واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: غريب در وطن
سيد علي ميرفتاح«غريب در وطن» را تو بخوان بي وطن. باز صد رحمت به بي وطن. تو بخوان از اينجا رانده و از آنجا مانده. بخوان آواره. بخوان سرگشته. گفته اند غريب را دل سرگشته در وطن باشد، اما كدام وطن؟ كدام شهر؟ كدام ديار؟ شرمنده از خواجه كه شعرش را دستكاري مي كنم اما نه از ديار حبيبم، نه از بلاد رقيب / مهيمنا به همان بيشه ام رسان بازم. بي جهت بود كه خام چند تلفن آبدار شدم و خودم را سرگشته شهري كردم كه ديگر شهر من نيست. من با همان گاو و استر بيشتر مانوسم تا با همكلاس و همكار و همسايه و همشهري. توي اين چند روز به قاعده همه عمر احساس تنهايي كردم و هر جا كه پا گذاشتم حاضر غايبي بودم كه نه مي فهميدم چه مي گويند، نه مي فهميدند چه مي گويم. در اين مدت كه در كهف خويش به خواب خوش فرو رفته بودم چه بر سر اين شهر و مردم آمده است؟ نه سكه ام خريدار دارد كه مي گويند مال عهد دقيانوس است و نه حرفم مشتري دارد كه مي گويند؛ «سخن، نو آر كه نو را حلاوتي است دگر.» روزي كه مي رفتم همه از دموكراسي و جامعه مدني و آزادي فردي و نسبت ما و جهان حرف مي زدند، اما حالا كه برگشته ام، هر كجا كه رفتم دو چيز بيشتر نشنيدم. يا داشتند از جام ملت هاي اروپا و اين تركيه بغل دستي كه همين جوري دارد بالا مي رود- انگار كه از نردبام- و فاتح تريم و شرط بندي روي هلند و تركيه و آلمان و تصويربرداري حيرت انگيز نوزده دوربينه با سيستم اچ دي حرف مي زدند، يا داشتند، بلكه دارند درباره توهم گراني شايعه پراكني مي كنند. از فوتبال كه هيچ نمي فهمم و فقط از سر ناچاري به تكثير تاسف انگيز عادل فردوسي پور گوش مي دهم و چون بز اخفش كله تكان مي دهم. البته بيشتر كله را بايد موقعي تكان بدهم كه نوبت به منتقدان سينما مي رسد كه اينجا همه سعي مي كنند چيزي بگويند كه هيچ كس تاكنون نگفته. به طرف گفتند حرف هاي گنده گنده بزن، گفت؛ فيل، كرگدن، گاوميش، اسب آبي... به اينها هم گفتند آسي رو كنيد كه روي بقيه را كم كند، گفتند فوتبال هم مثل رابطه زن و شوهري است و... از يك نظر بي ربط هم نگفتند، براي اينكه يك تيم با تيم ديگر كاري مي كند كه معمولاً اين كارها به حوزه مفاهيم زن و شوهري مربوط مي شوند. (آهاي، مرد بزرگي كه از طرف روزنامه نشستي كه مشق امروز مرا خط بزني، صدايم را مي شنوي؟ به جان عزيزت اگر امروز دست توي كار من ببري بلند مي شوم مي آيم آنجا و شري به پا مي كنم كه نگو و نپرس. نگذار كلاه مان توي هم برود. خودم حواسم هست چه نوشته ام. نگران نباش. در اين حد هيچ اتفاقي نمي افتد كه اگر بنا بود بيفتد، توي همين اظهارنظرهاي سينمايي-ورزشي مي افتاد. پس قلمت را غلاف كن و به باقي عرايضم گوش بده. ببخشيد كه تند صحبت كردم. دست خودم نيست. دلم از جاي ديگر پر است، سر تو خالي كردم. شرمنده.) گفتم كه از هر طرف كه رفتم يا داشتند تحليل ورزشي مي كردند يا داشتند تحليل اقتصادي. از قيمت زمين توي اطراف مورچه خورت شايعه مي سازند تا قيمت چاي صندوقي. و عجيب اينكه اين شايعات مثل كلمات جادويي في الفور اثر مي كنند و محقق مي شوند. هنوز شايعه شايعه ساز بي مروت به تمام و كمال منعقد نشده، بقال خرزبيل برچسب قيمت جديد را چسبانده و ظاهراً از اين موضوع جذاب تر و حساس تر، مگر همان فوتبال كه گفتم، فعلاً در شهر چيزي نيست. وارد هر خانه يي شدم، گويي وارد جلسات نظارتي وزارت بازرگاني شده ام، از بس شنيدم كه چي چند شده و چقدر روي چيز رفته و تا كجا قرار است چيز بالا برود، اگرچه همه اينها توهمي بيش نيست. متاسفانه من نه فوتبال مي فهمم و نه اقتصاد. براي همين هر كجا مي روم حوصله ام سر مي رود و كلافه مي شوم و باقي را هم كسل مي كنم. باز با حيوانات كه دور هم مي نشستيم كلي خاطره مي گفتيم و شعر مي خوانديم و اگر سر حال بوديم (هر كس به زبان مادري اش) در دل جنگل نعره يي مي كشيديم و خود را سبك مي كرديم. بساط عيش مان هم كه به راه بود و... هي كه چقدر دلم تنگ همان بوزينه يي است كه از شدت استعمال اسرار مغزش بالكل پوك شده بود و با اين حال به جاي فوتبال و تعيين نرخ اجناس مي گفت؛ «اينها رو ول كن، بگو به سر عشق چي اومد بدبخت...» بايد كه زود تر بار و بنه نگشوده را بازبندم و روم به همان بيشه نازنين و شهريار خود باشم و... مردن در همان كهف خوش تر است تا زندگي با تازه به دوران رسيده ها[email protected]
يکشنبه 2 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]