تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه چيز است كه هر كس نداشته باشد نه از من است و نه از خداى عزّوجلّ. عرض شد: اى ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829421138




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زن ۳۱ ساله:همسر ۵۲ ساله‌ام به هر بهانه‌ای در خانه مادرش می‌ماند/مهریه‌ام یک سکه است اما می‌گوید به مالم چشم داشتی که زنم شدی


واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:

گیل نگاه:زن و مرد کنار هم نشسته بودند، اما دنـیای ذهنی آن­ها فرسنگ‌ها از هم دور بود. صورت تکیده و موهای جوگندمی مرد در مقابل چهره جوان زن، فاصله سنی میان آنها را بخوبی آشکار می‌کرد. تا چند سال پیش رابطه­‌ای کاری در حد منشی و مدیرعامل داشتند، اما در آغاز فصل سرما به‌عنوان زن و شوهر در دادگاه حاضر شده بودند.تقریباً یک سالی از ازدواج زن جوان و مرد میانسال می‌گذشت، اما حتی شش ماه هم زیر یک سقف با هم زندگی نکرده بودند. «آرزو» ۳۱ سال داشت و منصور ۵۲ سال. هر دو ازدواج دوم را تجربه می‌کردند. زن، حضانت دختر ۱۵ ساله‌اش راهم داشت اما مرد، سرپرستی پسر ۱۷ ساله‌اش را به همسر قبلی‌اش سپرده بود. هر دو به آینده و موفقیت فرزندشان دلخوش بودند، اما انگار زبان مشترکی برای ادامه زندگی پیدا نکرده بودند.در لحظاتی که زن و شوهر در شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده نشسته بودند، قاضی «غلامحسن گل آور» مشغول مطالعه اوراق پرونده آنها بود. دلیل حضور‌شان دادخواست زن جوان بود که مهریه و نفقه ­اش را خواسته بود. در آن لحظات «آرزو» تصور می‌کرد تقدیر با او درافتاده است.همانطورکه به آرزوهای رنگ باخته‌اش فکر می‌کرد دلش می‌خواست در کشتزاری وسیع آنقدر فریاد بکشد و گریه کند که مرغ‌های آسمان هم با او همدردی کنند.۱۶ سال پیش، آرزو درست همسن دخترش بود که شوهر کرد، آن هم با فشار خانواده‌ای سنتی که ازدواج سریع دختر را به صلاح می‌دانستند و می‌گفتند ادامه تحصیلش وقت تلف کردن است. پسر همسایه که از سربازی برگشت، بزرگترها خودشان بریدند و دوختند. آرزو عروس شد و رفت خانه بخت. اما چند سال نگذشته بخت سفیدش سیاه شد و شوهرش در تار عنکبوت اعتیاد افتاد. آرزو تنها مانده بود با دلخوشی دخترکش. کار شوهرش که به «شیشه» کشید؛ راهی دادگاه شد. مهرش را بخشید و جانش را آزاد کرد. پس از ۱۱ سال به خانه پدرش برگشت و این بار دخترکش با او همراه بود.ازدواج دوم آرزو پنج سال بعد از طلاق اتفاق افتاد. در آن روزها فقط به بزرگ کردن دخترش دل داده بود و در حسرت یک سرپناه مستقل، برای آینده کار می‌کرد. درآن شرایط سخت حتی توانست دیپلمش را بگیرد و به امور منشی گری مسلط شود. دو سال پیش بود که به پیشنهاد پسرخاله‌اش به استخدام یک شرکت خصوصی واردات کاغذ درآمده و کارش را در جایگاه مدیر فروش آغاز کرده بود. روابط عمومی خوب و فن سخنوری باعث شد درآمد و حق کمیسیون خوبی دریافت کند، اما بزودی فهمید مدیر عامل شرکت به او علاقه ­مند شده است. مردی ۵۱ ساله که دو سال پیش همسرش را طلاق داده بود و نگاه خوبی به زن‌ها نداشت. با این حال شرایطش را به آرزو گفت و خانم منشی هم تصور کرد مرد رؤیاهایش را پیدا کرده، مردی با وضعیت مشابه خودش که می‌تواند مرهمی بر دردهایش باشد. اما افسوس که سرنوشت داستان دیگری برای آرزو رقم زده بود…قاضی، پرونده را روی میز گذاشت و رو به مرد گفت:«همسرتان از شما درخواست نفقه و مهریه دارند. لطفاً در این باره توضیح بدهید»مرد از پشت عینک ذره­ بینی نگاهی به همسرش انداخت و گفت:«مهریه ایشان یک سکه طلا بیشتر نیست، اما درباره نفقه و خرجی طلبی از من ندارد. چون در مدت یک سالی که از ازدواج ما گذشته همه هزینه‌هایش را پرداخته‌ام و هر چه خواسته تهیه کرده‌ام…»زن جوان می‌خواست حرفی بزند، اما بغض راه گلویش را بسته بود. لحظه‌ای سکوت کرد و نفسی عمیق کشید و گفت: «آقای قاضی، فکر می‌کردم مرد زندگی است، برای همین روی مهریه اصرار نکردم و خودم پیشنهاد دادم فقط یک سکه تعیین کنیم. مهریه بالا به چه درد من می‌توانست بخورد. ناسلامتی مدیرعامل است، اما در این یک سال هیچ چیزی برایم نخریده. حتی پول ودیعه آپارتمانی که دادیم از طلبم در شرکت حساب کرد…»مرد به میان حرف همسرش پرید و ادامه داد:«شما نمی‌دانی من چقدر در شرکت بدهی دارم؟»و آرزو بلافاصله جواب داد:«چطور بدهکاری هستی که ماشیـــــن ایرانی ات را فروختی و ماشین خارجی خریدی؟ من و بچه‌ام مهم نیستیم؟ حتی حاضر نبودی یک آپارتمان کوچک اجاره کنی. یادت رفته ۶ ماه تمام در خانه پدرم و خانه دوستت اقامت داشتیم؟»بغض اجازه نمی‌داد زن جوان حرف بزند. لحظه‌ای بغضش را فروخورد و بعد گفت:«حالا هم که خانه مستقل داریم به هر بهانه‌ای در خانه مادرش می‌ماند و به ما سر نمی‌زند، تا بخواهم اعتراض کنم می‌گوید؛ تو به مال من چشم داشتی که زنم شدی. آخر من اگر دنبال مال و منالت بودم با یک سکه زنت می‌شدم؟ اصلاً شده در ۶ ماه گذشته یکبار با ما به میهمانی و مسافرت بیایی؟»قاضی از زن خواست سکوت کند و مرد درباره ادعاهای همسرش توضیح دهد. جواد نگاهی به زن کرد و بعد رو به قاضی گفت:«من که دادخواست نداده ام. اما حالا که اصرار دارد حق و حقوقش را می‌دهم و خواهش می‌کنم با طلاق ما موافقت کنید.»این بار آرزو گفت:«آقای قاضی من دنبال طلاق نیستم. فقط می‌خواهم به من و زندگی‌اش توجه کند. خودش خوب می‌داند که حتی برای روز تولد من یک شاخه گل هم نگرفته، اما هدیه تولد همسر اولش را خریده و به پسرش داده تا برایش ببرد. تا به رفتارش اعتراض می‌کنم می‌گوید بیا طلاق بگیریم و دوباره صیغه کنیم. این هم شد کار؟! مگر من چه مشکلی دارم که سزاوار این همه تحقیر و توهین باشم…»مرد هم جواب داد:«این زن دائماً دنبال دعوا وجنجال است… اصلاً دیوانه است…»و آرزو در حالی که گریه می‌کرد گفت:«یک زن دیوانه نیست که زندگی خودش را خراب کند… آقای قاضی من تا عمر دارم این مرد را نمی‌بخشم… یادش رفته یک شب به خاطر اینکه به خانه مشترکمان نیاید ساعت ۱۱ شب مرا جلوی مترو پیاده کرد تا به تنهایی به خانه برگردم…»هق هق گریه اجازه نداد آرزو حرف‌هایش را تمام کند. قاضی آنها را به آرامش دعوت کرد و درباره گذشت و صبوری از سوی زن و پذیرفتن مسئولیت زندگی از سوی مرد صحبت کرد. اما زن و مرد به این نتیجه رسیده بودند که باید هر چه زودتر از هم جدا شوند. در نهایت قاضی گل ­آور رسیدگی به پرونده را به زمان دیگری موکول کرد و آنها را به واحد مشاوره فرستاد.آرزو از دادگاه بیرون آمد و وارد راهروی شلوغ مجتمع قضایی ونک شد. با خودش فکر می‌کرد کاش به جای آرزو اسمش را «پریا» گذاشته بودند. در جایی خوانده بود؛ پریا یعنی پرنده شکسته بالی که دنبال آشیانه می‌گردد…
۱ دی ۱۳۹۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: گیل نگاه]
[مشاهده در: www.gilnegah.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن