تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837056063
داستانهاي عجيب تر از علم (نوشته هاي فرانک ادواردز)
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: احمدزاده22-10-2007, 02:10 AMسلام دوستان عزيز چند شب پيش تو يک تاپيکي چند تا فصل از کتاب عجيب ولي واقعي رو به صورت عکس براي دانلود گذاشته بود منم چون يه کتاب مثل اون ولي با عنوان عجيب تر از علم نوشته فرانک ادواردز رو وسوسه شدم دوباره بخونم البته داستانهايي که علم هيچ جوابي براشون نداشته (و البته در صحت و عدم صحتش هيچ بحثي ندارم) از اونجا که تو اون تاپيک دوستاني که کتاب رو دانلود کرده بودند استقبال کردند منم ديدم که داستانهاش زياد طولاني نيستش تصميم گرفتم تا جايي که حسش رو داشتم و حوصله داشتم داستانهاي اين کتاب رو براي دوستان تايپ کنم اگه اين وسط از اين مطالب يه نفر هم خوشش بياد برام بسه و البته اميدوارم که مورد استقبال دوستان قرار بگيره و البته اگه دوستان مطالب رو خوندن و علاقه پيدا کردن و اگه حال و حوصله کمک کردن داشتن بگن تا داستانهاي کتاب رو براشون اسکن کنم و بفرستن و تو تايپش بهم کمک کنن(اگه هم حوصله نداشتن که هيچ:10:فداي سرشون) اميدوارم مطلب تکراري نباشه و جايي که اين تاپيک رو ايجاد کردم درست باشه اگه بتونم سعي ميکنم هر روز يه داستانش رو تايپ کنم يا حق:11: احمدزاده22-10-2007, 02:17 AMآيا امکان دارد که انساني به آساني در جلو چشمان چندين نفر ناپديد شود ؟ قبل از اينکه به اين سوال پاسخ دهيد ، پيشنهاد ميکنم که به ماجراي ديويد لنگ (David Lang) توجه کنيد . اين حادثه در يک چشم به هم زدن در يک بعد از ظهر آفتابي در روز 23 سپتامبر 1880 اتفاق افتاد . مکان حادثه مزرعه خود او بود که در چند کيلومتري شهر گالاتين(Callatin) در ايالت تنسي(Tennessee) قرار داشت . سرنوشت مکان اين اتفاق مرموز را در اين محيط زيبا قرار داده بود . خانه لنگ يک خانه آجري زيبا بود که برگ هاي درخت مو اطراف آن را پوشانده بود و در جلو آن چراگاهي به وسعت چهل جريب قرار داشت که به علت تابستان گرم و طولاني ، خشک شده بود . در بعد از ظهر آن روز دو فرزند لنگ ، جرج هشت ساله و سارا يازده ساله با اسباب بازي هاي خود در جلو خانه بازي مي کردند . پدرشان اين اسباب بازي ها را صبح همان روز از ناشاويل(Nashville)آورده بود . بچه ها مشغول بازي بودند که پدر و مادرشان از خانه بيرون آمدند . خانم لنگ به شوهرش گفت : ديويد زود برگرد ، ميخ واهم قبل از اينکه فروشگاهها بسته شوند مرا به شهر ببري . آقاي لنگ تا اين لحظه به نرده هاي چراگاه رسيده بود ، زيرا مي خواست قبل از رفتن اسب هاي زيباي خود را ببيند . او در جلو نرده توقف کرد و ساعت جيبي خود را بيرون آورد و نگاهي به ان انداخت بعد دستش را براي همسرش تکان داد و گفت : من چند دقيقه ديگر بر ميگردم . اما او هرگز برنگشت . زيرا او 30 ثانيه ديگر با سرنوشت وعده ملاقات داشت . بچه ها همانطور که سرگرم بازي بودند ، درشکه اي را ديدند که به سمت خانه آنها مي امد . بچه ها دست از بازي کشيدند و بطرف درشکه رفتند . آنها درشکه قاضي آگست پک (August Peck) را به خوبي ميشناختند ، او هميشه براي آنها هدايائي مي آورد . خانم لنگ و شوهرش هم درشکه او را ديدند و به همين خاطر ديويد دستش را براي قاضي تکان داد و به طرف خانه برگشت . اما هنوز بيشتر از شش قدم برنداشته بود که در جلو ديدگان همه ناپديد شد . خانم لنگ جيغ کشيد . بچه ها آنقدر ترسيده بودند که بيحرکت و ساکت ايستاده بودن .ناگهان ناخود آگاه همه بطرف نقطه اي که لنگ براي اخرين بار چند ثانيه قبل ديده شده بود ، دويدند . قاضي پک و برادر زنش که همراه او بود از بالاي درشکه فريادي کشيدند و بطرف مزرعه رفتند ، هر پنج نفر تقريبا بطور همزمان به نقطه اي که ديويد ناپديد شده بود رسيدند . در آنجا درخت ، بوته و يا گودالي در زمين ديده نمي شد . حتي سرنخي وجود نداشت تا نشان دهد چه بر سر ديويد آمده است . چندين بار اطراف محلي را که ديويد ناپديد شده بود ، جستجو کردند ولي چيزي پيدا نکردند . خانم لنگ بر اثر اين حادثه دچار ناراحتي اعصاب شده بود و در خانه فرياد مي کشيد . همسايه هاي انها با شنيدن صداي بلند زنگي که در حياط پشتي خانه قرار گرفته بود ، از موضوع مطلع شدند و بنوبه خود ديگران را مطلع ميکردند . تا هنگام شب دسته هائي از مردم با فانوس به آنجا مي آمدند و تمام زميني که لنگ چند ساعت قبل براي آخرين بار در آنجا ديده شده بود را جستجو مي کردند . آنها پاي خود را روي علف ها فشارميدادند به اميد اينکه سوراخي پيدا کنند که ممکن بود او در آن افتاده باشد ، اما کوشش هاي آنها نيز بي حاصل بود . ديويد لنگ ناپديد شده بود . او در جلوي چشمان همسر و فرزندانش و دو مرد سوار بر درشکه ناپديد شده بود . دريک لحظه او آنجا بود و بر روي زمين راه مي رفت و لحظه اي بعد اثري از او نبود . در هفته هاي بعد مقامات اقدامتي در جهت جلوگيري از کنجکاوي مردم به عمل آوردند . خانم لنگ از شوک اين حادثه بستري شده بود . تمام خدمتکاران به جز آشپز خانواده سوکي(Sukie) از آنجا رفته بودند . تنها به خاطر قاضي پک بود که آرامش به آنجا بازگشت . تحقيقات بعدي از شاهدان روشن کرد که تمام آنها در زمان و مکان يکسان يک چيز را ديده بودند . نقشه برداران محلي زميني را که لنگ در انجا ناپديد شده بود ، آزمايش کردند و دريافتند که زمين محکمي است که در زير ان لايه ضخيمي از سنگ آهک وجود دارد و هيچ شکاف و يا سوراخي در آن وجود ندارد . هرکز براي ديويد لنگ مراسم تشييع جنازه و يا يادبود برگزار نشد . خانم لنگ که سالها بعد از اين واقعه زنده بود ، اميد داشت زماني شوهرش به خانه باز خواهد گشت . عاقبت او به قاضي پک اجازه داد که مزرعه را به جز زمين جلوي خانه را بفروشد ، چراگاهي که تازماني که زنده بود آن را دست نخورده باقي گذاشت . با گذشت زمان هيجان ناشي از ناپديد شدن باور نکردني ديويد لنگ فروکش کرد . زمستان و بعد از ان بهار از راه رسيد . خانم لنگ اسب هاي خود را فروخت و تنها قاضي پک بود که اسب هاي خود را در آن زمين به چرا مي برد . عجيب تر از ناپديد شدن شدن لنگ اتفاقي بود که براي فرزندان او در بعد از ظهر نسبتا گرم سال 1881 ، درست هفت ماه بعد از ناپديد شدن لنگ روي داد . بچه ها متوجه شدند در نقطه اي که پدرشان ناپديد شده ، دايره اي به قطر 5 متر ايجاد شده که علف هاي آن قسمت خشک شده بود . همينطور که آنها در کنار دايره ايستاده بودند سارا يازده ساله پدرش را صدا کرد و بچه ها با تعجب صداي ضعيف پدرشان را شنيدند که بارها تقاضاي کمک مي کرد . تا اينکه صدا براي هميشه خاموش شد . yas30n22-10-2007, 02:25 PMعزیز چرا ادامه ندادی تاپیک قشنگی می شد اگه ادامه میدادی من خودم روزانه سر می زدم منم این کتاب رو داشتم اما الان ندارم خاهش میکنم کارت رو ادامه بده اگه تونستی لینک نسخه ی الکترونیکی اش را پیدا کنی که چه بهتر مترجمش هم سیروس گنجوی بود درسته ؟؟؟؟؟؟؟ خواهشا لینک اون تاپیکی رو که گفتی یه نفر دیگه در رابطه با همین موضوع زده رو هم بذارین ممنون میشم احمدزاده22-10-2007, 02:52 PMمسخره کردن افسانه هاي مردم بومي در مورد هيولاهاي باورنکردني ، عاقلانه نيست . زيرا گاهي اين افسانه ها از واقعيت سرچشمه مي گيرد . در نيمه دوم قرن نوزدهم ، زمانيکه يک کاشف آمريکائي بنام پل دوشايليو (Paul Duchailliv) پوست و اسکلت يک گوريل بزرگ را براي متعجب ساختن منتقدان خود به زادگاهش آورد . ثابت شد که اين افسانه ها چندان به دور از واقعيت نيستند . تا آن زمان هيچکس پوست يا موي آدم برفي زشت کوههاي هيماليا را با خود نياورده بود ، اما دانشمندان در انتظار روزي هستند که اين اتفاق روي دهد . مردمان بومي که در ان ناحيه متروک و ممنوع زندگي مي کنند ، اين موجودات را يتي(Yeti) مي ناميدند که ما آن را زشت ترجمه کرديم که البته معني واقعي اين کلمه نيست ، ام نزديکترين معادلي است که ما براي تعريف اين کلمه بکار مي بريم . يتي يا آدم برفي زشت به موجب گفته هاي مردم بومي در صخره هاي بلند هيماليا زندگي مي کند . اما مشکل زماني بوجود مي آيد که آنها بطرف دره ها ، محل زندگي بوميان مي آيند . بموجب داستان هائي که شرپا(Sherpa) ها ميگفتند ، يتي(آدم برفي زشت) فقط به خردن قورباغه از درياچه ها اکتفا نمي کند و از ميوه درختان و شالي ها نيز استفاده مي کند . آنها همچنين علاقه زيادي به خوردن گوشت تازه دارند و گاهي بز يا گاوي را بسرقت مي برند و گاهي اوقات يک کودک و يا چوپان تنهايي را که در آفتاب خوابيده را مي دزدند . هنگاميکه اشغال هندوستان توسط انگلستان حتي به دامنه هاي ترسناک هيماليا گسترش پيدا کرد ، آنها با اولين گزارشات درباره اينگونه موجودات عجيب روبرو شدند و آنها را همچون اوهام و تصورات مردم بومي که ناشي از هيجان زياد بود ، تلقي کردند . اولين ترديد در خصوص اين مطلب درسال 1913 پديد آمد ، هنگاميکه يک گروه از شکارچيان چيني يک موجود عجيب شبيه انسان را زخمي و اسير کردند که تبتي ها آن را آدم برفي مي ناميدند . چيني ها ميگفتند که اين موجود را در پاتانگ(Patang) در استان سين کيانگ(Sin Kiang) براي ماهها در قفس نگه داشته بودند ، حيواني با صورت سياه شبيه ميمون و داراي موهاي نقره اي بلند که تمام بدن او را پوشانده بود . دست هاي نيرومندي داشت و پاهاي او شباهت زيادي به پاهاي انسان داشت . صدائي شبيه به خر خر از گلويش خارج مي شد .اما بيشتر اوقات لب هاي خود را جمع مي کرد و با صداي بلند سوت مي زد . اما بعد از پنج ماه بيمار شد و مرد . آغاز جنگ جهاني اول هرگونه تحقيق علمي در ان ناحيه را متوقف کرد . در سال 1937 يک جهانگرد انگليسي بنام فرانک اسميت(Frank Smythe) هنگاميکه تبت را ترک کرد ، گزارشاتي از يک موجود وحشي شبيه انسان از گونه اي ناشناخته منتشر کرد که غالبا در مناطق مرتفع هيماليا زندگي مي کردند و از لارو حشرات جوندگان و حيوانات تغذيه مي کردند . اسميت رد پاي آنها را در ارتفاع 4500 متري پيدا کرد و هنگامي که آن را به راهنماي خود که يک شرپا بود ، نشان داد ، او ديگر حاظر به ادامه دادن راه نشد . اندازه جاي پاها نشان مي داد که آنها شباهت زيادي به جا پاي انسان داشتند ، منتها يک انسان غول پيکر ، زيرا اندازه کف پاي اين حيوان در حدود 33 سانتيمتر و عرض آن 13 سانتي متر بود . از ان تاريخ به بعد ، هيات هاي علمي زيادي عازم منطقه شدند و مدارکي يافتند که حاکي از ان بود که آدم برفي زشت يک موجود زنده و واقعي است که ممکن است روزي او را گرفتار و به دام انداخت . اما يک سرگرد انگليسي به نام آلن کامرون (Alan Cameron ) در سال 1923 همراه هياتي به اورست رفت و اطلاعات زيادي درباره آدم برفي بدست آورد . http://z.about.com/d/paranormal/1/0/d/A/yeti_lg.jpg هنگاميکه آنها در حال صعود به قله اورست بودند ، يکي از راهنماها به نقطه اي اشاره کرد که موجودات زنده اي در يک رديف به آرامي در امتداد يک صخره بلند پوشيده از برف حرکت مي کردند . دو روز بعد وقتي گروه به نقطه مورد نظر رسيدند ، جاي پاهاي بزرگي شبيه جاي پاي آنسان به روي برف مشاهده کردند . در اواخر سال 1936 ، گروه ديگري عازم اورست شدند و به نشانه هاي عجيب تري برخوردند . در مکاني که تصور نمي رفت هيچ موجود زنده اي در انجا زندگي کند . يکي از افراد اين گروه بنام اچ دبليو تيلمن (H.W. Tilman) جاي پاهائي را در طول چندين کيلومتر دنبال کرد و متوجه شد آنها بدنبال يکديگر قرار گرفته است ، بطوريکه نمي تواند متعلق به هيچ موجود چهار پائي باشد . سرانجام تيلمن آنها را در امتداد صخره گم کرد . در سال 1985 يک دانشمند آمريکائي بنام دکتر نورمن دايرنفورت(Norman Dyrenfurt) از کاتماندو و پايتخت نپال گزارش داد که مدارکي يافته که او را متقاعد ساخته که آدم برفي زشت در رده پائين تري نسبت به انسان يا موجودات شبيه انسان قرار دارد . با جستجو کردن غارهائي که آنها بدون آتش در آن زندگي ميکردند . او دو رنگ مو به رنگ خاکستري مايل به نقره اي و قرمز مايل به قهوه اي ، باقيمانده غذا و چيزهاي عجيب ديگري پيدا کرد . از روي جاي پاي آنها قالب هاي پلاستيکي درست کرد ، تا ثابت کند که آدم برفي وجود دارد . http://dhost.info/ghostbusters/images/articles/yeti.jpg اين موجودات به دو گونه يافت مي شدند . نوع بالغ آن در حدود 2/5 متر بلندي داشت و نوع ديگر در حدود 120 سانتي متر قد داشت . در سال 1958 انسان شناسي بنام جان هاپکينز(Jahn Hopkins)اظهار داشت که جاي پاي آدم برفي زشت که در روزنامه ها چاپ شده بود در واقع جاي پاي مردمان بومي است که انگشتان پاي آنها از کفش هاي کهنه شان بيرون زده است . درپاسخ به مطالب هاپکينز روزنامه شيکاگو تريبون نوشت : اين استدلال براي کسي که هرگز به آنجا نرفته است ، قانع کننده است ... .و کسي که آنقدر دور از آنجا زندگي مي کند که به اين مطالب بي علاقه استن . احمدزاده22-10-2007, 02:57 PMعزیز چرا ادامه ندادی تاپیک قشنگی می شد اگه ادامه میدادی من خودم روزانه سر می زدم منم این کتاب رو داشتم اما الان ندارم خاهش میکنم کارت رو ادامه بده اگه تونستی لینک نسخه ی الکترونیکی اش را پیدا کنی که چه بهتر مترجمش هم سیروس گنجوی بود درسته ؟؟؟؟؟؟؟ خواهشا لینک اون تاپیکی رو که گفتی یه نفر دیگه در رابطه با همین موضوع زده رو هم بذارین ممنون میشم سلام ياسين جان :11: ممنون از نظرت و البته يک کم هم دلخور شده بودم که چرا هيشکي تحويل نگرفته :41: من اين تاپيک رو ديشب زدم و الان هم دومين داستانش رو گذاشتم :20: البته چون بايد مطالب رو از روي کتاب تايپ کنم حوصله ميخواد :13: ولي سعي ميکنم هر روز يه داستانش رو حتما بذارم :20: در مورد اون يکي تاپکي که گفته بودي اون چيزه خاصي نداشت جز اينکه 5 تا داستان رو از روي کتاب اسکن کرده بود و براي دانلود گذاشته بود که انشالله اونها رو هم که در ادامه همين کتاب هست تايپ ميکنم و ميذارم مترجم اين کتابي که من دارم نيلوفر عامري و رخشنده عظيم هستش از بقيه دوستان هم ميخوام که اگه براشون سخت نيست حداقل يه تحويلي بگيرن که من دلسرد نشم :10: yas30n22-10-2007, 09:00 PMعزیز خیلی ممنون از مطلب ادم برفیت تا ته خوندمش قشنگ بود ولی به پای تیمور لنگ نمی رسید اگه می خواهی با هم داستانا رو تایپ کنیم چند تا رو اسکن بگیر به ایمیل من بفرست امیدوارم که بتونم کمکت کنم ایمیل من [email protected] هست احمدزاده23-10-2007, 03:06 PMآيا امکان پذير است که نهنگ مردي را ببلعد و آن مرد زنده بماند تا داستان اين ماجراي عجيب را تعيرف کند ؟ جواب علمي به اين سوال منفي است ، اما بواقع پاسخ مثبت است . گزارشات ثبت شده توسط نيروي دريائي بريتانيا روشن مي کند که يک دريانور انگليسي بنام جيمز بارتلي (James Bartley ) توسط يک نهنگ بلعيده مي شود و بعد زنده از شکم نهنگ خارج مي شود و اين داستان حيرت انگيز را تعريف مي کند . جيمر اولين سفر دريائي يا بهتر بگوييم آخرين سفر دريائي خود را به عنوان ملوان در يک کشتي شکار نهنگ بنام ستاره شرق (Star of the East) آغاز کرد . در فوريه سال 1981 کشتي در چند صد مايلي شرق جزاير فاکلند در اقيانوس آتلانتيک جنوبي در حرکت بود که ناگهان ديده بان فرياد کشيد نهنگ .... در حدود يک مايلي نزديک به دماغه جلو کشتي نهنگ عظيمي ديده مي شد . با ديدن نهنگ کشتي سرعت خود را کم کرد و اعظاي گروه شکار نهنگ در سه قايق کوچک سوار شدند تا نهنگ را با نيزه هاي مخصوص شکار کنند . جيمز بارتلي در اولين قايل سوارد بود که به نهنگ نزديک شد . آنها به آرامي پاروها را از آب بيرون آوردند . قايق ها بقدري به حيوان نزديک شده بود تا نيزه ها درست به حيوان اصابت کند و کار او را يکسره نمايد . وقتي ملوانان نيزه ها را در بدن حيوان فرو کردند بسرعت بطرف عقب پارو زدند تا از ضربات خشمگين دم حيوان در امان باشند . براي يک لحظه بنظر مي رسيد که شانس با ملوانان است زيرا نهنگ بزير آبهاي اقيانوس رفت و هيچکس نمي دانست که از کدام نقطه بيرون خواهد آمد . در چنين مواردي اين مسئله براي ملوانان حکم مرگ و زندگي است . ناگهان آب هاي اطراف آنها متلاطم شد و قايق بارتلي به هوا بلند شد . نهنگ زخمي ديوانه وار بر آب ضربه مي زد و آب ها از خون حيوان قرمز شده بود . بعد از مدتي نهنگ دوباره به زير آب فرو رفت . قايقي به نجات ملوانان آمد ، اما دو نفر از آنها ناپديد شده بودند که يکي از انها جيمز بارتلي بود . شامگاه جسد نهنگ مرده چهارصد متر دورتر از کشتي بر روي آب ظاهر شد . ملوانان طنابي را به دور نهنگ محکم کردند و آن را به آرامي به طرف کشتي کشيدند ، هواي گرم آنها را وادار مي کرد که زودتر نهنگ را تکه تکه کنند . چونکه وسيله اي براي کشيدن اين حيوان چند صد تني به درون کشتي نداشتند . ملوانان با چنگک به جدا کردن قسمت هاي ضخيم چربي حيوان پرداختند . و اين کار بسيار خطرناک بود زيرا اقيانوس مملو از کوسه هائي بود که استشمام بوي خون به آنجا هجوم آورده بود . قبل از ساعت 11 شب ملوانان خسته که در زير نور فانوس مشغول کار بودند هنگاميکه شکم حيوان را پاره کردند ، متوجه شدند که چيزي درون شکم حيوان تکان مي خورد . گوئي چيزي دارد نفس مي کشد . ناخداي کشتي بلافاصله دکتر کشتي را خبر کرد و بعد دکتر با دقت شکمبه حيوان را پاره کرد که ناگهان پاي يک انسان با کفش هويدا شد و لحظه اي بعد آنها يکي از ملوانان گمشده را از داخل شکم حيوان بيرون کشيدند . باور کردني نبود ... اين ملوان جيمز بارتلي بود ، که بيهوش شده بود ، اما زنده بود . دکتر دستور داد که سطلي از آب دريا به روي بارتلي بريزند تا بهوش آيد . دو هفته بارتلي بين مرگ و زندگي در کابين ناخدا بسر مي برد . بتدريج بحال طبيعي بازگشت و يکماه بعد قادر بود تعريف کند که چه اتفاقي براي او افتاده بود . وقتي قايق ما به هوا بلند شد من به درون آب افتادم و در برابر خودم دهان غول پيکري را ديدم که باز شده بود . فريادي از وحشت کشيدم . او مرا بلعيد زمانيکه از ميان دندانهاي تيز جانور عبور مي کردم درد شديدي را احساس کردم و بعد از ميان يک لوله لزج عبور کردم . بسختي مي توانستم نفس بکشم ، ديگر چيزي نفهميدم . تا يک ماه بعد که در کابين ناخدا به هوش امدم . جيمر بارتلي بمدت 15 ساعت در شکم نهنگ بود و به همين خاطر تمام موهاي بدنش ريخت و پوست او به طرز غير طبيعي سپيد شد و تقريبا بقيه عمر خود را نابينا بود . پرشکان بي شماري از سراسر دنيا براي معاينه بارتلي مي امدند . و درباره تجربه باور نکردي او به بحث و تبادل نظر مي پرداختند . او هيجده سال بعد از اين ماجرا زنده ماند و بر روي سنگ قبرش بطوره مختصر درباره تجربه شگفت انگيز او نوشتند : جيمز بارتلي 1904-1870 يونس عصر جديد http://www.busi.mun.ca/flynn/deeper_files/image003.jpg mobiledead23-10-2007, 05:03 PMقشنگ بودنhttp://qsmile.com/qsimages/50.gif http://qsmile.com/qsimages/40.gif جدی داری تایپ میکنی؟ چه حوصلهای داریhttp://qsmile.com/qsimages/57.gif احمدزاده23-10-2007, 06:21 PMقشنگ بودنhttp://qsmile.com/qsimages/50.gif http://qsmile.com/qsimages/40.gif جدی داری تایپ میکنی؟ چه حوصلهای داریhttp://qsmile.com/qsimages/57.gif صد در صد دارم تايپ ميکنم البته چون تعداد هر داستانش کمه روزي يه دونه رو آدم حوصله ميکنه تايپ کنه البته ياسين جان هم قراره کمک کنه:10: yas30n23-10-2007, 10:47 PMمن که خوشحال میشم اگه کمکی از دستم بر بیاد انجام بدم دوست عزیز منتظر ایمیلهات هستم yas30n23-10-2007, 10:48 PMخوندم داستان جالبی بود ممنون دوست عزیز yas30n24-10-2007, 10:17 AMواسه امروز هنوز تاپیکو اپدیت نکردی ؟//////// یا من زود به زود سر می زنم ؟ احمدزاده24-10-2007, 01:06 PMبيست و دو تن سرنشينان كشتي براي نجات زندگي شان با امواج خشمگين دريا در نبرد بودند ، ليكن هربار كه برآن غلبه مي يافتند ، حادثه اي ديگر در انتظارشان بود . در دفاتر شركت بيمه لويد(Lvoyd ) لندن ماجراي كشتي حوري درياي(Mermaid) و بيست و دو تن سرنشينان آن ثبت شده است . البته در پرونده هاي اين شركت حوادث عجيب بسياري به ثبت رسيده ، هيچيك به اندازه ماجراي كشتي حوري دريايي شگفت انگيز نيستند . در صبحدم 16 اكتبر 1829 زمانيكه كشتي حوري دريايي از خليج كوچكي در بندر سيدني به مقصد خليج كالير(Callier) حركت كرد ، هوا كاملا مطبوع و دلپذير بود . در اين قسمت از ساحل غربي استراليا نسيم جانبخشي مي وزيد و انوار درخشان خورشيد بر نوك امواجي كه كشتي حوري دريايي سينه آنها را مي شكافت تا پيش رود ، مي تابيد . سرنشينان كشتي كه شامل 18 ملوان ، 3مسافر و يك ناخدا بنام ساموئل نالبرو(Samuel Nolbrow) بودند ، بر روي عرشه ديده مي شدند . اين عده ندانسته دست به سفري زده بودند كه شايد در تاريخ دريا نوردي بي نظير باشد . در چهارمين روز سفرشان ناخدا ، سكان را به يكي از معاونينش سپرد و براي نوشيدن يك فنجان قهوه به سمت پايين كشتي رفت . ملوانان كاري نداشتند و بيكار بودند در گوشه كنار عرشه لم داده بودند و استراحت مي كردند . فشار سنج هيچ علامتي از آنچخ كه در شرف وقوع بود نشان نمي داد . تا دقايقي پيش از ساعت دو بعد از ظهر هوا ظاهرا خوب بود و كشتي به آرامي و بدون اشكال در مسير خود پيش مي رفت . اما در اين هنگام بود كه وضعيت هوا دگرگون شد و ابرهاي خاكستري و تيره خورشيد را پوشاندند . كاپيتان نالبرو كه ناگهان متوجه كاهش سرعت حركت كشتي شده بود ، سراسيمه به عرشه كشتي برگشت و دريافت كه فسارسنج به سرعت پايين آمده است . كمي پيش از تاريك شدن هوا ، آرامش دريا با تندبادهاي شديد در هم ريخت و چيزي نگذشت كه طوفان سهمگيني برپا شد . كشتي حوري دريايي كه در ان هنگام در تنگه پرپيچ و خم تورس(Torres) قرار داشت ، براي نجات خويش با امواج خروشان درگير شد . امواج خشمگين كه دماغه كشتي را خرد كرده بودند در اطراف سكان دار، كه از ترس جانش سكان را رها كرده و براي اطمينان بيشتر خودش را به دكل بسته بود مي جوشيدند . كاپيتان توانست تا با استفاده از روشنايي اي كه صاعقه ايجاد مي كرد اوضاع را بررسي نمايد و دريابد كه مبارزه با اين طوفان سهمگين كاريست بيهود و حاصلي جز شكست نخواهد داشت . امواج پر تلاطم كشتي را از هر سو محاطره كرده بودند تا اينكه بالاخره يك موج عظيم كشتي حوري درياي را به صخره اي كوبيد و آن را مانند خربزه اي رسيده از وسط به دو نيم كرد . دقايقي بعد ، بيست و دو تن سرنشينان كشتي شكسته در تاريكي خوفناك شب در ميان امواج دريا دست وپا مي زدند و در اين ميان تنها اميدشان صخره اي بود كه در حدود يكصد متري آنا سر از سينه آبهاي تيره بيرون آورده بود . هنگاميكه اولين روشنايي روز پديدار شد ، معجزه اي رخ داده بود همه سرنشينان كشتي غرق شده به اين صخره چسبيده بودند و حتي يك نفر هم در آن شب تيره و تار در ميان امواج دريا گم نشده بود ! اين مردان سه روز در ميان س� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 675]
-
گوناگون
پربازدیدترینها