تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817063390




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شهرام ناظری: همواره حقوق ام را زیر پا گذاشته اند (1)


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: ماهنامه تجربه - رضا نامجو، علی نامجو: بر کسی پوشیده نیست که تاثیر موسیقی بر تن و جان آدمی تا کجاست، این هنر به عنوان انتزاعی ترین فرم هنری چنان در روح و تن تاثیر می گذارد که بی راه نیست که به همان «صدای سخن عشق» حضرت حافظ تعبیرش کنیم، همانی که یادگاری است در این گنبد دوار و چنان ماندگار است که هنوز هم در سرهای ما می پیچد جان را صفا می بخشد. اما این روزها اوضاع موسیقی خوب نیست. خبر لغو کنسرت ها دائم به گوش می رسد با این حال خبر لغو کنسرت «شهرام ناظری» بیش از دیگران شوکه کننده بود. او که خود می گوید: در تمام سال های جنگ آثارم برای روحیه بخشی به مردم یا آرامش آنها پخش می شد، طی این سال ها رایگان کار کرده ام و با هزینه شخصی هزینه تولید آلبوم ها را داده ام اما گمان نمی کردم با من هم این طور برخورد شود!

در آغاز کلام می خواهم برای ما بگویید که عکس العملتان در مواجهه با لغو کنسرت های اخیرتان چه بود؟ آیا فکر می کردید به شخصی چون شما که در جامعه موسیقی جایگاه ویژه ای دارید، بگویند کنسرتتان لغو شده است؟

من همیشه در ناخودآگاهم می دانم که کار هنری درست و فعالیت در عرصه فرهنگ، میان مسئولان خریداری چندانی ندارد اما از آنجایی که برای کار موسیقی و آواز، آتش عشقی در وجودمان زبانه می کشد، کار خودمان را می کنیم. من می دانم که هیچ برنامه و خط مشی یی برای موسیقی در این سرزمین وجود ندارد اما عشق باعث می شود که کار خودم را انجام دهم. همه این کارها را در سالیان طولانی به صورت پیگیرانه انجام دادم آن هم در شرایطی که هیچ حمایتی در کار نبود.

من با تلاش و هزینه شخصی حدود 50 اثر در این 37 سال تولید کردم و آن ها را به دوستداران فرهنگ ایرانی عرضه داشتم. همان طور که مطلع هستید طی این 37 سال، به صورت شبانه روزی کارهایم از صدا و سیمای این مملکت پخش می شود آن همه بدون اینکه قراردادی وجود داشته باشد و حقوق معنوی و مادی آثار تقبل بشود.
 
آن ها هرگز توجهی به حقوق من به عنوان یک هنرمند نداشته اند و دارند کار خودشان را انجام می دهند، فرض کنید هرکدام از مدیران صدا و سیما- نمی گویم 37 سال که بعید باشد- 37 ماه حقوق نگیرند. آن وقت چه وضعیتی پیدا می کنند؟ ببینید صبر من چقدر زیاد بوده که در تمام این سال ها حرفی نزدم و کار خودم را انجام داده ام، به قول حافظ که می گوید: «داوری دارم بسی یارب که را داور کنم!»

با اینکه در آن سوی دنیا همواره امکانات زیادی برای من وجود داشته است اما هرگز جای دیگری را به وطنم ترجیح نداده ام. در تمام دوران جنگ به مدت هشت سال آهنگ های من به عنوان اثری در جهت حفظ و تقویت روحیه ملی، پخش شد در حالی که هیچ کدام از این آثار را به من سفارش نداده بودند و بابت تولیدش هم هیچ حمایتی از من نشده بود.
 
 تمامی این آثار درواقع آهنگ هایی بودند که در آن حال و هوا با میل و احساس شخصی تصنیفشان کردم، بعد از جنگ هم برای کار «کاروان شهید»، کلیپی پخش کردند که بدون اجازه و اطلاع من سا خته شده بود اما با این وجود همواره با حسن نیت برخورد کردم و در حالی که آگاه بودم خط و مشی مدیریت فرهنگی این کشور با کارهای من همخوانی ندارد و قرار نیست هیچ کمکی به من بشود، در این مسیر کوشیدم.
 

شهرام ناظری: همواره حقوق ام را زیر پا گذاشته اند (1) (فوری - اسلایدشو)



شما به قدرناشناسی ای که در حقتان انجام شد، اشاره کردید، در سال 90 هم تجربه لغو کنسرت را در استان فارس داشتید و حالا هم در نیشابور، همه ما هم، نامه دادستان این شهر را خوانده ایم و چه بسیار بزرگانی بوده اند که با این رفتارها دل چرکین شده اند و به گوشه ای رفته اند اما با این توضیحات چه می شود که به این راه ادامه می دهید؟

زمانی که پای عشق وسط است خیلی چیزها را می شود با این چیزها جاگذاشت و ورای آنها حرکت کرد، این چیزی است که در وجود من است و خودم هم حیران این ثابت قدمی ام.، خودم هم نمی توانم این را برای شما توضیح بدهم و فقط می توانم بگویم یک علاقه است که من نمی توانم راجع بهش حرف بزنم و برای شما توصیفش کنم، گاهی وقت ها با خودم می گویم این چه نیرویی است و چه جاذبه ای است،
 
بعد می بینم که دست من نیست و عشقی است که او به من فرمان می دهد، این فرمان انگار از کائنات به من می رسد و از عمق وجود من است که مرا هدایت می کند، آن فرمان که به من می رسد به من می گوید باید بمانی و بجنگی و کار بکنی، در عین حال ناملایمات را هم ببینی و قدرناشناسی را هم تحمل کنی اما باشی. دردا که این معما شرح و بیان ندارد و هیچ جوابی برایش نیست جز عشق...

همان طور که خودتان اشاره کردید و بسیاری از علاقه مندان به صدای شما هم مطلع هستند، شما هنرمندی هستید که می توانید به هر کجای دنیا که خواستید بروید و با امکانات و آسایش بیشتری زندگی کنید. نشان ها و افتخاراتی نظیر شوالیه، دکترای افتخاری از وزارت فرهنگ فرانسه و دکترای افتخاری امریکن یونیورسیتی و بسیاری دیگر از افتخارات و مدارجی که در کارنامه شما به چشم می خورد، سندی است بر این مدعا...

