واضح آرشیو وب فارسی:دولت بهار: دولت بهار: کسی توی ورزشگاه نبود. نیروها کم کم وارد ورزشگاه می شدند. رزمنده ها پرچم هایی در دست داشتند که شعارهای «الله اکبر،» «لا اله الا الله، محمد رسول الله» و «سپاهیان محمد می آیند» روی آن نوشته شده بود. بعضی از رزمنده ها شعار می دادند و تکبیر می گفتند. گروهی از نیروها لباس های ضدشیمیایی پوشیده بودند. جمعی از طلبه ها پیشانی بند قرمز بسته بودند. همزمان با ورود رزمنده ها، ما هم سرودهایی اجرا کردیم.به گزارش دولت بهار، 23 آبان، مراسم اعزام سه گردان نیروهای بسیجی و پاسدار، از پادگان امام حسین(ع) خرم آباد برگزار شد. یکی از بچه ها گفت: «وقتی سه گردان نیرو این همه زیاده، حساب کنید 100هزار نفر چقد میشه»! یکی دیگر از بچه ها گفت: «این همه نیرو کجا جا میشن؟ چه جوری تا تهران می برنشون؟» آن یکی گفت: «حالا مثلاً همه را بردن تهران، کجا جاشون میدن؟» سؤالات زیادی ذهن همه را مشغول کرده بود. لحظه شماری می کردیم و منتظر بودیم که روز اجرا برسد و جواب سئوال های مان را بگیریم. 12 آذر 1365، ده ها هزار بسیجی داوطلب از سراسر کشور، در قالب بیش از 200 گردان، با تجمع در استادیوم یکصد هزار نفری آزادی عازم جبهه های حق علیه باطل شدند. متن زیر بخشی از کتاب «جنگ جنگ تا پیروزی» است که مربوط به اعزام گروه سرود و موسیقی امور تربیتی خرم آباد برای اجرا در روز 12 آذر 1365 در استادیوم آزادی است. به مناسبت سالگرد اعزام سپاه یکصد هزار نفری محمد رسول الله (ص) به جبهه ها متن زیر را منتشر می کنیم: استاد پیش ما آمد؛ کاغذی توی دستش بود. جلوی پله ها ایستاد و گفت: «برای اجرا تو یه مراسم اعزام نیروی 100 هزار نفری دعوت شدیم تهران؛ باید بیشتر تمرین کنیم. مراسم بزرگی درپیش داریم؛ اعزام نیرو برای عملیاتی بزرگ. اجرا توی همون مراسمی هست که هر روز توی اخبار میگن.» ما هم تمام فکر و ذکرمان این شده بود که استاد از میان بچه های نوبت صبح و عصر چه کسانی را انتخاب می کند. قرار شد برای بچه ها لباس بسیجی بدوزند تا گروه، شکل و ظاهر زیبایی داشته باشد. بعد از یک هفته لباس ها را دوختند. لباس ها دقیقا براساس اندازه بچه ها دوخته نشده بود. بعضی ها اعتراض می کردند. یکی می گفت: «شلوارم کوتاهه» یکی می گفت: «آستین پیراهنم بلنده». پوشیدن لباس بسیجی برای همه جالب بود. احساس می کردیم رزمنده ایم و سلاح مان هم سازهایمان است. واقعا به آن لباس افتخار می کردیم. 23 آبان، مراسم اعزام سه گردان نیروهای بسیجی و پاسدار، از پادگان امام حسین(ع) خرم آباد برگزار شد. یکی از بچه ها گفت: «وقتی سه گردان نیرو این همه زیاده، حساب کنید 100هزار نفر چقد میشه»! یکی دیگر از بچه ها گفت: «این همه نیرو کجا جا میشن؟ چجوری تا تهران می برنشون؟» آن یکی گفت: «حالا مثلا همه را بردن تهران، کجا جاشون میدن؟» سؤالات زیادی ذهن همه را مشغول کرده بود. لحظه شماری می کردیم و منتظر بودیم که روز اجرا برسد و جواب سؤال هایمان را بگیریم. لیست استاد نهایی شد و مثل همیشه آه از نهاد کسانی که روی اسم شان قلم گرفته شده بود بلند شد. صبح دوشنبه 11 آذر، به طرف پادگان امام حسین(ع) حرکت کردیم. بین راه مردم را می دیدیم که به سمت پادگان می رفتند. هرچه نزدیک تر می شدیم، جمعیت هم بیش تر می شد. از لا به لای جمعیت وارد پادگان شدیم. جمعیت خیلی زیادی آنجا جمع شده بودند. به همین خاطر خیلی سخت توانستیم از پادگان بیرون بیاییم. مردم برای رزمندگان دست تکان می دادند و صلوات می فرستادند. بالاخره از خرم آباد خارج شدیم. وقتی رسیدیم تهران، ما را به آپارتمانی نیمه ساز بردند. صبح خیلی زود ما را بیدار کردند. بعد از نماز صبح، صبحانه ها را دادند دست مان و راه افتادیم. وقتی جلوی استادیوم رسیدیم، هنوز در را باز نکرده بودند. برای اینکه لباس های مان هماهنگ باشد اجازه نداشتیم موقع اجرا کاپشن بپوشیم. از شدت سرما می لرزیدیم و نمی توانستیم سازها را دست بگیریم. استاد گفت: «شاید بهتر باشه تمرین کنید». سازها را دست گرفتیم. سرما انگشتانمان را بی حس کرده بود، چند مرتبه گام و چند آهنگ اجرا کردیم تا نفس هایمان گرم بشود. در که باز شد، با ذوق و شوق رفتیم توی ورزشگاه. روی سکوها یخ زده بود. یخ سکوها را شکستیم و نشستیم. شلوارهایمان خیس شد و در چشم به هم زدنی سرما تمام وجودمان را گرفت. کسی توی ورزشگاه نبود. نیروها کم کم وارد ورزشگاه می شدند. رزمنده ها پرچم هایی در دست داشتند که شعارهای «الله اکبر،» «لا اله الا الله، محمد رسول الله» و «سپاهیان محمد می آیند» روی آن نوشته شده بود. بعضی از رزمنده ها شعار می دادند و تکبیر می گفتند. گروهی از نیروها لباس های ضدشیمیایی پوشیده بودند. جمعی از طلبه ها پیشانی بند قرمز بسته بودند. همزمان با ورود رزمنده ها، ما هم سرودهایی اجرا کردیم. مراسم رسما شروع شد. بعد از اینکه قرآن خواندند، سرود ملی را اجرا کردیم. اولین سخنران، آقای «رحمانی،» مسئول وقت واحد بسیج مستضعفین سپاه پاسداران بود. بعد ما سرود «جنگ جنگ تا پیروزی» را اجرا کردیم. رزمنده ها با ما همراه شده بودند و جمله «جنگ جنگ تا پیروزی» را تکرار می کردند. سخنران بعدی، آقای «هاشمی رفسنجانی» بود. بعد از آقای هاشمی هم «آیت الله خامنه ای» سخنرانی کردند. لابه لای برنامه ها قطعه های کوتاهی اجرا کردیم و به برنامه تنوع دادیم. تعداد زیادی از بسیجی ها کفن پوشیده بودند و درست ایستاده بودند زیر جایگاه. چند هلیکوپتر از بالای ورزشگاه گل می ریختند روی جمعیت. در بخش دیگری از مراسم، صدها کبوتر را در آسمان رها کردند. پرواز همزمان کبوترها خیلی زیبا بود. مردم برای رزمندگان دست تکان میدادند و صلوات می فرستادند. خیلی از مردم اشک می ریختند. ما هم با دیدن این صحنه ها به گریه افتادیم. منبع: رجا
یکشنبه ، ۱۴آذر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دولت بهار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]