واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: دفترچه خاطرات وليالله همراه خودش شهيد شد!
دورتر از هياهوي شهر، راهي روستاي آران از توابع شهرستان ساوجبلاغ استان البرز ميشويم. روستايي كه با وجود كوچكي، رزمندگان و جانبازان بسياري را در دامان خود پرورش داده است.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
دورتر از هياهوي شهر، راهي روستاي آران از توابع شهرستان ساوجبلاغ استان البرز ميشويم. روستايي كه با وجود كوچكي، رزمندگان و جانبازان بسياري را در دامان خود پرورش داده است. شهيد وليالله آزاد دهقان يكي از شهداي آران است كه براي گفت و گو با خانوادهاش جاده منتهي به آران را در پيش گرفتهايم. آنچه در پي ميآيد حاصل همكلامي ما با مهتاب آزاددهقان خواهر شهيد است كه پيش رو داريد.
برادري غيرتي
قرارمان براي گفتوگو با خواهر شهيد آزاددهقان را در منزل شهيد مديردهقان هماهنگ كردهايم كه گويا از آشنايان خانوادگي يكديگر بودهاند. كمي بعد خواهر شهيد وليالله آزاددهقان با قابعكس برادرش از راه ميرسد. گويي همه دارايي اين خواهر در همين يك قاب عكس خلاصه شده است. بعد از حال و احوالپرسي به سراغ اولينهاي خانواده شهيد ميرويم و خواهر در ميان بغضهاي گاه و بيگاهش، راوي بخشهايي از زندگي برادر شهيدش ميشود:
خانواده ما از پنج برادر و سه خواهر تشكيل شده بود. من فرزند ارشد خانواده هستم و برادرم وليالله متولد 1345 بود. از همان سربازان در قنداق كه امام خميني(ره) به آنها ميباليد و افتخار ميكرد. پدرمان كشاورز بود و من به عنوان فرزند ارشد خانواده در كارها همراهياش ميكردم و كمك دستش بودم. اما برادرم وليالله از كار كردنم ناراحت ميشد و ميگفت من كه بزرگتر شوم و بتوانم در كارها به پدر كمك كنم ديگر نيازي نيست تو بيرون از خانه كار كني.
وليالله غيرتي بود و مهربان. ما در خانوادهاي مذهبي و انقلابي رشد كرديم و با پيروزي انقلاب هم گويي خانواده جاني تازه يافته باشد انقلابيتر شديم. وقتي جنگ شروع شد وليالله سن كمي داشت. اما وقتي به 18 سالگي رسيد، از پدر خواست اجازه بدهد تا او هم براي دفاع از اسلام و كشورش راهي شود. اصرار داشت تا دوران خدمتش را در جبهه سپري كند و به رغم نگرانيهاي مادر و پدر، اصرارهايش نتيجه داد و عاقبت راهي شد. مادر گفت هر چه خدا مصلحت بداند، همان ميشود. رفت و لباس ارتش را بر تن كرد.
خوابي كه به درستي تعبير شد
بغضهاي گاه و بيگاه مهتاب آزاددهقان روايت از دلتنگي خواهرانه دارد. روايتي تلخ اما شنيدني از روزهاي با هم بودن و در كنار هم ماندن. تقدير براي برادرش شهادت را رقم زده بود. وليالله شش ماه بيشتر در لباس مقدس ارتش نبود كه 13 اسفند سال 1364 آسماني شد. خانم آزاددهقان در ادامه ميگويد: برادرم 19 سال بيشتر نداشت. برادري كه مهربانيهايش مثالزدني بود. همه خانواده يك طرف و وليالله هم يك طرف، به حق گفتهاند كه خدا شهدا را گلچين ميكند. دلرحم بود و دلسوز خانواده. بسيار هم به پدر و مادر و خواهر و برادرهايش احترام ميگذاشت.
در ادامه همكلاميمان از نحوه شهادت وليالله ميپرسم و خواهر شهيد پيش از هر صحبتي از خوابي برايم ميگويد كه شب شهادت برادرش ديده بود: دخترم سرخك درآورده بود. حال و روز خوبي نداشت و تب ميكرد. شب خوابم برد. در خواب ديدم كه ميخواهم دخترم را به دكتر ببرم كه برادرم وليالله ميآيد و ناگهان پايش را روي كتري روحي داغ ميگذارد و به هوا پرتاب ميشود و ديگر چيزي متوجه نشدم. در خواب گريه كردم و با همان حال بيدار شدم. نيمه شب بود. به خدا پناه بردم و نذر كردم كه اگر برادرم سالم بازگردد گوسالهاي را قرباني كنم. فردا صبح وقتي دخترم را به دكتر ميبردم برادر شوهرم را ديدم كه به در خانه آمد و گفت بايد برويم منزل مادرت، برادرت مجروح شده! من قبول نكردم و گفتم ميدانم كه وليالله شهيد شده است. زمان خاكسپاري برادرم پيكرش را ديدم. تمام شكمش از بين رفته بود و تركشهاي زيادي روي صورتش جا خوش كرده بود. بعدها دوستانش برايمان از نحوه شهادتش اينگونه روايت كردند كه بعد از اتمام عمليات در مسير بازگشت با وليالله مشغول صحبت بوديم، درباره همسر آيندهمان و اينكه چه كسي را براي ازدواج در نظر داريم كه ناگهان پاي وليالله روي يك مين رفت و شهيد شد.
كوچ پدر بعد از برادر
مهتاب آزاددهقان اما از ما ميخواهد از شهداي ديگر روستايشان هم يادي كنيم از شهيدان محمد فاضلي، علي فاضلي، ايرج منصور زارع، كاظم پوردهقان، باقر پوردهقان، وليالله آزاددهقان، غلامرضا امينپور و اكبر حسيني. اين خواهر شهيد از اعزامهاي آن روزهاي روستاي آران هم برايمان گفت. از كمكهاي مردمي كه اهالي روستا كمر همت ميبستند و از پير و جوان و خرد و كلانش براي ياري رزمندگان و مدافعان جبههها، از علاقه و ارادت مردم به رهبري و امر ولايت و خالي نماندن جبههها. اما قسمت تلخ همكلامي ما به آن روزهايي بازميگردد كه پدر بعد از برادر تاب ماندن ندارد و او هم به رحمت خدا ميرود.
دفترچه خاطرات تركش خورده
در پايان خواهر شهيد از خاطره به ياد ماندني برادر ميگويد: يك بار وليالله قرار بود با دوستش به خانه من بيايند و ناهار مهمان باشند. من هم براي داداش سنگتمام گذاشتم و دو نوع خورشت مهيا كردم. خورشت فسنجان را خيلي دوست داشت. وقتي وليالله آمد و سفره را ديد، به من گفت چرا دو نوع خورشت گذاشتي؟ من هم گفتم شايد دوستت از فسنجان خوشش نيايد. گفت نه ما هر دو همين يك خورشت را ميخوريم. خواهر اسراف كردي. وقتي با هم حرف ميزديم و صحبت از همرزمان و رفقاي شهيدش ميشد دلش ميگرفت و ميگفت من را حلال كنيد. من هم ميگفتم برادر نگو. حرف از شهادت نزن كه دلم خون ميشود. بعد از شهادت دفترچه خاطراتش را كه به ما رساندند قابل خواندن نبود. همه صفحاتش رد خون بود و تركش. دفترچهاي كه همراه نويسندهاش شهيد شد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]