واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : …کمی بعد از غروب روز سوم فروردین ۱۳۶۱ که با زحمت فراوان از بین گل و لای و چاله بیرون آمدم، به دلم برات شده بود دیگر در آن تاریکی ، نیروهای عراقی که در فاصله ۵۰ متری بودند ، مرا نخواهند دید . جریان از این قرار بود که شب قبل ، راننده ما در حین عملیات راه را گم کرد وما را بین نیروهای عراقی برد. عراقی ها هم از همه طرف ماشین را زیر آتش گرفتند و از بین نیروهایی که در ماشین بودند،فقط ما پنج نفر توانستیم از ماشین بیرون بپریم و دور شویم.این بود که پنج نفری زیر باران گلوله ،حدود دو کیلومتر در مسیری که نمیدانستیم کجاست، دویدیم و در گوشه بیابان تاریکی که همان روز از دست دشمن آزاد شده بود ، نشستیم . در آن جا هرچه مشورت کردیم که برای خروج از بین نیروهای عراقی ، به کدام طرف برویم به جایی نرسیدیم چون نگران بودیم که از جبهه های خودمان بیشتر فاصله بگیریم و در بین نیروهای عراقی گرفتار شویم . این شد که تصمیم گرفتیم در همان جا با سر نیزه های خود چاله ای بکنیم و پناه بگیریم تا فردا در روشنایی روز ، مسیر درست را پیدا کنیم و شب بعد، با استفاده از تاریکی به طرف نیروهای خودمان برگردیم. با عجله و جان کندن زیاد ، چاله آماده شد و پنج نفری در آن پناه گرفتیم . «سید محمد موسوی »،«جواد فرهانی»،«من» و دو نفر دیگر که نام آن ها را به خاطر ندارم.به دلیل تنگی و کوچکی جا،خیلی فشرده و بهم چسبیده نشستیم؛سه نفر در یک ردیف، دونفر در روبه رو و پاها کاملاً توی هم . نیمه شب،قطره های باران بهاری بر سرو صورتمان می چکید و خیس می شدیم .جواد فرهانی اٌورکت خود را بیرون آورد و روی سرمان کشید . ساعتی به همین صورت سپری شد و بارانی که روی اٌورکت جمع شده بود چکه میکرد و این هم شده بود دردسری دیگر ولی چاره ای جز تحمل نبود . چند ساعتی که گذشت ،هوا روشن تر شد و تیمم کردیم و نماز صبحی به یاد ماندنی خواندیم .در چند وجب جا با نگرانی و انتظار ولی خالصانه و خدایی، قبله هر کسی مقابلش بود و مهرش تکه کلوخی. سپس با دست های گره کرده دعای فرج خواندیم تا اینکه هوا کم کم روشن شد. گوشه ای از خاطرات / آزاده حسن نوری برگرفته از کتاب / سه هزار روز در اسارت
یکشنبه ، ۱۴آذر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 84]