واضح آرشیو وب فارسی:مهر: بازخوانی مهر؛
دانشجو و دانشگاه در شعر طنز/ ازحرف بدخواهان به ابرو خم نیاوردم
شناسهٔ خبر: 3842300 - سهشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۶
فرهنگ > شعر و ادب
.jwplayer{ display: inline-block; } دوران دانشگاه و دانشجویی یکی از عرصه هایی است که در شعر و ادبیات طنز ما، جای خود را دارد و شاعران از نگاههای مختلف به آن نگریستهاند. خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: شاید کمتر دانشجویی را بتوان یافت که روزهای خاطره انگیز دوران دانشجویی خود را از یاد ببرد. از این رو نکات دوران دانشجویی و خاطرههای این ایام همیشه و برای همه دانشجویان شیرین و دلنشین است. و اما یکی از عرصههایی که مسئله دانشجو و دانشگاه در آن جلوه گر است، فضای ادبیات و شعر است که شعر و ادبیات طنز هم در همین زیرمجموعه قرار می گیرد. 16 آذر و روز دانشجو، شاید فرصت مغتنمی است تا نگاهی به شعر طنز درباره دانشجو و دانشگاه افکنده شود. محمدعلی ساکی یکی از شاعرانی است که در این باره شعر دارد و چنین سروده است: در آزمون سخت عشقت کم نیاوردم
مشروطی حتی ترم آخر هم نیاوردم در پاسخ پرسیدن از راز بقای عشق
برهان ترد غیرمستحکم نیاوردم پشت سرم حرف زیادی بود پیش از این
ازحرف بدخواهان به ابرو خم نیاوردم داروی درد مزمن مردم شدم اما
تنها برای درد خود مرهم نیاوردم ابلیس خود را خفه کردم با خیال تو
نامی ز حوّا گندم و آدم نیاوردم شعری برایت بافتم با تار و پود عشق
اما برایت برگه ی شعرم نیاوردم گم کرده بودم دست و پایم را به طوری که
از خاطرم رفت و گل مریم نیاوردم و این هم شعری از عباس احمدی با عنوان «مثنوی دانشجویی» و در بیان دردهای دانشجویی! که البته با بیان مصراعهایی از شاعران نامور هم همراه است: اول اشعار با نام خدا
با سلامی خدمت اهل صفا نسل بعد از نسل بعد از من، سلام
نسل شوت و نخبه و لمپن سلام بشنو از من چون حکایت می کنم
درد دانشجو روایت می کنم در هوایی سرد شعری گفته ام
بشنوید از درد شعری گفته ام "سینه خواهم شرحه شرحه از فراق"
تا بگویم فرق خر را با الاغ "هرکسی از ظن خود شد یار من"
کرد کاه و یونجه اش را بار من "سر من از ناله من دور نیست"
گرچه اصلا سور و ساتم جور نیست شعر من معجونی از زخم دل است
تحفه ای آورده ام ناقابل است زخم را با طنز قاطی می کنم
ادعای گنده لاتی می کنم شعر من درد من و زخم شماست
کار آن وا کردن اخم شماست من جوانی خنگ و پیزوری شدم
یک دو سالی پشت کنکوری شدم بر جوانی خودم آذر زدم
خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم چون نتایج آمد اشکم شد روان
فحش دادم بر زمین و بر زمان دیدم از بخت بد و عقل فلج
گشته ام دانشجوی شهر کرج لیک دیدم من که شکر حق سزاست
حکما این هم قسمت و تقدیر ماست می روم آن جا و با لطف خدا
می خورم هیچی کلاس و درس را حیف آمد طعنه از هر سمت و سو
گاومان زایید آن هم شش قلو هر کسی در وسع خود در آن زمان
فحش و لیچاری نمودی بارمان مادرم می گفت آخر حیف نان
شد کشاورزی هم آخر رشته؟ هان حرفها را پشت گوش انداختم
ساک خود را روی دوش انداختم زود من رفتم به سوی ترمینال
دل پر از اندیشه، کله پر سوال خوابگاهی بهتر از باغ بهشت
گفتم از شادی خوشا بر سرنوشت گفتم این جا عشق و حالم کامل است
زود فهمیدم خیالی باطل است هست دانشگاه تهران بی قیاس
دارد از بهر خودش کلی کلاس درس می خوانم مهندس می شوم
در همین واحد مدرس می شوم می نمایم در همین جا ازدواج
گیرم از دانشجویان خود خراج صبح با سرویس دولت می رسم
با کلاس و با ابهت می رسم خانه های سازمانی آخ جان
پولهای آنچنانی، آخ جان مدتی بگذشت شیرم موش شد
ذوق و شوق اندر دلم خاموش شد چون همه ساز جدایی می زنند
حرف رفتن جا به جایی می زدند دیدم این جا فکر عهد ماضی اند
بچه ها از رشته شان ناراضی اند معتقد بودند کوشش کافی است
سرنوشت ما همه علافی است کم کَمَک ما هم پشیمان می شدیم
آنچه آنان می شدند آن می شدیم با نفیر خنده سر می شد کلاس
ساده می گویم، دو در می شد کلاس نیم ساعت رفته آید زمزمه
جمله خسته نباشید از همه عده ای هم نعره هایی بس قوی
می کشند و خب به قول مولوی "هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش". مرتضی رحیمی هم از شاعرانی است که دانشجو شدن برخی از جوانان را معادل خالی شدن جیب پدران می بیند و می سراید: در محل ما دو تا داداش بود
قوت غالب هم بر آنها آش بود آن یکی ساکت ولی باهوش بود
این یکی پر حرف و بازیگوش بود اولی رفت و پی بازار شد
دومی هم روزگارش زار شد دومی چون در پی تحصیل رفت
جون و قوت هم در او تحلیل رفت روی هر تست جدیدی می پرید
هر کتاب تازه بود او می خرید چندسالی پشت کنکوری گذشت
سن شادابی و پر شوری گذشت تا که او فارغ از این کنکور شد
از سواد و علم و دانش دور شد چونکه دانشگاه او آزاد بود
واحد شهر قلی آباد بود او سر بابای خود را تاس کرد
تا که ترم اولش را پاس کرد بهر نمره در پی استاد رفت
پول بابایش همه بر باد رفت هر قسم، آیه که می شد خورده بود
تک تک فامیلهایش مرده بود پای برگه عمه اش را خاک کرد
نمره مشروطی اش را پاک کرد بعد ترم پــنج بابا خسته شد
هر حسابی داشت دیگر بسته شد خسته شد از ترم و درس و شهریه
چونکه پولش بود بیش از مهریه آخرش بابای او بیــچاره شد
جیب شلوارش ز ده جا پاره شد فقر خود را آن پدر ابراز کرد
با خدایش قصه هایش باز کرد از فراق پول و جیب زار گفت
از غم و رنج فلاکت بار گفت گفت: یا رب پول من بر باد رفت
کلهم سرمایه ی مازاد رفت کاش فرزندم خدا، معتاد بود
تا که دانشگاه او آزاد بود کاش جای این دو چشم پر گناه
یا به جای صورتی چون قرص ماه یک دو جین کلیه می دادی به ما
یا که می کردی مرا از غم رها آخرش هی گفت و هی او گریه کرد
از خدا تنها طلب سرمایه کرد و اما یکی از مشکلات امروز دانشجویان فارغ التحصیل، بیکاری آنان است که در شعر رامین کجباف به آن اشاره شده است؛ شعری که با مرور آن، این نوشتار را به پایان میآوریم: منم آن فارغ التحصیل بیکار
که دارم درد دلها با تو بسیار چو گشتم فارغ و مدرک گرفتم
شدم از شور و شادی بنده بیمار شدم دردانه ی مامان و بابا
که گویی من زدم لایی به نِیمار سپس آوازه ام در شهر پیچید
شدم مشهور توی کوچه بازار مهندس می شنیدم نام خود را
به شهر و روستا از درب و دیوار بزرگ و کوچک و پیر و زن و مرد
مهندس؛ آی مهندس؛ گشت تکرار هدایا می ستانیدم از آنها
دو دانه سی دی و یک دانه گیتار پس از یک جشن بی اندازه باحال
شدم آواره تا پیدا کنم کار ادرارات و صنایع زیر و رو شد
نجستم کار و از غم می زدم زار دو دستی می زنم بر سر که دیگر
طنابی نیست تا خود را زنم دار "ز دست دیده و دل هر دو فریاد"
زدم داد و فغان و غرّش و جار همانا مدرکم را لوله کردم
سپس کردم فرو در معبرِ غار منی که فارغ و بیکارم اکنون
الهی که زند من را یکی مار برادر جان مهندس نام من نیست
منم آن فارغ التحصیل بیکار
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]