زمانی که من نشان شوالیه را در پاریس گرفتم، به دست آوردن چنین نشانی به واقع اعتبار خاصی برای هنر کشورم  به حساب می آمد. آن زمان، زمان دیگری بود و با امروز تفاوت های بسیار داشت؛ امروز همه چیز قابل خریدن است؛ با اینکه امکانات زیادی برایم در کشورهایی چون امریکا و فرانسه وجود داشت اما عشق و علاقه ای که به این آب و خاک و مردم داشتم نگذاشت بروم، در آن زمان همان طور که شما گفتید من دکترای افتخاری از وزارت فرهنگ و هنر فرانسه داشتم و در حقیقت نشان شوالیه ای که در فرانسه به من دادند از آن نوعی بود که در داخل ایران و از طریق سفارت، به کسی اعطا نمی شود بلکه فقط در داخل خاک فرانسه اهدا می شود.

پس میان این نشان ها، به لحاظ ارزش هنری تفاوت هایی وجود دارد؟

بله. انواع و اقسام مدال های شوالیه در کشور فرانسه وجود دارند. تعدادی از این مدال ها در کشورهای مختلف توسط سفرا به هنرمندان اهدا می شود. اما دو نوع مدال شوالیه در فرانسه وجود دارد که می بایست حتما در خاک این کشور، آن هم توسط رییس جمهور یا مشاور رییس جمهور اهدا شود. آن دو نوع نشان شوالیه آفیسیر و کماندو هستند. نشانی که من گرفتم نشان آفیسیر بود.

آقای ناظری، «آفیسیر» به چه معناست؟

آفیسیر به معنای صاحب منصب هنر و ادبیات است. اجازه دهید به سخن پیشینم بازگردم و به این نکته اشاره کنم که در آن دوره این نشان ها اعتبار داشت. مسئولان فرهنگی فرانسه هم خیلی دوست داشتند به آنجا بروم و بمانم تا هم در دپارتمان های موسیقی شان تدریس کنم و هم به روند کارهای هنری ام ادامه دهم. خب طبیعی هم بود که جامعه ایرانی خارج از کشور طرفداران من بودند و بنابراین مخاطبم را هم داشتم اما عشق و علاقه ام باعث شد تا به امروز بمانم، حالا هم که این اتفاقات و محدودیت ها برای من به وجود آمده برایم خیلی تاسف برانگیز است اما به هر حال با تمام جایگاهی که توانسته ام بدست بیاورم بعید نمی دیدم روزی جلوی به روی صحنه رفتن مرا هم بگیرند. منی که 37 سال عاشقانه کار کرده ام، به حق انتظار چنین برخوردی را نداشتم!

با این وجود اما شما و تعداد انگشت شماری از اساتید موسیقی در سرزمین ما ناملایمات را تحمل کرده اید و مانده اید تا حیات موسیقی خودمان ادامه پیدا کند...

ما بعد از انقلاب برای شروع موسیقی قدم به قدم پیش رفته ایم. البته من در این وادی تنها نبودم. در همراهی با دوستانم در کانون هنری چاووش پا به پای هم پیش رفته ایم و زحمت کشیده ایم. حالا چنین برخوردهایی دردناک است، هر چند در تمام این سال ها همیشه منتظر چنین اتفاقاتی بوده ام چون در سال های اوایل انقلاب، آنقدر چیزهای عجیب دیده ام که دیدن چنین صحنه هایی خیلی برایم تازگی ندارد.
 
البته اگر به سیر جریان موسیقی از بعد از انقلاب به این سو نگاهی دوباره بیندازیم در می یابیم کم کم با گذشت زمان، اوضاع نسبت به اوایل انقلاب جاافتاده تر شد و لااقل سنگ پراکنی و تیراندازی نمی کردند اما متاسفانه هنوز هم می بینیم که رفتاری خارج از شئونات انجام می شود. آن هم با هنرمندانی مثل من که همواره بدون چشم داشت و نگاه مادی کار کرده اند. من همواره رایگان کار کرده ام و سعی کرده ام بهترین و ماندگارترین شعرهای ادبیات فارسی را برای جامعه ام اجرا کنم. آن در شرایطی که همه چیز در خطر ابتذال بوده و عملکرد سازمان صدا و سیما به عنوان یکی از تاثیرگذارترین رسانه های فرهنگ ساز، عملکرد فرهنگی درستی نبود.

در چنین شرایطی ما سعی کردیم هیچ چیزی خارج از عرف در کارمان ارائه نشود و آثارمان برای فرهنگ جامعه و به خصوص جوانان زیان بخش نباشد. در مجموع باید بگویم با توجه به کارهایی که در عرصه فرهنگ انجام داده ام به نظرم چنین رفتارهایی با شخصی چون من مایه تعجب است!

شاید گزاف نباشد که بگوییم عاشقان آواز ایرانی، فردوسی را با کارهای شما در موسیقی ایران شنیدند و ابعاد سوررئال موجود در شعر مولانا را با صدای شما درک کردند. شما اشعار حکیم توس را به شیوه ای در آوازتان ارائه دادید که برخلاف نگاه حاکم بر سنت آوازی ما غیرتغزلی بود. این نگاه با حس و حال شاهنامه هم البته مطابقت داشت. لطفا کمی درباره چراغ تازه ای که در جاده آواز روشن کردید بگویید. این چراغ چگونه روشن شد؟

در ابتدا باید بگویم خواندن شعر مولانا نیازمند مواجه های خاص و متفاوتی است. شما باید آنچه مولانا می گوید را درک کرده باشید. به بیان بهتر باید آن را زندگی کرده باشید تا کار مولانا را از اعماق وجودتان حس کنید. البته این موضوع درباره اثر همه مشاهیر ایران صدق می کند. شاید یکی از دلایلی که باعث شده خوانندگان ما صرفا بر شعرهای تغزلی کارهای فاخری انجام دهند مربوط به همین ماجراست.
 
تا به امروز زیباترین نسخه های آوازی که از صد سال پیش تاکنون به جا مانده و حتی امروز شنونده آنها هستیم بر غزلیات سعدی خوانده شده اند. البته در این بین نیم نگاهی هم به اشعار حافظ شده و بنابراین خواندن بر روی اشعار او درصد کوچکی از کارنامه ما در آواز یک سده اخیر را شامل می شود. این درحالی است که اصلا خبری از کارکردن بر روی اشعار مولانا و فردوسی نیست.

درباره چرایی این مسئله چه ارزیابی ای دارید؟

ترجیح می دهم دلایل این ماجرا را به صورت واضح مطرح نکنم چون ممکن است زمینه ساز به وجود آمدن سوءتفاهم های پرشماری باشد. به علاوه برخی ها هم که در تجربه های محدود، به خواندن مولانا پرداخته اند نتوانستند شعر مولانا را درک کنند. از سوی با توجه به رویکرد عده ای از اهل هنر، خواننده وقتی شعری را برای خواندن انتخاب می کند می خواهد پیام آن کلام را به بهترین وجه انتقال دهد تا سخن واضح تر به گوش مخاطب برسد.

با این وجود در بسیاری از موارد به عوض آنکه گفته مولانا بهتر بیان شود، خواننده طوری شعر را می خواند که کلام را خوار و خفیف می کند و این کار اصلا درست نیست. در چنین شرایطی من معتقدم خواندن شعر مولانا از سوی اهل فن و تنها به صورت دکلمه صدها برابر بهتر از آن است که کسی بیاید با آوازی بد شعر مولانا را بخواند.
 
مشکل آنجاست که یا شعر را درک نمی کنند (در این صورت طبیعی است که آواز خوبی هم ارائه ندهد) یا گمان می کنند چون شعر مولانا ریتمیک است، حتما باید به صورتی عجیب و غریب خوانده شود و زرق و برق های آنچنانی به آن می افزایند. در این میان البته عده ای هم هستند که تسلط چندانی به خود موسیقی ندارند که حالا بتوان از آنها انتظار داشت به طور شایسته ای این تلفیق را ارائه دهند. بعضی دیگر از آوازخوان ها هستند که بعد از مدتی آموزش می خواهند مولانا بخوانند. معلوم است که از پس کار بر نمی آیند.

البته خود شما هم در سنین پایین کار بر روی اشعار مولانا را آغاز کردید و «رو سر بنه به بالین» محصول همان سال هاست. با این وجود چرا آن کار هنوز در حافظه شنیداری دوست داران آواز مانده است؟

حرف شما درست است. خود من در سن بیست و پنج سالگی «رو سر بنه به بالین» را خواندم. اما خواندنم به صورتی بود که در مجموع برداشت حسی خودم را از ردیف های موسیقی و مقام ها ارائه دادم. درواقع در آن تجربه، نوعی «بیات اصفهان» به وجود آمد که تا پیش از این در بین خوانندگان آواز ایرانی معمول نبود. ارائه آن کار (که البته به عنوان مثال نامش را به میان آوردم) اصلاد از پیش فکر شده و نوشته شده نبود.
 
با یک «آن»، به وجود آمد و شامل شهودی بود که در لحظه ای خاص تجربه اش کردم. «یار مرا غار مرا..» نیز از جمله شعرهایی است که تمام تلاشم بر این بود که با خواندنش به آن فرم و روش در بسته آوازی، شعر مولانا را با افت ارائه ندهم. وقتی مولانا می گوید: «چه دانستم که این سودا مرا ناگاه برباید/ چون کشتی ام دراندازد میان قُلزُم پرخون/ زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد/ که هر تخت فرو ریزد ز گردش های گوناگون» و قرار است من به عنوان خواننده آواز ایرانی، آن را ارائه دهم پرسش این است که آیا توانسته ام به جنبه سوررئالیستی تفکر مولان برسم؟ من تمام تلاشم را کردم و بنابراین آوازش را به صورتی که مردم شنیده اند ارائه می دهم.
 
حالا اگر خواننده ای که جنبه سوررئالیستی این غزل را درک نکرده بخواهد این شعر را بخواند، باز می رود سر نقطه اول و با نگاه تغزلی آن را می خواند و شعر را خراب می کند. تفاوت ها از همین جا آغاز می شود.
 

شهرام ناظری: همواره حقوق ام را زیر پا گذاشته اند (1) (فوری - اسلایدشو)



بخشی از این نوع نگاه و صورت بندی که شما در ذهن دارید به مواجهه شما با ردیف و موسیقی دستگاهی از یک سو و موسیقی نواحی از سوی دیگر هم ارتباط دارد. ارائه کارهایی از این دست و تاثیرگذاری اش تا چه حد به نگاهی که به موسقی نواحی داشته اید مربوط است؟

نگاه من بیش از ردیف دستگاهی به مقام های موسیقی نواحی بوده. البته من در اولین کنکور موسیقی آوازی شاگر اول شدم و جایزه ام را از مرحوم برومند و دکتر داریوش صفوت گرفته ام. اما تمرکز همیشگی ام بر روی موسیقی قوم های مختلف ایران بوده. هیچ وقت نخواستم خودم را به موسیقی سنتی محدود کنم. همین طریق راهگشای من در به کار بردن الحانی که برای خواندن شعر مولانا و فردوسی لازم است بود. درواقع می توان گفت، دیدگاه موسیقی سنتی به معنای موسیقی ردیفی نمی تواند در این زمینه ها به شما کمک کند.

علت این ناتوانی ردیف مربوط به بازتر بودن یا وسیع تر بودن فرم موسیقی نواحی است؟

البته. موسیقی نواحی وسیع تر است. از سوی دیگر موسیقی مقامی در درون خودش لحن های مختلفی دارد. لحن های حماسی و باستانی در این نوع موسیقی فراوان است. از سوی دیگر در درون موسیقی مقامیِ ما، سکوت ها و نفس هایی وجود دارد که خودشان به عنوان عناصر مهم موسیقیایی بر روی تفهیم شعر تاثیر بسزایی دارند. همین نفس ها می توانند شعر را به شنونده تحویل دهند. حال آنکه در موسیقی ردیفی ایرانی، بحث اعجاز نفس در تدریس لحاظ نمی شود. با این توضیح که موج ها و دندانه ها و فضاها در این موسیقی از بین رفته اند و خیلی از عناصر صوتی صاف شده اند.

دقیقا به همین خاطر موسیقی ردیف دستگاهی مرا ارضا نکرد و برای تخلیه خواست موسیقیایی که در درونم به جوشش درآمده بود، به سمت موسیقی مقامی رفتم و بعدها هم نگاه مقامی در کارم تبلور بیشتری یافت. لازم است بگویم منظورم از موسیقی نواحی صرفا موسیقی کردی نیست. به عنوان مثال، من کار دو تار خراسانی انجام داده ام که شاید موسیقیدان های خراسانی هم انجامش نداده باشند. البته این کار هنوز منتشر شده اما بعد از سال ها زحمتی که برای انجام این کار به جان خریدم به زودی منتشر خواهدشد.
 
از سوی دیگر باید بپذیریم ادبیات در ایران بیشتر از موسیقی رشد کرده و موسیقی ما عقب مانده است. ما در موسیقی اثری که همپای مولانا و فردوسی یا در شعر معاصر همپای اشعار ملک الشعرای بهار و نیما باشد نداریم. موسیقی گنجینه بزرگی است، اما به دلیل مسایل تاریخی، موسیقیدان ها از همه شایستگی هایشان استفاده نکردند. در چنین شرایطی موسیقیدان مجبور می شود دست به دامان ادبیات شود. به طور مثال در یک محیط بی انگیزه وقتی موسیقیدان به فردوسی روی می آورد با دریایی از مفاهیم ژرف و دنیایی از ترکیبات موسیقیایی کلام و واژه مواجه می شود و همین می تواند دریچه بزرگی را به روی موسیقدان بگشاید حتی اگر اثرش بی کلام باشد.

من کلام فردوسی را می شناسم و تا حدودی به اعجاز او رسیده ام. از نظر من سخن او یک هنرستان بزرگ بشری را پیش روی شما قرار می دهد. شعر فردوسی، اقیانوس بزرگی است که همه هنرها از موسیقی، نقاشی، سینما، داستان و... دانش هایی چون تاریخ، جامعه شناسی، روانشناسی و... و معارفی از جمله عرفان در آن متجلی است. بدون اغراق هرچه در دنیا می توان تصویر کرد یا موجودیت دارد، در شاهنامه گنجانده شده است. ما اگر بخواهیم کار کنیم و حتی در این راه کوشش بسیار هم انجام دهیم در نهایت تنها به جرعه ای از این اقیانوس دست پیدا خواهیم کرد.

تصویرسازی شاهنامه به معجزه می ماند، انسان گرایی اش بسیار امروزی است، روانشناسی دقیق شخصیت دارد، جامعه را خوب تحلیل می کند و... برای همین می توانم بگویم فردوسی دنیا را در شاهنامه فشرده کرده و به درستی و به حق عنوان حکیم را بر او نهاده اند. با این وجود «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید». تا همین حد هم تلاش کردن کار دشواری است البته به یک شرط. به آن شرط که کارتان را درست انجام دهید و شخصا احساس کنید اهلیت این کار را دارید.
 
باید از خودتان بپرسید که آیا اجازه دارم به طرف فردوسی بروم و بر روی شعر او آواز بخوانم، چرا که داشتن اهلیت برای هنرمند بسیار حائز اهمیت است. البته این را هم باید گفت که اشعار فردوسی حماسی است و موسیقی سنتی بیشتر حال و هوای تغزلی را می پسندد و برای همین با اشعار حافظ، سعدی و... دم خور است. این موسیقی خیلی نمی تواند با شعر روایت گونه شاهنامه همراه شود و از سوی دیگر اصلا از پس ادای مطلب به آن صورت که بایسته و شایسته است بربیاید. همچنین کارکردن روی شاهنامه مطالعات و تخصص های زیادی می خواهد و فقط با اتکا به صدای خوب یا ردیف دانی نمی شود به سراغش رفت.

برای این کار باید اسطوره ها، تاریخ و فرهنگ ایران باستان را به خوبی شناخت. مشکل دیگر این است که قدما (منظورم آوازخوانان سده های قبلی هستند) تا حدود زیادی لحن حماسی را در صدای خود داشتند اما در سده ای که در آن قرار داریم لحن حماسی از موسیقی ایرانی رخت بربسته است. من وقتی می خواستم در مسیر خواندن اشعار فردوسی گام بردارم می دانستم باید علاوه بر آموختن مقام های مختلف، در مورد تاریخ و اسطوره ها و ایران باستان نیز نکته های فراوانی بیاموزم. این حس شاهنامه به دلیل آنکه خودم هم از نژاد و قوم کرد هستم و از کودکی هم تحت تعلیم ادبیات بودم، در من وجود داشت. وقتی همه اینها جمع شد علاقه من به منتها الیه خودش رسیده بود. با این وجود آغاز و انجام آن کار، موضوع ساده و کوچکی نبود و باید همه چیز آماده می شد.

سی سال پیش حداقل به این درک رسیده بودم که هنوز آماده نیستم و اجازه ندارم شاهنامه را بخوانم ولی با این وجود در موردش با آهنگسازان بزرگی که هم دوره خود من بودند صحبت کردم. هنرمند خودش باید توانایی و شایستگی اش را سنجش کند و آن را بیازماید. اگر به شما کاری پیشنهاد دادند که احساس کردید اهلیتش را ندارید نباید اجرای آن را بپذیرید.

مطمئنم اگر به بنان می گفتند بر روی شعر مولانا آواز بخوان قطعا این کار را انجام نمی داد. او نمی پذیرفت چرا که می دانست تا چه حد و در چه حوزه ای اهلیت دارد. او می دانست که دو دانگ صدا دارد که باید با آن کاری مناسب داشته هایش انجام دهد. (البته که زنده یاد بنان با همان دو دانگ صدا کاری انجام داد که سطح خیلی هایی که ادعای شش دانگ بودن صدا داشتند را هم به جلو ببرد. صدای او به غایت دلنشین و دوست داشتنی بود). دلیل موفقیت بالای این مرد آن بود که اهلیت خودش را می شناخت و پا را فراتر از آن نگذاشت.
 
کارها و شعرهای بنان تمام زیبا، اتوکشیده و شسته و رفته بود. می پرسید چرا؟ به آن خاطر که خودش هم این گونه بود. به همین خاطر است که شخصا برای این نوع طرز فکر اهمیت فراوانی قائل هستم. از آن سو من برای سوسن هم اهمیت قائلم چرا که تمام آنچه خوانده با فرهنگ کوچه- بازاری که از آن برآمده بود جفت و جور است. وقتی می گوید: «داداش داش داش داداش تنبکی رو باش» از آن نظر قابل احترام است که از فرهنگی که سوسن از آن برآمده یعنی فرهنگ کوچه و بازار فاصله نگرفته است. او هیچ وقت شعر و کلام روشن فکری نخواند. شعور بالایی لازم است تا شما به عنوان یک هنرمند حد خود را بشناسید.

خیلی از کسانی که در سال های اول انقلاب را تجربه کرده اند می گویند در آن سال ها شرایطی رواج داشت که براساس آن، برای اهالی موسیقی امکانکارکردن به سختی فراهم بود و نیروهای رادیکال حمل ساز و کار موسیقی را مترادف مطربی می دانستند، این رفتارهای سلبی چقدر در آن سال ها حاکم بود و با اهالی موسیقی چه رفتاری می شد؟

اگر بخواهم راجع به آن دوران و این اتفاقات که شما اشاره کردید حرف بزنم به قول حضرت مولانا مثنوی هفتاد من کاغذ شود! حقیقتا سال های عجیب و غریبی بود. وقتی انقلاب شد یک بخشنامه از طرف صدا و سیما آمده بود به شکلی که حتی آواز خواندن را منع کرده بودند و نوازندگی هم باید به صورت گروهی می بود و یک ساز نمی توانست به صورت تکی اجرا داشته باشد، از شعرخوانی آثار مفاخر ادبیات فارسی منع شده بودیم و گفته شده بود تنها اشعار کسانی که الان در قید حیات هستند و اشعارشان در صدا و سیما خوانده می شود می توانید استفاده کنید. چنین بخش نامه هایی وجود داشت اما قدم به قدم برای تغییر این فضا پیش رفتیم تا به شرایطی که امروز در آن قرار داریم، رسیدیم.

