واضح آرشیو وب فارسی:فارس: در گفتوگو با آزاده سرافراز عنوان شدپرواز 747 به مقصد میهن/ نخستین دیدار با فرزند پس از 10 سال اسارت
آزاده سرافراز میهن اسلامی ایران خاطرات خود در دوران اسارت هشت سال دفاع مقدس را تشریح کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس از بیرجند، نوراحمد بجدیگزیک یکی از جانبازان و آزادگان میهن عزیز ایران اسلامی است. وی سرهنگی بازنشسته و متولد شهر گزیک در سال 1326 است که در زمان هشت سال جنگ تحمیلی در بهمن 1359 در منطقه عملیاتی غرب به اسارات دشمن درآمد و تا سال 1369 از وطن دور بود. نوراحمد بجدی که آن زمان 33 سال داشته است، در پست دیدهبانی در پاتک دشمن به دست نیروهای بعثی عراق اسیر میشود. خبرنگار فارس به پاس 10 سال مقاومت و اسارت این آزاده سرافراز در زمان جنگ تحمیلی، با وی گفتوگویی انجام داده است. در چه سنی و چگونه به اسارت دشمن در آمدید؟ بجدی: 33 سال داشتم و آن زمان دیدهبان بودم؛ یکی از شبهای جنگ دشمن پاتک زد و ما به محاصره درآمدیم، با اسلحه و مهماتی که داشتیم مقاومت کردیم اما وقتی مهماتمان تمام شد دشمن ما را اسیر کرد. خاطرهای از دوران اساات برای ما تعریف کنید؟ بجدی: در شهریور ماه سال 60 عراقیها یک لباس به ما دادند و اسرا نیز قرار گذاشتند که این لباس را برای 22 بهمن آمده کنند، در محل استراحتمان این لباس را روی مقوایی پهن کردیم و یک مقداری آب به آن پاشیدیم تا شب که روی آن میخوابیم صاف شود، وقتی 22 بهمن 1360 فرا رسید تمام اردوگاه الرمادی این لباسها را پوشیدند، عراقیها که معمولاً این روزهای مهم ایرانیها را میدانستند، بیشتر سختگیری میکردند، وقتی سربازان عراقی اسرا را خوشحال دیدند به فرماندهشان گزارش دادند. فرمانده عراقی دستور داد تا اسرای ایرانی را به داخل اتاقهایشان هدایت کنند در حالی که این ماجرا به همینجا ختم نشد؛ درب اتاقها برای سه روز بسته شد و در این مدت از آب و غذا خبری نبود. شرایط سختی بر اردوگاه حاکم شده بود، متأسفانه چون افراد مسن بین اسرا بودند استقامت چندانی نداشتند، تماس با دیگر اسرا نیز فراهم نبود بلکه دیگر اسرا تنها از طریق روزنه کوچکی با سرم آب را به آنها میفرستادند. از روز بازگشت به میهن برایمان بگویید؟ بجدی: سال 69 روز 24 مرداد من و برادر مرتضی مسؤول اتاق بودیم که رادیوی عراق اعلام کرد امروز ساعت 11 یک اطلاعیه مهم پخش خواهد شد. من به مرتضی پیشنهاد دادم تا پس از انجام کارهای روزانه به هر طریق این خبر را دریافت کنیم؛ به اتاق پهلویی که تلویزیون داشت رفتیم، لحظات مهمی بود، بعد از دقایقی، مجری برنامه که قیافه زمختی هم داشت، اطلاعیه را قرائت کرد: "با توافق رئیس جمهور ایران و عراق هزار نفر از اسرا تبادل خواهند شد"، وقتی این خبر را شنیدیم، عدهای کف میزدند و عدهای تکبیر میگفتند. فضای عجیبی برقرار شد؛ دلتنگیها خودنمایی میکرد یک نفر حرف از خانه و خانواده میزد و دیگری حرف از مادر و پدر پیر خود. 9 روز پس از انتشار این خبر نوبت به من رسید تا راه بازگشت به میهن را در پیش بگیرم، 5 ساعت در اتوبوس بدون هیچ آب و غذایی به فرودگاه بغداد رسیدیم، وضعیت آنجا نیز چندان مناسب نبود چراکه فرودگاه در دست تعمیرات بود و هیچ امکاناتی نداشت؛ همگی به شدت خسته و تشنه بودند اما زمانی که هواپیمایی 747 ایران با آن پرچم سه رنگ کشور عزیزمان رو به روی چشمان اسرا عشوهگری کرد، خستگی، تشنگی و گرسنگی فراموش شد. ساعت، 7:15 دقیقه صبح را نشان میداد که دستور بستن کمربندهای ایمنی برای فرود هواپیما به خاک وطن در فضای هواپیما پیچید، پس از استقبال باشکوه هموطنانمان، به منطقه لویزان تهران برای قرنطینه به مدت سه روز منتقل شدیم. پس از آنجا بود که لباسهای عراقی را از تن درآورده و مهیا برای دیدار با عزیزان شدیم. حدود 16 نفر اسیر جنگی آزاد شده بودیم که از تهران به مشهد و سپس به بیرجند آمدیم، ابتدا به گلزار شهدا رفتیم و ادای احترام کردیم. پسرم 45 روز پس از اسارتم در سال 59 به دنیا آمده بود و حالا پسری 10 ساله بود که با دکلمه و بیان شیوایش اشک شوق را میهمان چشمان همه میزبانان کرده بود. پس از زیارت قبور شهدا به سمت منزل حرکت کردیم و آنجا مورد استقبال همشهریان و هممحلهایهای عزیز رو به رو شدیم. آشنایی با سید آزادگان سید علیاکبر ابوترابیفرد بجدی: بنده در استخبارات عراق (سازمان اطلاعات و امنیت عراق) 12 شبانهروز در اتاق جداگانهای بودم، بعد از آن من را شبانه به اتاقی بردند و وقتی درب باز شد مرا به داخل اتاق هل دادند که روی تعدادی از برادران ایرانیام افتادم که یکی از آنها سید علیاکبر ابوترابی بود. زمانی که من در ایران بودم برای وی شب چهلم گرفته بودند چراکه خبر شهادتش در کشور پخش شده بود؛ وقتی برای این سید بزرگوار خبر شهادت و مراسم چهلمشان را تعریف کردم افراد حاضر شعار "شهیدان زندهاند اللهاکبر" را سر دادند. 25 روز توفیق داشتم تا در حضور سید آزادگان باشم، در این مدت متوجه شدم که وی خودش را فدای اسیران کرده چراکه مدام به فکر اسرا بود. ابوترابی به اسرا میگفت معلوم نیست چند سال اینجا باشیم پس این نکات را رعایت کنید: نمازتان را فراموش نکنید و از خدا تقاضای صبر و یاری کنید قرآن بخوانید و به بقیه نیز یاد بدهید در همان محلی که هستید ورزش و نرمش کنید وحدت را فراموش نکنید امیدوار باشید چون انسان با امید زنده است شما از قشری هستید که برای این کشور از جان خود گذشته، از مردم چه انتظاری دارید؟ بجدی: من هیچ انتظاری از مردم ندارم، چون من نظامی بودم و این وظیفه من بوده که وقتی دشمن به کشور تجاوز کرد باید به دفاع از خاک و ناموس خود دفاع کند و این وظیفه ماست. اگر دوباره متولد شوید و در شرایط جنگ قرار بگیرید؛ آیا حاضر هستید دوباره به جبهه بروید و سختی دوران اسارت را بچشید؟ من تا زمانی که توانایی داشته باشم و زنده باشم و به من نیاز باشد، یعنی بتوانم کاری بکنم این را وظیفه خود میدانم و برای حفظ کشورم از هیچ کوششی دریغ نمیکنم. چه توصیهای برای جوانها دارید؟ بجدی: من کوچکتر از آن هستم که توصیهای برای جوانان داشته باشم چراکه جوانان امروز سطح معلومات و سطح فرهنگشان بالا است. تنها یک تقاضا دارم؛ قدر امنیت و آزادی که در حال حاضر بر کشور حاکم است را بدانند چراکه این مهم به سادگی به دست نیامده است. انتهای پیام/2248/صا40
95/05/27 :: 09:00
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]