واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جلال بیگتفاوت فاحش در ابراز همدردی غربی ها: از پاریس و بروکسل تا استانبول
تفاوت فاحش در میزان همدردی ابراز شده نسبت به حادثه استانبول، زمانی مشکل آفرین تر می شود که شبح رئیس جمهوری به نام ترامپ و ظهور بیگانه هراسی و نفرت پراکنی های ساده اندیشانه را در سطح اروپا که اخیرا خود را در رفراندوم بریتانیا نشان داد، مد نظر قرار می دهیم.
حتی با مروری اجمالی به رسانه های اجتماعی و شبکه های خبری 24 ساعته درپی حوادث خونبار اورلاندو، بروکسل و پاریس، می توان شاهد خشم و همبستگی مردم نسبت به این حوادث بود. تلویزیون ها مملو بودند از گزارش ها و تصاویر مکرر و افراطی و در شبکه های اجتماعی می شد رد انبوه هشتگ ها و پرچم هایی را گرفت که در صفحات کاربران چشمک می زدند. با تشدید خونریزی ها در استانبول، آن هم تنها چند روز بعد از یک حمله انتحاری دیگر، می شد مطمئن بود که این حملات نیز پوشش و همدردی مشابه ای را در رسانه ها و مردم غرب موجب می شوند. چرا که ابراز تاسف و همدردی نسبت به جان باختگان این حوادث، منوط به مکان وقوع آنها نیست. با این حال بعد از حمله تروریستی استانبول، در فیسبوک تنها چیزهایی که در صدر فهرست توجهات عمومی بودند، چی توز، تیلور سویفت و مردی بود که به درون استخری پر از کوکاکولا و منتوس پریده بود. به گونه ای که این 41 کشته و 239 مجروح حتی نتوانسته بودند به ده موضوع صدر این جدول نزدیک شوند. از جمله کسانی که در روز بیست و هشتم جان خود را از دست دادند، می توان به چند معلم، یک زن جوان شاغل پاره وقت که برای پرداخت شهریه دانشگاهش کار می کرد، پدری که در انتظار تولد فرزند دوم خود بود و مردی که قرار بود ده روز بعد ازدواج کند، اشاره کرد. داستان زندگی آنها نیز شبیه داستان شمار زیادی از کسانی است که در حملات تروریستی شنیع در شهرهای آمریکا و اروپا، به طریق مشابهی جان خود را از دست دادند. با وجود این اصل انسانی، تفاوت در واکنش ها نسبت به تراژدی ترکیه با موارد مربوط به غرب، بسیار بارز بوده است. در مقایسه می شد دید که پوشش رسانه ها در سکوت برگزار شده و هیچ شبکه تلویزیونی بزرگی، شخصی چون اندرسون کوپر را برای گزارش از صحنه واقعه به استانبول اعزام نکرده است. دیوید کامرون نخست وزیر انگلیس که بعد از حملات بلژیک پرچم بلژیک را بر فراز ساختمان داونینگ استریت برافراشته بود، تنها به ایراد کلماتی نیم بند اکتفا کرد. به همین ترتیب بسیاری از ساختمان ها و برج های مهم گوشه و کنار جهان، مانند مرکز تجارت جهانی که بعد از حملات فرانسه و بلژیک به رنگ پرچم های این دو کشور رنگ آمیزی شده بودند، تاریک باقی ماندند. از طرفی بی رونقی هشتگ «برای استانبول دعا کنید» و معدود پرچم های ترکیه که در پس زمینه حساب های کاربری مشاهده می شد، صرفا وجود این تفاوت فاحش در نحوه ابراز همدردی مردم غرب را برجسته تر می کرد. اگر چه برای این شکاف عمیق در نحوه ابراز همدردی دلایل بسیاری می توان ذکرکرد، ولی محتمل ترین توضیح به انتظارات موجود مرتبط می شود. جوامع غربی معمولا مناطقی چون خاورمیانه، آفریقا یا پاکستان را به عنوان مکان هایی بی ثبات و غرق در کشمکش های دائمی می بینند. وقتی از این زاویه به مسئله نگاه می کنید، خشونت و مرگ، قابل فهم و در نتیجه به بخشی معمول از زندگی در مناطق تبدیل می شود. تاسف انگیز است، ولی به این ترتیب آن روز تنها روزی دیگر برای آن بخش از جهان دیده می شود. درست شبیه همان چیزی که در مورد بیروت، سوریه، یمن و نیجریه انتظار داریم و به طور خودکار از رنج های آنها آزرده خاطر می شویم، ولی ذخیره کمیاب همدردمی مان دست نخورده باقی می ماند. همانطور که رفیعا ذکریا در پی بمبگذاری انتحاری اخیر در پارکی در لاهور که به کشته شدن 29 کودک منجر شد، نوشته است: «برای بیشتر جهان، مرگ کودکان پاکستانی قابل فراموش شدن است. چرا که آنها اولاد «دیگرانی» فقیر و دوردست اند که تقدیرشان جان دادن به طرقی هر بار هشدارآمیزتر است.» ولی آنها که این اندازه از ما دور یا متفاوت نیستند، راحت تر همدری ما را نسبت به خود برمی انگیزانند. مطالعات انجام شده روی مغز در اینجا راهگشاست. مشاهده درد و رنج دیگران، آن مناطق احساسی و عاطفی را در مغز تحریک می کند که با همدردی ارتباط دارند. تحقیقاتی که با استفاده از ام آر آی برای اندازه گیری فعالیت مغزی دراثر تغییرات گردش خون انجام شده، نشان داده اند که میزان فعالیت این مناطق از مغز، با نژاد فرد مشاهده گر ارتباط دارد، یعنی اگر شخص مشاهده گر با کسی که در حال رنج کشیدن است هم نژاد باشد، در مقایسه با کسی که از نژاد متفاوتی است، فعالیت بیشتری در این مراکز همدردی مغز صورت می گیرد. مردم نسبت به رنج کسی که از نژاد یا گروه نژادی خودشان هستند، همدردی بیشتری نشان می دهند. از این رو بیشتر محتمل است که مرگ یک فرد هم نژاد در یک حمله تروریستی، بر خلاف مرگ یک غیرهم نژاد به دلیلی مشابه، به عنوان یک تراژدی دیده شود. با این حال خوشبختانه توانایی ما برای همدردی کردن چنان است که می توانیم به کلی قادر بر آنچه که روانمان به ما دیکته می کند غالب شویم. در مطالعه ای که در سال 2015 منتشر شد، عده ای از دانشجویان چینی مورد بررسی قرار گرفتند که ظرف شش ماه تا پنج سال پیش از آن به استرالیا مهاجرت کرده بودند. هدف از این مطالعه این بود که توانایی های آنها برای ابراز همدردی نسبت به افراد غیرهم نژادشان مورد ارزیابی قرار گیرد و مشخص شود که آیا با گذر زمان و قرار گرفتن آنها در ارتباط با سایر نژادها، در میزان همدردی آنها نسبت به غیر هم نژادهایشان تغییری صورت می گیرد یا خیر. برای شرکت کنندگان فیلم هایی از اشخاص هم نژاد و غیر هم نژاد پخش شد که درحال تجربه اتفاقی دردناک یا غیردردناک بودند. همانطور که انتظار می رفت سوگیری نژادی به روشنی خود را نشان داد و این دانشجویان چینی با مشاهده درد و رنج هم نژادهای خود، در مقایسه با افراد غیرهم نژاد، واکنش مغزی یا عصبی گسترده تری از خود نشان دادند. با این حال در آن عده از دانشجویان چینی که در طول زمان تماس فزاینده ای با دیگر نژادها داشتند، همدردی به شدت نسبت به افراد غیر هم نژاد خود مشاهده گردید. کاملا عادی است که تماس هر روز ه با افرادی از نژادهای دیگر، برای رسیدن به این سطح تعالی بخشیده شده از همدردی کفایت می کند و تجربه شخصی و صمیمانه بیشتر ضرورت ندارد. در نتیجه واکنش ساده نسبت به مردم غیر هم نژاد، نشان می دهد که آنها با ما تفاوتی ندارند و به ناگزیر همدردی بیشتری را برای درد و رنجشان در ما پدید می آورد. تفاوت فاحش در میزان همدردی ابراز شده نسبت به حادثه استانبول، زمانی مشکل آفرین تر می شود که شبح رئیس جمهوری به نام ترامپ و ظهور بیگانه هراسی و نفرت پراکنی های ساده اندیشانه را در سطح اروپا که اخیرا خود را در رفراندوم بریتانیا نشان داد، مد نظر قرار می دهیم. زمانی که تمایل طبیعی مغزمان برای همدردی کردن با درد و رنج کسانی که شبیه به ما هستند و کشش خطرناک خود را به سمت جهانی که استثنایی بودن و بی عاطفگی بر آن حاکمیت دارد در نظر می گیریم، اهمیت واکنش رسانه ای و اجتماعی نامناسب بعد از حادثه استانبول را بیشتر درک می کنیم. بعلاوه این وضعیت این باور را تشویق می کند که مسلمانان صرفا تامین کنندگان تروریسم قلمداد می شوند و سزاوار همدردی نیستند، حتی اگر در نتیجه خشونت های داعش، مسلمانان بیشتری جان خود را از دست داده باشند تا افراد غربی. داستان زندگی قربانیان استانبول تایید می کند که این ها افرادی هستند با آرزوها و امیالی درست شبیه یک نفر اهل شیکاگو یا بارسلونا. مغز توانایی رعایت کردن این اصول انسانی مشترک و جبران این تفاوت فاحش در میزان همدردی را از خود نشان داده است. چنین به نظر می آید که اکنون بهترین زمان برای دنبال کردن مغزمان به جای قلبمان باشد که به نظر می رسد عوام فریبان آن را به تصاحب خود درآورده اند. نوشته: جلال بیگ[1] ترجمه: هادی سعادت منبع: http://www.alternet.org/world/west-didnt-care-about-turkey-much-paris-or-brussels-terrorism [1] . Jalal Baig پزشک ساکن شیکاگو انتهای متن/
95/05/02 :: 00:07
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]