من به نمونه هایی از این رفتارها اشاره می کنم که بتوان در این مورد صحبت کرد؛ زمانی شما می خواستید شاهنامه را بخوانید عده ای خیال کرده بودند هدف از این کار آن است که شاه برگردد!...

خب به هر حال تا زمانی که مسئولین این امور توجیه شوند نیاز به زمان بود. ما پستی و بلندی های زیادی را گذراندیم تا کسانی را که اجازه صادر می کردند متوجه کنیم که اصلا قصد ما رفتن به سراغ آن شکل قبلی از هنر و موسیقی نیست که پیش از انقلاب وجود داشت، به هر حال این مسیر دشوار بود و برای همین چیزی که الان داریم یک عمر زمان صرف شده، ما این روند را از صفر شروع کرده ایم. من اوایل انقلاب برای اینکه شعر حافظ و عطار و مولانا را بخوانم مشکل داشتم، همانطور که گفتم دستور این بود که فقط شعر کسانی که در صدا و سیما استفاده می شود قابل اجراست اما توانستیم جلو این نگاه بایستیم. در آن اوایل فقط سرودهای انقلابی موسیقی به حساب می آمدند و تک نوازی اصلا امکان اجرا نداشت. هنرمندان در آن سال ها توانستند آرام آران و با تاکتیک هایی خودساخته، این فضا را عوض کنند تا موسیقی را به شرایط امروزینش برسانند.
 

شهرام ناظری: همواره حقوق ام را زیر پا گذاشته اند (1) (فوری - اسلایدشو)



برخی اعتقاد دارند شما راه بی مقلدی را رفته اید به این معنا که در سبک کاری شما کمتر کسی وجود داشته و دارد که بتواند آن مسیر را برود چون شناخت و نوع آشنایی تان با موسیقی در زمینه موسیقی نواحی، شاعران ادبیات فارسی و البته منطقه ای که زیسته اید ویژگی های خاصی را در آثارتان به وجود آورده است و این پیچیدگی و سختی مسیر، راهی ساخته که هر کسی نمی تواند از آن بگذرد...

پیمودن این مسیر هم سخت بوده است و به قول شما پیچیده و هم اینکه من همواره وقتی بنای تدریس داشتم به کسانی که نزدم می آمدند تاکید می کردم من با روشی تدریس را پی می گیرم و آنها در این مجال لازم است به آن نگاهی بیندازید. با این وجود آنچه که ماحصل این آموزش و همکاری است نباید فردی مقلد بار بیاورد. من هیچگاه به شاگردم نگفته ام فقط باید صدای من را گوش دهید و با یک نگاه استادسالارانه با آنها برخورد نکردم بلکه خیلی کارگاهی رفتار کردم. شخصی بوده که با من کارکرده و روی شیوه و سبکم هم تعصب داشته اما من به او گفتم که کلاس فلان استاد را هم برو و او عنوان کرده که من از صدایش خوشم نمی آید.
 
با این وجود به آن شاگرد گوشزده کرده ام که نباید این طور برخورد کند، به او گفته ام که اگر در محضر استادان دیگر هم باشی بعداز مدتی می بینی با رنگ دیگری نیز در آواز آشنا هستی که با استفاده از آن می توانی پخته تر برخورد کنی، اگر تنها صدای من را گوش بدهی و این شیوه خواندن را یاد بگیری بعد از مدتی محدود می شوی، باید با صدای اساتید مختلف آشنا بشوی و سبک های مختلف را یاد بگیری تا ذهنت گسترده تر و وسیع شود. حتی در سال هایی که همسرم آواز کار می کرد، به او پیشنهاد دادم به کلاس استاد دیگری نیز برود، به هر حال خانم ها ممکن است علاوه بر سلیقه هنری ای که دارند نگاه خاصی به همسرشان داشته باشند و فکر کنند که او بهترین است و همسر من نیز از این قاعده مستثنی نبود.
 
زمانی که به او گفتم باید به سر کلاس فلان استاد نیز بروی گفت: نه من از صدای او خوشم نمی آید! خلاصه من چند روز با ایشان درگیری داشتم تا نهایتا توانستم قانعش کنم آنجا نیز حضور داشته باشد، به او گفتم باید بروی چون نرفتن به کلاس دیگر اساتید ذهنت را محدود می کند. با تمام شاگردانم چنین رفتاری را داشته ام.

تا چرخ روزگار می گشته موسیقی چیزی نبوده مگر خلاقیت. اساسا از نظرگاه من مبنای قدرت و توانایی موسیقی ما خلاقیت بوده. بنابراین ما به عنوان میراث داران این موسیقی نباید بال و پر شاگردان را از ابتدا بچینیم و محدودشان کنیم. آنها باید یاد بگیرند که اصل موضوع وجود خودشان است، این خودشان اند که مهم اند، می توانند از اساتید مختلف که یکی هم من هستم استفاده بکنند اما اصل شاگردی است که فردا می خواهد برای یک اجتماع کار هنری اش را ارائه بدهد.

اگر قرار باشد او مقلد بار بیاید حرفی برای جامعه و نسل خودش نخواهدداشت. پس در نتیجه او باید به این صورت حرکت کند. به طور کلی رواج این ذهنیت در موسیقی امروز ما لازم است. خود من هم همین طور بودم و هرگز زیر بار تقلید از کسی نرفته ام و اصلا چنین رویکردی را قبول نداشته ام، من از کلیه اساتید قدیم تقلید کرده ام اما فقط در موقع تمرین. زمانی که آمدم و آواز خواندم فکر می کنم زمانی بوده است که امضایم پای صدای خودم بوده و این در حقیقت همان چیزی است که نسل امروز هم باید یاد بگیرد. امروز در نسل جدید خیلی از صداها شبیه هم اند و این تاسف بار است که در 120 سال موسیقی ایران هرگز تقلیدی وجود نداشته است، چه در قسمت ساز و چه آواز. در این بازه زمانی هنرمندان تقلید نمی کرده اند و موسیقی هرکس رنگ خودش را داشته.

سوال اینجاست که حالا چطور شده که در این 30 سال همه در موسیقی شان یک شکل شده اند. در طول 120 سال که آثار ضبط شده موسیقی ایرانی در دستمان است هرگز تقلیدی را نمی بینیم اما در 30 سال گذشته چه اتفاقی افتاده که همه راه تقلید را پیش گرفته اند و شبیه خوان شده اند. این خطر بزرگی برای موسیقی ماست که البته مقداری از آن به خاطر جدی نگرفتن مسئله آموزش است که از طرف مراکز فرهنگی انجام شده و یک سری از آنها هم مربوط به خود اساتید بوده است که دوست داشته اند شاگردانشان شبیه خودشان بار بیایند و این لطمه بزرگی به موسیقی آوازی و سازی ما زده است.

من از همان ابتدا چنین ذهنیتی نداشته ام که بخواهم آنطور که دیگری می خواند بخوانم، هرچه که بوده است و ارائه داده ام حاصل تفحص و جستجو و درس هایی بوده است که خودم با علاقه پیگیرشان بودم، چه آنهایی که در زمان تحصیلم در هنرستان ملی موسیقی و نزد اساتید مختلف یاد گرفته ام و چه آموزش و مطالعه ای که از بچگی در مورد ساز، آواز و ادبیات انجام داده ام.

وقتی شما با ادبیات آشنا می شوی یعنی با تاریخ در ارتباط هستی و وقتی تاریخ را می دانی یعنی با تمام اتفاقاتی که در کشور افتاده و بلاهایی که بر سر مردمت آمده آشنا هستی و بخش های بد و خوبش را می دانی، حالا با خواندن یک بیت شعر می توانی تاریخی را از فرهنگ ایرانی نشان بدهی. بعد هم به دلیل اینکه من کُرد بودم و با موسیقی مقامی از همان ابتدا آشنا شدم این داشته های پیشینی باعث شد خواننده ای کاملا سنتی نشوم. چون همینطور که می دانید موسیقی سنتی بخش کوچکی از موسیقی ایران است، و همینطور اساتیدی که داشته ام در طی این مسیر از سوی من بسیار تاثیرگذار بوده اند. بزرگانی همچون نورعلی برومند، دکتر داریوش صفوت، عبدالله خان دوامی، محمود کریمی، احمد عبادی و اساتید مختلفی که باعث شدند من این شیوه ها را بیاموزم تاثیر عمیقی داشتند و این مجال را فراهم کردند که هویت و سبک خودم را پیدا کنم.

همانطور که شما گفتید نگاهی که من به ادبیات داشته ام به آثارم خیلی کمک کرده است چنان که بعضی از موسیقیدان ها که کارشان را می شنوم حسرت می خورم و می گویم اگر او ادبیاتش خوب بود، در موسیقی چه ها که نمی کرد اما افسوس که به ادبیات آنچنان تسلط ندارد، چون واقعا ادبیات مادر است و موسیقی دانی که پیش زمینه ها و مطالعات ادبی اش قوی باشد و خودش دست به قلم باشد نگاهش خیلی فرق می کند با کسی که با ادبیات آشنا نیست و فقط موسیقی می داند. به همین خاطر هم هست که ادبیات تا این حد برای من اهمیت دارد. البته شرایط خانوادگی ام هم به شکلی بود که از کودکی با این مقوله آشنا شدم و عشق به پادشاهان سخن، مرا همینطور برد و تا امروز دلبستگی به ادبیات را در آثارم حفظ کرده ام.

نسل جوان، مانند شما و نسلتان رشد نکرده است، نسل جوان مانند شما در ادبیات چرخ نخورده و مطالعه نداشته است. بسیاری از خوانندگان جوان موسیقی ایرانی به حفظ کردن ردیف بسنده کرده اند. بسیاری حالا با گذراندن یک دوره آواز سه ساله ردیف و با صدایی مستعد می خواهند سریع بیایند و برسند اما اینکه این رسیدن کجاست و مقصد چیست ظاهرا برایشان اهمیت چندانی ندارد...

تنها با صدای خوب داشتن و ردیف دانستن نمی توان هیچ کاری کرد یا بهتر بگویم نمی شود کار ماندگار کرد، به قول حافظ چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد! ازه همه این ها بدتر نداشتن یک دانش کلی و نگاه اندیشمندانه است، چون اگر واقعا یک نگاه اندیشمندانه پشت هنر نباشد آنچه شما به عنوان یک هنرمند ارائه می دهید مانایی نخواهدداشت و حتی ممکن است به ابتذال کشیده شود.
 
شاگردهای من بعضی وقت ها می آمدند و اعتراض می کردند که ما 8 سال است که داریم در کلاس فلان استاد می رویم او هنوز هم می گوید بیایید، ما چه کار کنیم؟ می گفتم شما باید کتاب بخوانید، می گفتند کتاب موسیقی؟ می گفتم نه، کتاب های غیرتخصصی هم بخوانید، رمان بخوانید، بروید آثار ارزشمندی که بزرگان ایرانی و غربی نوشته اند را بخوانید. خواندن همین متون هم به آوازتان کمک می کند، یعنی داشتن یک ذهن وسیع به شما کمک می کند بهتر تفکر موسیقیایی کنید و آن تفکر را بهتر بروز دهید.

کسی که کتاب می خواند و دستی بر قلم دارد نگاه و هنرش جنس دیگری است. یکی از مشکلات هنر امروز ما و به طور کلی جامعه ما این است که همه با کتاب بیگانه شده اند و اصولا ارزش قلم در میان ما ارزشی فراموش شده و بیگانه است. برخی از جوان ها گمان می کنند با فشار دادن یک کلید جستجوگر اینترنتی همه چیز را بدست می آورند. البته که من منکر تاثیرات خوب فناوری و به طور اخص اینترنت نیستم اما اگر بنا بر مطالعه باشد، به دست آوردن اطلاعات در دنیای مجازی چندان کارا نیست. چون آن اطلاعات بر جان و ضمیرتان نمی نشیند!

اما سوال همچنان باقی است که یک خواننده چطور می تواند به گونه ای عمل کند که هم کارهای منطبق با ردیف موسیقی دستگاهی را در سطح بالایی از تکنیک و ظرافت ارائه دهد و هم در حوزه موسیقی نواحی (که براساس گفته های خودتان لزوما موسیقی نواحی مناطق کردنشین نیست) را خوب بخواند؟

خب به نظرم شناخت، تاثیر به سزایی دارد. اگر در زندگی ات با آدم هایی برخورد کرده باشی که آگاهی های لازم را به تو داده باشند، از آنها خواهی آموخت چگونه باید به هنر نگاه کرد و راه درست را برگزید. بعد می توانی به سوالاتی از این دست پاسخ بدهی که راه چیست و مقصد کجاست؟ آیا اصل خود راه است یا مقصد مهم است؟ همه این ها چیزهایی بوده که در اثر معاشرت با بزرگانی که من در زندگی ام فرصت با آنها بودن را داشتم آموختم.

آن زمان که نوجوان بودم و هنوز به تهران نیامده بودم استاد بهزاد کرمانشاهی- استاد ادبیاتم- تاثیر ممی بر آغاز راهم داشتند، به خاطر دارم آن زمان وقتی زنده یاد مهدی اخوان ثالث به کرمانشاه می آمد ایشان را می دید و به هم دلبستگی داشتند. تا زمانی که استاد کرمانشاهی زنده بود به خدمتش می رفتم و حقیقتا یاد می گرفتم. از سوی دیگر چهل سال است که با دکتر شفیعی کدکنی و خانواده اش معاشرت دارم و با اکثر بزرگان و روشنفکران در ارتباطم. پیش تر با بزرگانی چون سیاوش کسرایی و.... معاشرت کرده ام. این ها همه تاثیر دارد و خیلی مهم است که انسان با چه کسانی رفت و آمد می کند و معاشرت دارد. با سایه ارتباطم خوب بود و لااقل هفته ای یک جلسه به منزلش می رفتم.

یکی از وجوه دیگر برای توضیح دادن نکته ای که شما به آن اشاره می کنید این است که من هرگز خودم را به موسیقی سنتی محدود نکرده ام. این درحالی است که قبل از انقلاب هم که نورعلی خان برومند و علی اکبر خان شهنازی بودند من در کنکور آواز سنتی شاگرد اول شدم. با این وجود موسیقی سنتی برایم بخش کوچکی از موسیقی اصلی ایران به حساب می آید که در سال های دور و دراز همراه بخش های دیگر فرهنگ این سرزمین به زیست خودش ادامه داده است.
 
نسل امروز با کدامیک از این مسائل کلنجار می رود؟ آیا دغدغه ای دارند تا این ها را یاد بگیرند و بیاموزند؟ یا کسانی مانده اند که چنین تاثیرگذاری داشته باشند؟ اگر هم اساتیدی باشند یا آن قدر وقتشان پر است که نمی توانند کسی را به حضور بپذیرند یا سنشان چنان زیاد است که دیگر حوصله و توانی ندارند! در زمان ما اما آنقدر این فضا پربار بود که می توانستی از خیلی ها یادبگیری؛ شاعران بزرگ، اندیشمندان بزرگ، غول های آواز که همه فوت کرده اند، مثل ادیب خوانساری، تاج اصفهانی، عبدالله خانه دوامی، مهدی برومند و... بزرگان دیگری چون استاد کسایی، جلیل دشهناز، احمد عبادی، استاد بهاری، سعید هرمزی، علی اکبر خان شهنازی، فروتن، نی داوود و دیگرانی که حالا نیستند و حضورشان قطعا در زمانی که زنده بوده و بسیار مغتنم و تاثیرگذار بود.

گاهی با خودم فکر می کنم چرا آن زمان تقلیدی نبود و هنرمندان و هنرجویان این امکان را داشتند که از اساتید مختلف بهره بگیرند. در آن زمان آنقدر اساتید و بزرگان ادبیات و موسیقی حضور داشتند که خب طبیعتا شما می توانستید در ماه چند نفر از آن ها را ببینی و خوشبختانه آنقدر انسان های باصفایی بودند که در خانه هایشان به روی همه باز بود و فضای دیگری حاکم بود، من آن زمان نوجوان بودم و با هر کدام از آنها که برخورد می کردم می دیدم که چقدر خوب با ما رفتار می کنند و برای آموزش و همنشینی با ما وقت می گذارند. اما حالا همه چیز عوض شده و خیی ها دیگر در میان ما نیستند...
 

شهرام ناظری: همواره حقوق ام را زیر پا گذاشته اند (1) (فوری - اسلایدشو)



متفاوت بودن و متفاوت ماندن کار سختی است، اینکه روشی را یاد بگیریم و همان را ادامه دهیم همیشه کار راحتی است اما درباره شما برخی بر این اعتقادند که کارنامه کاریتان، نو بودن و نوگرایی را در شیوه آواز و موسیقی تان در بر می گیرد. در یک قالب نماندن برایتان سخت نبود؟

باز هم نمی توانم تاثیر ادبیات را کتمان کنم، استمراری که در شعر مولانا داشتم به خاطر علاقه ام به او و ایمانی بود که به شعرش داشتم، همانطور که در پرسش ها یپشین اشاره کردم همه آموزش های ما در زمینه آواز تا پش از این بر روی شعر سعدی و نگاه تغزلی اش بوده است. در ادامه دیدیم این مسیر متداول شد و حتی کسانی که با خواندن شعر مولانا مخالفت می کردند هم آمدند و آن را ادامه ددند و مولانا اجرا کردند.

من در بخشی از کارها، سراغ شعر نو رفتم و نخستین کسی بودم که شعر نو را با ساز و کار آواز ایرانی اجرا کردم. زمانی که من شعر نیما را با آواز اجرا کردم چندنفر از هنرمندان مجلس را ترک کردند. به طور دقیق تر زمانی که شنیدند من دارم آن بند «می تراود مهتاب می درخشد شب تاب» را می خوانم قهر کردند زیرا کار من برایشان خیلی عجیب بود. البته شعر نو در موسیقی ایرانی قبل از آن یکی دو تجربه به صورت تصنیف داشت اما برای اولین بار من بودم که شعر نو را به صورت آواز و ریتم آزاد خواندم.

زمان این اجرا مشخص است؟

بله! به خاطر دارم 40 سال پیش در مجلسی، این اجرا را انجام دادم. در آن زمان، چند نفر از هنرمندان مجلس را ترک کردند و می گفتند ناظری پرت شده، به منمی گفتند اینها چیست که می خوانی؟ می گفتند این کار شدنی نیست! اما حالا بسیاری از مخاطبان وقتی که کارهای اینچنینی ام را می شنوند، نمی دانند چه پیشینه ای پشتش بوده است. مثلا زمستان را 35 سال قبل خواندم که البته مشکلاتی داشت که حل نشد و همانطور پخش شد. به هر حال، این ها تجربه و علاقه ای در پشت سر خود داشته اند.
 
یک سری از کارهایم که با اشعار فردوسی خوانده شده اند نیز چنین وضعیتی دارند، طبیعتا اجرای آن فضای اسطوره ای و حماسی فردوسی، باید با شناخت انجام شود، اگر کسی بخواهد آن را انجام دهد باید با خیلی چیزها آشنا باشد، باید ایران باستان را بشناسد، اوستا را بشناسد و با لحن های باستانی آشنا باشد و الا همینطور با دانستن یک ردیف و صدای خوب نمی شود سراغ فردوسی رفت.

صدای خوب واقعا وجود دارد اما باید پشتش درک، نگاه و شعور هوشمندانه باشد که این، بسیار مهم است. اگر آن نباشد هنرمند خالی می شود و حتی صدای خوبش هم به کاری نمی آید. الان اکثر صداها خوب است ولی چون آن درک نیست می بینیم که خواننده ای کارهای بد انجام می دهد و ناگهان یک کارش خوب از آب در می آید و گل می کند اما بعد از آن دوباره کار بد انجام می دهد، چرا؟ چون تشخیص ندارد که بفهمد کدام کار را باید اجرا کند و کدام را نه، یا کاری که می خواهد انجام دهد نیاز به چه چیزی دارد؟

من یک دوره ای، درباره اهلیت صحبت کردم که گفتم هنرمند باید خودش بهفمد که آیا واقعا صلاحیت دارد که فلان بخش را اجرا کند یا خیر، باید چشم بسته کاری را انجام دهد و چیزی که با آن آشنا نیست را اجرا کند! این خودش مرحله ای است که رسیدن به آن شعور هنری می خواهد و کسی را می طلبد که آنقدر قوی باشد و بفهمد که حتی اگر چیزی را برایش آوردند وقتی تشخیص داد که کار او نیست، بگوید من این را نمی خوانم، بگوید این در حوزه شناختی و حسی من نیست!
 
بروید با فلان خواننده که تخصص اش این است کار کنید. برای خود من پیش آمد که از شیراز تماس می گرفتند برای بزرگداشت سعدی دعوتم کنند تا آواز بخوانم اما من می گفتم چرا با من تماس می گیرید؟ کسانی هستند که خیلی بهتر از من سعدی خوانده اند، بروید سراغ آن ها، اگر حافظ باشد، یا عطار و فردوسی یا مولانا، من هستم اما سعدی کار من نیست و بهتر از من هستند! آن فرد هم خیلی تعجب کرد، گویی چنین حرف هایی را جای دیگر نشنیده بود.

از سوی دیگر، به هر حال، هر نسلی رشد کرده و به وجود آمده از شرایط محیطی خودش است. ما در وضعیت و محیطی بودیم که با قبل و بعد خود خیلی متفاوت بود. نسل ما نسلی آرمان خواه بود که می خواست عقاید انسانی در مورد بشریت داشته باشد. این البته یک رویکرد حسی فراگیر، در دنیای آن روزها بود. خیلی ها با این رویکرد جانشان را دادند. هر کس با وجود تمایلات فکری و سیاسی اای که داشت در مورد ارزش های انسانی و رعایت و احترام به آن با دیگران تفاهم داشت، یعنی ممکن بود یکی کمونیست و چپ باشد یا مائوئیست باشد یا با باورهای اسلامی زندگی کند و یا اینکه هیچ کدام از این گرایشات را نداشته باشد- که من جزو همین دسته آخر بودم.
 
با این وجود اما ما با هم تفاهمی کلی داشتیم و نگاه مان به مسئله انسان با هم نزدیکی فراوانی داشت. این تفاهم و عشق فضایی می ساخت پر از همدلی. بنابراین شرایط مثل امروز نبود که همه یکدیگر را بکوبند. امروز از نظر روابط اجتماعی، در شرایط نامناسبی به سر می بریم. در آن زمان عشق و دوست داشتن بین انسان ها بیشتر بود و نسل ما در چنین شرایطی رشد پیداکرد.

ما در کانون چاووش به سرپرستی آقای سایه کار می کردیم و بخشی از دوستان نیز در رادوی و عده ای دیگر در مرکز موسیقی وزارت فرهنگ حضور داشتند. سرپرستی آن مرکز برعهده آقای صفوت بود. ما به لحاظ روحی به هم نزدیک بودیم و با تمام تفاوت ها در عقیده و گرایشات، با هم همدل بودیم. این تفاهم حسی و اخلاقی افراد مختلف در جامعه اتفاق بی نظیر و زیبایی بود. همین نکته هم باعث این شد که ما با وجود شرایط سخت در کشور، بتوانیم کارهای خوبی با هم انجام دهیم.

قبل از انقلاب هم با هم کار می کردیم و بعد از آن بود که کانون هنری چاوشش با هنرمندان شناخته شده ای که امروز همه سرشناس اند، تشکیل داده شد. در حقیقت آنچه که دوره ما را از این دوران متمایز می کند این است که امروز افراد دیگر مانند آن روزگار آرمان خواه نیستند و ایده آلی هم ندارند، هدف مشترکی ندارند و هر کس به فکر خودش است. منم منم زدن ها یا گروه بندی و دسته بندی های مختلف، آن زمان نبود و مثل امروز این تفکر وجود نداشت که اگر جزو دسته ما هستی، آدم خوبی هستی وگرنه بی ارزشی.

خیلی به ندرت پیش می آمد که رفتار خودخواهانه از بزرگان سر بزند. ما پرورش یافته چنین دورانی هستیم و با آن طرز فکر و فضای بی نظیر کار می کردیم. به خصوص در مورد من که از یک سو فرهنگ عظیم کرد پشتوانه ام بود و در زندگی ام بسیار مهم بود و از سویی دیگر خانواده ام اهل موسیقی و شعر بودند. مادرم اینقدر به موسیقی علاقه داشت که آوازها و زمزمه هایی از اشعار کردی بر لبش روان بود. او تقریبا تمام یا همه شعرهای کردی را حفظ بود، پدرم نیز به این دلیل که سال ها با اساتید آواز و افرادی مثل شیخ حسین داوودی همنشین بود با موسیقی و ساز و کمی هم نوازندگی آشنایی داشت. در این میان مادرم تاثیر زیادی داشت، چون زن بسیار دقیقی بود و یک لحظه از تربیت فرزندانش غافل نمی شد و هر کدام از فرزندانش را با توجه به علایق و استعدادی که داشت، تربیت می کرد. همه این عوامل تاثیر بسیار زیاد داشت.

ناگفته نماند که من در منطقه ای بزرگ شدم که فرهنگ قوم یارستانی در آن رواج داشت. آنها در منطقه «دالاهو»ی کرمانشاه زندگی می کنند و با سابقه تاریخی  و فرهنگی به درازای چندین قرن، نسلی هستند که تمام موسیقی باستانی ایران را حفظ کرده اند. آنها مقام های باستانی ایران را اشاعه دادند و با ساز تنبور موسیقی خود را حفظ کرده اند و همچنان هم در این مسیر می کوشند. موسیقی و فرهنگ آنها به قدری عمیق و سرشار از سخن و محتواست که به نظرم برای یک سرزمین کافی بود. شما با ورود به این فرهنگ به فضایی اسوطره ای و حماسی وارد می شوید که تنها یک بخشش شاهنامه فردوسی است.

با مرور تاریخ آن منطقه، در می یابیم صدها شاهنامه و گویش و روایت به فارسی و کردی در گذشته آن منطقه متداول بوده است. آنها قومی بودند که به منطقه شان، خاک عشق می گفتند چون خاک شیرین و فرهاد بوده است.

در فرهنگ کرد رزم و بزم را با هم و حماسه و عرفان را توامان حس می کنید، در حقیقت چیزی که تجلی غرور ما ایرانی ه�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن