واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:
جزییاتی جدید از جنایت هولناک شهرک آزادی
روز نو : لاغر و قدبلند، با صورتی رنگ پریده و سرد. آنقدر سرد که حتی آن ژاکت مشکی هم نتوانسته بود از سردی که همه وجودش را گرفته بود، کم کند. بیتفاوت و بیروح به سردی رنگ لباسش، همان لباسی که از بیمارستان با آن مرخص شده بود؛ تا کمی از انگیزههای این پرونده قتل عام خانوادگی را در دادسرای جنایی فاش کند.
هنوز هم جای زخمهای چاقو روی مچ دستهایش نمایان بود. دست چپش مدام روی پهلو و شکمش بود مثل اینکه هنوز جای زخمهایی که با چاقو به خودش زده بود درد میکرد. گاهگاهی هم با همان دست محکم گردنش را فشار میداد تا شاید کمی آرامتر شود؛ معلوم نبود که درد جسمی امانش را بریده یا سوالات و پاسخهایی تکراری برای تشریح اتفاقات آن روز خونین. همان روزی که فرزانه چشمش را روی همه چیز بست و تا به خودش آمد، دید که محسن، فاطمه و مازیار غرق در خون گوشه و کنار خانه افتادهاند و دیگر نفس نمیکشند. همان روزی که یک زن هم مردش را کشت و هم مادر قاتلی شد که با چاقو بچههایش را سلاخی کرد. همان جنایت هولناک شهرک آزادی. زنی که این جنایت بیسابقه و تکاندهنده را صبح جمعه گذشته رقم زد. خونسرد و بیتفاوت اما هر چه بود فرزانه را حسابی کلافه کرده بود. خسته بیحوصله. آنقدر خسته که حتی حوصله نشستن و جوابدادن به سوالات بازپرس این پرونده را هم نداشت. هراز چند گاهی آهی میکشید و از درد به خود میپیچید، چند دقیقهای میایستاد و بعد مثل آنکه پاهایش دیگر تحمل وزنش را ندارند شل میشد و روی زمین مینشست. حتی آن چند باری که به بازپرس گفت من حاضرم به همه سوالات شما بارها و بارها پاسخ دهم اما حرفهایم همان است که در بیمارستان گفتم. بلافاصله مثل اینکه حرفش را پس گرفته باشد از بازپرس میخواست که زودتر سوالاتش را تمام کند تا از اتاق خارج شود. شاید هم توضیح وقایع آن روز آزارش میداد؛ اما چهره خونسرد و بیتفاوتش در حین بیان اتفاقات روز جمعه عجیبتر از همه چیز بود. اینکه بیهیچ تغییری در لحن صدا و چهرهاش، چاقوزدن به بچههایش را تعریف میکرد. حتی وقتی از التماسهای محیا به خودش میگفت که: «مامان نزن من دیگه مردم» باز هم خونسرد و بیتفاوت بود. به همان خونسردی و شاید بیتفاوتتر از کشتن مازیار و فاطمه میگفت. مامان من مردم دیگه نزن! حوالی ساعت ١٠ و نیم صبح دیروز فرزانه، عامل جنایت تکاندهنده صبح جمعه در شهرک آزادی تهران در حالی که دستبندی به دست راستش داشت به همراه یک مأمور زن وارد شعبه ششم دادسرایی جنایی تهران شد. آرام و بیتفاوت روی صندلی نشست و چشم در چشم بازپرس همه چیز را همانگونه تعریف کرد که شنبه صبح روی تخت بیمارستان به او گفته بود: «صبح جمعه بود، محسن را صدا زدم تا برای صبحانه بیدار شود، اما او مدام میگفت ١٠ دقیقه دیگه ١٠ دقیقه دیگه، من عصبانی شدم، فکر کردم که محسن میخواهد من را بکشد یا خانه را آتش بزند، رفتم از آشپزخانه یک چاقو برداشتم و محکم در پشتش فرو کردم، جیغ زد و از جا پرید، بهش گفتم رمز موبايلت چنده؟ او گفت رمز عدد نیست، دوباره یک ضربه دیگر به بدنش وارد کردم، بعد هم هولش دادم طرف کمد دیواری. وقتی روی زمین افتاد، مطمئن شدم که محسن مرده است. بعدش هم میخواستم خودم را بکشم، اما فکر کردم که بچهها زیر دست کی بزرگ میشوند، به همین خاطر هم تصمیم گرفتم اول بچهها را بکشم بعد هم خودم را خلاص کنم. سراغ محیا رفتم با همان چاقو، محیا گفت مامان من مردم دیگه نزن، اما فاطمه و مازیار من را نگاه میکردند من هم خیلی به آنها چاقو زدم. بعد هم همان چاقو را فرو کردم در شکمم اما نمیدانم چرا فرو نمیرفت، یک چاقو ارهای برداشتم تا رگم را بزنم اما نمیبرید، خواستم خودم را از پنجره به پایین پرتاب کنم که همسایهها آمدند داخل و جلوی من را گرفتند.» اما او نه از کشتن محسن ناراحت بود نه از قتل بچههایش؛ مثل اینکه از همه انتقام گرفته باشد، انتقام همه آن مدتی که فرزانه ادعا میکند، شوهرش به او خیانت کرده است: «چند سالی بود که دعواهایمان زیاد شده بود. چند بار مرا کتک زد. محسن بیشتر وقتها مست مست به خانه میآمد. آن قدر مست بود که حتی نمیتوانست بنشیند، اصلا تعادل نداشت. حشیش و تریاک هم مصرف میکرد. خانه مجردی هم داشت، خودش به من گفته بود حوالی یافتآباد یک خانه مجردی گرفته است. شبها دیر میآمد یا اصلا نمیآمد، من هم سر همین چیزها با او دعوا میکردم؛ اما دعوای اصلی ما از آن روزی شد که من فهمیدم محسن دوستدختر دارد.»فرزانه ماجرای دوستدختر شوهرش را اینگونه تعریف کرد: «سراغ گوشی محسن رفتم و عکسهای دختر جوانی را با محسن دیدم، کلی هم پیام با هم رد و بدل کرده بودند. شروع به داد و بیداد کردم، محسن هم عصبانی شد و با گوشی محکم زد توی چشمم، آنقدر محکم زد كه چشمم از داخل خونریزی کرد؛ اما من به کسی نگفتم. بعد از این ماجرا محسن به من گفت که تو خیلی پرخاشگری میکنی و توهم زدی باید بریم دکتر، دکتر هم برای من چند تا قرص و آزمایش نوشت اما من نه قرص خوردم و نه آزمایش دادم. من توهم نداشتم، محسن هر شب مست بود، با یک دختر هم ارتباط داشت. او به من خیانت کرده بود و من را خیلی کتک میزد. یک بار توی پارکینگ جوری کتکم زد که گوشواره از گوشم کنده شد.» طلاق نگرفتم تا زندگیام را حفظ کنم فرزانه در پاسخ بازپرس پرونده که چرا از رفتار همسرت شکایت نکردی، گفت: «میخواستم زندگیام را حفظ کنم. من اینها را به کسی نگفتم، حتی پدر و مادرم هم از این موضوعات خیلی اطلاع نداشتند. من ٤ سال با نداری محسن ساختم؛ دوست داشتم حالا که وضعمان بهتر شده زندگیام را ادامه دهم؛ اما محسن به من خیانت کرد.چند بار خواستم طلاق بگیرم؛ اما محسن گفت بعد از طلاق بچهها را به من نمیدهد. من هم نمیتوانستم دوری بچههایم را تحمل کنم، پیش خودم فکر کردم که محسن رفتارش بهتر میشود و حیف است که این زندگی را نابود کنم.» پس از این اظهارات و با توجه به ادعای قبلی متهم مبنی بر ابتلا به اختلالات روانی بازپرس مدیرروستا دستور اعزام او را به پزشکی قانونی جهت بررسی صحت و سلامت روحی و روانی صادر کرد تا ادعاهای متهم در پزشکی قانونی بررسی شود.
تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روز نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 138]