تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):بار الها... باطل را از درون ما محو نما و حق را در باطن ما جاى ده. زيرا كه ترديدها...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817572943




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای تلخ استاد شهریار وقتی معشوقه خود را در روز سیزده بدر میبیند


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



ماجرای تلخ استاد شهریار وقتی معشوقه خود را در روز سیزده بدر میبیند
روز نو : داستان زیر، داستان عشق شهریار که عشقی جان‌گداز و سوزناک است را روایت می‌کند که بسیار زیبا و عاشقانه است و زمانی که خيال شهريار در آسمان جوانی‌هایش بال می‌گشاید و می‌گوید:


وقتی كه در كشاكش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد معشوقه‌ام را به نامردی ربودند و حسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسلیم شدند در خویشتن شكستم، گویی كه لاشه خشکیده‌ام را بر شانه‌های منجمدم انداخته و به هر سو می‌کشاندم.


بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامی شده بود و نیشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پاره‌پاره می‌کرد. روزگار طاقت سوزی داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصیل در دانشگاه طب وا‌مانده بودم و از عشق شورآفرینم هیچ خبری نداشتم، ازدواج كرده بود نمی‌دانستم خوشبخت است یا نه؟


تقریباً سه سال پس از این شكست سنگین به تهران سفر كرده بودم، روز سیزده بدر دوستان مرا برای گردش به باغی واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطری شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانكاه مرا می‌فرسود، تشویشی بنیان كن به سینه‌ام چنگ انداخته و قلبم را می‌فشرد، از یاران فاصله گرفتم، رفتم در كنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشته‌های شورآفرین تهران اشك ریختم، پر از اشتیاق سرودن بودم، ناگهان توپ پلاستیكی صورتی رنگی به پهلویم خورد و رشته افكارم را پاره كرد، دختركی بسیار زیبا و شیرین با لباس‌های رنگین در برابرم ایستاده بود و با تردید به من و توپ می‌نگریست، نمی‌توانست جلو بیاید و توپش را بردارد، شاید از ظاهر ژولیده‌ام می‌ترسید، توپ را برداشتم و با مهربانی صدایش كردم، لبخند شیرینی زد، جلو آمد دستی به موهایش كشیدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دوید.


با نگاه تعقیبش كردم تا به نزدیك پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت.


وای... ناگهان سرم گیج رفت، احساس كردم بین زمین و آسمان دیگر فاصله‌ای نیست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش...! آری... او بود... كسی كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكامیش، مرزهای شكیباییم را ویران ساخت و این غزل را در آن روز در باغ سرودم:


یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم***تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز***من بیچاره همان عاشق خونین جگرم


خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام***جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی***هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم


پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت***پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر***عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم


هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود***که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر***من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم


تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم***گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس***خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم


از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر***شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت***شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم




تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۳۹۵ - ۱۳:۳۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 107]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن