واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی
دانلود نخواهید که بنویسم اینجا چه خوردم و کجا خوابیدم! که چه بشود؟! پس نمینویسم! اما سر صبحی یکی داد میزد چُسِفیلِ داغ! اعراب که چ ندارند در زبانشان.طفلی چنان سختش بود اما میکوشید به رسم و زبان فارسی تبلیغ کند که ایرانی جماعت بفهمند و مشتری نذرش شوند! نذری چسفیل بود! اینجا همه چیز را نذر میکنند؛از خلالدندان بگیر تا گوشپاکن!ایضا دست مال کاغذی! هرکه به وسعش! کسی چنان داد میزد که از چند دهمتری صدایش میآمد! نزدیک شدم دیدم فقط یک لیوان آب میدهد! لکن این آب را چنان فریاد میزد و جلب مشتری میکرد که دستفروشهای بازار ۱۵خرداد نمیکنند! گویی طلاست! اما خدا چه داند شایدم طلاست برای او! و همه داشتهاش همین آب باشد. مگر آب کم است؟ مهریه فاطمه را نذر زوار پسرش کرده. عجب نذر سنگین و پر مهر و زلالی. پاک است و بیافزودنی مجاز و غیرمجاز! بیگاز و بیبِرند! برند و اعتبارش به همان مهریه فاطمه است. «فاطمه فاطمه است».سلام بر دکتر شریعتی! که امروز چندبار یادش افتادم و ایضا «حسین وارث آدم» و با صدای خود معلم شهید: «حسین سیاستمداری نیست که بخاطر شرابخواری و سگبازی یزید، با او درگیری پیدا کرده باشد و این حادثه غمانگیز اتفاق افتاده باشد! او وارث پرچم سرخی است که از آدم، همچنان دست به دست، بر سر انسانیت میگردد و اکنون بدست او رسیده است...این پرچم را دست به دست، به همه راهبران مردم و همه آزادگان عدالتخواه در تاریخ بشریت سپرده است...در آخرین لحظه پرچم را از دست بگذارد به همه نسلها و در همه عصرهای فردا فریاد بر آورد که:" آیا کسی هست که مرا یاری کند؟" متاسفانه جهانبینی ما آنقدر کوچک است که تمام عاشورا تازه از روز تاسوعا شروع میشود وبعدازظهر فردا هم تمام میشود و بعد دیگر در تاریخ خبری نیست،تا روز چهلم،که باز اربعین است و شلهای و بعد قضیه تمام میشود تا سال بعد یعنی یک روز و نیم طول میکشد.. حسین، در اتصال به آن تسلسل نهضتی که در تاریخ ابراهیمی وجود دارد معنی میدهد،و باید معنی شود و انقلابش باید تفسیر و توجیه گردد.. این که حسین پس از این که همه عزیزانش را در خون میبیند،فریاد میزند که آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟مگر نمیداند که کسی نیست که او را یاری کندو انتقام گیرد؟این سوال، سوال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست.و این سوال انتظار حسین را از عاشقان بیان میکند» کاش دکتر شریعتی بود و میدید که اربعین به همان یک روز خلاصه نشده و میلیونها آدم را مغناطیس خود کرده. چقدر جای دکتر خالیست که مطمئنم که اگر بود چهها که مینوشت در وصف اربعین.
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود دیشب پیادهروی را شروع کردیم همزمان شد با گروهی چند نفره از دزفول که راه میرفتند و نوحه میخوانند عمه سادات بیقراره پشتسر گروهی هندی هم رسیدند به ما فقط میگفتند لبیک یاحسین گروه دزفولی هم همنوا شدند با آنها شب را در کوچه
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود ۶-۷ساعت سفر با ون همهجایمان را خشک کرد کمری نماند دیگر ظهر در اولین موکب عراقی ناهار خوردیم و ایضا چای عراقی سیاه است و بدمزه بعدازظهر رسیدیم قبرستان وادیالسلام عجب قبرستانی بزرگترین در دنیا با معماری زیبای قبرها روایت
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود روز شلوغی بود امروز با دادمان و رامین هر ۵موکب زاهدان را سر زدیم موکب آخر مسجدقدس بود مسجدی نیمهساخته در محله فقیرنشین بلوار رسالت اما مردم محله بادست خالی آمادهاش کرده بودند برای زائران میانسالی قدکوتاه آمد استقبالمان رامی
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود چند دقیقهای دیگر تا مرز نمانده از صبح فکرم درگیر یک پیام است خانمدکتر خادمیان برایم نوشت اگر میخواهی بری کربلا برگشتی یک جور دیگر باش وگرنه میخوره تو ذوقت دوباره مردد شدم دنبال راهیام که رضا و زهرهخانم را بپیچونم و برگ
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود امروز کلا با دادمان بودیم با شاسی بلند سپاه سری به موکب زندان زدیم رامین زندان شهر را هم کرده موکب و زندانیان را خادم زائر زندانیست در مرکز زاهدان برای زندانیان رهباز یعنی کسانی که صبح در بیرون زندان مشغولند به کار و شب بر
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود اینجا عجیب مرا یاد دوکوهه میاندازد با آن صحبگاهش با صدای حاج منصور و سکوت شبانهاش در قبرهای گردان تخریب و بلندای ساختمان نیمه خرابه گردان کمیل و مقداد و عمار چند روزی که اینجا باشی دلت نمیآید دل بکنی از این مرز اینجا مرز است
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود دارد کم کم دیر میشود بیم دارم جابمانم از پیادهروی دیشب به رضا گفتم تو و زهرهخانم برید تهران من دو روز دیگر با پرواز میآیم اینطوری دو روز بیشتر میمانم و مینویسم طفلی باید ۲۴ساعت براند آن هم با پراید لکن بیحرف گفت چشم