تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سوگند به خدا ، هر كس كه حقيقت سجده را به جاى آورد ، زيان نكرد و كسى كه در سجده، ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827066309




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادی از مادر محمودی و پسر شهیدش علی اقبال - پایگاه خبری تحلیلی شهیدنیوز


واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): انسیه اقبال دختر «مادر محمودی» است. دختر همان بانوی سالخورده ای که هشت سال دفاع مقدس را، هم در پشت جبهه ها و هم با حضور مستقیم در خط مقدم، برای رزمندگان مادری کرد و لقب «مادر جبهه ها» را از آن خود کرد. خانم اقبال البته خواهر شهید علی اقبال هم هست؛ پسر شهید مادر محمودی که در این سال ها کم تر از او یاد شده. او اما در این مصاحبه، هم از مادر گفت، هم از برادر.خانواده ای که در آن بزرگ شدیم من در تهران، حوالی خیابان ایران به دنیا آمدم. فرزند اول خانواده بودم. برادرم علی که در شناسنامه اسمش حسن بود، یک سال از من کوچک تر بود. برادر دیگرم محمدصادق هم فرزند آخر خانواده است. پدرم خواربارفروش بازار بود و رئیس اتحادیه خواربارفروشان. سواد قدیم را داشت. فردی بسیار مذهبی و علاقه مند به ادبیات بود. مادرم «زهرا محمودی» هم سواد قرآنی داشت و بسیار مومن و معتقد بود. مادرم تعریف می کرد که با وضو به ما شیر می داده و در مجالس روضه آن قدر گریه می کرده که اشک و شیر با هم به دهان بچه هایش می ریخته. ما در ماه رمضان حتما در خانه مان جلسات قرآن داشتیم. عمه ام معلم قرآن بود و ما همه قبل از مدرسه رفتن، قرآن را یاد گرفته بودیم. پدرم هم از همان کودکی به ما کلیله و دمنه یاد می داد. خط زیبایی داشت و با ما خوش نویسی کار می کرد. موقع مدرسه رفتن هم پدر ما را به مدرسه اسلامی که خصوصی بود، فرستاد. برادرهایم به مدرسه اسلامی «محمدی» می رفتند. من از همان اول با چادر رفتم مدرسه. بعد از دبستان، به یک دبیرستان معمولی رفتم. گرچه خیلی ها بی حجاب به مدرسه می آمدند ولی من باز با چادر می رفتم. مدیر ما در مدرسه پروین اعتصامی که در سرچشمه بود، با این که خودش بی حجاب بود ولی خیلی روی لباس دانش آموزان حساس بود و اجازه نمی داد دختری دامن کوتاه بپوشد یا جوراب نازک پایش کند. اتصال به جریان مبارزه و نهضت امام (ره) هر دو برادرم در نوجوانی، هم کار می کردند و هم درس می خواندند. به خاطر رفت و آمد به بازار، هر دو با جریان های مذهبی بازار آشنایی داشتند. قیام 15 خرداد 42 که شد، علی 15 ساله بود. آن روز، ما منزل یکی از اقوام که نزدیک بازار خانه داشت، مهمان بودیم. علی با یکی دو تا از نوجوان های مثل خودش، پشت بام به پشت بام می رفتند و به سربازان سنگ می زدند. مامورها هم که متوجه آن ها شده بودند به طرف شان تیراندازی می کردند. جای گلوله های شان سال ها روی یکی از دیوارهای چهارراه سیروس مانده بود. چند وقت بعد، علی بدون اجازه پدر و مادرم رفت قم. قم هنوز تظاهرات بود و او صحنه های زیادی را از شهادت ها و تیرخوردن های مردم دیده بود. وقتی برگشت واقعا شوکه بود و حال پریشانی داشت. برای من از چیزهایی که دیده بود، خیلی حرف می زد. علی به خاطر فعالیت در بازار با بچه های مبارز آشنا شده بود و عضو هیات موتلفه بود. با شهید اسدالله لاجوردی هم از همان زمان آشنا شده بود. از طریق آقای خاموشی و عسگراولادی و خیلی از آقایان مبارز دیگر، با نهضت امام همراه بود. من درسم را خواندم و در سال 1347 در 21 سالگی، سه اتفاق مهم زندگی ام رقم خورد. مهر آن سال به استخدام اداره فرهنگ درآمدم و دبیر شدم. دی همان سال پدرم بعد از سال ها تحمل بیماری به رحمت خدا رفت و در اسفند همان سال با همسرم آقای رجبی راد که از دوستان علی بود، ازدواج کردم. در سال های مبارزه، علی با یک گروهی از دوستانش کوهنوردی و غارنوردی می کردند. همسرم جزء بچه های همین گروه بود. علی در کمیته مشترک ضدخرابکاری مبارزات علی ادامه داشت تا یک شب خواب بسیار بدی برایش دیدم. صبح که بیدار شدم رفتم خانه مادرم و گفتم: من خواب بدی برای علی دیده ام. زود هرچه کتاب و نوار و اعلامیه و عکس دارد جمع کنید! بعد خودم صندلی گذاشتم و کتاب ها و نوارها و اعلامیه ها را از بالای کمد جمع کردم و همه را بردم خانه خاله ام که آن زمان در نارمک ساکن بود، مخفی کردیم. درست فردای آن روز، سر راستۀ طلافروش های بازار، علی با یک دسته اعلامیه دستگیر شد. آن موقع ازدواج کرده بود و خانمش هم باردار بود. خدا می داند که چقدر ما را اذیت کردند. اول بردندش زندان اوین، یک هفته بعد هم بردندش کمیته مشترک. ما چقدر اطراف زندان کمیته مشترک در خیابان سپه و میدان امام خمینی(ره) فعلی عذاب کشیدیم برای این که یک خبری از علی بگیریم. بالاخره با روی کار آمدن بختیار و شعله ور شدن جریان انقلاب، علی از زندان آزاد شد. سر شکنجه هایی که در کمیته مشترک شده بود، یکی از انگشت های شصت پایش خم نمی شد. خلاصه در مدتی که در زندان بود، هم خودش کلی شکنجه شده بود و هم ما خیلی اذیت شدیم. منافقین تروریست، علی را زدند انقلاب که پیروز شد، علی شد معاون شهید لاجوردی. آن موقع منافقین و بنی صدر دست به دست هم داده بودند برای کنار زدن و حذف انقلابی ها. یک بار که در میدان انقلاب میان طرفداران بنی صدر و بچه های حزب اللهی درگیری بود، طرفداران بنی صدر، علی را پرتاب کرده بودند توی جوی آب و آن قدر کتکش زده بودند که حسابی ازش خون رفته بود. او را بردند بیمارستان. آن جا هم یک پرستار طرفدار بنی صدر، بلند می گوید این ریش دارد و پاسدار است و به تن خون آلود و زخمی علی لگد می زند! واقعا کار خدا بود که یکی از آشناها در همان بیمارستان می بیندش و از آن جا تلفن می زند به شهید لاجوردی که آقای اقبال زخمی شده و با شرایط بدی این جا گیر افتاده و می آیند و علی را از آن وضعیت نجات می دهند. یک باردیگر هم در همان ایام، منافقین شناسایی اش کردند ولی موقع انجام عملیات تروریستی شان تیر به زانویش خورد و فقط مجروح شد. خیلی وقت ها سر آن تیر، زانویش درد داشت. ناله نمی کرد ولی از قیافه اش می فهمیدیم که خیلی درد دارد. خلاصه مشغول مبارزه با منافقین و دفاع از نظام جمهوری اسلامی بود تا جنگ شد و جبهه رفتن هایش شروع شد. مادر با دوستانش رفت جلوی مجلس مادر قبل از پیروزی انقلاب، با گروهی از خانم ها کارهای خیریه می کرد. به فقرا رسیدگی می کردند و هرکاری از دست شان برمی آمد برای محرومان می کردند. این فعالیت ها ادامه داشت تا این که جنگ شد. روز اول حمله رسمی صدام به ایران، مادر با گروهی از دوستانش رفتند دم مجلس. آن جا یک بیانیه ای خواندند مبنی بر این که ما زنان مسلمان پشت انقلاب خود ایستاده ایم و با تمام وجود در پشت جبهه از کشور و نظام در برابر دشمنِ متجاوز دفاع می کنیم. بعد از این ماجرا، جمع کردن کمک برای جبهه ها از طرف مادر و دوستانش شروع شد. فعالیت هایی که همه هشت سال دفاع مقدس ادامه پیدا کرد. البته چهار سال اول، مادر در جبهه های جنوب فعالیت می کرد و چهار سال دوم در جبهه های غرب. در این سال ها مادر با دوستانش برای رزمنده ها این قدر پول و طلا جمع کردند، که خدا می داند. پول ها که جمع می شد، می رفت بازار پارچه می خرید یا آجیل و خشکبار تهیه می کرد. اصلا تا وارد بازار می شد، آقایان بازاری که مادر را می شناختند خودشان پول ها و کمک های شان به جبهه را آماده می کردند. واقعا مردم به مادر اعتماد داشتند. مادر خریدهایی را که برای جبهه کرده بود می آورد در یک حسینیه ای و خانم ها با آن پارچه ها برای رزمنده ها لباس می دوختند و آجیل ها را بسته بندی می کردند. در طول آن هشت سال، با دوستانش چندین تُن ترشی و مربا درست کردند. آن وقت خودش آن ها را با کامیون یا وانت می برد جبهه و حتی تا خود سنگرها می رفت و هدایای مردمی را به دست رزمنده ها می رساند. از فعالیت های مادر در طول سال های دفاع مقدس چند گزارش و مصاحبه در مجله های «زن روز» و «همشهری خانواده» و روزنامه های دیگر چاپ شده، یک فصل کتاب «مستوران فتح» هم که درباره زنان ایثارگر دفاع مقدس نوشته شده، درباره مادر است. کیسه کمک به جبهه، کنار تخت بیمارستان یک بار که مادر با گروهی از خانم های فعال با مینی بوس از گیلانغرب برمی گشتند، در راه تصادف خیلی سختی می کنند. طحال مادر پاره شد و بردندش بیمارستان ابهر. چون خون زیادی از او رفته بود، ارتشی ها و پاسدارهایی که ایشان را می شناختند و از ماجرای تصادف خبردار شده بودند، می روند بیمارستان و خون می دهند. حتی من شنیدم که خود رئیس بیمارستان و بعضی پرسنل بیمارستان هم داوطلب خون دادن شده بودند. علی که از ماجرای تصادف خبردار شد، رفت و با آمبولانس مادر را آورد بیمارستان سوم شعبان تهران. از فردای آن روز، اتاق و راهرویی که مادر در آن بستری بود، مدام پر و خالی می شد. در آن روزها واقعا دوستان مادر و خانم های فعال همراه مادر خیلی زحمت کشیدند. من چون هم بچه کوچک داشتم و هم سر کار می رفتم، آن ها کمکم می کردند. با این حال دیگر عاصی شده بودم از پذیرایی ملاقات کننده ها. یادم هست یک بار رفتم به یکی از نگهبانان دم در بیمارستان به نام شیرمحمد که اتفاقا پدر شهید بود گفتم: تو را به خدا دیگر کسی را راه نده. به همه بگو مادر محمودی ملاقات ممنوع است! حالا در همان بیمارستان، مادر یک کیسه آویزان کرده بود کنار تختش و به همه گفته بود کسی چیزی برایش نیاورد و به جایش برای کمک به جبهه ها پول بیندازد در آن کیسه. در آن مدتی که مادر در بیمارستان بستری بود 60 هزار تومان جمع شد که دوستان مادر آن پول را ملزومات خریدند و بردند جبهه. شهادت علی دفعه آخری که علی آمده بود مرخصی، خاله ام خانه مادر بود. به علی گفت: خاله جان! چند سال است همه اش مشغولی به مبارزه و جبهه. خانمت با سه تا بچه خسته شده. بچه هایت کوچکند. یک بچه ات مریض است. بس است دیگر، بیا به این ها برس. گفت: این حرف ها کدام است؟ اسلام به ما احتیاج دارد. باز که اصرار خاله ام را دید گفت: بیایید قرآن باز کنیم، هرچه قرآن بگوید. قرآن را که باز کرد، آیه 28 سوره انفال آمد که خدا می فرماید «مال و فرزندان، وسیله آزمایش شما هستند و پاداش بزرگ نزد خداست». حتی پسر بزرگش را برده بود بهشت زهرا و سر مزار شهدا گفته بود: پسرم! جای من این جاست. آخر اسفند سال 66 بود و علی بعد از عملیات، موقعی که می خواست برای رزمنده ها در ارتفاعات ماووت آب ببرد، شهید شد. خبر شهادت علی را همان موقع به ما ندادند. آن موقع مادر تهران بود چون زمین خورده بود و پایش را بسته بودند. برای همین نتوانسته بود برود جبهه و پیش خانم و بچه های علی مانده بود. نوروز سال 67 ما رفته بودیم باغ مان در محمودآباد. کلی هم مهمان داشتیم. شب قبلش خواب خیلی بدی دیدم. صبح یکی از دوستان مشترک علی و شوهرم از ساری آمد محمودآباد. کمی که صحبت کردند، همسرم گفت: جمع کن باید برویم تهران. هرچی می پرسیدم: چی شده؟ می گفت: چیزی نشده، فقط می خواهیم خانه خالی نباشد! در تمام راه، من با حال بد و دل شوره، هرچی می پرسیدم: مادر طوری شده؟ علی طوری شده؟ هیچ چیزی به من نمی گفتند. سر خیابان که رسیدیم، توانستم از دور کوچه مان را ببینم. سر کوچه شلوغ بود و مردم مشکی پوشیده بودند. فقط آن لحظه گفتم کاش مادر شهید شده باشد، نه علی! علاقه عجیبی به علی داشتم. علی یک چیز دیگری بود. حتی یک بار هم یادم نمی آید غیبت کسی را کرده باشد. جنازه اش را آوردند. مردم شعار می دادند «این گل پرپر از کجا آمده؟ از سفر کرب و بلا آمده». مادرم یک قطره اشک نریخت. می گفت نمی خواهم منافقین خوشحال بشوند. به ما هم می گفت جلوی دیگران گریه نکنیم. نماز را حاج آقای شیخ الاسلامی امام جماعت مسجد محمدیه در خیابان آبشار خواند. ایشان شوهرخواهر خانم علم الهدی مادر شهید حسین علم الهدی است. علی وصیت کرده بود که در مراسمش محسن طاهری روضه بخواند. مراسم با عزت تمام و با یاد امام حسین(ع) برگزار شد. مادر بعد از جنگ خدا به علی و خانمش سه تا پسر عنایت کرد؛ حسین، محمد و محسن. حسین، موقع شهادت پدرش 9 سال داشت. محمد چهار ساله و محسن هم دو سال و دو ماهش بود. موقع شهادت علی، محسن مریض بود. بعد از شهادت علی، ما چه کشیدیم تا درمان شد. واقعا خدا را شکر می کنم که خدا شفایش داد و مادرم شکوفایی هر سه تای شان را دید. الان هر سه تا مهندس هستند. مادر بعد از جنگ، به خاطر سختی های زیادی که کشیده بود و آن تصادف سخت، بیماری های زیادی داشت و خیلی درد کشید، اما با وجود کسالت و کهولت سن تا سال 89 که به رحمت خدا رفت، تا آن جا که می توانست در مدارس، مراسم یادبود شهدا و جاهای مختلف از جبهه ها و ایثارگری های رزمندگان صحبت می کرد. نویسنده: انوشه میرمرعشی منبع: ماهنامه فکه


جمعه ، ۳۰مهر۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن