تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هر كس فكرش به جايى نرسد و راه تدبير بر او بسته شود، كليدش مداراست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813142394




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روزي كه آيت‌الله مدني را دركيوسك حبس كردند


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: روزي كه آيت‌الله مدني را دركيوسك حبس كردند
37 سال پيش در چنين روزهايي، آتش فرقه‌گرايي و جدايي‌طلبي از استان آذربايجان زبانه كشيد و
نویسنده : احمدرضا صدري 


 37 سال پيش در چنين روزهايي، آتش فرقه‌گرايي و جدايي‌طلبي از استان آذربايجان زبانه كشيد و تماميت ارضي ايران را تهديد نمود. در اين ميان اما، ياران انقلاب و امام در تبريز صبر پيشه ساختند تا اين حركت نفاق‌آلود، خود به خود جوهره خويش را بنماياند و مردم را متوجه مطامع و مقاصد خويش سازد. در اين ميان شهيد سعيد، آيت‌الله سيد‌اسدالله مدني نماينده فقيد امام خميني در استان آذربايجان و شهر تبريز، روزهايي سخت را پشت سرنهاد و دشواري‌هاي فراواني را از سرگذراند. خاطراتي كه درپي مي‌آيند، از سوي پاره‌اي از اطرافيان آن بزرگ بيان گشته و آيينه‌اي از آن روزهاي دشوارند. اميد مي‌بريم كه مروري بر اين روايت‌ها، ما را با فراز و نشيب‌هاي گوناگون تثبيت نظام اسلامي آشنا سازد.
   
  قابل پيش‌بيني بود

يك روز آقا مرا خواست و فرمود: طاهرزاده! به من خبر رسيده است در مركز حزب خلق مسلمان به اسلام و مقدسات توهين مي‌شود. طي نامه‌اي مراتب را به اطلاع آيت‌الله شريعتمداري رسانده‌ام، اما ايشان قبول نكردند. از تو مي‌خواهم هر طور شده است مدارك مستندي در اين باره جمع كني كه گوياي اين امر باشد. اطاعت امر نمودم و از محضر ايشان خداحافظي كردم. آن زمان مديرعامل شركت واحد بودم. ساختمان حزب خلق مسلمان (ساختمان سابق حزب رستاخيز)، روبه‌روي شركت واحد بود. بعضي از روحانيان از اين ساختمان و از ايوان مشرف به ميدان منجم، از طرف خلق مسلمان سخنراني مي‌كردند و متأسفانه با اينكه روحاني بودند، اما الفاظ ناپسند و فحش‌هاي ركيكي مي‌دادند! عده‌اي هم جمع مي‌شدند و به اين حرف‌ها گوش مي‌دادند. براي اجراي امر آقا دست به كار شدم. از قبل از انقلاب در تبريز، با آدم‌هاي زيادي دوست بودم. تعدادي از آنها كه هنوز دوستي‌ام با آنها برقرار بود، عضو حزب خلق مسلمان شده بودند. مي‌خواستم به‌طور صوري و از طريق همين دوستان، من هم به حزب بپيوندم تا بتوانم مدارك لازم را جمع‌آوري و نظر آقا را تأمين كنم.
بعد از اينكه عضو حزب شدم، ديدم به تنهايي نمي‌توانم از پس كار برآيم. لذا با چند نفر از نيروهاي خودي صحبت كردم تا وارد حزب شوند. خودم هم از مسئول نام‌نويسي حزب خواستم تا اين بچه‌هاي بااستعداد را پذيرش كنند. بعد از انجام مقدمات، كار اصلي را آغاز كرديم. از پيگيري رد سخنراني‌هاي بعد از ظهر تا گرفتن عكس و جمع‌آوري مدارك ديگر. پس از سه ماه، حاصل فعاليت گروه، سه حلقه نوار و تعدادي عكس شد. آنها را جمع و جور كردم و خدمت آقاي مدني بردم و به ايشان گفتم: حسب الامر شما مدارك آماده است، بفرماييد. آقا گفت: اينها را به همراه نامه‌اي كه مي‌نويسم به قم خدمت آيت‌الله شريعتمداري مي‌بري و خودت هم بايد اين كار را بكني و شخصاً بروي. گفتم: به روي چشم! اما به نظر شما تأثيري هم دارد؟ آقا گفت: حداقلش اين است كه آيت‌الله شريعتمداري مي‌فهمد از همان اول، در اظهاراتش صداقت نداشته است! شبانه با شهيد جواد حسين‌خواه و دو نفر ديگر، به طرف قم حركت كرديم و صبح رسيديم. بعد از زيارت حضرت معصومه(س)، حسين‌خواه به من گفت: به دلايلي كه خودت مي‌داني همراهت نمي‌آيم، چون او را مي‌شناختند و ممكن بود برخورد پيش بيايد و حرفش هم درست بود. آن دو نفر ديگر هم نيامدند و به تنهايي مأمور رساندن نامه و مدارك شدم. مي‌دانستم بعد از ظهرها در منزل آيت‌الله شريعتمداري مجلسي برگزار مي‌شود و مداحان اهل بيت(ع) ذكر منقبت و مرثيه مي‌خوانند. لذا در آن زمان خودم را به منزل ايشان رساندم. آنجا يكي از دوستان دوران دانشگاه را ديدم. از ديدنش خوشحال شدم و با او روبوسي كردم و بعد از كمي صحبت، با اشاره به من گفت: بيا تو را خدمت آيت‌الله ببرم، اينجا شايد حساس شوند و تو را بزنند! با اين عنوان كه از خودشان هستم و آمده‌ام مصاحبه كنم، سريع مرا پيش آقاي شريعتمداري برد. نشستم و منتظر دستور آيت‌الله شدم. مداح هم در حال ذكر مصيبت بود. بعد از چند لحظه اشاره‌اي به من كرد كه حرفم را بگويم. به ايشان گفتم: حضرت آيت‌الله! چند وقت قبل آيت‌الله مدني برايتان نامه‌اي ارسال و از وضعيت حزب خلق مسلمان در تبريز مطالبي را مطرح كردند. اينكه در آنجا به مقدسات توهين مي‌شود و مسائلي اتفاق مي‌افتد كه باعث ايجاد تفرقه مي‌شود و ممكن است به نظام اسلامي كه نظامي نوپاست و احتياج به تقويت دارد، لطمه بزنند. از آنجايي كه شما اظهار بي‌اطلاعي كرده و اين مطالب را رد فرموده بوديد با مداركي خدمت شما رسيدم كه مؤيد صحبت‌هاي آيت‌الله مدني است. ايشان به روحاني كنار دستش اشاره كرد و گفت: با ايشان صحبت كنيد. از محضرشان مرخص شدم و به همراه آن روحاني، به اتاق ديگري رفتيم. بعد از تحويل نوارها و عكس‌ها و نامه، به آن روحاني گفتم: من آمده‌ام نظر مراجع را در قبال اين كارها بگيرم. تمامي مدارك لازم را هم آورده‌ام. او مدارك را از من گرفت و پيش آيت‌الله شريعتمداري رفت. نزديك ظهر اعلاميه آماده شد، اما چه اعلاميه‌اي! همه كارهاي مربوط به تهيه اعلاميه از طرف اطرافيان ايشان انجام شد و دست آخر با چشم خودم ديدم از گردن شخصيتي همچون آيت‌الله شريعتمداري - كه به عنوان مرجع تقليد شيعيان به حساب مي‌آمد- مُهرش را بيرون آوردند و ايشان بدون اينكه مانع شود، پاي اعلاميه كوبيدند! همان روحاني كه مدارك را از من گرفت اين كار را كرد و به من گفت: اعلاميه را مي‌دهيم ايشان تصحيح كنند. ديدنِ اين صحنه برايم خيلي عجيب بود و عجيب‌تر اينكه در نامه نوشته شده بود: كساني كه اين حرف‌ها را مي‌زنند، ربطي به ما ندارند! در حالي كه اين‌طور نبود و مسئولان حزب خلق مسلمان، از منتسبين بيت آيت‌الله شريعتمداري بودند. به هر حال نامه را گرفتم و از آنجا خارج شدم. بعد از اينكه به تبريز برگشتم، خدمت آقاي مدني رسيدم و ماوقع را شرح دادم. آقا سرش را به علامت تأسف تكان داد و گفت: مي‌دانستم! قابل پيش‌بيني بود! آن روز به خودم جرئت دادم و به ايشان گفتم: آقا جسارت است، اما به نظر من، خود حضرت امام بايد به ديدار آيت‌الله شريعتمداري برود، و الا اين غائله به اين زودي‌ها نمي‌خوابد. آقا كمي تأمل كرد و گفت: پيشنهاد بدي هم نيست، مطمئن نيستم ايشان قبول كنند، اما حتماً دفعه بعد كه خدمتشان رسيدم مطلب را محضرشان مي‌گويم. اين كار انجام شد و حضرت امام شخصاً به ديدار آيت‌الله شريعتمداري رفتند و بعد از اين ديدار، غائله خلق مسلمان كم‌كم فروكش كرد. (1)
 
جلسه‌اي با حضور دو طرف

بعد از آن كه آتش فتنه حزب خلق مسلمان به اوج خود رسيد و آنها راديو و تلويزيون را به تصرف خود درآوردند، هر چه دلشان مي‌خواست و هر بيانيه‌اي را از راديو و تلويزيون پخش مي‌كردند و اصلاً نظارتي بر اين بيانيه‌ها نبود. بنا شد جلسه‌اي در منزل بنده تشكيل شود و دو طرف در مجلس حاضر شوند. از يك سو طرفداران انقلاب و امام و از سوي ديگر طرفداران آيت‌الله شريعتمداري و سران حزب خلق مسلمان حضور يابند. در آن جلسه كه با حضور 15 تن و شخص آيت‌الله مدني تشكيل شد، بحث به اينجا رسيد كه اعمال برخي در لواي خلق مسلمان كه اموال عمومي را به آتش مي‌كشند، درست نيست. آقاي مدني آن روز بدون اشاره به توهين‌هايي كه از سوي اعضاي خلق مسلمان به ايشان شده بود، با آرامش خاصي از انقلاب و هدف آن و اينكه چه شد ما پيروز شديم، صحبت كردند. يادم هست وقتي از ميرزا محمود وحدت كه از روحانيان پيشرو حزب خلق مسلمان بود، سؤال شد: آيا اين اعلاميه‌هايي را كه هم‌حزبان شما از صدا و سيماي تبريز مي‌خوانند، قبلاً كنترل مي‌كنيد؟ سرش را پايين انداخت و پاسخ منفي داد! پرسيده شد: آيا اعلاميه‌هايي را كه با شعارهاي ماركسيستي پخش مي‌شود، نمي‌بينيد؟ باز هم جواب داد: نه، متأسفانه!
بعد از اينكه سران حزب خلق مسلمان متوجه شدند اعمالي كه انجام مي‌شود، از جاهاي ديگر نشئت مي‌گيرد و مطابق خواسته‌هاي آنها نيست، قرار شد به قم زنگ بزنند و كسب تكليف كنند. البته اين تماس دستاوردي نداشت، اما به هر حال كمترين نتيجه جلسه اين بود كه برخي از سرانشان، حمايت خود را از حزب كاهش دادند و يكي از عواملي كه حزب‌اللهي‌ها توانستند صدا و سيما را پس بگيرند، همين عدم حمايت قاطع بعضي از سرانشان بود. (2)
 
 نيامده‌ام پلو بخورم!

