در حالت هاي مختلف ساخته و آنها را براي مرد و زن به معرض فروش گذاشته اند. انسان مدرن بي آنكه خود بخواهد بهترين راه را كوتاه ترين راه ها مي داند. او حيران و اسير يافتن Shortcutها و فرمول هاي امتحان پس داده است پس با چند كليك راست و چپ و يكي دو Select نهايي به سراغ پرمخاطب ترين منابع مي رود؛ كه اعتبار منابع از روي دفعات مراجعه افراد به آنها كسب مي شود. به همين ترتيب است كه جعليات، حكم آثار اصيل را پيدا مي كنند و دروغ هاي راست، جايگزين حقيقت مي شوند. در اين ميان، شهود انساني اگر هم مجال بيدار شدن بيابد، اسير هستي ديجيتال و مدرن خواهد بود و در بهترين حالت مي توان آن را «شهود ديجيتال» ناميد. به اين ترتيب قريحه هاي والايي كه در اين هوا تنفس مي كنند، در مدت زمان اندكي به جاي توليد و بالندگي به مصرف كنندگاني دست چندم تبديل و پيش از شكوفايي پرپر مي شوند. حال آنكه عشق را همواره حديثي نامكرر است و كمتر مي توان آن را عطف بماسبق كرد. در اين تازگي ها و بي تكرار بودن هاست كه ذهني شكوفا مي شود و دلي پر و بال مي گيرد و طراوت و بكر بودن آفرينش هاي هنري جديد يكي از مولودهاي آن است.«اين جزيي از طبيعت عشق است كه همان طور كه دو هزار سال قبل لوكان شاعر رومي به آن اشاره و قرن ها بعد بيكن فيلسوف انگليسي حرف او را تكرار كرد، تنها معني عشق عبارت است از دل به دريا زدن و خود را به دست تقدير سپردن. در ضيافت افلاطون، ديوتيما اهل مانيتنئا - معادل ترجمه اين واژه، زن غيبگوي خداترس سرزمين پيشگويان است- به سقراط گفت و سقراط با كمال ميل حرف او را پذيرفت كه؛ هدف عشق، برخلاف آنچه مي پنداري، خودً زيبايي نيست؛ هدف عشق توليدمثل و توليد زيبايي است. عشق يعني ميل به توالد و تناسل و بنابراين عاشق همه جا در پي زيبايي مي گردد تا نطفه خود را به او بسپارد. به عبارت ديگر عشق نه به معني ميل به چيزهاي حاضر و آماده، كامل و بي عيب و نقص، بلكه به معني ميل شديد به مشاركت در ايجاد چنين چيزهايي است. عشق شبيه استعلاست غو نيك مي دانيم كه فرآيند و سنتز استعلا تا چه حد با Searchكردن و فرو دادن لقمه هاي جويده تفاوت داردف؛ عشق چيزي نيست جز اسم ديگري براي سائقه خلاقيت و به معناي دقيق كلمه پر از خطر است زيرا هرگز كسي از زمان پايان آن اطمينان ندارد. در هر عشقي، حداقل دو موجود وجود دارند كه هر يك از آنها در معادلات ديگري به شدت ناشناخته است. همين امر سبب مي شود كه عشق بازيچه دست تقدير باشد - آينده وهم انگيز و مرموزي كه پيشاپيش نمي توان از آن سخن گفت، نمي توان از آن جلوگيري كرد يا آن را به تعويق انداخت، نمي توان به آن سرعت بخشيد يا متوقفش كرد. عشق ورزيدن يعني خود را به روي اين تقدير گشودن، يعني گشودگي به روي اين والاترين حالت انساني، حالتي آميخته از دو مولفه جدايي ناپذير ترس و شادي. گشودگي به روي اين تقدير يعني در بهترين بيان، ورود آزادي به عرصه وجود؛ آزادي كه در ديگري - يار- تجسم مي يابد. به قول اريك فروم؛ در عشق فردي... بدون فروتني، شجاعت، ايمان و انضباط واقعي نمي توان به رضايت خاطر رسيد. فروم بي درنگ و با ناراحتي و افسوس مي افزايد؛ در فرهنگي كه اين صفات در آن كمياب است. نيل به قابليت عشق ورزيدن لاجرم دستاورد نادري باقي مي ماند.و همين طور نيز هست - در فرهنگي مصرفي مثل فرهنگ ما كه از محصولات حاضر و آماده براي استفاده آني، تورگ زني هاي سريع، ارضاي فوري، نتايج آسان ياب، دستورالعمل ها و نسخه هاي مطمئن و بي خطا، بيمه تمام خطرها و ضمانت پس گرفتن پول كالاي فروخته شده طرفداري مي كند؛ وعده يادگيري هنر عشق ورزيدن، وعده دروغين و فريبكارانه يي است كه خيلي دلمان مي خواست درست باشد؛ وعده يي براي تبديل «تجربه عشقي» به هيئت ديگر كالاها، وعده يي كه با به رخ كشيدن تمام اين ويژگي ها ما را مي فريبد و اغوا مي كند و قول مي دهد بدون صبر و انتظار به آنچه مي خواهيم دست يابيم و به آساني و بدون عرق ريزي به مراد دل خود برسيم. بدون فروتني و شجاعت هيچ عشقي وجود ندارد. هرگاه كسي به سرزمين ناشناخته قدم مي گذارد و هرگاه بين دو نفر يا بيشتر عشق رخ مي دهد و آنها را به چنين قلمروي هدايت مي كند؛ مقادير فراوان و دائماً تجديدشونده يي از فروتني و شجاعت لازم است. اروس، همان طور كه لويناس - فيلسوف فرانسوي ليتواني الاصل - تاكيد مي كند با تملك و قدرت فرق دارد؛ اروس نه پيكار است و نه يكي شدن و ادغام - و نه شناخت. اروس عبارت است از «رابطه يي با غيريت، با رمز و راز، يعني با آينده، با چيزي كه از جهان غايب است، جهاني كه تمام چيزهاي موجود را در بردارد...» «كيفيت اندوهبار عشق مبتني بر دوگانگي حل نشدني موجودات است.» تلاش براي غلبه بر اين دوگانگي، براي رام كردن امر سركش و براي اهلي كردن امر آشوبگر، براي پيش بيني پذير كردن امر ناشناختني و براي مهار كردن امر افسارگسيخته - تمامي چنين چيزهايي ناقوس مرگ عشق را به صدا درمي آورند. اروس پس از رفع دوگانگي زنده نمي ماند. وقتي پاي عشق در ميان است؛ تملك، قدرت، يكي شدن و سرخوردگي چهار سوار فاجعه هستند.» (عشق سيال، زيگموند باومن، ترجمه عرفان ثابتي، انتشارات ققنوس) عشق در چندمين نگاه؟موضوع مهمي كه همواره در بحث معرفتي و هستي شناختي عشق طرفداران و به تبع آن مخالفان خود را داشته، عشق در نگاه اول است. از منظري مي توان جلوه يافتن تركيبي از مطلوب هاي سرشتي و ذاتي فرد به علاوه آنچه بر بستر طبيعي زندگي، تجربه كرده و نيازهاي تازه يي را در او پديد آورده است، در نخستين مواجهه با معشوق موثر دانست و تلنگر ناشي از اين مواجهه را نخستين جرقه عشق ناميد. تاثير اين جرقه تا مدت ها- و شايد هم تا ابد- در عاشق باقي خواهد ماند. به همين علت است كه همواره همه افراد چندان نمي توانند از «علت» عاشق سر در بياورند؛ كه «علت عاشق ز علت ها جداست» و «اگر بر ديده مجنون نشيني / به غير از خوبي ليلي نبيني» آن وقت است كه مي توان گفت؛ «هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند / و آنكه اين كار ندانست در انكار بماند.» هر بار هم كه «مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز / دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد» اما به راستي در عصر ديجيتال، مدعي اگر هم بخواهد به تماشاگه راز، به اصطلاح دست درازي كند، اين راز از كدام نوع است؟ امروزه علت، عاشق و معشوق، هر سه آن قدر داراي ويژگي هاي مجازي و فاصله گرفته از حقيقت هستند كه «پرتو حïسن»، تنها آتشي سرد و ناپايدار را برخواهد افروخت؛ آتشي كه به وزش نسيمي براي هميشه خاموش مي شود. وقتي آدمي به اين شكل - چه در ظاهر و چه در باطن - از اصل خويش به دور مي افتد، آيا مي توان به باز جستن روزگار او دل خوش كرد؟ وقتي فرضيه ها و تئوري ها كه بسياري از آنها حكم «جعليات معتبر» را دارند به «اصل» بدل مي شوند و وقتي مرد و زن مي كوشند از الگويي واحد در زيبايي و دستكاري در نظام خلقت براي چهره و اندام خويش بهره ببرند، ديگر آيا مي توان از «عشق در نگاه اول» سخن گفت؟ در اينجا عاشق و معشوق مجازي هر دو خود را به زيورهاي جعلي و لايتچسبك مد روز آراسته اند و در واقع نگاهي مبادله (بخوانيد معامله) مي شود كه خواسته ارباب رسانه هاست. اينجاست كه سطح سليقه مخاطب موسيقي حاصل از چنين عشق هايي نيز در حد همين عشق ها تنزل مي يابد و هنر حقيقي به حاشيه رانده مي شود. چرا كه همواره همه افراد به نوعي حق دارند و هيچ يك را نيز به دنياي ديگري راهي نيست. دنيايي كه از يك سو براي اكثريت ساده دل و ساده پسند فراخ تر و از سوي ديگر براي عده يي قليل، تنگ تر و تنگ تر مي شود. خاطره هايي از جنس رويا« آن قديم ها وقتي پسري عاشق دختري مي شد، شرايط مثل حالا نبود كه بتواند به گونه يي به او نزديك شود. گاه بعضي سنت ها مثل ناف بïر كردن دخترعمو براي پسرعمو اجازه يك خواستگاري ساده را هم از فرد سلب مي كرد. اين گونه بود كه عاشقاني كه صدايي داشتند و آوازي مي خواندند، آخر شب ها در كوچه هاي تهران به راه مي افتادند و قصه دلدادگي خود را به نوعي به گوش معشوق مي رساندند. هر محله يي در تهران پïر بود از عشاقي كه مي خواندند و در لذت غم زيباي عاشقانه خويش، همشهري ها را نيز شريك مي كردند...» خاطره هايي چنين را كه قدما تعريف مي كنند، مي توان منشأ و ريشه شكل گيري سبك بيات تهران به شمار آورد. باور كنيد فقط چند دهه - و حتي كمتر از نيم قرن - از زمان نقش بستن اين خاطره ها در اذهان مي گذرد. اما خوب كه نگاه مي كني، انگار چند قرن گذشته است و نه چند دهه. سوته دلاني كه مي سوختند و مي ساختند اما نيك مي خواندند و آتش به جان ها مي زدند. حكايت اين عاشقان تنها به خواندن آوازهاي شبانه ختم مي شد. آنها روز خود را نيز با آواز آغاز مي كردند، كه «مرد بايد كه جگر سوخته خندان بïوîدا / نه همانا كه چنين مرد فراوان بïوîدا» اين هم خاطره يي از اجراي آوازهاي صبحگاهي در تهران قديم؛«يادش به خير، يكي از جاهايي كه برايم به شكل مكاني رويايي درآمده «باغ گلستان» در جنوب تهران بود. اين باغ - مثل اسمش - گلستان بزرگ و خوش منظره يي بود كه در آن گل پرورش مي دادند و از گل ها گلاب مي گرفتند. مجسم كنيد كه در همين تهران در زميني به مساحت يك هكتار فقط گل محمدي مي كاشتند. بوي عطر اين گل ها هنوز در مشام من است. در چنين محوطه وسيعي، پيوسته بيش از دو هزار بلبل خوشخوان به تماشاي گل ها مشغول بودند. به محض اينكه من و دوستانم شروع به خواندن مي كرديم، يك باره همه بلبلان جواب ما را به آواز مي دادند. آن منظره، آن صداها و در نهايت آن شور و نواي بلبلان، اتفاقي است كه ديگر برايم تكرار نخواهد شد. حالا به جاي آن گلستان، چند مجتمع مسكوني ساخته اند و وقتي از آن جا رد مي شوم، سخت دلم مي گيرد...» فصل ديگر عاشقيآواز كه روايتگر عاشقي است، خود معركه يي عاشقانه است. آوازخوان بسان عاشقي تمام عيار بايد هجرها و وصل هاي روحي و جسمي زيادي را با ديگر معشوق اش - آواز - از سر بگذراند؛ يك روز خواننده سرحال نيست؛ يك روز فرصتي براي خواندن پيدا نمي شود؛ روز ديگر اين يكي هست و آن يكي نيست... امروز هم چندين علت دست به دست هم داده و اينچنين آواز ايراني را به گوشه ركود و عزلت رانده اند. اما آوازخوان عاشق ايراني نيز مانند هر عاشق ديگري خواهد جست و راهي براي عشق ورزيدن خواهد يافت؛ كه عاشق يابنده تر از هر جوينده يي است. اين هم فصل تازه يي از عاشقي براي دوستداران آواز ايراني؛«گفتم آهن دلي كنم چندي / ندهم دل به هيچ دلبندي / سعديا دور نيكنامي رفت / نوبت عاشقي است يك چندي»و سرانجام اينكه؛ «بلبل عاشق تو عمر خواه كه آخر / باغ شود سبز و سرخ گل به برآيد.»
 سه شنبه 11 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 377]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن