واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): سید حسن به طرف کارگرها آمد و بعد از صبحانه ای که با کارگرها میل کرد، مزدشان را تمام و کمال به آنها داد، همه تعجب کرده بودند، چون که ساعت 10 وقت غیر معمولی برای پرداخت مزد به کارگرهاست.امروز که حدود چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی می گذرد، هنوز مؤلفه مهم مقاومت در رگ و خون مردم ایران زمین جریان دارد و با تقدیم زیباترین گل ها در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در محور مقاومت به شیوایی این نهضت ناب عاشورایی تفسیر شد. یکی از مهم ترین راه های اشاعه فرهنگ مقاومت نگاهی عالمانه به رویدادهای روزهای دفاع و احوالات و مناسک شهداست؛ از این روز خبرگزاری فارس در مازندران طی روالی ثابت گزارش هایی را در همین زمینه با نشستن پای صحبت های اهالی دفاع مقدس و خانواده های شهدا تولید می کند که در ادامه نسخه ای دیگر از این میراث ماندگار که گفت وگو با میرزا احمد سیدرضایی پدر شهیدان سید حسن و سید حبیب سیدرضایی است، از نظرتان می گذرد. فارس: حاج آقا! از شیوه شهادت فرزندتان که در جریان ترور منافقین به شهادت رسید، بگویید. فرزندم سید حسن در یکی از روزها مشغول خانه سازی بود، کارگران و بناها طی مدت کوتاهی توانستند ارتباط خیلی صمیمانه ای با «سید حسن» برقرار کنند، شاید به خاطر آن بود که شهید اهتمام ویژه ای در خصوص احترام به کارگر و ادای حقوقش قائل بود. یادم هست دقایقی قبل از ساعت 10، روزی که توسط منافقین کوردل به شهادت رسید به طرف کارگرها آمد و بعد از صبحانه ای که با کارگرها میل کرده، مزدشان را تمام و کمال به آنها داد، همه تعجب کرده بودند، چون که ساعت 10 وقت غیر معمولی برای پرداخت مزد به کارگرها است. آنها دلیل این کار را از سید حسن پرسیدند و او در جواب شان گفت: آدمی هست و هزار اتفاق. کارگرها از این پاسخ خیلی مات و مبهوت شدند، کارشان را از سر گرفتند که ناگهان در خانه به صدا در آمد، یکی از کارگرها به طرف در رفت تا آن را باز کند ولی سید حسن مانع از انجام این کار شد و عرض کرد: با من کار دارند شما به زحمت نیفتید و کارگر هم اجابت کرد و بلافاصله به محل کارش برگشت. در را که باز کرد ناگهان دو موتورسوار مسلح در حالی که چهره کریه خود را با نقاب پوشانده بودند با شلیک چند گلوله به سویش او را از پای در آوردند و به هدف پلید خود که همانا حذف یک نیروی انقلابی و مدافع امام از صحنه بود، جامه عمل پوشاندند. کارگران که گویا انس دیرینه ای با شهید در طول مدت کوتاهی پیدا کرده بودند، شیون کنان بدن آغشته به خونش را دربر گرفتند و در غم از دست دادن او گریستند. شهید سید حسن سیدرضایی فارس: دلایلی که موجب شد منافقین فرزندتان را مورد تیر کین خود قرار دهند، چه بود؟ به طور کل نوع ترورهایی که از سوی منافقین کوردل صورت می پذیرفت به دو صورت بود، یک ترور کور و دیگری هدفمند. فارس: ترور کور منظور چه تروری بوده است؟ در ایامی که منافقین دست به ترور می زدند، گاهی وقت ها پیش می آمد منافقین فردی را که ملبس به لباس پاسداری و یا دارای تیپ و ظاهر پاسداری بود بدون آنکه بدانند او چه کسی است او را ترور می کردند که این ترور را اصطلاحاً ترور کور می گفتند. فارس: و ترور هدفمند؟ شهید سید حسن به دلیل سوابق روشنی که از سال های ستم و خفقان پیش از انقلاب یعنی سال های 1350 به بعد داشت و همچنین بنا به روابط تنگاتنگی که با مبارزین فعال و سابقه دار و نامی آن زمان همچون شهید آیت الله سعیدی، شهید غفاری و رهبری معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای برقرار کرده بود، همواره در دید و تیر منافقین قرار داشت و آنها همواره تلاش می کردند تا در یک فرصت مقتضی او را از پای در آورند. منزل فرزندم همیشه مأمن این بزرگواران بود و ایشان با یک طرح حساب شده، انتقال آنها را به شهر هایی چون مشهد و ... فراهم می آورد. فارس: این ترورها در چند مرحله اتفاق افتاد؟ پس از آن که موضوع ترور فرزند شهیدم سید حسن در فاز نظامی منافقین مطرح شد، منافقین اقدام به عمل ننگین ترور زدند و به روایتی بیش از 10 مرحله، مبادرت به انجام این ترورهای نافرجام کردند اما مشیت الهی بر آن شد که ایشان به شهادت نرسند ولی در آخرین مرحله، فرزندم در منزل خود، توسط منافقین به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت نائل آمد. فارس: شهید سید حسن در کنار افتخار ستیز با منافقین، افتخار حضور در معرکه نبرد با سربازان صدام را نیز در دفتر سراسر افتخار خود ثبت و ضبط کرده است، لطفاً از سوابق کوتاه حضورشان در جبهه بگویید؟ سید حسنم در تاریخ 15 دی ماه 1359 به اتفاق جمع 40 نفره از بچه های سپاه از گرگان عازم تهران می شود تا پس از دیدار با حضرت امام (ره) به جبهه های غرب عازم شوند، یکی از دوستانش بعداً برای مان نقل کرد که به محض تشرف به بیت شریف امام (ره)، سید حسن، رهبر معظم انقلاب را در نقطه ای از مکان بیت مشاهده می کند، به سرعت به سوی ایشان می دود، بعد از یک احوال پرسی مفصل که حکایت از عمق ارتباط و ارادت این دو بزرگوار نسبت به یکدیگر داشت، از ایشان تقاضا می کند تا زمینه دیدارشان با امام (ره) هر چه زودتر تسهیل شود. پس از این دیدار پرخیر و برکت به غرب می رود تا پس از سازماندهی در پادگان «ابوذر» به سوی جبهه ای معروف به جبهه «میانی» در روستای داربلوط عازم شوند. 20 روز پس از ماندن گروه در آنجا، مأموریتش تمام می شود و باید به شهرستان برمی گشت اما با شنیدن این خبر، شهید سید حسن و یکی از دوستانش با اعتراض زیاد، فرمانده خود را مجاب کردند که حضورشان تنها به همین مدت کم محدود نشود و کمی طولانی تر شود، سماجت شهید و دوستش در نهایت باعث شد که محوری به این دو عزیز و اعضای دیگر گروه تحویل شود. فارس: پدر، سید حسن چه امری را در الویت کارها و دیدگاه های خود قرار می داد و توجه به آن را به دیگران گوشزد می کرد؟ در دیدگاه و نظر شهید، روحانیت به مانند نمایندگان ائمه بر روی زمین بودند و همیشه بر این مهم تأکید می کردند که روحانیت راهنمایان این ملت هستند و بر ماست که به آنها احترام بگذاریم، یکی از رفتارهای بارز شهید در این خصوص آن بود که در هر فرصت به دنبال آن می گشت تا در مراسم مختلف، پای صحبت یک روحانی بنشیند و از کلام آن روحانی استفاده لازم را ببرد. سید حسن آن قدر از این معارف به خصوص معارف اخلاقی و فلسفی بهره برد که ذهن و فکرش سرشار از این آموزه های دینی شد. روزی یکی از آقایان، زنی از فرقه بهائیت را به همسریبرمی گزیند و دلیلی هم که برای این اقدام خود تراشیده بود آن بود که او را به دین اسلام سوق دهد، شهید با در اختیار داشتن ثروت عظیمی که ماحصل نشستن، پای منابر روحانیت عظیم الشأن منطقه بود و با یک روش خاص و روانشناسانه و البته عمل واقعی به آنچه بر زبان جاری می ساخت، همسر این آقا را چنان از لحاظ روحی و اندیشه ای پرورش می دهد که ایشان به اختیار خود دین اسلام را به عنوان دین احسن برمی گزیند و از آن پس در میان آشنایان و رفقا زبان زد عام و خاص در دلدادگی به اهل بیت عصمت و طهارت می شود. شهید سید حبیب سیدرضایی فارس: در پایان کمی هم صحبت از شهید «سید حبیب سیدرضایی» برای ما داشته باشید. با بیان یکی از تأکیدات همیشگی شهید به دوستانش، فکر کنم بتوانم اندیشه و نگاهش را برای خوانندگان بیان کنم، او همیشه و در همه حال به جوانان هم محلی خود توصیه می کرد که چطور شما آرزو داشتید در زمان «سیدالشهدا (ع)» با او و در رکابش به جهاد برخیزید، حال که فرزند حسین، ندای هل من ناصر الحسینی سر داد، چرا لبیک نمی گویید؟ این گونه بود که جوانان به همراه سید حبیب به جبهه ها عازم می شدند و با بعثیون به مبارزه برمی خاستند.
جمعه ، ۵آذر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]