خبر رسيد اعضاي حزب خلق‌ مسلمان شهرتبريز را به هم ريخته‌اند! آنها راديو و تلويزيون را گرفته بودند و هر كاري دلشان مي‌خواست، مي‌كردند. اوضاع كمي درهم و برهم شده بود! مردم هم براي اعلام مخالفت، راهپيمايي كردند. آيت‌الله مدني هم در اين تجمع حضور داشت. در يك لحظه حزب خلقي‌ها جوّي به راه انداختند و آقا را بردند و داخل يك كيوسك راهنمايي و رانندگي محبوس كردند! همه دور دكه جمع شدند، هم ما و هم معارضان. آن نامردها هر كدامشان از هر طرف كيوسك به آقا توهين مي‌كردند و شعار «مرگ بر مدني» رايج بود. چند نفر بالاي كيوسك رفتند و با چوب به سقف مي‌كوبيدند! پنجره كيوسك باز بود. به آقا گفتيم: از اينجا بيرون بياييد. آقا قبول نكرد و گفت: از هر جا وارد شدم، بايد از همان جا هم خارج شوم! كار به جايي رسيد كه ملعوني سرش را داخل كيوسك كرد و آب دهان به صورت آقا انداخت! ديگر خونمان به جوش آمده بود و مي‌خواستيم وارد عمل شويم، اما آقا اشاره كرد هيچ‌كس كاري انجام ندهد. هم ما مسلح بوديم و هم آنها مسلح بودند و اگر حركتي انجام مي‌شد، ممكن بود خون‌هاي زيادي ريخته شود. در همين حين «ناصرزاده» كه از روحانيون وابسته به حزب خلق مسلمان بود، از راه رسيد و وقتي آقا را داخل كيوسك ديد، كمي سر آنها داد زد و با لحني كج‌دار و مريز پرسيد: «چرا اين پيرمرد را اينجا انداختيد؟» بعد هم آقا را بيرون آورد و ما ايشان را تحويل گرفتيم و به منزل آمديم.
در همان زماني كه آقا داخل كيوسك زنداني بود، حزب‌اللهي‌ها توانسته بودند صدا و سيما را از حزب خلقي‌ها پس بگيرند. قضيه زنداني كردن آقا در كيوسك، خيلي زود در همه جا پيچيد و هر كس عكس‌العملي نشان داد. شب بود كه آذرشهري‌ها به منزل آقا آمدند. آنها ناراحت بودند و اعتراض مي‌كردند. يك نفر كه انگار نماينده آنها بود، با صداي بلند گفت: «شما چطور محافظيني هستيد؟ چرا اجازه داديد به آقا توهين كنند؟ مگر شما كجا بوديد؟ اگر نمي‌توانيد از آقا حفاظت كنيد، ما خودمان ايشان را مي‌بريم و چهار چشمي از ايشان مراقبت مي‌كنيم» در اين لحظه آقا از اتاق بيرون آمدند. ايشان كه حال خوبي هم نداشتند، سر آذرشهري‌ها فرياد كشيدند و گفتند: «شما فكر كرديد من آمده‌ام آذربايجان پلو بخورم؟ نخير! من آمده‌ام اينجا مبارزه كنم و اين چيزها هم طبيعي است. بيخود داد و بيداد نكنيد. به هيچ‌يك از شما احتياجي ندارم. خودم مي‌توانم از خودم مراقبت كنم. از همين جا هم به همه مي‌گويم مِن بعد اگر ديديد خلقي‌ها عمامه مرا باز كردند و آن را دور گردنم پيچيدند و مرا روي زمين مي‌كشند حق نداريد كاري كنيد و تيري بيندازيد. اينها همه هدفشان اين است كه كشته‌اي بدهند و آن را روي دست بگيرند و تبريز را زير و رو كنند. لذا هيچ كس حق درگيري با آنها را ندارد.» (3)
 
 اينجا خانه من است

بعد از تصرف راديو و تلويزيون توسط حزب خلق مسلمان، آنها دائماً از راديو اعلام مي‌كردند: آيت‌الله مدني بايد تبريز را ترك كند! ماجرا به همين جا ختم نشد. آنها تهديد كردند اگر آيت‌الله مدني تا امشب از تبريز نرود، به منزل ايشان هجوم مي‌بريم!
با اين تهديد، خدمت آقا رسيدم و مي‌دانستم آقا بيدي نيست كه با اين بادها بلرزد، اما به ايشان گفتم: «آقا! اينها مي‌خواهند بريزند اينجا و هدفشان صرفاً اين نيست. اينها چون مي‌دانند اطرافيان و طرفداران شما اجازه بي‌حرمتي به شما را نمي‌دهند، نتيجتاً خون و خونريزي به راه مي‌افتد و هدف اينها همين است. بياييد از اينجا برويم تا خداي ناكرده اتفاقي نيفتد.» آقا با طمأنينه منحصر به فرد خود گفت: «هدف اينها را مي‌دانم. شما هم بدانيد هرگز اينجا را ترك نمي‌كنم. اينجا خانه من است. اگر اينها ريختند اينجا و بي‌حرمتي كردند، حتي اگر عبا و عمامه‌ام را هم از سرم باز كردند، شما حق دخالت نداريد. نبايد كاري كنيد كه باعث جري‌تر شدنشان شود.»
مي‌دانستم حرف آقا عوض نمي‌شود و ديگر چيزي نگفتم. از طرفي نمي‌توانستم بي‌تفاوت باشم. ناگهان فكري به سرم زد و به ايشان گفتم: آقا! چطور است استخاره كنيد. آقا پرسيد: استخاره براي چه امري؟ جواب دادم: حالا شما يك استخاره بكنيد. ايشان راضي شد و استخاره كرد. كنجكاوانه پرسيدم: چه شد آقا؟ آقا نگاهش را به چشمانم دوخت و لحظه‌اي مكث كرد و گفت: چرا گفتي استخاره كنم؟ پرسيدم: مگر چه شده است؟ با حالتي ناراضي گفت: بايد اينجا را ترك كنم! خوشحال شدم، اما ظاهر را حفظ كردم و به آقا گفتم: پس بياييد برويم. همراه ايشان سوار ماشين شديم و به طرف منزل ما راه افتاديم. جلوي در منزلم، يكي از اعضاي خلق مسلمان را ديدم كه دارد كشيك مي‌دهد! ديگر خانه‌ام هم براي آقا امن نبود، لذا ايشان را به منزل حاج قلي رهبري برديم. روزي كه آقا را به منزل حاج قلي برديم، پنج‌شنبه بود و طبعاً فردا بايد نماز جمعه برگزار مي‌شد. حزب خلقي‌ها مرتباً از راديو و تلويزيون اعلام مي‌كردند: فردا نماز جمعه تعطيل است! آنها به اين اعلان بسنده نكردند و در اوج خباثت جايگاه نماز جمعه را به آتش كشيدند!آقا صبح فردا به منزلشان رفتند. (4)

  ما اهل كوفه نيستيم، امام تنها بماند!  

صبح جمعه‌ آقاي خواجوي رئيس دفتر آقا تلفن زد و گفت: زود بيا اينجا، آقا كارت دارد. بدون معطلي خودم را به منزل آقاي مدني رساندم. تا رسيدم، پرسيدم: آقا كجاست؟ گفتند: بالاست. در پله‌ها خواجوي را ديدم. گفتم: چه شده است خواجوي؟ گفت: آقا مي‌خواهد از تبريز برود، شايد از شما حرف‌شنوي داشته باشد و منصرف شود. خدمت ايشان رفتم و بعد از سلام پرسيدم: حضرت آيت‌الله! امري داشتيد؟ گفت: وسيله آماده كنيم مي‌خواهم به تهران و قم بروم. پرسيدم: پس نماز جمعه چه مي‌شود؟ گفت: «برگزار نمي‌شود ديگر! صبح و شب دارند مرتب مي‌گويند نماز جمعه تعطيل است! مگر نمي‌بينيد؟ هيچ‌كسي هم نيست بپرسد چرا؟ براي چه؟» گفتم: آقا! اين اراذل يك مقدار ملاحظه‌اي هم كه مي‌كنند، به خاطر شماست و اگر برويد همه ما را مي‌كشند و زنداني مي‌كنند! دستشان را بوسيدم و گريه‌ام گرفت. با ديدن حالم، آقا دستي به سرم كشيد و صورت و پيشاني‌ام را بوسيد و بعد شروع كرد به گريه كردن! هر دو اشك مي‌ريختيم. در اين لحظه آقا گفت: هستم! تا پاي جانم با شما هستم! گفتم: اجازه مي‌دهيد مرخص شوم؟ پرسيد كجا پس؟ جواب دادم: مي‌روم نماز، آن هم با شعار ما اهل كوفه نيستيم، امام تنها بماند!
آن روز به دليل جلوگيري از احتمال بروز درگيري با حزب خلقي‌ها، مسير حركتمان را از جلوي محل استقرار آنها - كه در محل حزب رستاخيز سابق بود- تغيير داديم و از خيابان دارايي به خيابان جمهوري و از آنجا به خيابان امام - كه خيابان باغ گلستان است- حركت كرديم. چهار نفر بوديم كه در كوچه با سر دادن شعار ما اهل كوفه نيستيم علي تنها بماند، راه افتاديم. مردم با شنيدن صداي ما، پشت سرمان راه افتادند. هنوز به خيابان دارايي نرسيده بوديم كه ديديم حدود 50، 60 نفر دنبالمان مي‌آيند. وقتي به سر بازار رسيديم، ديگر جمعيت قابل شمارش نبود. آيت‌الله مدني هم با پوشيدن كفن به جمعيت پيوست و مردم هم با ديدن ايشان، در جامه كفن كفن‌پوش شدند. آن روز ايشان با همان كفن و در همان جايگاه سوخته، خطبه‌ها را كوبنده و آتشين خواندند. (5)
 
 حق نداريد درگير شويد!

شب عاشورا دستجات عزاداري به نوبت وارد حياط بيت مي‌شدند و آقا كمي برايشان صحبت مي‌كرد و مي‌رفتند. در اين اثنا خبر آوردند كه خلق مسلماني‌ها مي‌خواهند در قالب دسته عزاداري، به منزل آقا بريزند و اغتشاش راه بيندازند! بلافاصله با چند نفر از دوستان جلسه گذاشتيم و از شهيد حسن شفيع‌زاده هم خواستم چند نفر پاسدار بردارد و به منزل آقا بياورد. همگي مسلح و در حياط مخفي شديم. قرار شد تا علامت داده نشود، كسي اقدامي نكند. كمي بعد سر و كله جماعت كذا پيدا شد و وارد بيت شدند. آن هم با چوب و قداره و قمه! معلوم بود كاملاً تهييج شده بودند، چون حال عادي نداشتند و خشمگينانه قمه‌ها را بالا و پايين مي‌كردند و عليه آقا شعار مي‌دادند! نانجيب‌ها جسارت را به جايي رساندند كه وارد اتاق آقا شدند و عكس امام را پاره كردند! حالشان طوري بود كه با كوچك‌ترين جرقه و عكس‌العملي منفجر مي‌شدند و ديگر نمي‌شد بلوا را جمع كرد، اما آقا بسيار هوشيارانه عمل كردند و ايشان علاوه بر سكوتشان، اجازه ورود هيچ‌يك از ما را هم به ماجرا ندادند. قبلاً هم به ما گفتند: « دنبال هتك حرمت شخصيت من نباشيد، مواظب هتك حرمت اسلام باشيد. اگر ديديد اسلام ضربه مي‌خورد برخورد كنيد. وگرنه به خاطر فحش دادن به من حق نداريد درگير شويد.» وضع بسيار بحراني بود. رو به قبله ايستادم و گفتم: يا زهرا! خودت به داد فرزندت برس! آنها دست‌بردار نبودند. داخل حياط قيامت بود. تن و بدنمان مي‌لرزيد و هر لحظه، منتظر رسيدن آسيبي به آقا بوديم. در اين هنگام فكري به سرم زد و سريع جلوي دسته رفتم و بلند بلند وردهاي مذهبي مخصوص محرم را آوا كردم و با اين كار، به لطف خدا موفق شدم دسته را به بيرون بيت هدايت كنم. (6)

  خودم پاي حكم اعدام را امضا مي‌كنم!

بعد از منحل شدن حزب خلق مسلمان، 19 نفر از مزدوران حزب را- كه نقش اصلي در اغتشاشات داشتند- اعدام كردند. در بين محكومين روحاني‌اي وجود داشت كه حكمش اعدام بود، اما با زرنگي يا هر ترفند ديگري، تمارض كرد و از زندان به بيمارستان منتقل شد. شخصي آمد و اين قضيه را به اطلاع آقا رساند. آقا به من گفت: «خدا ذليلشان كند! اين چه وضعي است اينها راه انداختند! برو ببين اگر اين خبر درست باشد، همين شبانه مي‌دانم با آنها چه كنم. به اين مردم چه جوابي دارم بدهم؟» بعد از اينكه كمي عصبانيت آقا فروكش كرد، چون خيلي به آقا نزديك بودم، به خودم جرئت دادم و به ايشان گفتم: آقا چرا ما برويم؟ گفت: خب زنگ بزن به سيد بگو بيايد اينجا. حالا ساعت 2 نصف شب بود. به آقاي موسوي تبريزي زنگ زدم و گفتم: آقا با شما كار دارد. وقتي آمد، آقا از ايشان پرسيد: اين چه فسادي است كه كرديد؟ با چه توجيهي مجرم را به بيمارستان برديد؟ براي چه؟ براي اينكه آخوند بوده است؟ آقاي موسوي گفت: كي به شما خبر داد؟ آقا گفت: هر كسي كه خبر داده، خوب كاري كرده است. شما بگو چرا اين كار را كرديد؟ گفت: واقعيتش من قدرتش را ندارم اين را اعدام كنم! آقا پرسيد: مفسد هست يا نه؟ گفت: بله، هست. آقا سؤال كرد: پس چرا نمي‌تواني اعدامش كني؟ چون آخوند و روحاني است؟ مفسد آخوند و غير آخوند ندارد! مگر او چه فرقي با بقيه دارد؟ اين چه قانون و شرعي است؟ اين چه وضعي است؟ برو حكمش را بياور. خودم امضا مي‌كنم. حكم را آوردند و آقا پاي برگه اعدام را امضا كرد و قضيه ختم شد. (7)
 
 پي‌نوشت‌ها:
1- راوي حسين‌علي طاهرزاده
2- راوي مهدي گلابي
3- راوي احد منبع‌جود
4- همان
5- راوي محمدحسين عبديزداني
6- راوي حسين حسين‌نژاد
7- راوي حميد منبع‌جود


منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۴ آبان ۱۳۹۵ - ۱۶:۳۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن