تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817481557




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قتل به خاطر ٤ کیلو طلا


واضح آرشیو وب فارسی:ایلنا: قتل به خاطر ٤ کیلو طلا ایلنا: همسر، دخترها و دامادهای حاج آقا سرپرستی تمام دو روزی که تهران را برای پیدا کردن حاج آقا زیر پا گذاشتند، نمی‌دانستند حاجی را در یک مغازه معاملات ملکی دو کوچه آن طرف‌تر با چسب‌های نواری ٦ سانتی به صندلی‌های چرمی چسبانده‌اند و شکنجه‌اش می‌کنند.
قتل به خاطر ٤ کیلو طلا

به گزارش ایلنا به نقل از اعتماد، « آن روز حاج آقا ساعت یک بعدازظهر از اینجا رفت. خانه‌اش همین نزدیک بود. می‌رفت ناهارش را می‌خورد و ساعت ٤ برمی‌گشت. اما آن روز کرکره مغازه را تا نیمه پایین کشید و رفت. معلوم بود برای کاری رفته و زود برمی‌گردد. اما ساعت ٤ بعدازظهر شد و از حاجی خبری نشد. رفتم جلوی مغازه و دیدم هنوز کرکره تا نیمه پایین است و برخلاف همیشه که حاجی ٤کیلو طلاهای پشت ویترین را با روزنامه می‌پوشاند آن روز طلاها داخل سینی و بدون پوشش پشت ویترین بود. خلاصه تا ساعت هفت‌و‌نیم منتظرش شدیم. اما نیامد. یکی از بچه‌ها را فرستادیم جلوی خانه‌اش. حاج خانم گفت شوهرش از ساعت یک خانه نیامده. حاجی ٤ تا دختر دارد که سه تا را عروس کرده. ٣ تا دامادهایش را خبر کردیم و آمدند تا در مغازه حاجی را باز کنیم. در را باز کردیم و دیدیم طلاها نیست و دزدها مغازه را خالی کرده‌اند. دوربین‌های مداربسته را هم برده بودند تا هیچ ردی بر جا نماند.» اینها را صاحب مغازه فروش لوازم ماشینی می‌گوید که همسایه دیوار به دیوار حاج آقا است. طلافروش دو روز ناپدید شد بعدازظهر روز شنبه سارقان تمام طلاهای مغازه حاج صادق سرپرستی، در ابتدای بلوار ابوذر را سرقت کردند. حاجی ناپدید شد و دو روز خانواده‌اش دنبالش گشتند اما پیدا نشد که نشد. تا اینکه ساعت ٥ صبح روز دوشنبه خبر آوردند یک مامور شهرداری جسد حاج آقا را در سطل زباله‌ای دو تا کوچه آن طرف‌تر نزدیک چهارراه مقداد پیدا کرده است. در طول خیابان ابوذر حتی یک مغازه طلافروشی هم نیست جز همین یکی. هرچه هست مغازه‌های فروش و تنظیمات لوازم ماشین است. پسر جوانی که دامادهای حاجی را می‌شناسد و همسایه‌اش است درباره جزییات حادثه می‌گوید: «آن روز ظهر سارق طلافروشی و صاحب معاملات ملکی در چهارراه مقداد، با حاج آقا تماس گرفته و او را به بهانه خرید یا فروش ملک به بنگاهش می‌کشاند. حاج آقا هم کرکره مغازه را تا نیمه پایین کشید و رفت که زود برگردد. سارق‌ها او را به مغازه معاملات ملکی کشاندند و کلید مغازه‌اش را دزدیدند و آمدند تمام طلاهایش را بردند. هنوز کسی نمی‌داند سارق یا سارق‌ها چه روزی حاجی را کشتند.» قتل دیوار به دیوارمان بود و نفهمیدیم مغازه‌ای که قتل در آن اتفاق افتاده یک بنگاه معاملات ملکی کوچک است که به دستور پلیس کرکره‌های آهنی‌اش را پایین کشیده‌اند. آجرهای تکه تکه شده دیوارهای کناری مغازه و لبه‌های بریده، بریده کرکره آهنی شاهدی هستند که نشان می‌دهند دیروز صبح ماموران نیروی انتظامی بعد از شنیدن خبر مامور شهرداری آن را باز کرده‌اند. هنوز رد خون‌های خشک شده روی درزهای سنگ سفید ورودی مغازه دیده می‌شود. سطل آشغال آبی رنگی که جسد حاج آقا را داخل آن انداخته‌اند رو به روی مغازه سوپری است که فاصله‌اش با مغازه معاملات ملکی چند متر بیشتر نیست. صدای آرام شدن حرکت ماشین‌هایی که با رسیدن مقابل مغازه‌ای که قتل در آن اتفاق افتاده می‌ایستند و چند لحظه مات و مبهوت آن را تماشا می‌کنند یا پیاده می‌شوند تا از کسبه محل اطلاعات بیشتری بگیرند بیشتر از همه به چشم می‌آید. همین سوال و جواب‌ها و نگاه‌های مات و مبهوت آرامش فروشنده زنی که در مغازه عطاری دیوار به دیوار مغازه معاملات ملکی کار می‌کند را بر هم زده است. در مغازه‌ای که همیشه بسته بود  زن حال و روز خوبی ندارد و می‌گوید: «از دیروز که پلیس اینجا آمد و گفت که پیرمرد را اینجا در مغازه کناری شکنجه کرده‌اند و کشته‌اند حالم خراب است. آخه چطور ما نفهمیدیم! من بارها مرد صاحب بنگاه املاک را دیده بودم. هیچ‌وقت مغازه‌اش را باز نمی‌کرد. در هفته چند روز می‌آمد و دو ساعت می‌نشست و می‌رفت. اما کرکره مغازه‌اش همیشه بسته بود. یک روز قبل از قتل دیدم که با ماشینش آمد جلوی مغازه پارک کرد. با چندتا از مغازه دارها شروع کرد به خوش و بش و گفت کلید مغازه‌ام را گم کرده‌ام و نمی‌توانم در را باز کنم. اما نیم ساعت بعد دیدیم در مغازه‌اش را باز کرد و باکس‌های بزرگ پر از چسب‌های پنج سانتی شیشه‌ای و یک کیسه گچ از صندوق عقب ماشینش بیرون آورد و داخل مغازه برد. حواسش بود که کسی تماشایش نکند اما من همه را دیدم.» زن‌ها یکی یکی وارد مغازه عطاری می‌شوند همه می‌خواهند ماجرای دیروز را با جزییات از زبان زن بشنوند: «زن دست و پا شکسته ماجرا را تعریف می‌کند. دامادهای پیرمرد گفتند تمام تن پیرمرد را کبود کرده بود. پیرمرد را با چسب شیشه‌ای به صندلی‌های چرمی بسته بود. پیرمرد هم آنقدر تقلا کرده بود که تمام بدنش کبود شده بود. قاتل نتوانسته بود هیکل درشت پیرمرد را از در مغازه بیرون ببرد به خاطر همین پاهایش را با اره برقی بریده بود. این را مامورهای آگاهی گفتند. پاهای پیرمرد را از تنش جدا کرده بود. تنش را داخل یک چادر مشکی بزرگ گذاشته بود و پاهایش را با مشمای مشکی پوشانده بود. صبح روز دوشنبه ساعت ٤ صبح کرکره مغازه‌اش را باز کرده بود و به مامور شهرداری گفته بود کمکش کند تا تکه‌های جسد را داخل سطل آشغال بیندازد. اما مامور شهرداری موقع انداختن تکه‌های جسد داخل سطل آشغال شک کرد. با پلیس تماس گرفته بود و همین که پلیس سررسید جسد را داخل سطل زباله پیدا کردند.» می‌خواهم مرخصی بگیرم زن دست‌هایش را روی صورتش می‌گذارد و آه می‌کشد. باورش نمی‌شود که همه این اتفاق‌ها در ساعت‌هایی افتاده که او در مغازه‌اش حضور داشته است. می‌گوید: «روز یکشنبه صدای مشت‌هایی که پیرمرد برای نجات خودش به دیوار می‌کوبید را می‌شنیدم. اما با خودم گفتم این مرد معتاد است و ممکن است به خاطر درگیری با خودش با مشت به دیوار بکوبد. بعد از این سروصداها از مغازه بیرون آمد و گفت: ببخشید سروصدا شد. از حرفش تعجب کردم اما چیزی نگفتم.» زن بیرون مغازه را تماشا می‌کند و ادامه می‌دهد: «مرد وضع مالی خوبی هم داشت. می‌گویند یک خانه سیصد متری چند تا کوچه آن طرف‌تر دارد. مغازه هم مال خودش بود.» زن سرش را روی میز می‌گذارد و بدحال می‌گوید: «شب‌ها خوابم نمی‌برد. تصویر شکنجه‌های مرد در ذهنم است. وقتی تصور می‌کنم من در مغازه نشسته‌ام و پشت دیوار پیرمردی دارد به قتل می‌رسد جانم به لب می‌رسد. می‌خواهم بروم مرخصی و هیچ‌وقت برنگردم.»

۱۳۹۵/۱۰/۲۹ ۱۳:۳۰:۴۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایلنا]
[مشاهده در: www.ilna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن