واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: 6 خاطره علی مطهری از پدرش و آیت الله منتظری/ با آیتالله منتظری خوب رفتار نکردیم
اولین جملهای که ایشان گفت این بود: «علی دیدی چه شد؟!» گفتم اگر شهید مطهری بود اینطور نمیشد. ایشان تأیید کرد. میگفت من بارها خواستم از قائممقامی رهبری استعفا بدهم اما مانع میشدند.
آفتابنیوز : از فرزند شهید مطهری خواستیم تا از خاطرات روزهای رفاقت، همراهی و مبارزات انقلابی پدرش با آیتالله حسینعلی منتظری برایمان بگوید. خاطراتی که روایتهایی است از روزهای نهچندان دور اما با رنگوبوی تاریخی که ماندگار خواهند شد.
به گزارش شرق، او در این روایتها از داستان همحجرهای پدرش و منتظری گفت و روزهای طلبگی و بیپولی و دیداری که هرگز از یادش نمیرود. مطهری از داستان مبارزات انقلابی دو طلبهای گفت که همچون دو برادر همراه و همدل بودند.
داستان شیخ خراسانی و شیخ اصفهانی
به نظر من مرحوم آیتالله منتظری یک اصولگرای اصلاحطلب به معنی واقعی کلمه بود. حفظ اصول را بر حفظ مقام و ریاست و حکومت مقدم میداشت و اصلاح مستمر حکومت را یک ضرورت میدانست.
در دوران رژیم شاه ایشان هر وقت از زندان آزاد میشد ابتدا به منزل ما میآمد و گفتوگویی با پدرم داشت و از حال خود در زندان و احیانا شکنجهها میگفت. بسیار راحت و بیتکلف و صمیمی بود؛ مثلا به من میگفت: «علی چطوری؟» به خواهر کوچکم میگفت: «تو عروس من هستی»، یا به برادر کوچکم میگفت: «انگلیسی بلدی، ?how are you»؛ اصلا تعینات برخی علما را نداشت. همانطور که میدانید ١١ سال با شهید مطهری همحجره بودند و بسیار صمیمی، بهطوریکه گاهی طلاب، ایشان را شیخ خراسانی مینامیدند و شهید مطهری را شیخ اصفهانی، عکس آنچه که بود و به قول آقای منتظری در موقع نیاز گاهی دست در جیب یکدیگر میکردند.
دوران بیپولی و طلبگی
آیتالله منتظری از دوره طلبگی خود نقل میکند (به این مضمون) که یک روز غذا نداشتیم و پولی هم نداشتیم. آقای مطهری به من گفت برو ببین میتوانی پولی قرض بگیری و نانی بخری؟ رفتم، گشتم، دیدم یکی از دوستان طلبه، دور حوض مدرسه فیضیه میچرخد، در پاسخ تقاضای من گفت: «فقط دو ریال دارم آن هم برای استحمام»؛ یعنی اینها با این سختیها درس خواندند.
داستان نماز شب و آب حوض
ایشان از نقل این خاطره هم ابایی نداشت که آقای مطهری به من تأکید داشت که نماز شب بخوانم و من تراخم چشمم را بهانه میکردم و اینکه آب حوض مدرسه برای چشمم مناسب نیست. یک شب در خواب دیدم که عثمان بن حنیف از اصحاب امیرالمؤمنین برگهای به من نشان داد که روی آن با خط سبز نوشته بود: «هذه برائه من النار». درهمینحال آقای مطهری مرا از خواب بیدار کرد و گفت: «بلند شو نماز شب بخوان، بهانه نگیر، آب از رودخانه آوردهام».
هشدارهای برادر بزرگتر
شهید مطهری سه یا چهار سال از آیتالله منتظری بزرگتر بود و نقش برادر بزرگتر را ایفا میکرد. این دو با تأسیس درس فقه و اصول برای امام خمینی مقدمات مرجعیت ایشان را فراهم کردند. آیتالله منتظری از دوره طلبگی نقل کرده است که شهید مطهری میگفت حوزه علمیه، آقای خمینی را نشناخته است، ایشان در آینده گل خواهد کرد؛ البته شهید مطهری در همان قبل از انقلاب درباره خطر گروه هدفیها به رهبری سیدمهدی هاشمی به آقای منتظری هشدار میداد و بعد از انقلاب هم آنها مشکلاتی ایجاد کردند.
توصیه ساواک به آیتالله منتظری
در آبان ١٣٥٧ بنا بود آیتالله منتظری به دیدار امام(ره) در نوفللوشاتو برود. شب به منزل ما آمدند و درباره مسائلی که بنا بود با امام مطرح شود با پدرم گفتوگو میکردند. در این میان تیمسار مقدم، رئیس ساواک، همراه با معاونش که صدای کلفتی داشت در منزل را به صدا درآوردند و اجازه ورود گرفتند. من از پشت در اتاق به سخنان آنها گوش میدادم. مقدم خطاب به آیتالله منتظری گفت شما که نزد آقای خمینی میروید به ایشان بگویید کارهای شما به نفع کمونیستها تمام میشود و آنها حکومت را به دست خواهند گرفت. آیتالله منتظری حرف او را جدی نگرفت و گفت چرا شما دیروز در نجفآباد کشتار کردید.
اما شهید مطهری پاسخ مقدم را داد و گفت اتفاقا امروز دولت از کمونیستها حمایت میکند و در این چند ماه کتابهای کمونیستی برای مقابله با نهضت اسلامی بهوفور چاپ و منتشر میشود. من اسم آن را مارکسیسم دولتی گذاشتهام. در این اثنا آقای هاشمی هم وارد منزل شد و به اتاق دیگری رفت. صبح زود من آیتالله منتظری و پدرم را به فرودگاه مهرآباد رساندم و پدرم برای ایشان کارت پرواز گرفت و ایشان را بدرقه کرد. با توجه به اینکه شهید مطهری بعد از پیروزی انقلاب قصد بازگشت به قم را داشت، اگر ایشان شهید نمیشد فکر میکنم این دو یک تحول اساسی در حوزه علمیه قم ایجاد میکردند و حوزه پیشرفت محسوسی در فقه و فلسفه و کلام و ... میکرد.
ملاقاتی در آخرین روزهای حصر
در روزهای آخر حصر آیتالله منتظری اجازه گرفتم و به ملاقات ایشان رفتم. من بودم و ایشان و شاید احمد. اولین جملهای که ایشان گفت این بود: «علی دیدی چه شد؟!» گفتم اگر شهید مطهری بود اینطور نمیشد. ایشان تأیید کرد. میگفت من بارها خواستم از قائممقامی رهبری استعفا بدهم اما مانع میشدند. از اینکه عدهای وسایل حسینیهاش را برده بودند ناراحت بود و از من میخواست که اقدام کنم. خیلی دلم برایش سوخت که ایشان با آن جایگاهش از من کمک میخواست.
۲۹ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]