تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):دانشمندی که از علمش سود برند ، از هفتاد هزار عابد بهتر است .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817621385




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ارتباط غیراخلاقی زن شوهردار با خواستگار سابقش


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



ارتباط غیراخلاقی زن شوهردار با خواستگار سابقش
روز نو : گوینده این جمله‌ها زن جوانی است که به دادگاه خانواده آمده است. خوشبخت است و شوهرش عاشقانه دوستش دارد، اما این رفتارها تا زمانی که آن مرد وارد زندگی‌اش نشده بود، زن جوان را از نظر روانی راضی می‌کرد، اما با آمدن آن مرد، ورق برگشت. زندگی‌اش از این رو به آن رو شده است و رفتارها و محبت‌های شوهرش سخت به چشمش می‌آید.
 
این مرد شش سال پیش وارد زندگی پریسا شد. نامش رضا بود. به هم دل بستند، عاشق شدند و قول دادند تا آخر عمر پای هم بمانند. مرد جوان هم مشروب می‌خورد و هم اعتیاد داشت. زن جوان می‌گوید: «با عاطفه بود و همیشه سعی می‌کرد هر کاری می‌خواهم برایم انجام دهد. با این که قرار ازدواج گذاشته بودیم، اما خانواده‌ها مخالف بودند. خانواده او مغرور بودند و می‌خواستند عروس‌شان فقط به حرف آنها باشد. وقتی برای سومین بار به خواستگاری آمد و خانواده‌اش قبول نکردند، رضا لج کرد و دو شب در ماشینش خوابید. من هم حال خوبی نداشتم و شده بودم مثل جسدها. تصمیم گرفته بودم خودم را بکشم».
 
هر دو شرایط روحی بدی داشتند، اما پریسا تصمیم گرفته بود تا آخر ادامه دهد، اما رضا در میانه راه کم آورد و تصمیم گرفت همه چیز را تمام کند. تهمت، تحقیر، فحش، از هر چیزی که بتواند روح پریسا را آزار دهد، استفاده کرد.
 
«به رضا التماس کردم قسمش دادم در کنارم بماند، اما گفت نه. غرورم را شکست و له‌ام کرد. با بلایی که رضا سرم آورد، او را به خدا واگذار کردم. روزهای سختی را پشت‌سر گذاشتم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم با کار کردن رضا را فراموش کنم. در محل کارم با پسری آشنا شدم که شخصیتش سالم و بسیار مهربان بود. کاوه از همان اول به ازدواج فکر می‌کرد و اهل دوستی نبود. چند ماه بعد از آشنایی‌مان به خواستگاری‌ام آمد. خانواده‌اش زمین تا آسمان با خانواده کاوه فرق می‌کردند. مهربان و مودب بودند. خیلی زود مراسم عقد و عروسی برگزار شد و رفتیم سر زندگی‌مان. کاوه بی‌اندازه مهربان بود و با این که شخصیت مردانه‌اش را حفظ کرده بود، اما نظر من در مورد هر چیزی برایش مهم بود. یک زن همین را می‌خواهد، فقط توجه شوهرش که کاوه به من داشت.»
 
پریسا می‌گوید: «بعد از ازدواج با کاوه تازه فهمیدم خوشبختی چه طعمی دارد. سه سال بعد از ازدواجم، پیامکی برایم آمد که مضمون قشنگی داشت. یاد عشق قدیمی‌ام افتادم. برای همه دوستانم و حتی رضا فرستادم. فردای آن روز زنگ زد. دیدن شماره‌اش روی گوشی‌ قلبم را به تپش انداخته بود. جواب ندادم. بعد پیامک داد و گفت می‌خواهد تلفنی صحبت کند. اول نمی‌خواستم زنگ بزنم، اما آخرش تسلیم شدم. به محض این که صدایش را شنیدم، دلم لرزید و قطع کردم. چند بار دیگر هم زنگ زد. بالاخره جواب دادم و سعی کردم بی‌تفاوت باشم. گفتم کاری داری؟ حالم را پرسید و گفت ازدواج کردی؟ گفتم بله. پرسید خوشبخت هستی؟ گفتم بله و بعد گفت مجبور بودم آن طور رفتار کنم که از من بدت بیاید و سراغ زندگی‌ات بروی.
 
چون می‌دانستم خانواده‌ام دیگر به خواستگاری تو نمی‌آیند. گفتم همه چیز را فراموش کرده‌ام و دیگر نمی‌خواهم با حرف‌هایت آرامشم بهم بخورد. یکدفعه زد زیر گریه و گفت به خاطر این که تو را فراموش کنم با دختری در فروشگاه آشنا شدم و بعد هم ازدواج کردیم، اما خوشبخت نشدم. زنم خائن از آب درآمد و با چشم‌های خودم دیدم که مردی را به خانه آورده بود و برای همین طلاقش دادم. بدجور گریه می‌کرد و دلم به حالش سوخت. همیشه فکر می‌کردم هیچ کس نمی‌تواند آدمی مثل رضا را تحمل کند و هر چقدر هم که دوستش داشته باشد، بالاخره از او فرار می‌کند، اما فکرش را هم نمی‌کردم زندگی‌اش تا این حد نابود شود. غرورش از بین رفته بود و از آن مرد مغروری که در ذهن داشتم، چیزی باقی نمانده بود.»
 
زن جوان ادامه می‌دهد: در تمام مدتی که رضا حرف می‌زد، همه رفتارهایش جلوی چشمم آمد. هر لحظه و هر ثانیه‌اش. من او را به خدا واگذار کرده بودم و حالا می‌دیدم چطور جوابش را داده است. در تمام روزهایی که غرق در خوشبختی بودم، او داشت عذاب می‌کشید. چند روز که گذشت، حس کردم احساس خفته‌ای در حال بیدار شدن در وجودم است. مدام به این فکر می‌کردم که اگر الان مجرد بودم، چه اتفاقی می‌افتاد. از روزی که با رضا تلفنی حرف زدم، تمام خاطرات خوشی که روزگاری با هم داشتیم، جلوی چشمم رژه می‌روند. با این که عاشق شوهرم هستم، ولی احساس می‌کنم هیچ کس مثل رضا درکم نکرده است و خاطرات شیرینی که با هم داشتیم، حتی با شوهرم نیز تکرار نخواهد شد. خیلی دلم می‌خواهد این افکار آلوده را از خودم دور کنم و فقط به شوهرم فکر کنم تا زندگی‌ام خراب نشود، اما هرچه تلاش می‌کنم نمی‌شود.








تاریخ انتشار: ۰۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن