تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هرگاه ميهمان داشتند، با او غذا مى‏خوردند و دست ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798437779




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای حاج قاسم و دست بریده شهید امرایی


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: سردار با اشک، بدن مثله شده علی و حسن و محمد را از لابه لای ماشین سوخته جمع کرد.



به گزارش جام جم آنلاین از فارس، خانواده شهدای مدافع حرم این روز‌ها حال خوشی ندارند. داغ شهادت حاج قاسم سلیمانی، اما بر دل سه خانواده شهید مدافع حرم خیلی سنگینی می‌کند؛ خانواده شهیدان «علی امرایی»، «حسن غفاری» و «محمد حمیدی». سه شهید مدافع حرم که در شب قدر و تیرماه ۱۳۹۴، در یک زمان به شهادت رسیدند. سنگینی داغ شهادت سردار برای خانواده این سه مدافع حرم را وقتی فهمیدیم که سراغ مادر «علی امرایی»، اولین شهید مدافع حرم جنوب تهران می‌رویم. ماجرای حاج قاسم و دست بریده شهید علی امرایی حال خوشی ندارد، بریده بریده صحبت می‌کند. حال و هوای خانه شان شده مثل همان روزی که خبر شهادت علی را برایشان آوردند. از لا به لای صدای گریه هایش این چند جمله را می‌شنویم: «اولین نفر، سردار رسیده بالای سر بدن‌های تکه تکه شده پسرانم. حاج قاسم، انگشتر علی را می‌شناخت، دست بریده اش را او از لابه لای بقایای منفجر شده ماشین برداشته. ما طاقت این داغ را نداریم.» گریه امان نمی‌دهد که ماجرای حاج قاسم و انگشتر علی را از زبان مادر شهید امرایی بشنویم. سردار؛ دلگرمی خانواده مدافعان حرم بود با خواهر شهید هم کلام می‌شویم. «اعظم امرایی» می‌گوید: «کار پدر و مادرم از جمعه تا امروز شده گریه. سردار، دلگرمی خانواده شهدای مدافع حرم بود.» او از تیر ١٣٩۴می گوید، از لحظه شهادت سه شهید؛ «داعش در حال پیشروی بوده و مدافعان حرم، برای اجرای یک عملیات از منطقه درعا به سمت دمشق حرکت می‌کنند. برادرم علی، ابراهیم غفاری و محمدحمیدی با هم بودند که ماشینشان در اثر اصابت راکت منفجر می‌شود و هر سه نفر در یک زمان به شهادت می‌رسند. ماشینی که در آن سردار سلیمانی و چند نفر دیگر از مدافعان حرم بودند با فاصله ۱۷ دقیقه از ماشین برادرم به همان نقطه‌ای می‌رسند که این سه نفر شهید شده و تکه‌های بدنشان در اطراف ماشین پراکنده شده بود.» بغض امان نمی‌دهد. گریه‌های خواهر شهید، خاطره را نیمه کاره می‌گذارد. حق دارند، ۴ سال گذشته و سنگینی داغ شهادت سردار سلیمانی دوباره رنگ تازه‌ای پاشیده به داغ برادر. سردار گفت داعشی‌ها برای من نقشه کشیده بودند روایت را از سر می‌گیرد؛ «ما که آنجا نبودیم، اما همرزمان برادرم وقتی به دیدنمان آمدند ماجرا را روایت کردند. می‌دانم از جمعه تا الان، همه آن لحظات را چندبار مرور کرده اند و اشک ریخته اند. سردار و همراهان وقتی در جاده به ماشین سوخته می‌رسند پیاده می‌شوند و از روی نشانه‌ها متوجه می‌شوند این ماشین علی و دو نفر دیگر است. سردار جلو می‌رود و به بچه‌ها می‌گوید کسی دست نزند، تکه‌های بدن این سه شهید را خودم از لا به لای گدازه‌های ماشین جمع می‌کنم. بچه‌ها اصرار می‌کنند اجازه بدهید ما جلو برویم. اما سردار می‌گوید بگذارید خودم این کار را انجام دهم. پیکر علی ما سوخته بود. هر چه می‌گردد از پیکرش جز یک دست، چیز دیگری پیدا نمی‌کند. انگشتر علی هنوز دستش بود. سردار، پیکر سوخته و مثله شده این سه نفر را لای پارچه‌های جداگانه‌ای می‌پیچد. همرزمان می‌گفتند سردار با اشک تکه‌های بدن بچه‌ها را جمع می‌کرد. مدافعان حرم، دلیل اشک‌های او را خیلی زود فهمیدند وقتی حاج قاسم سلیمانی به آن‌ها گفت داعشی‌ها برای ماشینی که من در آن بودم نقشه کشیده بودند. ماشین علی امرایی و حسن و محمد را اشتباهی به جای ماشین ما زدند.» حرف هایمان به اینجا که می‌رسد مادر اشک‌ها را با گوشه چارقد از صورتش پاک می‌کند و می‌گوید: «سردار زود بود برود. من مادرم، هنوزم داغدارم. تا صدسال دیگر هم داغ علی برایم تازه است. اما خوشحالم که پسرم بلاگردان سردار شد. حاج قاسم باید می‌ماند تا فقط با شنیدن نامش احساس امنیت کنیم. سردار باید می‌ماند...» گمان من این است آمده ارباب بعد از این خاطره است که بهتر می‌فهمیم حال مادر علی امرایی را، وقتی خبر شهادت سردار قاسم سلیمانی و دست بریده شده او را شنید و دید. حالا حتما این شعر، التیام زخم دل او و بقیه مادران شهدای مدافع حرم است، شعری که شاید چند سال قبل هم برای مادر علی امرایی، روضه مسلم بود: خبر رسیده که محتاج بوریا شده‌ای شبیه شاه غریبت جدا جدا شده ای، ولی گمان من این است آمده ارباب و تو به دست خودش جمع در عبا شده ای... اشک‌های مادر شهید علی امرایی تمامی ندارد. می‌گوید: «علی ما به آرزویش رسید. بعد از شهادت، وصیت نامه اش را که باز کردیم در کار خدا ماندیم که چطور او را را حاجت روا کرد. علی وصیت کرده بود اگر قسمتش شهادت شد، پیکرش را در جوار حرم حضرت زینب به خاک بسپرند. همین طور هم شد و از قد و قامت رعنای او فقط یک دست را برایمان آوردند و بقیه پیکرش در سوریه و جوار حرم خانم رقیه (س) و حضرت زینب (س) ماند. چند سال قبل داعشی ها؛ قصد جان سردار سلیمانی را کرده بودند و علی من و حسن غفاری و محمد حمیدی بلاگردانش شدند و به آرزوی دیرینه شان، شهادت رسیدند. حالا آمریکا که داعش دست پرورده شان بود، دستش را به خون سردار ما آغشته کرده. از جمعه تا امروز برایمان به اندازه چند سال گذشته و فقط مرور وصیت نامه علی و آخرین دست نوشته اش آرامم می‌کند.» من که به آرزویم رسیدم شما چرا گریانید بخشی از دل نوشته و وصیت نامه شهید علی امرایی، دو روز قبل از شهادت: امروز روز نوزدهم است که درکشور سوریه هستم. تنهایی، دلتنگی، روز به روز بیشتر میشه، امشب شب احیاست، روز هجدهم ماه مبارک، هنوزبرات شهادتم رو امضا نکردی. نمیدونم شایدم امضاء شده، ولی حالا زوده منو ببری. خیلی گناه دارم، ولی میدونی که آرزومه شهادت. یه روزی بالاخره رفتنی هستیم؛ پس حیفه که همین طوری عادی بمیریم، شاید پس فردا عملیات باشه و اگر قسمت بشه... نمیدونم به قول او... شاید میخوای نگهم داری تا بیشتر خدمت کنم. یادته رفتم حرم دخترت داشتم دق می‌کردم؟ کاش می‌مردم حرم رو اون طوری نمی‌دیدم؛ حرم خالی از زائر، کف حرم خاک نشسته بود. کاش گردی شوم و از کرمت بنشینم به کنار حرمت یا رقیه (س) ... یک خواهش دارم. می‌دانم سخت است، ولی به خاطر من اگر توانتان بود عمل کنید. حال که در این راه جان باختم می‌خواهم در جلوی درب ورودی حرم حضرت زینب و یا حضرت رقیه (س) در خاک سوریه دفن شوم و این آخرین درخواست من از شما پدر و مادر عزیز است و اگر این اتفاق افتاد با این امر مخالفت نکنید. بزرگ‌ترین آرزویم شهادت و دیگری خاک کردن بدنم در یکی از حرمین ائمه بود و اکنون به یکی از آن‌ها رسیدم، ولی دومی دست شماست. از تمام دوستان و آشنایان طلب حلالیت کنید تا من خیالم راحت شود. حرف کوتاه کنم... ما که در این طرف حال می‌کنیم شما چرا گریانید؟ من به آرزویم رسیدم.


دوشنبه 16 دی 1398 ساعت 15:50





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن