واضح آرشیو وب فارسی:نصر نیوز: نصر: با این که دهه هفتم زندگی اش را سپری می کند، اما هنوز هم شور و شوق یک جوان را دارد.به گزارش نصر، "محمد حسین طاهرزاده" حافظه بسیار دقیق و منظمی دارد.سیر وقایع در حافظه اش چنان شفاف و دقیق حک شده ا ند که وقتی از خاطراتش برای ما تعریف می کند، آن چنان دقیق جزئیات را ترسیم می کند که می توانید تصویر آن خاطره را در ذهن خود تجسم کنید. همان اتفاقی که برای ما در این گفت و گو افتاد. متولد 28 آذر1325 با اسم محمود و در شناسنامه 1321 با اسم حسین علی طاهر زاده است که با مرگ برادر شناسنامه او به اسم وی درآمده است. نام مستعار تشکیلاتی اش فیروزاست پدراو میرزا ابوالقاسم طاهرزاده در بازار مظفریه تبریز از تاجران بنام فرش بوده است که در این حرفه سابقه ای 250 ساله دارند. 70ساله است ودرجه دار ارتش بوده، بعد از انقلاب نیزاعاده شده و به ارتش پیوسته است در زندان تحصیلاتش را ادامه داده و لیسانس اقتصاد گرفته و بعد از انقلاب هم لیسانس مهندسی مکانیک خوانده است. آبان ماه 1350 دستگیر و تا آبان ماه 1356 در زندان وکیل آباد مشهد بود. هنگام دستگیری در پادگان کرمانشاه و مسلح بوده است شکنجه های زیادی دیده که هنوز هم عوارض اش مشهود است. به گفته طاهرزاده نه تنها او بلکه هم قطاران او نیز به شدیدترین وضع ممکن شکنجه شده ولی زبان به اعتراف نگشودند. با اندکی تامل می گوید شکنجه های سخت و وحشتناک، پلیورش را کنارمی زند و محل شکستگی دنده هایش را نشان می دهد که می گفت توسط سروان "غلامحسین رسولی" اتفاق افتاده است. آنقدر با کابل به پاهایش زده اند که سه تا از ناخن های انگشت پایش را از دست داده است. طاهرزاده عامل تحمل شکنجه را اینگونه روایت می کند: با آگاهی کامل پا به میدان گذاشتیم و مشخصا کاملا مذهبی بودیم و مسلمان، که آگاهانه رو به اسلام آورده بودیم. در گفت و گویی صریح و صمیمی پای صحبت این مبارز و زندان سیاسی قبل انقلاب نشستیم. *** طاهر زاده در ابتدای سخنان خود اظهار داشت: هر سال بهمن ماه از بنده برای شرکت در همایش ها و برنامه ها دعوت به عمل می آید و جالب اینجاست این مطالب هرگز از سازمان بیرون نرفته چون هیچ کس به جزمن از آن خبر نداشته است. وی با اشاره به نقش اش در سازماندهی تظاهرات 29 بهمن 1356 اظهار داشت: با افراد مختلف،گروه ها،سازمان ها صحبت کردیم؛ به خانه برخی از فعالان سیاسی آن دوران رفتیم و با آنان دیدار کردیم .حتی از لحاظ فیزیکی هم می توانم بگویم که در 29 بهمن چه کسی در کجا قرار داشت. همه ی این وقایع را در کتابی نوشته ام وهرگزچاپ نشد. وی در بیان خاطرات اش از دوران قبل از انقلاب گفت:15 اردیبهشت سال 1350 بخش نظامی سازمان مجاهدین خلق در اهواز لو رفت؛ سه ماه قبل از ضربه به این سازمان ماموران ساواک 3 نفر را دستگیر می کنند و یک نفر که زنده بود با من تماس گرفت(پرونده اش موجود است) او هم درجه دار ارتش بود اینها تعدادی سلاح های سبک و سنگین در ماشین ها گذاشته و به طرف کاخ نیاوران حرکت می کنند برای ترور شاه،همه نظامی بودند، تعدادی از افسران و درجه داران تشکیلات نظامی سازمان و عده ای نیز اطاعت از فرمانده کرده و خبر نداشتند. وی اضافه کرد: این افراد در میان راه توسط لشگرگارد یک، محاصره می شوند. بعد از درگیری مسلحانه تعدادی فرار می کنند و اکثریت هم دفاع نمی کنند، از بلندگو اعلام می شود که شما فریب خورده هستید و برای شورش به اینجا آورده شده اید. تعدادی دستگیرشده و14نفر نیز همانجا دادگاه صحرایی شده و اعدام می شوند. بقیه هم به سر کارشان بر می گردند و گفته می شود که از این قضیه کسی خبر دار نشود بعدها "سبحان ایران دوست" اهل مشهد؛ قبر اعدامیان نظامی را نشان داده است ولی متاسفانه از سرگذشت فراری ها اطلاعی در دست نیست و به نظر می رسد تک تک این افراد توسط ساواک شناسایی شده و به قتل رسیده اند از چهار نفر که دستگیر شده بودند سه نفر از آنان زیر شکنجه تاب نیاورده و شهید شدند فقط یک نفر به نام سبحان ایران دوست زنده ماند. متاسفانه ازچنین مسئله مهمی که در ارتش اتفاق افتاده در هیج جایی منعکس نشده است. همه می گفتند ارتش به شاه خیانت نمی کند ولی این طور نبود. وی با تاسف سرش را تکان می دهد و می گوید چه ظلم هایی که بر ایشان رفت و چه مصیبت هایی که کشیدند ولی هرگزنشکستند. این مبارز سیاسی اضافه کرد: با اینکه این افراد قبل از ما دستگیرشده بودند به خاطر اینکه اعتراف نکرده بودند کسی خبردار نشده بود؛ چون در میان ما نظامیان مسائل امنیتی و نظامی در درجه اول اهمیت قرار دارد. وی در پاسخ به این سئوال که بعد از 38 سال بازپیشقراول حرکت های سیاسی هستید؟؛ پاسخ داد: اعتقاد بنده همیشه مبارزه با ظلم است و به عدالت اعتماد کامل دارم والگویم در این راه حضرت امیرالمومنین علی(ع) است؛ معتقدم به ولایت علی(ع) چرا که همچون حضرت علی ندیده ام که حتی با خودش نیز عدالت را رعایت می کرد. طاهرزاده ادامه داد: نظامیان آن زمان مطالعات زیادی در مورد مارکسیسم داشتند و حتی برای بعضی ها شبهه ایجاد می کرد که ما مارکسیسم هستیم ، برای ما این اطلاعات لازم بود ولی ما یک مسلمان مذهبی شیعی بودیم و می دانستیم آفرینش بی جهت نیست و این ها به انسان انگیزه می دهد که همواره در تلاش باشد و الان هم هنوز که هنوز هست نظامیان هیچ ادعایی ندارند، حتی به این ها بعد از انقلاب درجه هم نداه اند. از هیچ گونه مزایایی برخوردار نشده اند. این مبارز سیاسی قبل از انقلاب در پاسخ به این سئوال که با توجه به فرازوفرود هایی که بعد از انقلاب در نظام اتفاق افتاده شاه کلید بقای نظام را در چه می دانید؛ گفت: یک سری عوامل مثبت به طور تاریخی- فرهنگی-منطقه ای در تفکر مردم ایران وجود داشته که به پایداری انقلاب کمک کرده است .در مقابل جریانی هم وجود دارد که عوامل وابسته به خارج هستند که خودشان فی نفسه اکثریت عظیم شان جاسوس و خائن نیستند و همواره تحت تاثیر بعضی عوامل و بعدا در یک نقطه ای تحت تاثیرعوامل اطلاعاتی کشورهای بیگانه که دشمنی ریشه ای با ایران دارند قرار گرفته اند. در نتیجه در مقطع های خاص، به خصوص در دوران انقلاب عجیب تاثیر گذارند. یعنی هیچ وقت نمی خواهند انقلابی یا حرکتی مردمی – انقلابی و ملی در ایران اتفاق بیفتد. از این مبارز انقلاب پیرامون خاطرات اش پرسیدیم. وی گفت: زمانی که در زندان بودیم دوستانی داشتیم که از داخل و هم از بیرون حمایت مان می کردند حکم اعدام من آمده بود ولی دوستان کلت مرا که هنگام دستگیری همراهم بود چکاننده اش را خراب کرده بودند که غیر قابل استفاده به نظربرسد رییس دادگستری آن زمان سرهنگ وثوق بود که پدرش ازمشروطه خواهان مراغه بود یکی از آشنا های پدرم وساطت مرا نزد ایشان می برد و ایشان هم قول مساعد می دهد، وی اضافه کرد: وقتی که مرا به "پرونده خانه" بردند وارد سالنی شدیم و در نیمکت نشستیم دراین حین یک دختر پیش من نشست و پرسید از کدام گروه هستید؟گفتم از گروه مذهبی گفت الان دیگر اسمش مجاهدین است خودش را معرفی کرد که رقیه هستم از چریک های فدایی خلق، درهنگام صحبت با این زن دو نفر سریع خودشان را به من رساندند(محمود احمدی-سید محمد غرضی(وزیر نفت –استاندار خراسان و.....)وگفتند که چیزی را اعتراف نکنم چیزی لو نرفته است،که با فریاد نگهبان هر کدام به جای خود برگشتند ، بعد از مدتی مرا به دادگاه بردند .رییس دادگاه از من پرسید آقا فیروزحالتان چطور است؟(همراه با خنده) دوستان خیلی خوبی دارید،نگران نباش جریان پرونده ات عوض شده ،دوباره می فرستم به دادستانی،اسلحه را برده بودند ودادیارگفته بود قربان صفت اسلحه به این آهن پاره اطلاق نمی شود، قادر به شلیک نیست در آنجا گفتند که از چه کسی دستور می گرفتید؟ جواب دادم از کسی دستور نمی گیرم و دوباره پرسید نان و نمک شاهنشاه را می خورید و خیانت می کنید؟ گفتم پاسدار نظام شاهنشاهی هستیم و از هیچ بیگانه ای دستور نمی گیریم ، ضد شاه نیستیم اما از بیگانه هم دستور نمی گیریم.
پنجشنبه ، ۲۸اردیبهشت۱۳۹۶
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نصر نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]